جمعه, ۸ تیر, ۱۴۰۳ / 28 June, 2024
مجله ویستا

رهایی از انحصار حقیقت


در دوره مدرنیته و بویژه پس از انقلاب صنعتی، فرهنگ و تمدن غرب، خود را فرهنگ و تمدن اصیل و حاکم بر جهان معاصر می دید.
حاکم شدن فراگیر اندیشه های غربی در دوره ای طولانی از تاریخ (که …

در دوره مدرنیته و بویژه پس از انقلاب صنعتی، فرهنگ و تمدن غرب، خود را فرهنگ و تمدن اصیل و حاکم بر جهان معاصر می دید.

حاکم شدن فراگیر اندیشه های غربی در دوره ای طولانی از تاریخ (که از ویژگی های دوره مدرن است) و تبدیل شدن آنها به فراروایت عصر، موجب شد تا این ایده در عمل تحقق یابد که از زاویه اندیشه غربی می توان نگاه اصیلی به جهان و انسان داشت و به مرور اندیشه، فرهنگ و تمدن غربی به مثابه اندیشه ، فرهنگ و تمدن توسعه یافته و پیشرفته ، اصالت پیدا کرد و اندیشه ها، فرهنگ ها و تمدن های دیگر را به حاشیه راند.

اما بر اساس آرای اندیشمندان و نظریه پردازان پست مدرن در شرایط معاصر که از دهه های پایانی قرن بیستم آغاز شد، دیگر زمان حاکمیت چنین تفکری به سرآمده و اکنون فرهنگ ها و تمدن های مختلف می توانند وارد عرصه شوند و برای بشر معاصر در حوزه های خاص حیات او، راه حل و الگو ارائه کنند. باید توجه داشت ؛ هیچ فرهنگ و اندیشه ای به طور مطلق نمی تواند تبیین و راه حلی برای همه وجوه و ابعاد زندگی بشر معاصر ارائه کند بلکه تبیین ها و راه حل ها موضعی و دارای محدوده مشخصند. بنابراین فرهنگ و اندیشه های غیر غربی که پیش از این ، در حاشیه بودند، وارد متن می شوند. این فرهنگ ها و اندیشه ها تا پیش از پدیدار شدن شرایط پست مدرن با اندیشه ، فرهنگ و تمدن غربی پس رانده شده بودند. در همه ابعاد، آنچه اصالت داشت ، اندیشه غربی بود. در حوزه علوم مرجع مورد اعتنا و اعتبار چیزی بود که صاحبان علم غربی می گفتند. در حوزه علوم انسانی هم چنین نگرشی وجود داشت.

تنها غربیان بودند که جایگاه اصلی انسان را در نگرش اومانیستی غربی به بشریت اهدا می کردند. تنها غربیان بودند که (به باور خودشان) اهمیت عقل و عقلانیت را دریافته بودند و عقلانیت را بر جایگاه صحیح آن نشانده بودند.اما این نگرش دوام نیاورد و خود غربی ها بتدریج مقابل آن ایستادند. از نیمه دوم قرن بیستم به بعد، نگاه انتقادی به تاریخ مدرنیته نزد غربیان به اوج خود رسید؛ به گونه ای که مشروعیت مطلق مدرنیته ، دیگر مورد پذیرش قرار نگرفت.

در این شرایط که آن را به عنوان شرایط پست مدرن می شناسیم ، دیگر حقیقت به مثابه کالای انحصاری اندیشه غربی محسوب نمی شود و اصلا دیگر نمی توان از حقیقت ناب با یکجانبه نگری و نظرگاهی واحد سخن گفت. به وجود آمدن حاشیه ها از تبعات تفکر مدرن بود. تفکر مدرن غربی معمولا بر پایه دسته بندی دوگانه و ثنوی استوار است. ثنویت بین جوهر مادی و جوهر روحانی (ثنویت دکارتی) یک نمونه از این ثنویت است.

در طول تاریخ مدرنیته تعریف دکارتی از عقل موجب شد تا استاندارد و میزانی عام برای عقل معرفی شود که آنچه با این میزان و محدوده منطبق نبود، غیر عقلانی تلقی شود. به نظر میشل فوکو، ظهور پدیده هایی مثل دیوانه خانه از تبعات تفکر مدرن است. عقل مدرن آنچه با خود منطبق نیست ، به حاشیه می راند و غیر عقلانی می شمارد. حقیقت و صحت و درستی آن چیزی است که با این عقلانیت دریافت شود. به نظر فیلسوفانی نظیر فوکو و هایدگر، حقیقتی که در دوران مدرن از آن سخن رفته چیزی نیست جز باورها و گفتمان هایی که ماهیتی انتزاعی پیدا کرده و به شکل حقیقت متافیزیک غربی متجلی شده است ولی این اندیشمندان که از تفکر مدرن گذر کرده اند، از چنین حقیقت ناشی از متافیزیک غربی گریزانند.

در نگرش پست مدرن، دیگر حقیقت کالایی انحصاری نیست. اصلا به این راحتی نمی توان از موضوعاتی مثل حقیقت و فرهنگ به طور شفاف سخن گفت. فرهنگ، حقیقت، دانش و... مفاهیمی تاریک و غیر روشن و تا حدی مبهم و دارای زیر مجموعه ها و لایه های پنهانی هستند، اما این ابهام و تاریکی به معنای این نیست که نمی توان به هیچ وجه از این مفاهیم سخن گفت و تن به شکاکیتی تام و تمام داد. بلکه می توان این مفاهیم را کاوید ولی این کاوش، راهی ساده و مشخص نیست، آنچنان که مدرنیته برای همه علوم یک متدولوژی مشخص و بی کم و کاست ترسیم کرده بود، بلکه این کاوش همچون کاوش حقیقت است آنچنان که هایدگر، مسیر کاوش حقیقت را ترسیم می کند، یعنی مسیری که شفاف و روشن نیست بلکه دارای فراز و نشیب و گاهی کوره راه های فرعی و بیراهه است.

حقیقت به مثابه گمشده ای در انبوه آرا و عقاید نسل ها و فرهنگ های مختلف و متفاوت بشر پنهان است و این گمشده کاوشگری می طلبد و این کاری است که اندیشمندان پست مدرنی مثل فوکو در مسیر آن قرار گرفتند.

محیا سادات اصغری