جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پنجه‌هایت موزون باد


پنجه‌هایت موزون باد

این چشم‌های مردد و مبهم، این آینه‌های مات، این آیه‌های نازل نشده انگار «در ذهن خود طناب دار مرا می‌بافند.»

این چشم‌های مردد و مبهم، این آینه‌های مات، این آیه‌های نازل نشده انگار «در ذهن خود طناب دار مرا می‌بافند.» انگار دست و دلت همراه نیستند، در دلت تمام ابرهای آمده و نیامده، بهار بهار می‌بارند، اما دست‌هایت جهان را به شادی دعوت می‌کند و در پی آن است زمین را به ترقص بکشاند. چرا که:

چون که رب البیت دف گیرد به کف / بیت و اهل البیت رقاصی کنند

می دانم، می دانم عزیز من خواهی گفت مصداق زندگی من بیت زیر است:

خنده ام می بینی و از گریه دل غافلی / خانه ما از درون ابر است و بیرون آفتاب

می دانم تو انتشارات شادی داری، می دانم دست های کوچک تو، فارغ از غوغای بزرگی که در دست جریان دارد، می نوازد، بدان که ضرب گرفتن تو ضربه هایی بر روح من وارد می کند که خواب هزار ساله موریانه را هم آشفته می کند، تا چه رسد به اندوه غریب من که قرین زندگی ام شده است.شاید برخی بر این باور باشند که تو شادی می فروشی و بساط تو کم از بساط میوه فروش یا سبزی فروش سر گذر نیست اما من بر این باورم که تو می خواهم به یادم بیاوری که:

ترا کاین روی زیبا آفریدند / برای دیدن ما آفریدند

تو می خواهی به یادم بیاوری که «خنده رو هر که نیست از ما نیست» به یادم بیاوری که خندیدن، که شاد زیستن مثل هوا، مثل غذا حق همه انسان هاست.

می خواهی با ضرب گرفتن، ضربه هایی به روح من ، که این روزها مثل پوست کرگدن کلفت شده است، وارد کنی تا به خودم بیایم.

به خودم بیایم از این شلوغ هیاهو و از این همهمه آهن و سیمان بگریزم بروم تا آنجا که نفس های نرگس باکره است و مریم بوی بومی اش را فراموش نکرده است.به یادم بیاوری که «شهر در عین قشنگی دملی چرکین است» و:

یال های یله در باد مرا می خوانند

«نی» و «لی لانه» به فریاد مرا می خوانند

پس پنجه هایت موزون باد و ضربه هایت هماهنگ تر. من چشم های تو را، نگاه هراسان تو را به یادگار نگه می دارم، اما دل می سپارم به صدایی که مرا به شاد زیستن دعوت می کند. / ضمیمه چاردیواری

علی بارانی