یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

صدسال تنهایی چهل ساله شد


صدسال تنهایی چهل ساله شد

گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی امسال ۲۰۰۷ چهلمین سال چاپ شاهکارش, صدسال تنهایی, را جشن می گیرد

گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی امسال (۲۰۰۷) چهلمین سال چاپ شاهکارش، صدسال تنهایی، را جشن می گیرد. مارکز به رغم اینکه از برنامه های شلوغ و پرجمعیت فرار می کند ولی این موضوع سبب می شود که مجبور به شرکت در چند برنامه بزرگداشت شود، مثل چهارمین کنگره بین المللی زبان اسپانیایی که در ماه مارس در شهر کارتاخنا ایندیوی کلمبیا برگزار خواهد شد.

نوشتن صدسال تنهایی در سال ۱۹۶۵ و در مکزیک به نویسنده الهام شد. آن طور که خودش تعریف می کند مشغول سفر با خانواده اش بوده که در ارتفاعات کوئرناباکا بدبیاری باعث شده از ادامه سفر منصرف شود.

یکی از فرض هایی که تحلیلگران آثار او براساس بخشی از کتاب صدسال تنهایی در نظر می گیرند این است که یک گله حیوان وحشی جاده را بند آورده اند، ماشین او خراب شده و مجبور شده به خانه اش، در مکزیکوسیتی، بازگردد. حقیقت ماجرا هرچه که باشد، اتفاق نظر بر این است که ژانویه ۱۹۶۵ زمان شکل گیری نخستین بارقه هایی بوده که منجر به نوشتن نخستین شاهکار او شده است؛ «فصل اول چنان در ذهنم آماده بود که می توانستم همانجا در جاده کوئرناباکا آن را لغت به لغت به یک ماشین نویس دیکته کنم.» ماریو بارگاس یوسا، دوست قدیمی و همپای او در گروه ادبی «Boom»، بعدها تعریف کرد که «گابو» هجده ماه خود را داخل استودیوی منزلش در مکزیکوسیتی حبس کرده بوده تا صدسال تنهایی را بنویسد؛ «البته با یک ذخیره حسابی کاغذ و سیگار.»

بارگاس یوسا می گوید مارکز در این مدت از مرسدس بارچا، همسرش، خواسته بود که به هیچ عنوان مزاحم او نشوند؛«به خصوص به خاطر مسائل مربوط به امور خانه».

البته در این مدت او می توانست روی کمک دوستان همیشگی اش حساب کند، کسانی مثل آلوارو موتیس نویسنده، شاعر و مقاله نویس کلمبیایی که از روز دوم جولای ۱۹۶۱ که مارکز به مکزیکوسیتی رفته بود لحظه یی او را در مشکلاتش تنها رها نکرده بود، این بار هم هنگام نوشتن اثر به کمک او آمد و با معرفی پدرو پارامو، اثر خوان رولفوی مکزیکی، به او کمک کرد تا بر سردرگمی که در انتخاب زبان روایی اثر داشت غلبه کند. علاوه بر موتیس، کارلوس فوئنتس مکزیکی و خولیو کورتاسار آرژانتینی نخستین کسانی بودند که دست نوشته های اولیه گابو را دیدند. هر سه آنها از اولین خطوط این احساس را داشتند که دوستشان مشغول خلق اثری جاودان است، اثری که نه تنها روایتگر داستان خانواده بوئندیا در خلال چند نسل که داستان تمام امریکای لاتین است؛ «سال ها بعد، مقابل جوخه اعدام، سرهنگ آئورلیانو بوئندیا عصر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را برای شناختن یخ برده بود.»

اواخر سال ۱۹۶۶ انتشارات آرژانتینی «امریکای لاتین»، با شک و تردید متن تایپی اثر را پذیرفت و در سال ۱۹۶۷ آن را چاپ کرد. رمان در چند هفته اول، فقط در بوئنوس آیرس پایتخت آرژانتین پانزده هزار نسخه فروخت. تاکنون سی میلیون نسخه از این کتاب به فروش رسیده و به سی و پنج زبان ترجمه شده است.

