پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
نیچه در سخن فردید
شاید در سخنان استاد دکتر سید احمد فردید بعد از مارتین هیدگر، از "فردریک ویلهلم نیچه" بیش از دیگرمتفکران غربی یاد شده باشد. بعلاوه بنظر میرسد استاد همواره مترصد "وقتی" بوده است تا به طرح نیچه بپردازد :
"من همیشه میخواستم نیچه را مطرح کنم البته نه نیچه مارکسیست ها و نه نیچه هیتلر و نازیسم را".
"میگویم "نیچه" ولی اگر "وقت" بود و این "وقت اهریمنی" گذاشت و خدا خواست، بنده این سخنان را تکرار میکنم".
"این را داشته باشید تا وقتی نیچه را برای اولین بار مطرح کنم".
"باز هم جای آن است که نیچه را برای شما طرح کنم".
"نیچه را امیدوارم زودتر از هر شب بتوانم برایتان طرح کنم ".
تا کنون مرحوم مددپور در فصل پایانی کتاب "دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان" با عنوان "یادداشتهای کوتاه" و آقای سید موسی دیباج در کتاب "آراء و عقاید فردید" یادداشتهای خود از جلسات استاد فردید را ذیل عناوینی مرتب نموده و بچاپ رسانیده اند که شامل عناوین مربوط به نیچه هم میگردد. در اینجا در مطالبی که سرفصلهای آنرا ذیلا ملاحظه میفرمائید منتخبی نسبتا کامل از مطالب مربوط به نیچه در سخنان چاپ و منتشر شده استاد فردید، ارائه میگردد. البته میدانیم که در بیانات استاد درباره نیچه مطالبی بسیار بیش از این که تا کنون منتشر شده وجود دارد از جمله مطالب مربوط به جلسه ای که در آن استاد به قرائت "مرد شوریده سر" نیچه میپردازد و نگارنده بخاطر میآورد که تفسیر زیبائی در مورد نیچه بیان مینماید که متاسفانه اکنون در دسترس نگارنده نیست و بهمین جهت است که مطالب این قسمت میباید با دستیابی به موارد جدید تکمیل و احیانا اصلاح گردد.
لازم بذکر است که سعی شده است این مطالب نه به قول آقای دکتر موسی دیباج به صورت "مفردات فردیدی" بلکه حتی المقدور به صورت منسجم تری تنظیم گردد و برخی از پارگرافها و حتی برخی از جملات در داخل متن جابجا گردیده است. ضمن اینکه از برخی جملات که نگارنده از درک دلالت آن عاجز بود با این تصور که ممکن است ناشی از اشتباه تحریر کننده و یا اشتباه چاپی بوده باشد صرفنظر گردیده است.
● حوالت نیچه
فیلسوف زیاد است ولی ما مشتغل به فلسفه ایم نه متعاطی فلسفه، تعاطی فلسفه مستلزم ذکر و فکر است و تعاطی فلسفه با هگل تمامیت پیدا میکند، گاهی به بندرت هستند کسانی که متعاطی فلسفه بوده اند که یکی از آنها نیچه است، بدون اینکه تفکر نیچه یعنی تعاطی فلسفه نیچه - مانند مارکس- از حوالت تاریخی متافیزیک و فلسفه به معنای همین نسبتی که انسان با وجود پیدا کرده است گذشته باشد. هگل دعوی گذشت ندارد، ذکر و فکر نسبت به گذشته پیدا میکند از هراکلیتوس تا زمان خودش و میتوان نامش را مرتبه ختمی مرتبت در فلسفه یاد کرد. فلسفه تمام میشود، دیگر کسانی دیده نمیشوند که فلسفه ای تازه آورده باشند، آنهائی هم که میخواسته اند بیاورند اگر درست دقت کنیم همان حرفهاست که بصورت دیگر تکرار شده است، شاید تنها نیچه باشد که بعد بنده طرح خواهم کرد، متفکری بوده است، خواسته است از حوالت تاریخی بگذرد ولی این حوالت هنوز نصیب او نشده بوده است که در تفکر و در بیان مطالب همان متافیزک و همان فلسفه و همان حوالت تاریخی و ارزشهای سابق را بحق مورد انتقاد قرار بدهد و از آن بگذرد.
