پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

کارگاه فیلمسازی به سبک وودی آلن


کارگاه فیلمسازی به سبک وودی آلن

نگاهی به شیوه فیلمسازی کارگردان مستقل سینما به مناسبت اکران فیلم جدیدش

هر کارگردانی شیوه خودش را برای کار دارد. می‌دانم خیلی از آنها وقتی صبح سر صحنه می‌روند دقیقا می‌دانند که آن روز باید چه صحنه‌هایی را فیلمبرداری کنند و چگونه. دو هفته قبل از اینکه همه عوامل سر صحنه بروند، آنها همه چیز را درباره اینکه هفته اول فیلمبرداری چطور خواهد گذشت، می‌دانند. اینکه قرار است از چه لنزی استفاده کنند، به چه شیوه‌ای قاب‌بندی کنند، چند نما بگیرند...من دقیقا برعکس آنها هستم

خوره‌های سینمای فرانسه و منتقدانش اولین کسانی بودند که وودی ‌آلن کارگردان مستقل سینمای آمریکا را تحسین کردند. یکی از بزرگترین فیلمسازان کمدی معاصر که سال‌ها به عنوان یک کارگردان مستقل در آمریکا فعالیت کرد اما در کشور خودش چنان که باید و شاید تحویل گرفته نشد. سال‌ها نیویورک را با فیلم‌های وودی آلن می‌شناختند. او و اسکورسیزی مولفانی بودند که از عنصر شهر در فیلم‌هایشان استفاده‌های مهمی کردند اما بعد از سال‌ها آلن از نیویورک برید و به اروپا رفت. در اسپانیا و فرانسه فیلم‌هایی با محوریت شهر ساخت و آخرین فیلمش را در رم فیلمبرداری کرد. «به رم با عشق»، شرح زندگی و ماجراهای چند توریست و شهروندان رم است که با هم پیوند می‌خورد. یکی از نکاتی که این فیلم را برای سینمادوستان خیلی جالب توجه کرده، حضور روبرتو بنینی کارگردان مشهور ایتالیایی به عنوان بازیگر در این فیلم است. برای ایرانیان روبرتو بنینی نام آشنایی است به چند دلیل. اول اینکه نسخه‌ای که وی از «پینوکیو» ساخته بارها از تلویزیون پخش شده است و مهم‌تر از آن در همان سالی که سینمای ایران برای اولین‌بار نماینده‌اش در اسکار پذیرفته شد، فیلم «زندگی زیباست» بنینی بود که مجسمه اسکار را در رقابت با «بچه‌های آسمان» مجید مجیدی از آن خودش کرد. این روزها فیلم «به رم با عشق» در سینماهای جهان اکران شده است. به همین مناسبت جالب است دیدگاه‌های وودی آلن درباره فیلمسازی را که در یکی از کارگاه‌های فیلم‌سازی‌اش مطرح شده، بخوانیم:

راستش هیچ‌وقت از من نخواستند که فیلمسازی را درس بدهم، اگر بخواهم رک باشم باید بگویم که هیچ‌وقت هم خودم وسوسه نشدم این کار را انجام بدهم. فقط یک‌بار اسپایک لی(کارگردان) که کلاسی در دانشگاه هاروارد داشت، از من خواست تا برای دانشجویانش سخنرانی کنم. خب من خیلی از انجام این کار خوشحال بودم اما در نهایت کار کمی عصبی و ناراحت شدم. مشکل این است که من احساس می‌کنم چیزهای خیلی کمی هستند که واقعا قابلیت تدریس دارند ولی من نمی‌خواستم آنها را ناامید کنم. برای اینکه واقعیت این است که شما یا استعداد این کار را دارید یا نه. اگر نداشته باشید که می‌توانید همه عمرتان را درس بخوانید و هیچ مفهومی هم برایتان نداشته باشد. شما با درس خواندن تبدیل به فیلمساز بهتری نمی‌شوید و اگر استعدادش را داشته باشید، سریع همه آن ابزارهایی را که برای فیلم ساختن به آنها احتیاج دارید، خودتان یاد می‌گیرید. آن چیزی که شما به عنوان یک کارگردان بیشتر از همه به آن نیاز دارید، کمک‌های روان‌شناسانه است؛ داشتن تعادل، نظم و چیزهایی از این قبیل. جنبه‌های فنی در درجه دوم اهمیت قرار دارند. هنرمندان زیادی به‌خاطر عدم تعادل و نظم ذهنی، شک‌ها و تردیدهایشان و احساس وحشت و نگرانی‌شان نابود شده‌اند یا حداقل به موارد خارجی زیادی اجازه داده‌اند که حواس‌شان را از کار پرت کند. این همان‌ قسمت خطرناک ماجراست و اینها دقیقا همان مواردی هستند که یک فیلمنامه‌نویس یا فیلمساز باید سعی کند ابتدا در آنها به درجه استادی برسد.

برگردیم به کلاس اسپایک لی که چیز زیادی نداشتم که آموزش بدهم. دانشجویان سوال‌هایی از من کردند از این قبیل که: «چطور شما در «آنی هال» فهمیدید که چه زمانی باید فیلم را متوقف کنید و مستقیم با تماشاگر صحبت کنید؟» و تمام جوابی که من می‌توانستم به آنها بدهم این بود: «خب غریزه‌ام به من گفت.» درنتیجه فکر می‌کنم مهم‌ترین درسی که خود من درباره فیلمسازی گرفتم این است: برای کسانی که توانایی ساخت یک فیلم را دارند، هیچ رمز و راز بزرگی در رابطه با فیلمسازی وجود ندارد. کسی نباید مرعوب این تفکرات شود که رمز و راز و چیزهای پیچیده‌‌ای را برای ساختن یک فیلم مجبور است یاد بگیرد یا رعایت کند. فقط دنبال غریزه‌تان بروید و اگر استعداد دارید، اصلا کار سختی نخواهد بود و اگر ندارید، راستش به‌نظر من دیگر فیلمسازی غیرممکن است.

● کارگردان‌ها برای خودشان فیلم می‌سازند

اول از همه فکر می‌کنم ما دو گونه متفاوت کارگردان داریم: یکی کسانی که خودشان فیلمنامه آثارشان را می‌نویسند و دیگری کسانی که از فیلمنامه دیگران استفاده می‌کنند. خیلی سخت است که شما جزو هر دو گروه باشید و بین فیلم‌هایی که خودتان نوشته‌اید و فیلمنامه‌های دیگران دائم در رفت‌وآمد باشید. منظورم البته به هیچ‌وجه این نیست که یکی از این دو گروه از دیگری بهتر است یا کارگردانی که متعلق به یکی از این گروه‌ها باشد تحسین‌برانگیزتر است. آنها فقط با هم تفاوت دارند. وقتی خودتان فیلمنامه کارهایتان را می‌نویسید همیشه فیلم‌هایتان مبتنی بر یک طرز تفکر ویژه هستند. سبک‌تان خیلی سریع مشخص می‌شود و دلمشغولی‌ها و دغدغه‌هایتان در فیلم‌های مختلف دوباره و دوباره تکرار می‌شوند. درنتیجه با چنین کارگردانانی مخاطب ارتباط شخصی بیشتری برقرار می‌کند. اگر‌چه ممکن است کارگردانی که هر بار فیلمنامه یک فیلمنامه‌نویس را برای کار انتخاب می‌کند، فیلم بسیار درخشانی بسازد، البته اگر فیلمنامه کار خوب باشد اما شما هیچ‌وقت آن کیفیت شخصی را که فیلمساز مولف به فیلم‌هایش می‌دهد، ندارید.

حالا انتخاب خودتان است؛ یا می‌توانید فیلمنامه‌تان را خودتان بنویسید و یک فیلم کاملا شخصی بسازید اما اگر چیز جالب و یا جدیدی برای گفتن درباره زندگی ندارید، آن وقت اگر حتی خودتان فیلمنامه‌تان را بنویسید، هیچ‌وقت فیلمتان به خوبی فیلم فیلمسازی نمی‌شود که از یک فیلمنامه خوب اقتباس کرده است. چیزی که این وسط تفاوت ایجاد می‌کند این است که همه کارگردانان باید فیلم خودشان را بسازند. وظیفه آنهاست که از ابتدا تا انتهای فیلم مطمئن باشند چه حرفی می‌خواهند بزنند و از آن محدوده خارج نشوند. کارگردان باید همیشه سمت مالک فیلم را داشته باشد. به محض اینکه تبدیل به برده شود، راه خودش را گم می‌کند. منظورم این نیست که کارگردان کلا مخاطب را کنار بگذارد یا با دیده تحقیر و از بالا به پایین به او نگاه کند اما احساس شخصی من این است که اگر فیلمی بسازید که خودتان را راضی کند و خوب از پس آن بربیایید، مخاطب، یا لااقل بخشی از آنها هم درنهایت از فیلم رضایت خواهند داشت. اما فکر می‌کنم اشتباه است که بخواهیم حدس بزنیم تماشاگر چه چیزی را دوست دارد و می‌خواهد و بعد تلاش کنیم تا همان را بسازیم. چون در اصل با این کار به تماشاگر این اجازه را داده‌اید که روی صحنه بیاید و فیلم را به جای شما کارگردانی کند.

● وقتی سر صحنه می‌روم، هیچ چیز نمی‌دانم

هر کارگردانی شیوه خودش را برای کار دارد. می‌دانم خیلی از آنها وقتی صبح سر صحنه می‌روند دقیقا می‌دانند که آن روز باید چه صحنه‌هایی را فیلمبرداری کنند و چگونه. دو هفته قبل از اینکه همه عوامل سر صحنه بروند، آنها همه چیز را درباره اینکه هفته اول فیلمبرداری چطور خواهد گذشت، می‌دانند. اینکه قرار است از چه لنزی استفاده کنند، به چه شیوه‌ای قاب‌بندی کنند، چند نما بگیرند...من دقیقا برعکس آنها هستم. وقتی سر صحنه می‌روم دقیقا هیچ ایده‌ای در مورد اینکه چه کاری باید انجام بدهم، ندارم. سعی هم نمی‌کنم که به آن فکر کنم. دوست دارم بدون هیچ ایده از پیش تعیین‌شده‌ای سر صحنه بروم. هیچ‌وقت تمرین نمی‌کنم. هیچ‌وقت پیش از شروع کار از صحنه‌ای که قرار است در آن فیلمبرداری کنیم بازدید نمی‌کنم. همان صبح روز اول سر صحنه می‌روم و بسته به اینکه آن روز صبح چه احساسی دارم، تصمیم می‌گیرم که چه کاری انجام بدهم. باید اعتراف کنم که این شیوه خیلی خوبی برای کار کردن نیست.

برای من راحت است اما بیشتر کارگردانانی که من می‌شناسم دوست دارند قبل از شروع کار کاملا آماده باشند. وقتی نوبت به فیلمبرداری می‌رسد، من یک‌بار دیگر متفاوت از خیلی از فیلمسازان عمل می‌کنم. معمولا کارگردانان، بازیگران را سر صحنه می‌آورند و از آنها می‌خواهند که سکانس را قبل از روشن کردن دوربین بازی کنند. بعد تماشا می‌کنند و برطبق آنچه که می‌بینند تصمیم می‌گیرند که مدیر فیلمبرداری چطور دوربین‌اش را تنظیم کند و چند نما نیاز است. من هیچ‌وقت چنین کاری انجام نمی‌دهم. کاری که می‌کنم این است که دور و بر دوربین و فیلمبردار قدم می‌زنم و لوکیشنی را که دوست دارم آن سکانس در آنجا فیلمبرداری شود، می‌بینم و پیش خودم فکر می‌کنم که دوست دارم آن صحنه چطور به‌نظر برسد. بعد وقتی بازیگران وارد می‌شوند از آنها سوال می‌کنم تا درباره جایی که برای دوربین در نظر گرفته‌ام، با من همفکری کنند. به آنها چیزی شبیه این می‌گویم: «شما اینجا باید این دیالوگ را بگویید، بعد به طرف دیگر صحنه بروید و دیالوگ بعدی‌تان را آنجا بگویید. شما می‌توانید یک لحظه آنجا مکث داشته باشید اما بعد از شما می‌خواهم که در حال حرکت فلان دیالوگ را بگویید.» این شیوه کارگردانی کمی شبیه به کار در تئاتر است و قابی که من انتخاب می‌کنم حد و مرز صحنه نمایش را مشخص می‌کند. اما نکته اینجاست که من سعی می‌کنم هر سکانس را فقط در یک نما بگیرم یا تا جایی که می‌شود نماهای کمتری برای هر سکانس استفاده کنم. تا جایی که مجبور نباشم، از کات استفاده نمی‌کنم و هیچ‌وقت یک صحنه مشابه را از زوایای مختلف نمی‌گیرم. بعد هم موقع کات دادن، نمای بعدی را درست از همان لحظه‌ای شروع می‌کنم که قبلی را تمام کردم.

هیچ‌وقت از زوایا و با شیوه‌های مختلف یک سکانس را پوشش نمی‌دهم شاید چون تنبل هستم یا چون دوست ندارم که بازیگرانم پشت سر هم حرکات مشابهی انجام دهند. با این روش من آنها می‌توانند تازه و سرحال بمانند و بداهه‌پردازی هم بکنند. همچنین می‌توانند کارهای متفاوتی را امتحان کنند تا هر کدام بهتر بود در نسخه نهایی قرار بگیرد. می‌توانند هر سکانس را هر بار به شیوه‌ای مختلف بازی کنند بدون اینکه نگران این موضوع باشند که بازی‌شان با حرکتی که در نمای قبلی انجام داده‌اند، هماهنگ است یا نه.

صوفیا نصرالهی