چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

زایری بارانی ام آقا پناهم می دهی


زایری بارانی ام آقا پناهم می دهی

میلاد ضامن آهو بر آهوان سرگشته حرمش مبارک

چشمهایم را می بندم و باز می کنم. گوشهایم به صدای قطار عادت کرده اما دستهایم می دانند که هنوز فاصله زیادی تا لمس ضریح باقی مانده.

باز هم چشمهایم را می بندم دلم برای ایوان طلایش تنگ شده، برای پنجره فولادش، برای صدای بال کبوترهایش و برای زائران بارانیش!

برای چشمان خیسی که بی بهانه می بارند. دلم می خواهد این بار که چشمم را باز می کنم، کنار ضریح باشم اما افسوس که راه طولانی است و انتظار سرد، بی قراری پرشرر مرا داغ تر می کند. همه انتظارها اما، سرانجام روزی به پایان می رسد، مثل انتظار من که با دخیل عشق بر ضریح امن ضامن آهو به سر رسید.

«مواظب باش گم نشوی» هنوز وارد صحن نشده بودیم که زن جوان دوباره به دخترش تاکید کرد: حرم شلوغ است مواظب باش گم نشوی.

وارد که شدیم گنبد طلا همه را محسور کرده بود. زمزمه «السلا م علیک یا غریب الغربا» از زبان زائران به گوش می رسید.

دخترک چادر مادرش را محکم چسبیده بود تا گم نشود اما مگر می شود گم نشد؟ اینجا که بیایی دیگر خودت را پیدا نمی کنی، اینجا هر کس گم شده ای دارد.

گم شده ای که دلت را می لرزاند.

صدای پرواز کفتران که بلند شود قلبت می ایستد و نگاهت مبهوت ایوان طلا می ماند آواز نقاره هاست که تو را سر جایت میخکوب کرده.

برای لحظه ای فراموش کرده ای که چرا اینجایی آنقدر از خود بیخود شده ای که از یاد برده ای، آمده بودی تا تولد امام رضا را در کنار حرمش جشن بگیری، آمده بودی تا هم صدا با پرواز آبی کفتران، پرواز کنی. آنقدر سبکبال که صدایت به آسمان برسد.

به همان آسمان آبی که از پشت گنبد طلا ی رضا(ع) رخ می نماید.

اختیار اشک هایت دیگر در دست تو نیست، اشک های گرم تو بی اختیار روی صورتت می چکند تا به یاد بیاوری با یک بغل آرزو و نیاز به اینجا آمده ای!

غروب که می شود چلچراغ های حرم یکی یکی روشن می شوند و چراغانی های صحن با روشن شدنشان شور عجیبی ایجاد می کنند.

چشمهایت را باز کن و شوق زائران بارانی امام رضا را ببین، ببین که چگونه از شدت شادمانی کل می کشند و دست می زنند. صدای دست زدن جمعیت با صدای بال زدن کفتران و صدای نقاره ها که در هم می آمیزد، آن طرف تر خادمان را می بینی که وسط جمعیت عاشق، اسفند دودکنان راه می روند.

ظرف های نقره ای که دود اسفند از آن بلند می شود در دست خادمان سورمه ای پوش حرم امام رضا(ع) با عطر گل های مریم همراه می شود. نگاه خیست را که بچرخانی می بینی که آن سوتر، یک نفر دسته گل بزرگی از مریم و گلایل به دست گرفته و به عاشقان امام رضا(ع) این عید بزرگ را تبریک می گوید. اگر دستت به گل ها نرسید نگران نباش، امروز در حرم امام رضا(ع) پر است از گل و شیرینی و نقل و شکلا ت!

همانجاست که می بینی از وسط جمعیت شکلا ت ها به هوا پرتاب می شود و بر سر زایرین می ریزد. مطمئن باش که اگر دستت را بلندکنی، حتما از آن شکلا ت های نذری در دست تو هم خواهد افتاد.

جایت خوب است از آنجا تکان نخور، بایست و تماشا کن دسته شادی را که در حرم راه افتاده... دسته ای که جوانان گل به دست آن را تشکیل داده اند و «رضا رضا» گویان داخل صحن می گردند و تولد امام را به زایرانش تبریک می گویند.

شاید دلت بخواهد تا آخر دنیا همانجا بمانی و اشک بریزی. شاید دلت بخواهد تمام غم هایت را همانجا به کفتران بسپاری تا به حرمت آنها که همجوار امام رضا(ع) هستند، فرشته های آسمان به دعایت آمین بگویند.

