چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

چرابه ملودرام نیاز داریم


چرابه ملودرام نیاز داریم

درست است که نمی توان از ملودرام چیز دندان گیر فیلسوفانه یی به دست آورد اما رازهای بزرگی از زندگی را می توان در آن کشف کرد, دقیقاً مثل طفلی که با زبان کودکانه اش, حرف های بزرگی را به انسان می آموزد

ملودرام از نمایش‌های اخلاقی اواخر قرون وسطی، قصه‌های عامه‌پسند و انواع مختلف روایت‌های شفاهی مانند افسانه‌های پریان و آهنگ‌های عامیانه‌ سرچشمه می‌گیرد. در این گونه از نمایش، بن‌مایه‌های تکرارشونده و متعارف قصه با محوریت روابط خانوادگی و جزییات ساده و ملموس زندگی به عنوان دستمایه مورد استفاده قرار می‌گیرد، بنابراین از آن‌جا که ما با محتوای ساده و عامیانه‌یی در ملودرام روبه‌رو هستیم از آن خوشمان نمی‌آید زیرا اغلب فیلم‌هایی را تحسین می‌کنیم که چیز زیادی از آن‌ها دستگیرمان نشود چون در نظرمان بسیار مهم و پیچیده جلوه می‌کنند و ما می‌توانیم با دوست داشتنشان خودمان را جزو افراد متفکر و اهل اندیشه جا بزنیم و نسبت به خودمان احساس خوبی پیدا کنیم.

بسیاری از ما همواره از این ‌که ساده و معمولی به نظر بیاییم خجالت می‌کشیم، بنابراین سعی می‌کنیم هنگام تماشای فیلم یا گوش دادن موسیقی یا خواندن کتاب به سراغ مواردی برویم که بتوانیم به‌وسیله‌ی آن‌ها تظاهر به دانایی، فرهیختگی و روشنفکری نماییم، هرچند که هرگز آن آثار هنری ما را به لذت نرساند و روحمان را ارضا نکند. پس طبیعی است که زیاد به ملودرام روی خوش نشان ندهیم اما این نوشته سعی می‌کند نشان دهد که چرا ما به ملودرام نیاز داریم.

● ملودرام و رازهای زندگی

درست است که نمی‌توان از ملودرام چیز دندان‌گیر فیلسوفانه‌یی به دست آورد اما رازهای بزرگی از زندگی را می‌توان در آن کشف کرد، دقیقاً مثل طفلی که با زبان کودکانه‌‌اش، حرف‌های بزرگی را به انسان می‌آموزد. تنها در مواجهه‌ی صادقانه با ملودرام است که انسان می‌تواند بفهمد کسی را برای دوست داشتن انتخاب کرده که اوضاع با او در روزهای آینده نمی‌تواند خوب پیش برود و یا این که باید به پدر و مادرش فرصت بدهد تا اشتباه او را ببخشند و دوباره او را در جمع خانواده بپذیرند و یا تنهایی چه‌طور او را به دروغ گفتن واداشته و زندگی او را به نابودی کشانده است.

ملودرام نمایشی است که واقعیت زندگی را به گونه‌یی که غالب اوقات به تجربه‌ی همه‌ی ما درمی‌آید، بیان می‌کند. برای همه‌ی ما بارها پیش آمده که بعد از یک دوره‌ی بیمارگونه‌ی یأس و سرخوردگی، با دیدن صحنه‌ی کوچکی از یک فیلم فهمیده‌ایم که خیانتی در کار نبوده و همه‌ی آن احساسات منفی مالیخولیایی که اجازه نمی‌داد شب‌ها بخوابیم، زاییده‌ی حسادت بچگانه‌ی ما بوده است.

در واقع ملودرام آن روی پنهان زندگی را به ما نشان می‌دهد و به شکوفایی عواطف و احساساتی کمک می‌کند که در غیر این صورت ترجیح می‌دادیم نادیده‌شان بگیریم و درباره‌شان حرفی نزنیم ولی ناگهان در یک سالن تاریک می‌بینیم قهرمان‌های ملودرام که درگیر همان احساسات خفته‌ی ما هستند، روبه‌روی هم نشسته‌اند و تمام آن چیزهایی را به هم می‌گویند که ما جرئت بیان آن را نزد دیگری نداشتیم و بعد انگار معجزه رخ می‌دهد و همه‌ی آن کابوس‌هایی که همواره در تعقیب ما بودند، محو و ناپدید می‌شوند و همه چیز مثل پایان خوش ملودرام، به خیر و خوبی تمام می‌شود. رابطه‌یی از هم گسسته، دوباره پیوند می‌خورد و قهری که قرار بود تا روز قیامت به طول انجامد، به آشتی مبدل می‌شود و شب بدون هیچ قرص آرام‌بخشی، خواب هفت پادشاه را می‌بینیم.

به اعتقاد برخی از انسان‌ها دنیا بر قانون نفرت استوار است و ما در چنین دنیایی همواره در برابر همه چیز احساس گناه می‌کنیم و نیروی عذاب وجدان روحمان را در خود فرومی‌بلعد. ما انسان‌های بی‌رحمی هستیم که در مواجهه با اشتباهاتمان نمی‌توانیم با خودمان مهربان باشیم و خویش را ببخشیم و به‌شدت خواهان انتقام گرفتن از خود هستیم و تا خود را مجازات نکنیم، خیالمان راحت نمی‌شود. ما گمان می‌کنیم نخستین انسانی هستیم که بر روی کره‌ی خاکی دست به چنین اعمال وحشتناکی زده، از این‌رو روز به روز بیش‌تر در خود فرومی‌رویم و عواطفمان را سرکوب می‌کنیم و همین موضوع، زمینه‌ی عصبیت و دشمنی درونی را فراهم می‌کند؛ اما ملودرام می‌تواند این موجود خشن و ناراضی را آرام کند، زیرا قدرت دراماتیک خود را از کشمکشی می‌گیرد که در یک سوی آن ما با فردیت اغراق‌شده از آرمانگرایی اخلاقی قهرمان روبه‌رو هستیم و در سوی دیگرش اجتماعی ستمگر و فاسد. ملودرام موقعیتی را برای قهرمانش ایجاد می‌کند که می‌تواند تمام تقصیرها را بر گردن جامعه‌ی پیرامونش بیندازد و به مبارزه با آن بپردازد و با پیروزی خیر بر شر خود را منزه کند. در واقع یکی از مؤلفه‌های شاخص ملودرام این است که تمام شخصیت‌ها را به نحو متقاعدکننده‌یی قربانی نشان می‌دهد و گناه مشکلات آن‌ها را به نظام طبقاتی، جنگ، تضادهای ایدئولوژیک، قانون، تقدیر و ... نسبت می‌دهد.

● خلاقیت‌های ملودرام

ملودرام دنیایی اخلاقی را خلق می‌کند که در آن خوب و بد توأمان وجود دارد ولی از آن‌جا که همواره بر آن است تا پایانی خوش را رقم زند - حتی اگر این پایان خوش به‌طور کامل ساختگی و تصادفی به نظر برسد - با پیروزی خیر بر شر عقده‌های حقارت مخاطب فرومی‌خوابد و او دست از دشمنی با خویش برمی‌دارد. ملودرام برای تماشاگری ساخته می‌شود که مایل نیست احساس گناه یا مسئولیت کند، در واقع او بیش‌تر دوست دارد با شخصیت‌های مثبت هم‌ذات‌پنداری کند و در عوض به سرزنش نیروهای منفی بپردازد. در چنین شرایطی است که انسان لجوج و کینه‌توزی که از احساس گناه و شرمساری رنج می‌برد، دست به برون‌افکنی می‌زند و عقده‌های فروخورده‌اش را بیرون می‌ریزد و گناه اعمال نادرستش را بر گردن دنیایی می‌اندازد که او را در انتخاب بدی‌ها تحت فشار قرار داده است.

به هر حال بعضی اوقات بد نیست که ما انسان‌ها بار گناهانمان را بر دوش چیزی خارج از درونمان بنهیم و خود را از شر اعمال اشتباهمان خلاص کنیم. ملودرام به ما نشان می‌دهد که ما زیاد هم آدم‌های بدی نیستیم، بلکه فقط کمی با بدشانسی در زندگی‌مان مواجه شده‌ایم و اکنون می‌توانیم دوباره از نو آغاز کنیم و آدم دیگری شویم. حتی ملودرام‌هایی که پایان تلخ و تراژیکی دارند هم‌چنان کارکرد امیدبخش و انرژی‌آفرین خود را حفظ می‌کنند، چون در آن صورت نیز تحمل مصایب زندگی و رنج‌های فردی را برای مخاطب آسان‌تر می‌کنند زیرا او را در رویارویی با کسانی قرار می‌دهند که با چهره‌ی تلخ و غم‌انگیزتری از دنیا روبه‌رو شده‌اند. ما آدم‌های بدجنسی نیستیم و از تماشای بدبختی و ناراحتی دیگران احساس رضایت نمی‌کنیم اما امیدوار می‌شویم که در این دنیای وحشت‌زده تنها نیستیم.

ملودرام ترس‌های ما را از بین می‌برد و ما را وارد قلمروی تازه‌یی می‌کند که زندگی را مانند یک ضیافت بزرگ ببینیم. آیا این چیزها برای دوست داشتن ملودرام کافی نیست؟

نزهت بادی