یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
ماه چهره خلیلی این خوشبختی را مدیون ایرج قادری هستم
ایرج قادری پای خیلی ها را به سینما باز کرد. بسیاری از ستاره های محبوب این روزها یا با قادری وارد سینما شدند یا با او به شهرت رسیدند. کسانی مثل آقای سوپراستار سینمای ایران، محمدرضا گلزار، را او به سینما وارد کرد.
ماه چهره خلیلی، بازیگر جوان سینما و تلویزیون. نوه پروین سلیمانی بازیگر قدیمی هم یکی از چهره هایی است که به وسیله ایرج قادری به این عرصه راه پیدا کرد و اتفاقا رضا گلزار، ستاره ای که پیش از او توسط قادری به سینما معرفی شده بود در «چشمان سیاه» همبازی اش شد.
از قضای روزگار او در آخرین فیلم قادری با نام «شبکه» هم حضور داشت. با ماهچهره خلیلی که زندگی حرفه ای و حضورش در مقابل دوربین را مدیون مرحوم قادری می داند گفت و گو کردیم.
او از معدود چهره هایی است که در ساعات پایانی عمر این کارگردان فقید در کنارش بوده. با درد و دل ها و خاطرات زیبای ماهچهره خلیلی بازیگر با تماشا درباره ایرج قادری همراه شوید:
● آشنایی با قهرمان همیشه سپیدم
سال ۸۱ بعد از ۲۰ سال به ایران بازگشتم. بازگشتم تا با دنیای مادربزرگم از نزدیک آشنا شوم. دنیایی که از طریق فیلم ها و آثارش می شناختم. عشق به سینمای ایران و قهرمان های آن با آثار مادربزرگم، پروین سلیمانی، در من شکل گرفته بود. با مادربزرگم به دیدن خیلی بازیگرها و کارگردان هایی که دوستشان داشتم، رفتم.
به دیدن کسانی که قهرمانان فیلم های قدیمی و سیاه و سفید مورد علاقه ام بودند. به خصوص کسانی که با مادربزرگ عزیزم بیشتر کار کرده بودند. به دیدن آقای ملک مطیعی، خانم پوری بنایی و خیلی های دیگر رفتم، ایرج قادری هم یکی از آنها بود. کارهای ایرج قادری، قهرمان همیشه سپیدم را از بچگی دیده بودم و بسیار دوست داشتم حالا که ایران هستم او را از نزدیک ببینم.
با مادربزرگم به دیدن او در دفتر کارش رفتیم. با هم عکس گرفتیم و من از ایشان امضا گرفتم. او هم در جایگاه بازیگر و هم در جایگاه کارگردان حدود ۳۰ سال با مادربزرگم کار کرده بود. همان موقع به من گفتند من یک سناریویی دارم با نام «چشمان سیاه» و خیلی دوست دارم تو در آن بازی کنی. من که نه بازیگر بودم و نه هیچ آشنایی و تحصیلاتی درباره این رشته داشتم بسیار جا خوردم و گفتم نه من نمی توانم. من بازیگری بلد نیستم. گفت الان نگران نباش. بگذار فیلمنامه که تمام شد خبرت می کنم.
بعد من دوباره به لندن برگشتم و اصلا فکر نمی کردم دیگر ایشان با من تماس بگیرند. اما برخلاف انتظارم چند ماه بعد با من در لندن تماس گرفتند. همیشه خودشان را این جوری معرفی می کردند: «سلام من قادری هستم، ایرج قادری» و گفتند می خواهند کار را شروع کنند و فیلمنامه را توسط یک مسافر برایم فرستادند. باورم نمی شد.
عاشق سینما بودم اما می ترسیدم. گفتم من هیچ چیز از بازیگری نمی دانم. گفت نگران نباش به من اعتماد کن. من خیلی ها را به این سینما آوردم و ماندگارشان کردم. من یادت می دهم و یادم داد.
● آرزویی که به خاک سپرده شد
بازیگری راهی بود که مادربزرگم خیلی دوست داشت من در آن فعال بشوم. بالاخره هم توسط مادربزرگم و آقای قادری، دوتا قهرمان زندگی ام، وارد سینما شدم. افسوس که دیگر هیچ کدام از آنها نیستند.