شاید دلت بخواهد برای لحظه ای چشمانت را ببندی و برای تمام کسانی که التماس دعا داشتند دعا کنی. دعا برای همسایه بیمارت، برای خواهر دردمندت و برای مادر پیری که در حسرت زیارت امام رضا(ع) لحظه شماری می کند.

و برای تمام عاشقانی که آن لحظه رویایی جایشان در حرم امام رضا(ع) خالی است.

می گویند آمدنت به اینجا نه حکمت است، نه قسمت است نه همت. فقط دعوت است. این بار دلم نمی خواهد چشمانم را ببندم، می خواهم سیر نگاهش کنم. گنبد طلاییش را و زائرانی که یقین دارم همه به دعوت او اینجایند.

فرش های یکرنگ صحن، مرهمی است برای خستگی راه طولانی ام. پس لحظه ای اینجا می نشینم و خوب می دانم اینجا به همه چیز می توان رشک برد. به کبوترهای همیشه آزاد که اسیر مهر ضامن آهو هستند، به گل های قرمز قالی که خاک پای زائرین امام رضا(ع) را توتیای چشمشان می کنند، به کاسه های طلایی سقاخانه که لب های دعاگوی زوار را تر می کنند و به دخترک نوپایی که با چادر فلفلی اش روی پای مادرش به خواب رفته.

اینجا حتی می توانی به خودت هم رشک ببری، به خود بی قرارت که در حریم امن حرم امام رضا(ع) به آرامش رسیده ای به خودت که دعوت شده ضامن آهوهستی. چشمهایم باز باشد یا بسته فرقی نمی کند. هوای بارانی چشمانم بی تاب تر از آن است که مهلت بدهد. درست مثل چشمان پیرزنی که کنارم نشسته و زیارت نامه می خواند.

مثل چشمان نوعروسی که چادر سفید بر سر دارد و لحظه ای پیش همین جا کنار حرم امام رضا پیمان زناشویی بسته. مثل چشمان مادر غم زده ای که فرزند بیمارش را کنار پنجره فولا د برده و دست التماس به آستان حضرت دوست بلند کرده. اینجا هرکس را ببینی فقط یک چیز به ذهنت می رسد "این ها همه دعوت شده شاه خراسان هستند."

حتی خانمی که چند لحظه پیش پای مرا لگد کرد و با شتاب گذشت!

از ایوان طلا سیر نشده ام اما دلم برای ضریح پر می کشد. پس آرام بلند می شوم تا به حریم نقره ای آینه ها بپیوندم.

داخل حرم که می شوم چشمم به آینه کاری های دیوارش می افتد. داخل آینه ها می شکنم و هزار تکه می شوم. آنقدر کوچک که دیگر چیزی از من باقی نمی ماند. ذره ای می شوم از هزاران زائری که نقششان داخل آینه شکسته.

اینجا جای شکسته شدن است. جای تهی شدن از غرور و تکبر دیگر جای من نیست. جای شکسته های دلم است که هیچ چینی بندزنی نمی تواند آن را بند بزند. می خواهم شکسته های دلم را نزدیک ضریح ببرم تا هوای مرطوب چشمانم زنگار غمش را بشوید وبا خود ببرد. داخل حرم مثل همیشه شلوغ است. آنقدر شلوغ که قدم برداشتن مشکل است.

اما بی آن که اراده ای داشته باشم موج جمعیت مرا با خود می برد. چاره ای نیست باید خود را به امواج زوار سپرد. نمی دانم چقدر جلو رفته ام فقط می دانم بدنم میان جمعیت فشرده شده. نفسم گرفته اما نمی توانم خودم را از جمعیت جدا کنم. آنها می روند و مرا هم بی اختیار با خود می برند. دلم می خواهد جلوتر بروم و پولی را که بی بی سفارش کرده داخل ضریح بیندازم اما هنوز در فکرش هستم که خانم درشت اندامی که چادرش را پشت گردنش گره زده و سعی می کند هر طور شده خودش را به ضریح برساند مرا هل می دهد و آرنجش را محکم به قلبم می کوبد نمی فهمم چطور خودم را از جمعیت خارج می کنم فقط می دانم که اگر لحظه دیگری آن جا بمانم قلب شکسته ام از تپش خواهد ایستاد.

با این که چشمانم سیاهی می رود اما می بینمش که جمعیت را کنار می زند و بی آن که به اطرافیانش رحم کند پیر و جوان و کودک را له می کند تا دست به ضریح برسد. همه کسانی که آن جا هستند دوست دارند نزدیک ضریح بروند اما به چه قیمتی؟!

بعضی ها با داد و فریاد جلو می روند، به اطرافیانشان ناسزا می گویند و وقتی دستشان به ضریح می رسد دیگر حاضر نیستند رهایش کنند و برای دیگران هم این فرصت را قائل شوند. با این که هنوز یقین دارم همه این زائران به اینجا دعوت شده اند اما نمی دانم یک میهمان خشن و غیرمودب راهی به دل میزبانش خواهد برد یا نه ولو این که دستش به ضریح رسیده باشد و ساعت ها آن را بوسیده باشد! من اما دلم می خواهد فقط از دور به ضریح معطر امام رضا(ع) زل بزنم و با اشکهایم با او درد دل کنم اما شدت ضربه آن خانم به قدری زیاد بود که سوزشی عمیق در قفسه سینه ام احساس می کنم پس به ناچار آن جا را ترک می کنم تا در یک مکان آرامتر با ضامن آهو خلوت کنم.

دوباره ازدحام جمعیت، دوباره حریم نقره ای آیینه ها، دوباره گل های قرمز قالی، و دوباره ایوان طلا ! کتاب دعا را بر می دارم تا در خلوتم شریک شود هنوز جایی برای نشستن پیدا نکرده ام که پیر زنی نزدیک می آید آرام می گوید "قبول باشه مادر تونستی زیارت کنی؟!" دوباره جای دستان سنگین خانم زائر را روی قلبم احساس می کنم زیر چشمی پیرزن را نگاه می کنم من این راه طولانی را به قصد زیارت آمده ام، یعنی اگر دستم به ضریح نرسد زیارت نکرده ام؟!

در جواب پیر زن فقط لبخندی می زنم و می گذرم. آیا واقعا زیارت فقط لمس ضریح است؟ باز هم قالی های یک رنگ صحن پناهم می شود و نسیم خوش عطری که از سوی گنبد می وزد آرامم می کند. اما هنوز ذهنم مشغول است. اگر نتوانم در میان ازدحام جمعیت به ضریح نزدیک شوم زیارتم کامل نشده؟! این سوال مدام در ذهنم تکرار می شود که حاج آقا فرج پور با پاسخش آرامم می کند. حجت الاسلام والمسلمین علیرضا فرج پور معتقد است زیارت یعنی برقراری ارتباط بین زائر و مازور.

اما من یقین دارم هر کس به زیارت امام رضا(ع) برود بی تردید ارتباطی عمیق با او برقرار می کند با این حال حاج آقا در ادامه می گوید که زیارت برای هر چه پربارتر شدن آدابی دارد که به آداب قبل از زیارت، حین زیارت و بعد از زیارت تقسیم می شود. یکی از آداب قبل از زیارت طهارت جسمی و روحی است که طهارت روحی شامل استغفار است و دوری جستن از گناه و طهارت جسمی هم غسل زیارت است که اکثر زائران آن را می دانند.

اما نکته مهمی که حاج آقا گفت این بود که زائر باید از هر چیزی که باعث اشمئزاز اطرافیان می شود خودداری کند که این مساله شامل معطر بودن بدن و مراقبت در گفتار و کردار و نوع لباس پوشیدن است. نکته جالبی که حاج آقا فرج پور به آن اشاره می کند این است که صحبت کردن با صدای بلند در کنار ضریح خلاف آداب زیارت است و زائران نباید در مقابل ضریح همدیگر را با صدای بلند صدا کنند یا با صدای بلند با هم حرف بزنند. حتی شیون و ناله و گریه و زاری با صدای بلند در مقابل ضریح هم امری ناپسند است و به زائران تاکید شده از این کار خودداری کنند.

حاج آقا می گوید: تاکید شده که در حین زیارت زائر پشت به قبله ورود به امام، نزدیک به ضریح بایستد اما با توجه به کثرت جمعیت در حرم امام رضا(ع) این امر برای همه میسر نیست بنابراین اصل زیارت این است که زائر زیارتنامه و نماز زیارت و دعای بعد از زیارت را بخواند و بعد از زیارت با امام وداع کند و از خدا بخواهد باز هم زیارت امام را روزی اش کند. در ضمن زائر باید بعد از اینکه به لذت و بهره زیارت رسید حرم را ترک کند و مدت طولانی در حرم نماند.

صحبت های حاج آقا فرج پور که پایان رسید فهمیدم می شود دل را به آیینه ها سپرد و با صدای بالهای سبکبال کبوتران به آسمان رفت و دست ها را روی سجاده گسترده خاک گذاشت و با نم اشک وضو ساخت. فهمیدم اگر دستت به ضریح نرسد بهتر از این است که پای کسی را له کنی و یا پیرزنی را هول دهی و یا ضربه آرنجت دردی در سینه کسی ایجاد کند آن وقت است که می توانی صدای نقاره ها را بشنوی که در گوشت زمزمه می کنند "زیارت قبول".

آن طرف تراما دنیا به گونه ای دیگر است. روی سنگ های مرمری حرم بانویی چهارزانو نشسته و آرام قرآن می خواند. دخترکی با چادر گلدار سفید سرش را روی پای مادر گذاشته و آیات قرآن را نگاه می کند. در دلش شاید آرزو می کند که ای کاش من هم می توانستم قرآن بخوانم. کاش زودتر به مدرسه بروم. آن طرف تر پیرزنی به دیوار تکیه داده و چادرش را روی صورتش کشیده تا کسی اشک های را نبیند. او با زبان خودش با امام رضا (ع) حرف می زند و درددل هایش را به زبان ترکی می گوید و ناگهان آهی می کشد و می گوید: "یا ایمام ریضا".

جلوتر که می روم موجی از جمعیت را می بینم که برای لمس کردن ضریح لحظه شماری می کنند.

دختر جوانی با چشم هایی که سرخیش نشان از خون دلی است که با اشک بیرون ریخته نزدیک ضریح نشسته و ضجه می زند که: "یا امام رضا من مادرم را از خودت می خواهم" و پیرمردی با ریش سپید وکلاه نمدی آن سوی شیشه، نشسته و به ضریح زل زده است. نمی دانم چه می گوید و نمی دانم در دل این جمعیت چه می گذرد اما آنجا ضریحی است که می گویند مامن دل های شکسته است. آنجا حریم مردی است که ضمانت آهو نشان مهربانی اوست و این طرف مردمانی که دل های شکسته شان را به دست گرفته اند و از راه دور و نزدیک به پابوسش آمده اند.

مردی زیر لب می گوید: خسته ام یا ضامن آهو، خسته ام. درد امانم را بریده پارچه سبز رنگی را به پنجره فولا د گره می زند و آرام می گوید: می روم اما دلم می خواهد وقتی این بار می آیم گره های زندگیم با دست تو باز شده باشد.

مرد که دور می شود چشمانم در چشمان پسرکی گره می خورد که آن طرف تر روی زمین خوابیده سر بی مو و چشمان بی روحش نشان از دردی لاعلاج دارد و چشمان مضطرب مادرش که بالای سرش آرام قرآن می خواند ملتمسانه گنبد طلایی امام رضا (ع) را می نگرد.

کفتران حرم اما عالمی دارند برای خودشان. پرواز سبک کفتران می تواند مادر پسرک را تا اوج آسمان بالا ببرد به آن دوردست ها که فقط تکه ابری دیده می شود و نور امیدی!

کمی که می گذرد صدای لا اله الا لله بلند می شود و عده ای تابوت به دست وارد حرم می شوند و پیکر تازه درگذشته ای را دور حرم امام رضا (ع) طواف می دهند.

آن طرف تر اما بوی زندگی می آید. دختر جوانی با چادر سفید با پسری که شرم چهره اش خبر از دامادی اش دارد برای آغازین لحظه زندگیش حرم امام رضا(ع) را انتخاب کرده و آمده اند تا خطبه عقدشان در آن مکان مقدس خوانده شود.

آن طرف تر سقاخانه ای است که مردم با کاسه های کوچک طلایی رنگش آبی می خورند به نیت شفا.

خانمی یک کاسه طلایی بر می دارد و نیت می کند اگر حاجتش روا شد، چندین کاسه دیگر به آنجا اهدا کند و پیرزنی که پولی در دستان خالی اش پنهان کرده به اطرافیانش التماس می کند که "اگر دستتان می رسد این پول را داخل ضریح آقا بیندازید، نذر کرده ام، اما دستم نمی رسد."

شور و حالی دارد آنجا وقتی همه مهمانند و مهربان ترین میزبان آغوش مهمان نوازی اش را برای همه گشوده است.

اما باید رفت و جا را برای زائران خالی کرد. برای آنها که دعوت شده امام رضا (ع) هستند و در انتظار فرصتی برای صحبت کردن با او.

درد دلی که فقط هر چند آهسته و پنهانی بیان می شود اما واضح و رسا به گوش صاحب حرم می رسد.

اینجا جای باز کردن سفره پنهانی دل است. سفره ای که اگر پیش خلق خدا باز کنی حاصلی جز منت بر تو نخواهد داشت. اما از سفره رنگین عشق رضا هیچ کس بی نصیب نخواهد ماند و دست خالی باز نخواهد گشت.

فکر نکن حرم را که ترک کنی اثری از شورو شوق نخواهی دید. آن بیرون در خیابان ها و کوچه های شهر هم جشن میلا د مستت می کند. پایت را از حرم بیرون نگذاشته ای که یک ماشین که با گل تزئین شده جلوی پایت نگه دارد و یک نفر شاخه گلی به دستت می دهد و می گوید: «تولد امام رضا مبارک بفرمائید تبرک است» امروز همه چیز تبرک است. هوایی که در آن نفس می کشی، غذایی که کنار حرم امام رضا(ع) می خوری، آبی که از سقاخانه می نوشی و شیرینی که با آن دهنت را شیرین می کنی. امروز حتی اشک های داغت هم تبرک است چرا که در حرمی اشک ریخته ای که فرشته ها برفرازش پرواز وفضا را تبرک می کنند.

می گویند هر جا دلی شکست به اینجا بیاورید. اینجا بهشت شهر خدا، شهر مشهد است. همین است که دل های شکسته در اینجا جمع شده اند تا او که می گویند ضامن آهوست، چینی شکسته قلب آهوان پریشان حرمش را بند کند. می گویند نامش رضاست. نامش رضاست چون پسندیده خدا در آسمان و مورد خشنودی پیامبر و ائمه در زمین بود. و دوستان و دشمنان به اتفاق از وی خشنود و راضی بوده اند.

در میان دختران مشهدی نام «تکتم» را زیاد می شنوی- چرا که نام مادر امام رضا(ع) تکتم بوده است.

اما غریب شهر شرقی سرزمین من در آخر ماه صفر سال ۲۰۳ هجری به وسیله زهری که مامون عباسی درخراسان به آن حضرت خورانید به شهادت رسید. حضرت در هنگام شهادتش ۵۵ ساله بود.

و امروز که سالروز میلا د مبارک آن حضرت است باز می گردیم به یازدهم ذیقعده سال ۱۴۸ هجری، روزی که آسمان پر از فرشته بود وزمین پر از نور، و در این روز فرخنده احادیث آن حضرت را سرمشق راه زندگی قرار می دهیم.

▪ بهترین و ارزنده ترین خصلت ها: انجام کارهای نیک، فریاد رسی بیچارگان و برآوردن آرزوی آرزومندان است.

▪ از بخششی که زیان آن برای تو بیش از سودی است که به برادرانت می رسد خودداری کن.

▪ ایمان عبارت است از: اقرار به زبان، شناخت با قلب و عمل نمودن با اعضا و جوارح.

▪ بالا ترین درجه عقل خودشناسی است.

▪ آن کس که برای رضای الله کسی را به برادری گزیند خانه ای را در بهشت بدست آورده است.

▪ بهترین ثروت شخص و برترین اندوخته اش صدقه است.

▪ خوش خلقی دو گونه است: فطری و اختیاری ولی صاحب خلق خوش اختیاری برتر است.

▪ شکیبایی بربلا زیبا و پسندیده است ولی برتر از آن صبر در برابر محرمات است.

▪ سرآمد طاعت الله تعالی صبر و رضاست.

▪ عبادت به زیادی نماز و روزه نیست بلکه به اندیشیدن در امر پروردگار متعال است.

▪ با دوستان فروتن باش، از دشمن احتیاط کن و با عموم مردم گشاده رو باش.

▪ در شگفتم از آن کس که بردگان را با دارایی خود می خرد و آزاد می کند چگونه آزادگان را با اخلا ق خوش خود نمی خرد.

▪ بی اعتنایی به دارایی مردم، بهتر از بذل و بخشش است.

▪ یاری کردن ناتوان، بهتر از صدقه دادن است.

▪ بهترین مال و ثروت آن است که وسیله حفظ آبروی انسان شود.

▪ برای کودک شیری بهتر از شیر مادرش نیست.

▪ آن کس که خود را در معرض تهمت قرار دهد نباید کسی را که به او گمان بد برده است ملا مت کند.

▪ کسی که بیدادگری پیشه کند، از عقوبت ایمن نخواهد ماند.

▪ کسی که بخواهد بی نیازترین مردم باشد، باید به آنچه نزد الله تعالی است اطمینان داشته باشد.

▪ آن که در راه حق صبرکند، الله تعالی بهتر از آنچه در برابرش صبر کرده است بدو عوض خواهد داد.

نویسنده : مرجان حاجی حسنی