جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
حادثه کتابسوزان
آیا حقیقت دارد که مسلمانان صدر اسلام هنگام فتح ایران و مصر کتابخانه های عظیم این کشورها را به آتش کشیده اند؟ آیا حقیقت دارد که مسلمانان فاتح، همه آثار فرهنگی کشورهای فتح شده را نیست و نابود کرده اند؟آیا حقیقت دارد که مسلمانان دشمن فرهنگ و تمدن بوده اند؟
اینها برخی پرسشهاییست که ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده وباعث شده که برخی موضع تسلیم، برخی موضع انکار و برخی هم موضع تردید بخود بگیرند، ودر این راستا مقالات و کتابهای بسیاری هم نوشته شده است.
آنچه قدری عجیب و جالب توجه است این است که در این میان دو گروه موضع تسلیم به خود گرفته اند:
۱) ناسیونالیستهای متعصبی که با هر چه نام عرب و اسلام حساسیت دارند، و آسمان وریسمان را بهم میدوزند تا بتوانند هر دروغی را علیه ایندو سر هم کنند.
۲) مذهبیها ومؤمنان مقدس مآبی که بقول استاد مطهری ، به خاطر احساسات ضد عمری یا ضد عمرو بن العاصی این شایعه را تبلیغ می کنند وگمان می کنندکه اینهمه بوق و کرنا که از اروپا تا هند را پر کرده،کتابها در اطرافش مینویسند و رمانها برایش میسازند، و برای آنکه مسلم و قطعی تلقی شود در کتب منطق و فلسفه و سؤالات امتحانیه آن را میگنجانند، قربة الی الله و برای خدمتبه عالم تشیع و بی آبرو کردن مخالفان امیر المؤمنین است.
این مقاله درست و دست نخورده از کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران بخش کتابسوزی ایران و مصر تألیف استاد مرتضی مطهری نقل شده است، باشد تا چراغی باشد بر فراز راه کسانی که بفرموده قرآن کریم، سخنان را می شنوند و بهترینش را انتخاب می کنند.
از جمله مسائلی که لازم است در روابط اسلام و ایران مطرح شود مساله کتابسوزی در ایران بوسیله مسلمین فاتح ایران است.در حدود نیم قرن است که به طور جدی روی این مساله تبلیغ میشود،تا آنجا که آنچنان مسلم فرض میشود که در کتب دبستانی و دبیرستانی و دانشگاهی و بالاخره در کتب درسی که جز مسائل قطعی در آنها نباید مطرح گردد و از وارد کردن مسائل مشکوک در اذهان ساده دانش آموزان و دانشجویان باید خودداری شود،نیز مرتب از آن یاد میشود.اگر این حادثه واقعیت تاریخی داشته باشد و مسلمین کتابخانه یا کتابخانههای ایران یا مصر را به آتش کشیده باشند،جای این هست که گفته شود اسلام ماهیتی ویرانگر داشته نه سازنده،حداقل باید گفته شود که اسلام هر چند سازنده تمدن و فرهنگی بوده است اما ویرانگر تمدنها و فرهنگهایی هم بوده است.پس در برابر خدماتی که به ایران کرده زیانهایی هم وارد کرده است و اگر از نظری«موهبت»بوده،از نظر دیگر«فاجعه»بوده است.
در اطراف این مساله که واقعا در ایران کتابخانهها بوده و تاسیسات علمی از قبیل دبستان و دبیرستان و دانشگاه وجود داشته و همه به دست مسلمانان فاتح به باد رفته است،آن اندازه گفته و نوشتهاند که برای برخی از افراد ایرانی که خود اجتهادی در این باب ندارند کمکم به صورت یک اصل مسلم در آمده است.
چند سال پیش یک شماره از مجله«تندرست»که صرفا یک مجله پزشکی استبه دستم رسید. در آنجا خلاصه سخنرانی یکی از پزشکان بنام ایران در یکی از دانشگاههای غرب درج شده بود.در آن سخنرانی پس از آنکه به مضمون اشعار معروف سعدی:«بنی آدم اعضای یک پیکرند»اشاره کرده و اظهار داشته بود که برای اولین مرتبه این شاعر ایرانی اندیشه جامعه ملل را پرورانده است،به سخنان خود اینچنین ادامه داده بود:
«یونان قدیم مهد تمدن بوده است،فلاسفه و دانشمندان بزرگ مانند سقراط...داشته ولی آنچه بتوان به دانشگاه امروز تشبیه کرد در واقع همان است که خسرو پادشاه ساسانی تاسیس کرد.و در شوش پایتخت ایران آن روز دار العلم بزرگی به نام«گندی شاپور»...این دانشگاه سالها دوام داشت تا اینکه در زمان حمله اعراب به ایران مانند سایر مؤسسات ما از میان رفت.و با آنکه دین مقدس اسلام صراحتا تاکید کرده است که علم را حتی اگر در چین باشد باید به دست آورد،فاتحین عرب بر خلاف دستور صریح پیامبر اسلام حتی کتابخانه ملی ایران را آتش زدند و تمام تاسیسات علمی ما را بر باد دادند و از آن تاریخ تا مدت دو قرن،ایران تحت نفوذ اعراب باقی ماند.» (۱)
از این نمونه و از این دست که بدون ذکر هیچ گونه سند و مدرکی مطالبی اینچنین گفته و نوشته میشود فراوان است.ما پیش از آنکه به تحقیق تاریخی درباره این مطلب بپردازیم و سخن افرادی را که به اصطلاح یک سلسله ادله نیز ردیف کردهاند نقد علمی نماییم،در پاسخ این پزشک محترم که چنین قاطعانه در یک مجمع پزشکی جهانی-که علی القاعده اطلاعات تاریخی آنها هم از ایشان بیشتر نبوده-اظهار داشته است،عرض میکنیم:
۱) بعد از دوره یونان و قبل از تاسیس دانشگاه جندی شاپور در ایران،دانشگاه عظیم اسکندریه بوده که با دانشگاه جندیشاپور طرف قیاس نبوده است.مسلمین که از قرن دوم هجری و بلکه اندکی هم در قرن اول هجری به نقل علوم خارجی به زبان عربی پرداختند،به مقیاس زیادی از آثار اسکندرانی استفاده کردند.تفصیل آن را از کتب مربوط میتوان به دست آورد.
۲) دانشگاه جندیشاپور که بیشتر یک مرکز پزشکی بوده،کوچکترین آسیبی از ناحیه اعراب فاتح ندید و به حیات خود تا قرن سوم و چهارم هجری ادامه داد.پس از آنکه حوزه عظیم بغداد تاسیس شد،دانشگاه جندیشاپور تحت الشعاع واقع گشت و تدریجا از بین رفت. خلفای عباسی پیش از آنکه بغداد دارالعلم بشود،از وجود منجمین و پزشکان همین جندیشاپور در دربار خود استفاده میکردند.ابن ماسویهها و بختیشوعها در قرن دوم و سوم هجری فارغ التحصیل همین دانشگاه بودند.پس ادعای اینکه دانشگاه جندیشاپور به دست اعراب فاتح از میان رفت،از کمال بی اطلاعی است.
۳) دانشگاه جندیشاپور را علمای مسیحی که از لحاظ مذهب و نژاد به حوزه روم(انطاکیه) وابستگی داشتند اداره میکردند.روح این دانشگاه مسیحی رومی بود نه زردشتی ایرانی.البته این دانشگاه از نظر جغرافیایی و از نظر سیاسی و مدنی جزء ایران و وابسته به ایران بود ولی روحی که این دانشگاه را به وجود آورده بود روح دیگری بود که از وابستگی اولیای این دانشگاه به حوزههای غیر زردشتی و خارج از ایران سرچشمه میگرفت،همچنانکه برخی مراکز علمی دیگر در ما وراء النهر بوده که تحت تاثیر و نفوذ بوداییان ایجاد شده بود.البته روح ملت ایران یک روح علمی بوده است ولی رژیم موبدی حاکم بر ایران در دوره ساسانی رژیمی ضد علمی بوده و تا هر جا که این روح حاکم بوده مانع رشد علوم بوده است.به همین دلیل در جنوب غربی و شمال شرقی ایران که از نفوذ روح مذهبی موبدی بدور بوده،مدرسه و انواع علوم وجود داشته است و در سایر جاها که این روح حاکم بوده،درخت علم رشدی نداشته است.در میان نویسندگان کتب ادبی و تاریخی و جغرافیایی درسی برای دبیرستانها که غالبا بخشنامهوار مطالب بالا را تکرار میکنند،مرحوم دکتر رضا زاده شفق-که هم مردی عالم بود و هم از انصاف بدور نبود-تا حدی رعایت انصاف کرده است.مشار الیه در تاریخ ادبیات سال چهارم ادبی در این زمینه چنین مینویسد:
«در دوره ساسانی آثار دینی و ادبی و علمی و تاریخی از تالیفات و ترجمه بسیار بوده.نیز از اخباری که راجع به شعرا و آوازخوانهای درباری به ما رسیده است استنباط میشود که کلام منظوم(شعر)وجود داشته است.با وجود این،از فحوای تاریخ میتوان فهمید که آثار ادبی در ادوار قدیم دامنه بسیار وسیع نداشته بلکه تا حدی مخصوص درباریان و روحانیان بوده است، و چون در اواخر دوره ساسانی اخلاق و زندگانی این دو طبقه یعنی درباریان و روحانیان با وفور فتنه و فساد دربار و ظهور مذاهب گوناگون در دین فاسد شده بود،لهذا میتوان گفت اوضاع ادبی ایران نیز در هنگام ظهور اسلام درخشان نبوده و به واسطه فساد این دو طبقه ادبیات نیز رو به سوی انحطاط میرفته است.»
رابعا این پزشک محترم که مانند عدهای دیگر طوطیوار میگویند«فاتحین عرب کتابخانه ملی ما را آتش زدند و تمام تاسیسات علمی ما را بر باد دادند»،بهتر بود تعیین میفرمودند که آن کتابخانه ملی در کجا بوده؟در همدان بوده؟در اصفهان بوده؟در شیراز بوده؟در آذربایجان بوده؟در نیشابور بوده؟در تیسفون بوده؟در آسمان بوده؟در زیر زمین بوده؟در کجا بوده است؟ چگونه است که ایشان و کسانی دیگر مانند ایشان که این جملهها را تکرار میفرمایند،از کتابخانهای ملی که به آتش کشیده شد اطلاع دارند اما از محل آن اطلاع ندارند؟
نه تنها در هیچ مدرکی چنین مطلبی ذکر نشده و با وجود اینکه جزئیات حوادث فتوحات اسلامی در ایران و روم ضبط شده،نامی از کتابخانهای در ایران اعم از اینکه به آتش کشیده شده باشد و یا به آتش کشیده نشده باشد در هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد،بلکه مدارک خلاف آن را ثابت میکند،مدارک میگویند که در حوزه زردشتی علاقهای به علم و کتابت نبوده است.جاحظ هر چند عرب است ولی تعصب عربی ندارد،به دلیل اینکه علیه عرب زیاد نوشته است و ما عن قریب از او نقل خواهیم کرد.وی در کتاب المحاسن و الاضداد (۲) میگوید: «ایرانیان علاقه زیادی به نوشتن کتاب نداشتند،بیشتر به ساختمان علاقهمند بودند».در کتاب تمدن ایرانی به قلم جمعی از خاورشناسان (۳) تصریح میکند به عدم رواج نوشتن در مذهب زردشت در عهد ساسانی.
محققان اتفاق نظر دارند حتی تکثیر نسخ اوستا ممنوع و محدود بود.ظاهرا وقتی اسکندر به ایران حمله کرد،از اوستا دو نسخه بیشتر وجود نداشته است که یکی در استخر بوده و به وسیله اسکندر سوزانیده شده است.
نظر به اینکه درس و مدرسه و سواد و معلومات در آیین موبدی منحصر به درباریان و روحانیان بود و سایر طبقات و اصناف ممنوع بودند،طبعا علم و کتاب رشد نمیکرد،زیرا معمولا دانشمندان از طبقات محروم بر میخیزند نه از طبقات مرفه.موزه گرزادهها و کوزهگر زادهها هستند که بو علی و ابوریحان و فارابی و محمد بن زکریای رازی میشوند نه اعیان زادگان و اشراف زادگان.و بعلاوه،همان طور که مرحوم دکتر شفق یاد آور شده است این دو طبقه هم در عهد ساسانی هر یک به گونهای فاسد شده بودند و از طبقه فاسد انتظار آثار علمی و فرهنگی نمیرود.
بدون شک در ایران ساسانی آثار علمی و ادبی کما بیش بوده است.بسیاری از آنها در دوره اسلامی به عربی ترجمه شد و باقی ماند و بدون شک بسیاری از آن آثار علمی و ادبی از بین رفته است ولی نه به علت کتابسوزی یا حادثهای از این قبیل،بلکه به این علت طبیعی و عادی که هرگاه تحولی در فکر و اندیشه مردم پدید آید و فرهنگی به فرهنگ دیگر هجوم آورد و افکار و اذهان را متوجه خود سازد،به نحو افراط و زیانبار فرهنگ کهن مورد بی مهری و بی توجهی واقع میگردد و آثار علمی و ادبی متعلق به آن فرهنگ در اثر بی توجهی و بی علاقگی مردم تدریجا از بین میرود.
نمونه این را امروز در هجوم فرهنگ غربی به فرهنگ اسلامی میبینیم.فرهنگ غربی در میان مردم ایران«مد»شده و فرهنگ اسلامی از«مد»افتاده است،و به همین دلیل در حفظ و نگهداری آنها اهتمام نمیشود.نسخههای با ارزشی در علوم طبیعی،ریاضی،ادبی،فلسفی، دینی در کتابخانههای خصوصی تا چند سال پیش موجود بوده و اکنون معلوم نیست چه شده و کجاست.قاعدتا در دکان بقالی مورد استفاده قرار گرفته و یا به تاراج باد سپرده شده است.مطابق نقل استاد جلال الدین همایی،نسخههای نفیسی از کتب خطی که مرحوم مجلسی به حکم امکاناتی که در زمان خود داشت از اطراف و اکناف جهان اسلامی در کتابخانه شخصی خود گرد آورده بود،در چند سال پیش با ترازو و کش و من به مردم فروخته شد.علی القاعده هنگام فتح ایران کتابهایی که بعضی از آنها نفیس بوده،در کتابخانههای خصوصی افراد وجود داشته است و شاید تا دو سه قرن بعد از فتح ایران هم نگهداری میشده است،ولی بعد از فتح ایران و اسلام ایرانیان و رواج خط عربی و فراموش شدن خط پهلوی که آن کتابها به آن خط بوده است،آن کتابها برای اکثریت قریب به اتفاق مردم بلا استفاده بوده و تدریجا از بین رفته است.اما اینکه کتابخانه یا کتابخانههایی بوده و تاسیسات علمی وجود داشته است و اعراب فاتح هنگام فتح ایران آنها را به عمد از بین برده باشند افسانهای بیش نیست.
ابراهیم پور داود که درجه حسن نیتش روشن است و به قول مرحوم قزوینی با عرب و هر چه از ناحیه عرب است«دشمن»است،دست و پا کرده از گوشه و کنار تاریخ قرائنی بیابد و آن قرائن را که حتی نام قرینه نمیتوان روی آنها گذاشت(احیانا با تحریف در نقل)به عنوان«دلیل»بر کتابسوزی اعراب فاتح در ایران و بر باد دادن تاسیسات علمی به کار ببرد.بعد از او و تحت تاثیر او افرادی که لااقل از بعضی از آنها انتظار نمیرود که تحت تاثیر این موهوم قرار گیرند از او پیروی کردهاند.
مرحوم دکتر معین از آن جمله است (۴) .مرحوم دکتر معین در کتاب مزدیسنا و ادب پارسی آنجا که نتایجحمله عرب به ایران را ذکر میکند متعرض این مطلب شده و بیشتر آنچه آورده از پور داود است.آنچه به عنوان دلیل ذکر کرده عبارت است از:
۱) سرجان ملکم انگلیسی در تاریخش این قضیه را ذکر کرده است.
۲) در جاهلیت عرب مقارن ظهور اسلام مردم بی سواد و امی بودند.مطابق نقل واقدی،در مکه مقارن بعثتحضرت رسول فقط۱۷ تن از قریش با سواد بودند.آخرین شاعر بدوی عرب«ذوالرمة»با سواد بودن خود را پنهان میکرد و میگفت قدرت نوشتن در میان ما بی ادبی شمرده میشود (۵) .
۳) جاحظ در کتاب البیان و التبیین نقل کرده که روزی یکی از امرای قبیله قریش کودکی را دید که به مطالعه کتاب سیبویه مشغول است.فریاد برآورد که«شرم بر تو باد!این شغل آموزگاران و گدایان است».در آن روزگار آموزگاری یعنی تعلیم اطفال در میان عرب بسیار خوار بود زیرا حقوق آنان شصت درهم بیش نبود و این مزد در نظر ایشان ناچیز بود (۶) .