وقتی ترس آگاهی نباشد حال و پرسشی نیست حتی پرسشهای منطقی. چرا؟ برای اینکه به اعتباری، دیگر نیاز به تحقق حقیقت فلسفی نیست چرا که فلسفه در هگل حقیقتش تحقق و تمامیت پیدا کرده است. این واقعیت منطقی است نه حقیقت منطق، در منطق هم اگر پرسش اصیل بشود نمیتواند منفک از ترس آگاهی و هیبت و مراحل آن باشد. گاهی در اشخاص نادری دوباره یادی و فکری احیاء میشود . فلسفه با ذکر و فکر و حال، یا برای گذشت از فلسفه یا برای اصرار در حوالت تاریخی فلسفه. با این ذکر و فکر حوالت تاریخی فلسفه و از آنجا تمام شئون بشر اعم از سیاست، هنر، فلسفه، علم و تکنولوژی به تزلزل میافتد. کسی که امیدوارم برسم و فکرش را تا حدی تفسیر دهم نیچه است. با نیچه متافیزیک اساسش به تزلزل میافتد بدون اینکه نیچه به نظر بنده با این همه جستجوئی که برای "وقت" و "وقت تازه" دارد، از آن وقتی که حوالت تاریخی بوده و از آن حقیقتی که برای بشر تحقق پیدا کرده است بتواند به یک مرحله بالاتر از آن حقیقت قدم بگذارد.
● تراژدی و دردمندی نیچه
نیچه با تراژدی و درد بیان مطلب میکند. نیچه متفکر است، نیچه اهل درد است و ما که بی دردیم پیداست که بسیار سطحی بدان نظر میافکنیم و جز تفسیر متداول و مرده امروزی از عهده مان بر نمی آید.
نیچه لطفش در این است که از درام به تراژدی رفته، دردی بطور عمیق در او هست. زمانی نرسیده بوده که زمان باقی پس فردا و مهدی منتظر را طرح کند. آن ابرمرد نیچه ، امام کفرجامعه شناسانه نیست، عمقی دارد تراژدی درش هست، درام نیست . درام، دراماdrama و دراماتوس dramaatos ریشه اش به درائو drao میرود که در عربی دارهه شد و "دارهات دهر" آخرین مرحله تاریخ است که میگویند با کاتاستروف دهر catastrophe همراه است . دارهه غیر از تراژدی است، عصر ما عصر دارهه است، عصر دراماتیک است. در تراژدی منطق نیست و دیالکتیک بافی و درائی دارهه دهر نیست. درام تراژدی نیست، تراژدی با ریشه یونانی tragoida با درد و دردمندی است، تراژدیترین درد و دردمندی همراه درد و دردمندی اصیل است.
این نزاعهائی که امروز در جهان هست دارهه آمیز است که بنده بارها تکرار کرده ام. منطق درائی و دیالکتیک درائی یعنی دارهه دهر زدگی که مطلقا خدا خواسته که دردی در آن نباشد. چون اگر درد در آن باشد، تراژدی در آن باشد مرگ سراغ انسان میآید و روز قیامت یادش میآید. در حصول که درد نیست، این حضور است که درد با آن میآید، یهودی که درد نمیفهمد اگر بفهمد انفعالات نفس است.
● نیچه و شوپنهاور
اگر شوپنهاور نبود نیچه هم نبود. نیچه در جوانی با شوپنهاور تماس پیدا میکند و آثارش را میخواند. شوپنهاور اولین فیلسوفی است در غرب که تفکر شرقی را با تفکر غربی می آمیزد. حاصل این که شوپنهاور آثار هندی و تفکر شرقی و غربی و یونانیت را مطالعه کرده بوده است. مشهورترین کتابش "جهان خواهش و نمایش" است که فکر هندی است. "خواست" و "خواهش" به معنی "اراده" است
سخن شوپنهاور این است که این عالم "نمود بی بود" است، "مایا" است، فریب است. عالم وهم و پندار است.
مراد از "نمود بی بود"، "پدیدار"Phenomen نیست، چنین مساله ای در حکمت اسلامی حتی در خیام به این صورت مطرح نمیشود.از دید شوپنهاوراین جهان، جهان خواهش و اراده است و هر خواهشی فریب. نیاز من رنج من است. هر موجودی که نیازش کمتر باشد رنج او کمتر است. سنگ از این جهت که بی نیاز است آسوده ترین موجود است و انسان مدرک ترین موجودات و خونین جگرترین آنان است. واقع این است که مراتب ادراک من هم فریب است، چون "نیاز" من است.
ارسطو لذت را امر مثبت میگیرد اما برای شوپنهاور اصل هر لذتی منفی است. لذت همان درد است، ما متوجه نیستیم. نشان این امر مثلا غذا خوردن است. ما از غذا خوردن لذت میبریم و بعد از غذا احساس راحت میکنیم. اما اول تناول است و نیاز و رنج. پس لذت، صرف راحتی زودگذر و باعث غفلت از فریب جهان است.
شوپنهاور به مساله حیات توجه میکند و با تعریف سنتی از حیات در می ستیزد.
در مرتبه درویشی وقتی انسان از این "مایا" فنا یابد به جائی میرسد که بنیاد فلک برانداخته شده است پس حیات را از آن جهت که"مایا" است، باید با آن مبارزه کرد.
زهد مانوی وار به سراغ شوپنهاور میآید. آیا عرفان به معنی شوپنهاور مخدر است ؟ آیا شوپنهاور به پریروز برمیگردد؟ نه! او همچنان به دیروز باقی است البته اثری از پریروز را با خود حمل میکند.
علاج چیست؟ درد مارا چه چاره توان کرد ؟ از دید شوپنهاور علاج هنراست، و هنر موسیقی است. درد مارا فقط موسیقی است که میتواند تسکین بخشد و مرهمی بر این درد جانگداز نهد. شوپنهاور نه به دین اعتقادی دارد نه به وحی و نبوت. حتی آنها را باعث غفلت از رنج زیستن میداند.
سخنان شوپنهاور، نیچه را تحت تاثیر قرار میدهد، اما نیچه بزودی مخالفت میکند. به قول او شوپنهاور زاهد است و هر زاهدی عیب بین:
یا رب ان زاهد خود بین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آئینه ادراک انداز
در شوپنهاور اراده "خواهش نفس" است اما در اینکه در نیچه اراده خواهش نفس است یا نیست پرسش وجود دارد. من میگویم در نیچه خواهش نفس وجود دارد البته نیچه به صورتی دیگر در "اراده بسوی زیستن" می گوید این خواهش و اراده نفس را باید کشت.
من در مقابل "اراده"، "همت" می آورم، همت آن است که بهجت آورد.
از دید نیچه تفکر شوپنهاور اگر "خدا نمرده بود" چنین نمیشد. او از این جهت بدین اقوال قائل است که اصالت بفکر و ادراک خود میدهد. شوپنهاور متعلق به تاریخ و زمان خویش و از این جهت زمان زده و فلسفه زده است و تقصیری هم ندارد. تاریخ متافیزیک غرب چنین میخواهد و سیرش هم بالاخره به نیهیلیسم و نیست انگاری است.
فلسفه حیویت از شوپنهاور و نیچه تا برگسون ادامه دارد، چهار صد سال تاریخ تصوف غرب، تاریخ "تصوف خودبنیادانه حیات" است.
● نیچه و کانت
بعد ازکانت انتقاد ازمتافیزیک باب میشود و نئوکانتیها که اکثرا یهودی هستند پرسشهای متافیزیک از کل مطلق را بی معنی میدانند. نئوکانتی ها و میراث قرن هجدهم که آخرین مرحله تاخت و تاز ماسونیت و صهیونیت است، سعی دارند که کل مطلق را به نحوی از انحاء از بین ببرند. با طرحهای روانشناختی از انسان و نفس او، پرسش از وجود و انتولوژی از میان میرود و شناخت شناسی و بحث المعرفه به میان میآید.
این نیست انگاری است که دارد دوباره جان میگیرد و نیچه بر کانت فریاد میزند که او از غم بی آلتی افسرده است نفس اژدرهاست او کی مرده است.
● نیچه و مارکس
اگر من بخواهم تاریخ فلسفه را مطرح کنم باید نیچه و مارکس با هم مطرح شوند. اینکه مارکس و نیچه چه نقشی در این "موقف" دارند و چگونه در این موقف تاریخی "نه" میگویند و "نه" این دو در چه موقف تاریخی و چه میقاتی قرار دارد، مساله ای بسیار اساسی است و غربی ها بسیار سخن گفته اند و باید این را بگویم که ما در موقفی و موقتی و میقاتی از تاریخ هستیم که میتوانیم خودآگاهانه در باب مارکس و نیچه پرسش کنیم.
در این آخرالزمان تاریخ میبینیم جهت نیچه و مارکس راکه اصرار در ولایت دارند و این اصرار هر دو بوده است.
مارکس یک نوع تمنایی دارد و در نیچه نیز این تمنا هست، هر دو متوجه ممسوخیت تاریخند و اینکه بشر امروز ممسوخ است و باید جهان انقلاب پیدا کند و من هر دو را به حساب چپ می گذارم، این راست است که دفاع از ممسوخیت میکند و دفاع از ژان ژاک روسو و دموکراسی و لیبرالیسم میکند.
از دید نیچه، مارکس از فاسد سیر کرده و به افسد رسیده است. اگر مارکسیست ها به نیچه فحش میدهند از همینجاست.
● هیدگر و نیچه
از شوپنهاور تا نیچه تا هیدگر جریان غربی مقابل خودش در میآید. "بدبینی" از شوپنهاور تا نیچه تا هیدگر، عین خوش بینی است.
با نیچه مسئله منطق درا ئی هگل کمال پیدا میکند. تفکر هگل تفکر آخرین مرحله تاریخی و پایان حوالت تاریخ غرب است، تفکر نیچه پایان تاریخ است. تفکر هگل پایان خودبنیادی و نیست انگاری تفکر فلسفی غرب است. با تفکر نیچه منطق درائی غربی به پایان میرسد و با هیدگر است که "آغاز پایان دیگری" است، آغاز دوران پس فردا، آغاز پس فردا و انتظار آماده گر پس فردا و تفکر آماده گر پس فردا.
حتی فیزیکدانها هم درباره زمان نیچه صحبت میکنند. من "زمانی" که نیچه دریافته را با همان مکر لیل و نهار مقایسه میکنم. آیا زمانی که نیچه میگوید همان است که اسلام میگوید ؟ مشیت الهی که تغییر کند زمان عوض میشود، با ظهور امام زمان است که تفکر به بشر باز میگردد و الا هیدگر و نیچه امام زمان بودند. هیدگر به زمان نیچه اهمیت میدهد اما آیا آنچه این مطرح میکند همان است که اسلام میگوید ؟
من با توجه به هیدگر نیست انگاری و مراحل آنرا طرح میکنم نه اینکه بخواهم نیچه را معرفی کنم یا حتی نیچه هیدگر را. چنانکه تفاسیر مختلفی در حوزه های مختلف از نیچه میشود و هم از هگل و یا کانت. کانت وهگل آ لمانی غیرکانتی است که یهودیت میگوید . کانت یهودیت وصهیونیت بالذات از کانت آلمانی فرق دارد نیچه نیز چنین است.
بهترین کار هیدگر سخنرانیهای اوست درباره نیچه و این سخن نیچه که خدا مرده است.
هیدگر میگوید نیچه فریاد میزند اما گوشهای عالمیان کر است. ما در عصری هستیم که اسم باید تزلزل کند، این اسم که بشر مظهر آن است ناله اش سرد است.
● نیچه و فلسفه های حیویت
بنده این مساله را که بطور اجمال برای شما مطرح کردم، طوری نیست که یکدفعه برای بنده انکشافی حاصل شده باشد. عمری است در این مطالب گذرانده ام، بیش از سی سال است که جستجو میکردم که در پهنه های فلسفی کدام صحیح است، کدام درست است. مساله میستیک، مساله عرفان، مساله تصوف، سالهاست که مبتلا به تفکر بنده بوده است. وقتی بود که بنده واقعا کتابهای "فلسفه حیویت" را میخواندم. برگسون را یک وقتی تمام آثارش را مطالعه کرده بودم. کوشش بنده این بود که سردربیاورم از مسائل همچنین تاحدی- البته به معنی متداول ولی برای خودم تا حدی نبوده است- فلسفه اسلام تا افسار چهارگانه، چهار سفر عقلی و حصولی صدرالدین شیرازی برای حصول بعدی موضوع. کسی که مدد بسزائی به بنده رسانیده باید عرض کنم که هیدگر بوده است. تنها هیدگر است که بنظر بنده واقعا مساله "حکمت استیناسی" را بطرز بسیار عمیقی مطرح کرده است این حوالت، حوالت هید گر است و از آنجا گذشت از مابعدالطبیعه. اینطور نیست که بنده همینطور یکدفعه کتابش را باز کرده باشم و مدافع هیدگر شده باشم، چنانکه رسم است امروز. کافی است انسان کتابی از فلان فیلسوف بخواند و بعد خود مدافع این فلسفه است. با جستجو به هیدگر رسیدم حالا کی و کجا بازمیگردم باین مطلب، فقط اشاره میکنم و میگذرم سالها میگذرد، شابد سی سال است در وقتی که بنده فلسفه های حیویت را مطالعه میکردم، برگسون را مطالعه میکردم و خب میدیدم راضی نمیکند بنده را، خیلی میکوشیدم که مقایسه کنم برگسون را و فلسفه های حیویت را با "حکمت معنوی" به اصطلاح امروز بنده. میدیدم یک جایش میلنگد، خلاصه به هیچوجه رضایت خاطر پیدا نکردم، اشاره ای میکنم و رد میشوم کتابی از هیدگر مابعالطبیعه چیست - بدست بنده افتاد در همان موقع و وقتی که این کتاب را خواندم، رسیدم به وصف مراحلی که انسان میرسد تا به هیبت، در ابتدا وصفی که هیدگر کرده است در باب باصطلاح فرانسه " " به آلمانی ،یعنی ملالت خاطر، بنده همان موقع یکدفعه ذهنم رفت به این یک بیت حافظ
دلم ملال گرفت از جهان و هرچه در اوست
درون خاطر ما کس نگنجد الا دوست
این ملالت خاطر بود که واقعا به من حرفی زد. البته بعد تتبع کردم دیدم این مساله ملالت خاطر اولین حال اصیلی است که به تدریج اگر انسان سیر کرد میرسد به هیبت. کسی که ابتدا مطرح کرده در تفکر جدید "کیرکه گور" است سورن کیرکه گور دانمارکی بدون اینکه هنوز بتواند و این حوالت آمده باشد برای کیرکه گور که از مراتبه به اصطلاح حکمت استیناسی عجالتا بگویم وجدا راهی از بیان مطالب به "وجود معنوی" پیدا کرده باشد، یعنی تصوف در مقابل فلسفه یا "عرفان فلسفی و متافیزیک" مانند عرفانی که در متافیزیک صدرالدین از آن دفاع میشود .
در حکمت استیناسی یافت را دو قسم کرده اند - در اینجا وجود را به معنی یافت گفته اند - یکی "یافت موهوم" است و دیگری "یافت معنوی" . این یافت موهوم باصطلاح فلسفه همان است که وجدان خوانده میشود که ما معمولا اشتباه میکنیم وجدان را که علم حصولی است با علم حضوری . منتها "حضور" نیست در کنسیانس، در شعور و شعور باطن،حالا "کن سیانس" بعد از دکارت تا کنون و از آنجا "اکن سیانس " - شعور و شعور باطن - چه معنائی دارد در دوره جدید؟ در پسیکانالیزهای قرن نوزده تا زمان حاضر ؟
فرق میان یافت موهوم و یافت معنوی در این است که در یافت موهوم باز حظ نفس در کار است یعنی لذت جوئی، ظهور حقیقی انسانی نیست، حتی در "وجد" جدید. پیداست آن کسی که اهل وجد است، در سماع است برای اینکه از خود فنا پیدا کند و یافت معنوی پیدا کند ودر وجد هم خود را فراروی حق میبیند باز هم یافتش یافت موهوم است، یعنی وجودش وجود وجدانی است، یافتش یافت وجدانی است، تا به Erlebnis یافت، یافت مبتنی بر وجدان حیاتی و به زیست دریافتن است. این عبارت از یافت موهوم است و هر یافت موهوم حظ نفس در آن است. بنده بعد توضیح خواهم کرد که این کلمه حظ نفس با "تن آسانی" هم چم و همگن است.
معمولا در دوره جدید با دفاع از میستیک که تعبیر میشود به عرفان و تصوف (اگر در آن التزام به وحی در آن باشد) به انتوسیون اصالت میدهند که باید ترجمه کرد به شهود و بینش
جان شو و از راه جان جان را شناس یار بینش شو نه فرزند قیاس
بدین مناسبت با توجه به این بیت مثنوی بنده انتوسیون را به "بینش" تعبیر کردم "بصیرت" هم میشود تعبیر کرد. این انتوسیون به اصطلاح فرنگیها همان Erscheinung است به تعبیر کانت و توجه دارد کانت که این انتوسیون وٍErscheinung حصولی است نه حضوری. این انتوسیون، این بینش و شهود، با فلاسفه حیویت معمولا تعبیر میشود به ارلب لیس و مصدر آن erleben کلمه leben به آلمانی یعنی زیستن ،erleben ، بنده تعبیر میکنم چیزی را امری را به زیست دریافتن یا به وجدان حیاتی . در عربی افعالی است که افعال قلوب میخوانند دیدم کسی را چنین و چنان، گمان کردم امری را چنین و چنان، ظن بردم چنین و چنان، دیدم آن آقا را، در اینجا دیدن را از افعال قلوب به شمار میآورند یعنی قلبی، به این leben "زیستن" اگر پیشوند er اضافه شود "erleben"در واقع جزء افعال قلوب میشود که فرانسه ندارد. در قرن نوزده "فلسفه های حیویت" جای این شهود را "به زیست دریافتن" میگذارد و حتی کسانیکه میخواهند از عرفان دفاع کنند اساس ادراک را همان "به زیست دریافتن" قرار میدهندبه زیستن است که باید حقایق را دریافت . بنده اجمالا عرض کنم که خلط و اشتباه شهود حقیقی ، بینش حقیقی و حضور حقیقی با حصول با این Erlebnisاست که در غرب تمامیت پیدا میکند.خلط و اشتباه وجود و موجود و "به زیست دریافتن موجود"، که امروز برای من بسیار روشن است که بازگشت آن جز به علم حصولی نیست. همه میکوشند عرفانها و تصوف ها را عبارت بدانند از دانشی که وسیله آن و آنچه در آن اصالت دارد به زیست دریافتن امور است . مسابقه ای بود در غرب درباب این "به زیست دریافتن"، به زیست دریافتن خدا باشد، آدم باشد، عالم باشد یا مبداء عالم و آدم، تا نیچه تا برگسون تا بعضی از فلاسفه بسیار مهم اوایل قرن بیستم مانند لودویک کلاگس و دیگران . بنده در طرح فلسفه های حیویت باز میگردم به این فلاسفه . یکی از جریانهای فلسفه حیویت نازیست بود که همواره دم از حیات میزد و به زیست دریافتن حیات میزد و گاهی هم خدا، آیا خدا نازیست؟ آِا فلاسفه نازیست مانند اس گریت ارتباطی باحکمت معنوی اصیل داشتند، نه! این نکته ایست که برای بنده بسیار اساسی است و بعد توضیح خواهم کرد.
در فلاسفه قرن نوزدهم حتی فلسفه های حیویت و حتی در نیچه، حیات عین "بودن" لحاظ شده است. نیچه "هستی" را منکر میشود، هستی یعنی ثابت. او میگوید کون و وجود و همه دیگر.....مترادفات است و خود را راحت میکند. میگوید ثابت اعم است از وجود و عدم .
این مساله متفق علیه است که سکون در امری است که شانش در حرکت است. ثبات در امری است که شانش نه سکون و نه حرکت است، مثل خدا مثل، مثل افلاطونی.
حیات چیست ؟ راز حیات چیست ؟ نگاه مادر گربه به بچه هایش راز است علم و فلسفه چه جوابی به راز حیات داده اند ؟ برای انسان اوقاتی است که بداند حیات حقیقی است و حقیقت در عالم وهم نیست.
فلسفه حیویت از شوپنهاور و نیچه تا برگسون ا دامه دارد. چهار صد سال تاریخ تصوف غرب، تاریخ عرفان و تصوف خودبنیادانه است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست