چهارشنبه, ۸ اسفند, ۱۴۰۳ / 26 February, 2025
به سوی سرنوشت

...I am LILA -
- اوه مادمازل ? LILA
- آه، ... LILI
... Whare Is Hotel? -
Oh, YatA: Larli - Te -(یاتالا - لیته)
- اسكیوزمی؟
- یاتالا - لیته... ... alittle speak English
- منظورش اینه كه كمی انگلیسی بلده كهصحبت كنه، خانم...
- آه پس شما ایرانی هستین؟
- بله، كمكی میتونم به شما بكنم.
- من میخواستم از این آقا آدرس یه هتل روبگیرم، فكر كردم راننده تاكسیه.
- نه، این لباس مخصوص كارگران فنیفرودگاه (آرلاندا)ست. اون اتومبیلهایBMW زیبا رو كه میبینی، تاكسی فرودگاه هستن،منم یكی از رانندگان تاكسی فرودگاه هستم. كدومهتل میخواین برین...
- راستش یه هتل خوب، ولی ارزون...
- باشه شانس آوردین، ماه سپتامبر هتلهایارزان قیمت زیاد پیدا میشه. وسایل شخصیتونكجاست؟
- فقط همین چمدان دستی رو دارم.
- عجب! اولین ایرانی هستین كه اهل بار وبندیل اضافی نیستین، حتما واسه گردش اومدین.
- نخیر، اتفاقا برای موندن اومدم. البته هنوزاقامت دائم نگرفتم، اما به دنبال گرفتن اقامتم.
- آخه اینطور واسه موندن یه چمدان خیلیكم به نظر میرسه، هوای (استكهلم) خیلی سرده،
یعنی سوئد بیشتر زمستانهای بلند و سردیداره، بفرمایین همینه... بفرمایین سوارشین.
- متشكرم...
او حق داشت، وقتی از پلههای هواپیما پایینآمدم، سوز سرما تا مغز استخوانم را لرزانده...سردردم بیشتر شده و قلبم به تندی میتپد. تنهاییو ترس از همه چیز و بیشتر از هر چیز آشنا نبودن بهزبان این مردم، دائم مثل خوره وجودم رامیخورد. وقتی بچه بودم یك بار با پدر و مادرمبه تركیه سفر كرده بودیم، اما چیز زیادی از آنمسافرت به یاد ندارم. بجز آن ما معمولا سالی یكبار برای دیدن اقوام و فامیل پدری سری به(بوشهر) و گاهی هم به (بندرعباس) میزدیم،ولی از وقتی مادر و پدرم را در آن تصادفوحشتناك از دست دادم، به ناچار مدتی را باپدربزرگ و بعد هم با عمه (مهتاب) گذراندم.یكی، دوباری به مشهد و شمال سفر كردیم، ولیهیچ وقت در این سفرها تنها نبودم. حالا سفر آنهم به تنهایی به (سوئد) برایم هم وسوسهانگیز وهم رعبآور بود.
- اسم من (محمود اخوت) است، همانسالهای اول جنگ به اتفاق خانوادم به سوئدمهاجرت كردیم و حالا تقریبا حدود ۲۴ سالیمیشه كه این جاییم.
- یعنی دیگه به ایران برنگشتین؟
- چرا، یكی، دوباری خودم و خانمم و بادخترمون یه سری به فامیل و اقوام زدیم، ولیپسرم چون وقت سربازیش رسیده بود، با مانمییومد. تا این كه دو، سه سال پیش وقتی شنیدممیشه سربازیش رو خرید، با خانومم اومدیمایران... حالا دیگه اونم مشكلی واسه رفتن نداره،ولی خب دیگه اون الان بیشتر سوئدیه تا ایرانی...دخترم بیشتر از پسرم ایران رو دوست داره، با اینحال هر دوشون این جا بزرگ شدن، درسخوندن و كار میكنن... دخترم وكالت خونده وحالا از طرف دادگستری اینجا، كارت مخصوصگرفته، البته اینجا مردم خیلی نیاز به وكیل ندارن،چون معمولا هیشگی با كسی دعوایی نداره. ببینناین عمارت دادگستری (استكهلم) است، حالا كهحدود پنج عصره، ولی صبح هم اگه اینجابایستین، میبینین كه خبری نیست. دخترم بیشتروكالت ایرانیهای مقیم اینجا رو قبول میكنه،گاهی هم به خاطر داشتن سایت مخصوص،وكالت ایرانیهای مقیم نروژ، هلند یا دانمارك روقبول میكنه، واسه انجام كارهای ویزا، اشتغال وخرید و فروش املاكشون به اون جا میره.پسرم هم توی یه شركت تبلیغاتی واسه بچهها كارمیكنه. خانواده شما هم اینجا هستن یا تنهااومدین؟ البته ببخشین ما ایرانیها عادت داریم،اطلاعات بدیم و اطلاعات بگیریم وگرنه اینجاكسی به كار دیگری كاری نداره.
- خواهش میكنم. آقای اخوت... من پدر ومادرم رو ده سال پیش توی یه تصادف از دستدادم، قبلا با پدربزرگ و عمهام زندگی میكردم،ولی حالا دیگه خودم مستقل میخوام زندگیكنم. من توی ایران روانشناسی خوندم و یه كمیهم كامپیوتر و زبان بلدم. مدتی توی مهدكودككار كردم و گاهی اوقاتم واسه مجلههایخانوادگی مطلب مینوشتم. ولی دیگه زندگیتوی ایران واسه منی كه خانوادهای نداشتم،راضی كننده نبود. نمیدونم تصمیم درستی گرفتمیا نه، ولی دلم میخواد اگه بشه یه جور زندگیتازه رو امتحان كنم. حتی اگه بشه دوباره درسبخوونم.
- یعنی هیچ دوست و آشنایی توی سوئدندارین؟! در این صورت بهتون سخت میگذره.
- چرا؟ یعنی زندگی اینجا سخته؟!
- زندگی همه جا سخته، دخترم، ولی به طوركلی مردم سوئد آدمای جدی و موقری هستن.سطح زندگی هم به طور كلی خیلی بالاست،امكانات فوقالعاده، درآمدهای خوب و البتهمخارج بالا منتهی اینجا فقیر وجود نداره، مردمیا متوسطالحال هستند، یا مرفه. اما مثل ایرانیهاخیلی دربند تعارفات و دوست بازی نیستن. مردمسوئد به طور كلی آدمهای سختكوشی هستن وخیلی با اخلاق، ولی جدی... پیدا كردن كاراینجا بیشتر از جاهای دیگه اروپا سخته، البتهبرای مهاجران كشورهای دیگه كه چندانسرمایهای هم ندارن این طوره. اگه پول داشتهباشی اونوقت راحت زندگی میكنی یا این كههنر و تخصص بدونی، مخصوصا كارهای هنری وصنعتی اینجا طرفدار داره. البته همه سرشونتوی كار خودشونه، ولی اگه خواستین كمكفكری بگیرین یا لازم شد، این كارت ویزیتدخترمه. اگه خواستین واسه اقامتتون یا حتیگرفتن ویزای آمریكا و كانادا اقدام كنین،میتونین باهاش تماس بگیرین.
- متشكرم، حتما... من نیاز به راهنمایی دارم،بازم متشكرم.
كارت ویزیت را از او گرفتم، روی كارت به زبانسوئدی و پشت آن به انگلیسی نام (ویدا اخوت)وكیل دعاوی و مشاور در امور حقوقی و اقامت ومهاجرت درج شده بود.
- ایناها، اینجا یك هتل ارزان قیمت و خوبو دنجه... (Rum) علامته هتل ارزان قیمته.
- متشكرم، چقدر باید خدمتتون تقدیم كنم؟
- قیمتها اینجا مشخص و غیرقابل تغییرمیباشد، از فرودگاه تا HOTORGET فقط یك(یورو) میشه.
- بفرمایین، قیمت مسیرها رو از كجا میتونمبپرسم؟!
- نیازی نیست، هیچ راننده تاكسی اینجا ازشما پول زیاد نمیگیره...
- متشكرم، عصرتون بخیر.
- (گویه ف -تر - میداگ)...، (هاده - ریكتیك برا).
- ببخشین؟!
- بهتره اول عبارات سوئدی رو یاد بگیرین،عصر بخیر و امیدوارم موفق باشید.
- آه كه این طور، خداحافظ.
- (آیو)...
او رفت و من به دور شدن اخوت با آن تاكسیزیبا و مدل بالا نگاه میكردم. با خودم فكر كردم،اگر اینجا ایران بود و مسلما من به جای او بودم،مسافر غریبه را حتما به قدر یك تعارف خشك وخالی به منزلم دعوت میكردم، یا لااقل بارزروشن هتل برای گرفتن اتاق برای او صحبتمیكردم، مخصوصا كه مسافر غریبه زبان هم نداند،اما همان طور كه خودش گفت اینجا مملكتمنطق است، از احساس خبری نیست.
- گودا، (سلام)
رزروشن هتل، جوان قد بلند و بلوند باچشماهای آبی به طرز عجیب و خندهداری، بهمن چشم دوخت و با لبخندی تقریبا توام با جدیتپاسخ مرا آرام داد و گفت:
- واشو گود.
كاغذ در دستم را كه محتوی چند عبارتمعمول مكالمه سوئدی بود باز كردم، در ستوندوم (واشوگود) را پیدا كردم، یعنی (خوشآمدید)... سرم بالا آوردم به او لبخند زدم و گفتم:
- تاك (خیلی متشكرم).
و دوباره عبارت بعدی را از روی كاغذخواندم.
- كان نی - یل پا - مه ی (میتوانید به منكمك كنید؟)
- یا (بله).
- هارنی - یه ت روم - لی یه دیگت؟ (جایخالی دارید؟)
- یا، موبله راد - وونینگ؟، ئی كل روم؟
كمی فكر كردم، دوباره كاغذ دستم را نگاهكردم. عبارت اول او را پیدا نكردم، اما معنیعبارت دوم به معنای اتاق یك نفره بود، حالاچطور میتوانستم به او بفهمانم چه میخواهم؟ اواین بار با دست كاتالوگی را كه از روی میزپیشخوان مقابلش برداشته بود، به من نشان داد.داخل كاتالوگ، یك سوئیت كامل مبله وجودداشت، كه در مقابلش به انگلیسی آپارتمان مبلهنوشته شده بود، تازه متوجه منظور عبارت اول اوشدم، اما مسلما گران بود، پس عبارت دوم را مثلطوطی تكرار كردم.
- لس كل روم...
و او لبخند زد و سرش را تكان داد و گفت:
- فورئیكو ول؟ فورف لی یه را - داگار؟
دوباره انگار كه داخل چاهی افتاده باشم،ماندم چه به او بگویم. وقتی متوجه سردرگمی منشد و دستش را به علامت قبول چیزی بالا آورد ولبخندی زد و به انگلیسی پرسید:
- آیا میتوانید انگلیسی صحبت كنید؟
نفس راحتی كشیدم و گفتم:
- تا حدودی؟
- برای چند وقت اتاق میخواهید، یك روز یابیشتر؟
- فعلا برای یك هفته، شایدم بیشتر...
- بسیار خب...
شناسنامه و پاسپورت خود را به او دادم و اوفرم درخواست اتاق را به من داد، از من خواستپشت فرم را كه به زبان انگلیسی بود، پر كنم. باخود فكر كردم، بالاخره توانستم در اولین مرحلهموفق شوم، اتاقی برای خود دست و پا كرده و باردیگر آرامش خود را زیر یك سقف مستقل بیابم. اوكلید اتاقم را به مستخدم داد و با لبخندی كه هیچمعنایی در آن نمیشه یافت. به چمدان دستیامنگاهی انداخت و من از او سوال كردم؟
- هو داكس - سرویه داس سوپن؟ (چه ساعتیشام آماده میشود؟)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست