شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

جاده ای از میان جهنم با سنگفرشی از یأس


جاده ای از میان جهنم با سنگفرشی از یأس

نگاهی به کتاب جاده نوشته کورمک مک کارتی

در رمان «جاده»، تازه‌ترین رمان کورمک مک‌کارتی، پسر و پدری راه خود را به سختی از میان جهان پساآخرالزمانیِ سرد و مرطوب و مخروبه و مملو از جسد و پوشیده از خاکستری باز می‌کنند. تصاویر کتاب حتی در مقایسه با استاندارد بالای یأس و نومیدی در آثار مک‌کارتی، دردناک و ظالمانه است. این اثر تمثیلی همچنین گزنده و دهشتبار است، با نثری تهی و ناشی از اضطرار نگاشته شده و از نیروی کابوسی جهانی قوت می‌گیرد. «جاده»، اگر به خاطر زیبایی وحشی و خیره‌کننده‌اش نبود، تنها فلاکت ناب بود. مک‌کارتی برای خلق این ویرانی لگام‌گسیخته‌ترین تخیلاتش را به کار گرفته است. او در داستانی موجز، کم‌گفت‌وگو و هشدارآمیز که گزنده‌‌تر از آن است که موجب کرختی مخاطب شود، و به‌رغم انهدام گیج‌کننده‌ای که توصیف می‌کند، موفق می‌شود امر بیان‌نشدنی را بیان کند.

مک‌کارتی با خشمی توراتی به توصیف صحنه‌هایی می‌پردازد که بشر هیچگاه قرار نبود آنها را ببیند.

پدر در حالی که تلاش می‌کند به پسر توضیح دهد که چرا آنها در زیر مهتابی خاکستری زندگی می‌کنند، می‌گوید: «هیچ پیامبری در تاریخ کهن زمین نیست مه امروز این‌جا گرامی داشته نشود.» به این ترتیب «جاده»‌ که هر صفحه‌اش مملو از مرگ و استیصال است، با پرپشتکارترین بدبین‌های شیزوفرنیک و آخرالزمان‌باور برابری می‌کند و در اعجازی خیره‌سرانه، همین رمان در نهایت و هنگامی که به نظر می‌رسد اوضاع به هیچ ترتیبی نمی‌تواند از این بدتر شود، به یک آرامش نهایی می‌انجامد.

با این حال، به همین ترتیب که پدر و پسر در میان بقایای جهانی از دست رفته راه می‌پیمایند و به خواننده سرنخ‌های بیشتر و بیشتری در آنچه موجب نابودی‌اش شده می‌دهند، روایت داستان همچنین با لطافتی خارق‌العاده نیز نورانی می‌شود. درباره‌ پدر و ماموریتش در بخشی از رمان آورده شده است: «او تنها می‌دانست که پسر عذر و دلیلش است، او گفت: اگر او کلام خدا نیست، خدا هیچگاه سخن نگفته.»

تلاش‌های عاشقانه پدر برای حفاظت و نگهبانی از پسر با نبود و فقدان غذا، سرپناه،‌ امنیت، همراهی یا امید در گوشه و کنار این سرزمین مخروبه، هر لحظه دردناک‌تر می‌شود.

زنده نگاه داشتن خاطرات دشوار است، به‌ویژه از آنجا که گذشته بیش از پیش دور به نظر می‌رسد. انگار شخصیت‌های تنهای کتاب دچار «نخستین نشانه‌های بیماری آب‌سیاه باشند که هر لحظه دنیا را در برابرشان تیره و تارتر می‌نماید.» گذشته به مکانی در سکونت آدم‌هایی تازه نابینا تبدیل شده و تمامی آن به آرامی از دست می‌رود. و اما در مورد نگاه به آینده، کتاب با لحنی کوبنده می‌گوید: «هیچ بعدی در کار نیست. این همان بعد است.»

خرابه‌هایی که چشم‌اندازهای «جاده» را تشکیل می‌دهند مملو از اشیای بازمانده‌ای هستند که در عین دهشتناکی‌شان، چیزهای زیادی را بر ما آشکار می‌کنند. روزنامه‌های قدیمی («اخبار اعجاب‌آور، دغدغه‌های شگفت‌انگیز»)، یک شیشه کوکاکولا هم هست که در حالی که چیزی جزء خاک درونش باقی نمانده، به‌گونه‌ای نامعقول هنوز گازدار است. اجساد نیم‌سوزی که در وضعیت ابدی‌شان منجمد شده‌اند، مانند آن مرد مرده‌ای که روی ایوان همچنان و تا ابد، نشسته بود. گاهی اوقات این صحنه‌ها باعث می‌شد پدر «درخشش محو و سرخی را در شیشه پنجره» در ساعت ۱.۱۷ دقیقه صبح به یاد بیاورد، همان لحظه‌ای که ساعت‌ها برای همیشه از حرکت ایستاد.

«جاده» در پی توضیح و توصیف آن چه موجب این فاجعه شده نیست. رمان مک‌کارتی انتزاعی‌تر از آن است که چنین انتظاری از آن داشته باشیم. در عوض این رمان به اثری سرسخت و پیگیر، هشداردهنده و پندآمیز با تأثیر سمبلیکی به سبک «ارباب مگس‌ها» تبدیل می‌شود که نوعی شیفتگی ظلمانی به اصول اولیه تنازع بقا از نشانه‌های آن است. عمده تاثیر کتاب ناشی از تقابل بی‌قانونی و سبعیت مطلق زمینه‌ حوادث کتاب با تنها قطعیت و یقینی است که در پدر باقی مانده: اینکه او باید پسرش را به هر ترتیبی شده و از طریق مقابله با هرگونه خطری، زنده نگاه دارد.

در حالی که پدر و پسر در جاده استعاری عنوان کتاب راه می‌پیمایند، با هرگونه مخاطره و وحشتی مواجه می‌شوند. هوا سرد و گزنده است، چشم‌انداز خاکستری و بی‌رنگ و خطر مرگ از گرسنگی قریب‌الوقوع است. مزاحمانی معدود و بقایایی بدشگون نیز گاه در جاده به چشم می‌خورند، چراکه جاده به کلی متروکه نیست.

هرچند جاده به کلی فاقد هرگونه احساسی است، اما به پدر و پسر خاطره‌ای می‌دهد که آنها را به ادامه راه وامی‌دارد؛ حتی اگر این خاطره، خاطره چگونگی مرگ مادر پسر باشد. هنگامی که جهان منهدم شد، او باردار بود و پسر چند روزی پس از آن متولد شد که آنها «سوختن شهرهای دوردست را به چشم دیدند.» در نهایت مادر تسلیم می‌شود و گلوله‌ای در مغز خود خالی می‌کند.

خودکشی مادر یکی دیگر از دلایلی است که از ژست نهایی مک‌کارتی در پایان کتاب حیرت‌زده‌مان می‌کند: پذیرش امید در حالی که هیچ امیدی در هیچ کجا باقی نمانده است. این امید که در پایان این همه رعب و یأس از راه می‌رسد، بیش از همیشه یک جهش و صعود به سطحی دیگر به نظر می‌رسد. این امید قدرت بی‌اندازه‌ای به کتابی می‌بخشد که همچنان رازآلود، مبهم و در عین حال به روشنی آفتاب است.

«جاده» هیچگونه گریزگاه و تسلایی به خواننده عرضه نمی‌کند. اما خرد بی‌باکانه آن ‌از هرگونه دلگرمی‌ای ماندگارتر است.

جنت مسلین

پوپه صبوری

منبع: نیویورک‌تایمز



همچنین مشاهده کنید