قادری من را به سینما آورد و تمام زندگی حرفه ایم را مدیونش هستم و هرگز حتی برای یک لحظه فراموش نمی کنم که هرچه در این کار دارم از اوست. بعد از اولین تجربه همکاری مان خیلی درگیر سریال های طولانی مثل «در چشم باد» و «کلاه پهلوی» و کارهای دیگری شدم و متاسفانه فرصتی پیش نیامد تا دوباره با هم کار کنیم. اما خدا را شکر می کنم که این شانس را آوردم که در آخرین فیلم ایشان دوباره حضور پیدا کردم. فیلمی که متاسفانه به رغم اصرارها و خواهش های زیاد خانواده و اهالی سینما هیچ وقت تا زمانی که زنده بود اکران نشد. همه ما دوست داشتیم او بتواند آخرین فیلمش را بر روی پرده سینما ببیند.
یادم هست وقتی برای «شبکه» به من زنگ زدند بازهم لندن بودم و به ایشان گفتم اگر بلیط هم گیر نیاورم با پای پیاده خواهم آمد. او تنها کارگردانی بود که برایم اهمیتی نداشت چه نقشی در فیلمش داشته باشم و هر نقشی به من می داد قطعا با کمال میل قبول می کردم چراکه حضورم در حرفه ای که دوستش دارم و به زندگی ام شادی داده است را مدیون او هستم. من آدم خوشبختی هستم و این خوشبختی را مدیون ایرج قادری هستم.
● آمدم تا در کنارش باشم
باز هم در لندن بودم که خبردار شدم حال شان وخیم است. حدود ۱۰ روز پیش بود. بلافاصله خودم را به تهران رساندم. وقتی عید برای تبریک نوروز با ایشان صحبت کردم اصلا فکر نمی کردم این قدر به سرعت حال شان رو به وخامت برود. در این مدت مرتب ایشان را ملاقات کردم و در آخرین روز زندگی شان یعنی شنبه تا ساعت ۸ شب در بیمارستان در کنار ایشان و خانواده شان بودم. آن روز به محض اینکه وارد خیابان بیمارستان شدم خیل جمعیت را دیدم که برای دیدن بازیگر و کارگردان محبوب شان در مقابل بیمارستان اجتماع کرده بودند. حتی خیلی ها به داخل بیمارستان آمده بودند و همه برای ایشان دعا می کردند. ساعت یک و نیم، دو صبح بود که دوستان اس ام اس زدند که ایرج قادری دیگر در میان ما نیست. هنوز هم نمی توانم این غم را باور کنم. مرد مهربان و مردم دار سینمای ما رفت. واقعا انتظارش را نداشتم تا آخرین لحظه امید داشتم که خوب می شود. خدا به خانواده شان به خصوص همسر فداکارشان صبر بدهد. تا به حال ندیده بودم زنی اینطور سال ها از شوهرش مراقبت و پرستاری کند و تا آخرین لحظه همراهش باشد.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس شورای اسلامی مجلس شورای نگهبان ایران دولت حجاب دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد افغانستان رئیسی رئیس جمهور
تهران هواشناسی شورای شهر شهرداری تهران پلیس شورای شهر تهران قتل سیل وزارت بهداشت کنکور سلامت سازمان هواشناسی
قیمت دلار مالیات خودرو دلار قیمت خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا سایپا مسکن ایران خودرو تورم
تئاتر تلویزیون سریال محمدرضا گلزار ازدواج سریال حشاشین سینمای ایران سینما فیلم موسیقی قرآن کریم سریال پایتخت
سازمان سنجش ناسا کنکور ۱۴۰۳ خورشید
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس ترکیه نوار غزه
فوتبال فوتسال پرسپولیس استقلال تیم ملی فوتسال ایران بازی جام حذفی آلومینیوم اراک سپاهان باشگاه پرسپولیس تراکتور وحید شمسایی
هوش مصنوعی اپل فناوری همراه اول ایرانسل آیفون تبلیغات سامسونگ اینترنت بنیاد ملی نخبگان دانش بنیان نخبگان
موز خواب بارداری دندانپزشکی کاهش وزن مالاریا آلزایمر