● صدسال تنهایی، نگاهی دیگر

صدسال تنهایی گشاینده دری میان ادبیات امریکای لاتین و خواننده غیراسپانیایی زبان است؛ دری که در سوی دیگر آن آثار نویسندگان بزرگی چون بورخس، رولفو و کورتاسار قرار داشت. اثر مارکز باعث جهانی شدن ادبیات امریکای لاتین شد و از این رو، عنوان جادوی ادبیات امریکای لاتین را به خود اختصاص داد. اما این جادو نه فقط جهان خارج از اثر که محتوای آن را نیز در بر می گیرد. در واقع، یکی از مهمترین ارزش های صدسال تنهایی نوع نگاه آن است به جادو و شگفتی. رنسانس اروپایی، منطق و انسان محوری را مطرح می کند و جهان جادو، در مقابل آن حیات از عناصر فرهنگ عامه به ویژه فولکلور روستایی می گیرد.

جادوها، طلسم ها و وردها بخشی از فرهنگ عامه را در بر می گیرند که ریشه در قرون وسطی دارد و در دوران های مختلف قویاً مورد حمله قرار گرفته است.

- ابتدا توسط تفتیش عقاید، سپس توسط روشنگری قرن هجدهمی و بالاخره توسط پوزیتیویسم علمی. اما، علاقه به جادو و جهان مبهم، اینجا و آنجا در فرهنگ و ادبیات امریکای لاتین که آمیزه یی از اسطوره های سرخ پوستی و اوراد و طلسم های جادوگران است به چشم می خورد.

رمان مدرن امریکای لاتین نیز براساس همین تاریخ و فرهنگ بنا شده است و سرشار از ارجاعاتی به دنیای جادوگری است. الخوکارپانتیه، میگل آنخل آستوریاس وخورخه لوییس بورخس از نوع بدوی آن و کورتاسار از نوع شهرنشین شده آن در آثارشان استفاده بسیاری کرده اند.

اما مارکز با کمی تجدیدنظر در دیدگاه به نتایج شگرف و تکان دهنده یی دست یافته است. جهان جادو را در مقابل جهان حقیقی قرار داده است، ملکیادس، که جوانی اش را گویی با اکسیری باز یافته است، دندان های مصنوعی اش را از دهان خارج می کند تا به مخاطبان شگفت زده اش نشان دهد؛ جادو، در شرایطی، چیزی جز حقه بازی نیست.

اورسولا، شخصیت مرکزی اثر، زنی که سمبل ارتباط با جهان واقعیات است در مقابل جست وجوها و شکست های شوهرش در پی کیمیا، می داند که هیچ کیمیایی نجات بخش نخواهد بود، چون در ماکوندو، این روستای افسانه یی «همینطور زنده زنده می پوسیم». مرده ها نیز همانند زنده ها بی هدف پرسه می زنند. مرده هایی که وحشتناک نیستند بلکه موجوداتی هستند که می توان با آنها حرف زد. برای بسیاری از شخصیت ها مثل آئورلیانو که «شم کیمیاگری» دارد، عجیب نیست که مردگان کنار زنده ها حضور داشته باشند یا حتی ملکیادس - نیمه پیامبر نیمه کولی - از جایی پیدایش بشود. چرا که جهان زندگان نیز کمتر از جهان مردگان شگفتی در خود ندارد. آئورلیانو تریسته کشف می کند شبحی که در خانه یی متروک زندگی می کند، ربکای از یاد رفته است که سال ها پیش با کیسه یی حاوی استخوان های پدر و مادرش و میل مفرط به خوردن خاک به خانواده بوئندیا در ماکوندو ملحق شده است.

مارکز در صدسال تنهایی نشان داده است که شگفتی ها و روزمرگی ها می توانند کنار هم زندگی کنند و از طریق زبانی به یادماندنی و جذاب ناممکن را ممکن می کند و حقیقتی شاعرانه می آفریند.

ترجمه: جیران مقدم



همچنین مشاهده کنید