۴) ابن خلدون در فصل«العلوم العقلیة و اصنافها»(از مقدمه تاریخش۱/۴۸۰)گوید:وقتی کشور ایران فتح شد کتب بسیاری در آن سرزمین به دست تازیان افتاد.سعد بن ابی وقاص بن عمر بن الخطاب در خصوص آن کتب نامه نوشت و در ترجمه کردن آنها برای مسلمانان رخصتخواست.عمر بدو نوشت که آن کتابها را در آب افکند،چه اگر آنچه در آنهاست راهنمایی است، خدا ما را به رهنماتر از آن هدایت کرده است،و اگر گمراهی استخدا ما را از شر آن محفوظ داشته.بنابراین آن کتابها را در آب یا در آتش افکندند و علوم ایرانیان که در آن کتب مدون بود از میان رفت و به دست ما نرسید (۷) .ابو الفرج ابن العبری در« مختصر الدول» و عبد اللطیف بغدادی در کتاب «الافادة و الاعتبار» و قفطی در «تاریخ الحکماء» در شرح حال یحیی نحوی،و حاجی خلیفه در «کشف الظنون» و دکتر صفا در «تاریخ علوم عقلی» از سوختن کتب اسکندریه توسط عرب سخن راندهاند،(یعنی اگر ثابتشود که اعراب فاتح،کتابخانه اسکندریه را سوختهاند،قرینه است که در هر جا کتابخانهای مییافتهاند میسوختهاند.پس بعید نیست در ایران هم چنین کاری کرده باشند)ولی شبلی نعمان در رسالهای به عنوان«کتابخانه اسکندریه»ترجمه فخر داعی،و همچنین آقای(مجتبی)مینوی در مجله«سخن»۷۴،صفحه ۵۸۴ این قول را(کتابسوزی اسکندریه را)رد کردهاند.
۵) ابوریحان بیرونی در «الآثار الباقیة» درباره خوارزم مینویسد که:«چون قتیبة بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالی فتح کرد،اسکجموک را بر ایشان والی گردانید،و قتیبه هر کس که خط خوارزمی میدانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع، بکلی فانی و معدوم الاثر کرد و ایشان را در اقطار ارض متفرق ساخت و لذا اخبار و اوضاع ایشان به درجهای مخفی و مستور مانده است که به هیچ وجه وسیلهای برای شناختن حقایق امور در آن کشور بعد از ظهور اسلام در دست نیست» (۸) .ایضا ابوریحان در همان کتاب نویسد: «و چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان(خوارزمیان)را هلاک کرد و هربدان ایشان را بکشت و کتب و نوشتههای آنان را بسوخت،اهل خوارزم امی ماندند و در اموری که محتاج الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتکا کردند،و چون مدت متمادی گردید و روزگار دراز بر ایشان بگذشت امور جزئی مورد اختلاف را فراموش کردند و فقط مطالب کلی مورد اتفاق در حافظه آنان باقی ماند (۹) .
۶) داستان کتابسوزی عبد الله بن طاهر که دولتشاه سمرقندی در تذکرة الشعرا آورده است.»
اینها مجموع به اصطلاح دلایلی است که مرحوم دکتر معین بر کتابسوزی در ایران اقامه کرده است.در میان این ادله تنها دلیل چهارم که از زبان ابن خلدون نقل شده،بعلاوه با داستان کتابسوزی اسکندریه که ابن العبری و بغدادی و قفطی آن را نقل کردهاند و با آنچه حاجی خلیفه در کشف الظنون آورده مورد تایید قرار گرفته است قابل بررسی است.
دلیل هفتمی هم هست که مرحوم دکتر معین متعرض آن نشده ولی جرجی زیدان و بعضی نویسندگان ایرانی،فراوان آن را یاد آوری میکنند و دلیل بر ضدیت عرب با کتاب و کتابت و علم گرفته میشود،و آن اینکه خلیفه دوم به شدت جلو کتابت و تالیف کتاب را گرفته و با طرح شعار«حسبنا کتاب الله»(ما را قرآن بس است)به شدت تالیف و تصنیف را ممنوع اعلام کرده بود و هر کس دستبه چنین کاری میزد،جرم شناخته میشد. این ممنوعیت تا قرن دوم ادامه یافت و در قرن دوم به حکم جبر زمان شکسته شد.
بدیهی است مردمی که به خودشان لااقل تا صد سال اجازه تالیف و تصنیف ندهند،محال است که به تالیفات و تصنیفات اقوام مغلوبه اجازه ادامه وجود در آن مدت داده باشند.
ما نخست ادلهای که مرحوم دکتر معین آوردهاند به استثنای دلیل چهارم ایشان،نقد و بررسی میکنیم و سپس به هفتمین دلیل میپردازیم.آنگاه به تفصیل وارد چهارمین دلیل دکتر معین میشویم.
اما دلیل اول،یعنی گفتههای سرجان ملکم.اینها همانهاست که ما قبلا تحت عنوان«اظهار نظرها»و تحت عنوان«مزدیسنا و ادب پارسی»نقل کردیم و بی اعتباری آنها را روشن نمودیم. سرجان ملکم ظاهرا در قرن۱۳ هجری میزیسته و ناچار گفتههایش درباره حادثهای که در حدود سیزده قرن با او فاصله تاریخی دارد باید به یک سند تاریخی مستند باشد و نیست. بعلاوه او آنچنان تعصب ضد اسلامی خود را آشکار ساخته است که کوچکترین اعتباری به گفتهاش باقی نمیماند.
او مدعی است که پیروان پیامبر عربی شهرهای ایران را با خاک یکسان کردند(دروغی که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشود).عجب است که مرحوم دکتر معین گفتار سراسر نامربوط سرجان ملکم را به عنوان یک دلیل ذکر مینماید.
اما مساله«امیت»و بی سوادی عرب جاهلی مطلبی است که خود قرآن هم آن را تایید کرده است،ولی این چه دلیلی است؟!آیا اینکه عرب جاهلی بی سواد بوده،دلیل است که عرب اسلامی کتابها را سوزانیده است؟بعلاوه،در فاصله دوره جاهلی و دوره فتوحات اسلامی که ربع قرن تقریبا طول کشید،یک نهضت قلم وسیله شخص پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه به وجود آمد که حیرت آور است.
این عرب جاهلی به دینی رو آورد که پیامبر آن دین«فدیه»برخی اسیران را که خواندن و نوشتن میدانستند،«تعلیم»اطفال مسلمین قرار داد.پیامبر آن دین برخی اصحاب خود را به تعلیم زبانهای غیر عربی از قبیل سریانی و عبری و فارسی تشویق کرد.خود گروهی در حدود بیست نفر«دبیر»داشت و هر یک یا چند نفر را مسؤول دفتر و کاری قرار داد (۱۰) .این عرب جاهلی به دینی رو آورد که کتاب آسمانیاش به قلم و نوشتن سوگند یاد کرده است (۱۱) و وحی آسمانیاش با«قرائت»و«تعلیم»آغاز گشته است (۱۲) .آیا روش پیغمبر و تجلیل قرآن از خواندن و نوشتن و دانستن در عرب جاهلی که مجذوب قرآن و پیغمبر بود،تاثیری در ایجاد حس خوش بینی نسبتبه کتاب و کتابت و علم و فرهنگ نداشته است؟!
اما داستان تحقیر قریش و سایر عربان آموزگاری و معلمی را میگویند:قریش و عرب تعلیم اطفال را خوار میشمردند و کار معلمی را پست میشمردند،بلکه اساسا سواد داشتن را ننگ میدانستند.
اولا در خود آن بیان تصریح شده که کار معلمی به علت کمی در آمد خوار شمرده شده است، یعنی همان چیزی که امروز در ایران خودمان شاهد آن هستیم.آموزگاران و دبیران و روحانیان جزء طبقات کم در آمد جامعهاند و احیانا بعضی افراد به همین جهت تغییر شغل و مسؤولیت میدهند.
اگر یک آموزگار یا دبیر یا روحانی جوان به خواستگاری دختری برود و آن دختر،خواستگاری هم از کسبه و یا طبقه مقاطعه کار و بساز و بفروش هر چند بی سواد داشته باشد،خانواده دختر ترجیح میدهند که دختر خود را به آن کاسب یا مقاطعه کار بدهند تا آن آموزگار یا دبیر یا روحانی.چرا؟آیا به علت اینکه علم و معنویت را خوار میشمرند؟البته نه،ربطی به تحقیر علم ندارد،دختر به چنین طبقهای دادن قدری فداکاری میخواهد و همه آماده این فداکاری نیستند.
عجبا،میگویند به دلیل اینکه فردی از قریش کتابخوانی کودکی را تحقیر کرده پس عرب مطلقا دشمن علم و کتابتبوده،پس به هر جا پایش رسیده کتابها را آتش زده است.این درست مثل این است که بگویند به دلیل اینکه عبید زاکانی ادیب و شاعر ایرانی گفته است:
ای خواجه مکن تا بتوانـی طلب علم / کاندر طلب راتِبِ یک روزه بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز / تا داد خـود از مـهـتر و کهتر بـسـتانی
پس مردم ایران عموما دشمن علم و مخالف سواد آموزی هستند و هر جا کتاب و کتابخانه به دستشان بیفتد آتش میزنند،و بر عکس طرفدار مطربی و مسخرگی میباشند،یا بگویند به دلیل اینکه ابو حیان توحیدی در اثر فقر و تنگدستی تمام کتابهای خود را سوزانید،پس مردم کشورش دشمن علم و سوادند.
اما آنچه ابو ریحان درباره خوارزم نقل کرده است،هر چند مستند به سندی نیست و ابوریحان مدرک نشان نداده است،ولی نظر به اینکه ابو ریحان مردی است که علاوه بر سایر فضایل،محقق در تاریخ است و به گزاف سخن نمیگوید و فاصله زمانی زیادی ندارد-زیرا او در نیمه دوم قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم میزیسته است و خوارزم در زمان ولید بن عبد الملک در حدود سال۹۳ فتح شده است و بعلاوه خود اهل خوارزم بوده است-بعید نیست که درستباشد.
اما آنچه ابوریحان نقل کرده،اولا مربوط به خوارزم و زبان خوارزمی است نه به کتب ایرانی که[به]زبان پهلوی یا اوستایی بوده است.
و ثانیا خود ابوریحان در مقدمه کتاب صیدله یا صیدنه که هنوز چاپ نشده،درباره زبانها و استعداد آنها برای بیان مفاهیم علمی بحث میکند و زبان عربی را بر فارسی و خوارزمی ترجیح میدهد و مخصوصا درباره زبان خوارزمی میگوید:این زبان به هیچ وجه قادر برای بیان مفاهیم علمی نیست،اگر انسان بخواهد مطلبی علمی با این زبان بیان کند،مثل این است که شتری بر ناودان آشکار شود (۱۳) .
بنابراین اگر واقعا یک سلسله کتب علمی قابل توجه به زبان خوارزمی وجود داشت،امکان نداشت که ابو ریحان تا این اندازه این زبان را غیر وافی معرفی کند.کتابهایی که ابوریحان اشاره کرده،یک عده کتب تاریخی بود و بس.رفتار قتیبة بن مسلم با مردم خوارزم-که در دوره ولید بن عبد الملک صورت گرفته نه در دوره خلفای راشدین-اگر داستان اصل داشته باشد و خالی از مبالغه باشد (۱۴) ،رفتاری ضد انسانی و ضد اسلامی بوده و با رفتار سایر فاتحان اسلامی که ایران و روم را فتح کردند و غالبا صحابه رسول خدا و تحت تاثیر تعلیمات آن حضرت بودند تباین دارد.علیهذا کار او را که در بدترین دورههای خلافت اسلامی(دوره امویان)صورت گرفته نمیتوان مقیاس رفتار مسلمین در صدر اسلام که ایران را فتح کردند قرار داد.
به هر حال آنجا که احتمال میرود که در ایران تاسیسات علمی و کتابخانه وجود داشته است، تیسفون یا همدان یا نهاوند یا اصفهان یا استخر یا ری یا نیشابور یا آذربایجان است،نه خوارزم، زبانی که احتمال میرود به آن زبان کتابهای علمی وجود داشته زبان پهلوی است نه زبان خوارزمی.در دوره اسلام کتابهای ایرانی که به عربی ترجمه شد از قبیل کلیله و دمنه بوسیله ابن مقفع و قسمتی از منطق ارسطو بوسیله او یا پسرش،از زبان پهلوی بوده نه زبان خوارزمی یا زبان محلی دیگر.
کریستن سن مینویسد:
«عبد الملک بن مروان دستور داد کتابی از پهلوی به عربی ترجمه کردند.» (۱۵)
اینکه با حمله یک یورشگر،آثار علمی زبانی بکلی از میان برود و مردم یکسره به حالت«امیت»و بی سوادی و بی خبری از تاریخ گذشتهشان برآیند،ویژه زبانهای محدود محلی است.بدیهی است که هرگز یک زبان محدود محلی نمیتواند به صورت یک زبان علمی درآید و کتابخانهای حاوی انواع کتب پزشکی،ریاضی،طبیعی،نجومی،ادبی،مذهبی با آن زبان تشکیل شود.
اگر زبانی به آن حد از وسعتبرسد که بتواند کتابخانه از انواع علوم تشکیل دهد،با یک یورش مردمش یکباره تبدیل به مردمی امی نمیگردند.حملهای از حمله مغول وحشتناکتر نبوده است،قتل عام به معنی حقیقی در حمله مغول رخ نمود،کتابها و کتابخانهها طعمه آتش گردید،ولی هرگز این حمله وحشتناک نتوانست آثار علمی به زبان عربی و فارسی را بکلی از میان ببرد و رابطه نسل بعد از مغول را با فرهنگ قبل از مغول قطع نماید،زیرا آثار علمی به زبان عربی و حتی به زبان فارسی گستردهتر از این بود که با چندین قتل عام مغول از بین برود.پس معلوم است که آنچه در خوارزم از میان رفته جز یک سلسله آثار ادبی و مذهبی زردشتی که از محتوای این نوع کتب مذهبی آگاهی داریم نبوده است،و ابو ریحان هم بیش از این نگفته است.دقت در سخن ابو ریحان میرساند که نظرش به کتب تاریخی و مذهبی است.
اما داستان کتابسوزی عبد الله بن طاهر.این داستان شنیدنی است و عجیب است که مرحوم دکتر معین این داستان را به عنوان دلیل یا قرینهای بر کتابسوزی ایران وسیله اعراب فاتح ایران آورده است.عبد الله پسر طاهر ذو الیمینین سردار معروف ایرانی زمان مامون است که فرماندهی لشکر خراسان را در جنگ میان امین و مامون،پسران هارون الرشید به حمایت مامون بر عهده داشت و بر علی بن عیسی که عرب بود و فرماندهی سپاه عرب را به حمایت از امین داشت پیروز شد و بغداد را فتح کرد و امین را کشت و ملک هارونی را برای مامون مسلم کرد.
خود طاهر شخصا ضد عرب بود.به علان شعوبی که در بیت الحکمه هارون کار میکرد و کتابی در«مثالب عرب»یعنی در ذکر زشتیها و عیبهای عرب نوشت،سی هزار دینار یا سی هزار درهم جایزه داد (۱۶) .پسرش عبد الله که کتابسوزی مستند به اوست،سر سلسله طاهریان است، یعنی برای اولین بار وسیله او خراسان اعلام استقلال کرد و یک دولت مستقل ایرانی تشکیل گردید.
عبد الله مانند پدرش طبعا روحیه ضد عرب داشت.در عین حال شگفتی تاریخ و شگفتی اسلام را ببینید:همین عبد الله ایرانی ضد عرب که از نظر قوت و قدرت به حدی رسیده که در مقابل خلیفه بغداد اعلام استقلال میکند،کتابهای ایرانی قبل از اسلام را به عنوان اینکه با وجود قرآن همه اینها بیهوده است میسوزاند.
«روزی شخصی به دربار عبد الله بن طاهر در نیشابور آمد و کتابی فارسی از عهد کهن تقدیم داشت.چون پرسیدند چه کتابی است؟پاسخ داد:داستان وامق و عذر است و آن قصه شیرین را حکما به رشته تحریر آورده و به انوشیروان اهدا نمودهاند.امیر گفت:ما قرآن میخوانیم و نیازی به این کتب نداریم.کلام خدا و احادیث ما را کفایت میکند.بعلاوه این کتاب را مجوسان تالیف کردهاند و در نظر ما مطرود و مردود است.سپس بفرمود تا کتاب را به آب انداختند و دستور داد هر جا در قلمرو او کتابی به زبان فارسی به خامه مجوس کشف شود نابود گردد.» (۱۷)
چرا چنین کرد؟من نمیدانم،به احتمال فراوان عکس العمل نفرتی است که ایرانیان از مجوس داشتند.به هر حال این کار را عبد الله بن طاهر ایرانی کرد نه عرب.آیا میتوان کار عبد الله را به حساب همه ایرانیان گذاشت که اساسا چنین تفکری داشتند که هر کتابی غیر از قرآن به دستشان میافتاد میسوختند؟باز هم نه.
کار عبد الله کار ناپسندی بوده است،اما دلیل مدعای ماست که گفتیم هرگاه فرهنگی مورد هجوم فرهنگ دیگر قرار میگیرد،پیروان و علاقهمندان به فرهنگ جدید به نحو افراط و زیانباری آثار فرهنگ کهن را مورد بی اعتنایی قرار میدهند.ایرانیان که از فرهنگ جدید اسلامی سختبه وجد آمده بودند علاقهای نسبتبه فرهنگ کهن نشان ندادند بلکه در فراموشانیدن آن عمد به کار بردند.
از ایرانیان رفتارهایی نظیر رفتار عبد الله بن طاهر که در عین تنفر از تعصب عربی که میخواهد خود را به عنوان یک نژاد و یک خون بر مردم تحمیل کند،نسبتبه اسلام تعصب ورزیدهاند و این تعصب را علیه آثار مجوسیتبه کار بردهاند،فراوان دیده میشود.
سید احمد هاشمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست