دوشنبه, ۱۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 3 March, 2025
مجله ویستا

حقوق طبیعی و طبیعت بشر


حقوق طبیعی و طبیعت بشر

به اعتقاد نویسنده, دلیل این امر آن است كه «طبیعت انسانی» یك «طبیعت بسته» نمی باشد بنابراین, نظریه كامل در مورد طبیعت بشر, نباید به گونه طبیعت بسته باشد, بلكه می تواند به تحقیقاتِ علمی, تأملات و داوری ها وابسته باشد

به اعتقاد نویسنده، دلیل این امر آن است كه «طبیعت انسانی» یك «طبیعت بسته» نمی باشد. بنابراین، نظریه كامل در مورد طبیعت بشر، نباید به گونه طبیعت بسته باشد، بلكه می تواند به تحقیقاتِ علمی، تأملات و داوری ها وابسته باشد.

«نظریه حقوق طبیعی» دارای سابقه بیش از دو هزار ساله است و فیلسوفانی همچون سقراط، ارسطو و افلاطون از آن جانب داری كرده اند. عده ای سقراط را بنیان گذار این نظریه می دانند. در ابتدا، این دیدگاه بسیط و ساده بود، ولی به تدریج متحوّل شد. تفاوت معتقدان قدیم این نظریه با معتقدان جدید آن، در این است كه همه قدما در عین اعتقاد به این نظریه، منكر خدا و دین نبودند، ولی بیش تر معتقدان جدید این نظریه اعتقادی به دین و خدا و امور ماورای طبیعی ندارند. گروه اخیر به جای انتساب حقوق طبیعی به خدا، حقوق طبیعی را به «عقل» و «طبیعت اجتماعی» نسبت می دهند. برای مثال، گری سیز می گوید: قواعد حقوق طبیعی حتی اگر خدایی هم نبود، یا در كار انسان دخالت نمی كرد، باز وجود داشت.

از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم ـ یعنی به مدت حدود یك و نیم قرن ـ حقوق طبیعی، دوره ركود و خاموشی خودش را سپری كرد و در اواسط قرن بیستم، حقوق طبیعی جان تازه ای گرفت. از جمله افرادی كه در این زمینه نقش داشته اند، جان فینیس می باشد. در عین حال، این نظریه توسط تعدادی از فیلسوفان، كه نسبت به نظر «حقوق طبیعی» نیز دل سوز بودند، مورد انتقاد واقع شده است. نویسنده مقاله، رُبرت پی جرج، در داوری خود، انتقاد منتقدان را رد كرده و دیدگاه جان فینیس در زمینه حقوق طبیعی را مورد تقویت قرار داده است. (مترجم)

● فصل اول

نظریه «حقوق طبیعی»۲ نوین، در ابتدا توسط ژرمین گری سیز(Germain Grisez) مطرح گردید و در مدت بیش از ۲۵ سالِ گذشته، توسط گری سیز، جان فینیس (John Finnis)، جوزف بویل (Joseph Boyle)، ویلیام مِی (William May) و پاتریك لی (Patrick lee) توسعه یافته و از آن حمایت شده است. در عینِ حال، این نظریه توسط تعدادی از فیلسوفان، كه نسبت به نظر حقوق طبیعی نیز دل سوز بوده اند، مورد انتقاد واقع شده است.

برخی از این منتقدان چنین اظهار نظر می كنند كه دیدگاه گری سیز در مورد ارتباط بین اخلاق و طبیعت، این دیدگاه را به عنوان یك «نظریه حقوقی طبیعی» رد می نماید. برای مثال، راسل هی تینگر (Russell hittinger) ادعا می كند كه نظریه حقوق طبیعی آشكارا نیازمند التزام به«حقوق» است; همان گونه كه «طبیعی» و «طبیعت» به گونه ای باقاعده۳ است. آن گونه كه هی تینگر از نظریه گری سیز درك كرده، این نظریه، مبتلا به نقصانِ ارتباط۴نظام مند عملی و عقلی با فلسفه طبیعت۵ است. به عبارت دیگر، نظریه گری سیز از این كه یك نظریه ای مستدلِ عملی و اخلاقی به نام «نظریه حقوق طبیعی» ارائه دهد، بسیار ناتوان بوده است.

لیود وینرِب (Lioyd Weinreb)، انتقاد مشابهی اظهار داشت. او معتقد بود كه رویكرد گری سیز یك فهم و التزامِ اخلاقی۶ از حقوق طبیعی را جانشین فهم اصیل هستی شناسانه قرار می دهد. بر اساس دیدگاه وینرب، نظریه های اخلاقی و جدیدِ حقوق طبیعی، آن گونه كه گری سیز مطرح ساخته، با نظریه های هستی شناسانه[۷كه نظریه پردازانِ حقوق باستان و حقوقِ قرون وسطا۸ مطرح ساخته اند، متفاوت است; همان گونه كه نظریه های علم اخلاق از نظر یك نظمِ طبیعیِ قانون مند۹روی گردان است. به عبارت دیگر، گفته های گری سیز و دیگران نظریه هایی از «حقوق طبیعی» است، بدون آن كه نشانی از «طبیعت» در آن ها باشد! نظریه هایی از این نوع در واقع، شناسایی اصولِ حقوق طبیعی را ادعا می كنند، بدون آن كه این اصول از طبیعت سرچشمه گرفته شده باشند.

مدافعان این گونه نظریه ها از این كه زمینه های هستی شناسانه و متافیزیك را برای قضایای اخلاقیِ مورد ادعای خود ارائه دهند، عذرخواهی می كنند. از نظر وینرب، آن ها بهای سنگینی را به سبب انكار استدلال از قضایای هستی شناسی و متافیزیك می پردازند; چون به اعتقاد وینرب، آن ها در عوض، مجبور بوده اند به برخی دلیل های غیرمعقول در مورد «نظریه سیاسی»۱۰و «اخلاق هنجاری»۱۱بسنده كنند و معتقدند: این ها به صورت بدیهی، حقیقت هستند.

منتقد دیگر هنری ویتچHenry veatch)) است كه گری سیز و همكارانش را در ایجاد یك مرزِ بین این امور ناتوان می داند: «عقل عملی و نظری»، «علم اخلاق و متافیزیك»، «طبیعت و اخلاق»، و «هست و باید». آن گونه كه هنری ویتچ دیدگاه آن ها را تفسیر می كند، برای مثال، گری سیز و فینیس معتقد به استقلال مطلق «علم اخلاق» در مقابل «متافیزیك» و نیز استقلال كامل امور معنوی (اخلاقی) از «معرفت به طبیعت» می باشند.

بنابراین، هر معنایی كه برای اصول هستی۱۲یا اصول طبیعت بیان گردد، به هیچ وجه، به عنوان اصول امور معنوی و اصول اخلاقی در ارتباط با هستی ملاحظه نمی شود. از این رو، هنری ویتچ اظهار می دارد كه نظریه اخلاقی، كه آنان ارائه داده اند، با همه مزیت هایش، نمی تواند یك «نظریه حقوق طبیعی» باشد.

به هرحال، اهمیت انتقاد ویتچ بسیار كم تر از انتقادی است كه رالف مكینری (Ralph Mcinerny) در مقابل گری سیز و فینیس ارائه داده است. مطابق دیدگاه مكینری، گری سیز و فینیس در مورد عقل۱۳ (عقلانیت عملی) نظریه هیوم را پذیرفته اند كه در آن، شناخت جهان بی ارتباط با عقل عملی است. به عبارت دیگر، اگر نظریه عقلانیت فلسفی ۱۴با توجه به دیدگاه دیوید هیوم مورد توجه قرار گیرد، نمی تواند به طور شایسته نظریه حقوق طبیعی محسوب شوند.

وقتی این منتقدان درباره نیاز به نهادینه كردن اخلاق در «طبیعت» سخن می گویند، منظور آن ها اشاره اصولی به «طبیعت انسانی»۱۵و جایگاه «انسان» در طبیعت است. در دیدگاه آنان، اخلاقِ حقوق طبیعیِ صحیح، نُرم های اخلاقی را به گونه ای روشن‌مند، از معلومات سابق درباره طبیعت بشر و جایگاه انسان در طبیعت، اقتباس كرده اند.

مطابق با این روی كرد، متافیزیك (علم ماوراء الطبیعه) ـ به طور مشخص آن شاخه از متافیزیك كه انسان را مورد مطالعه قرار می دهد ـ بر علم اخلاق مقدّم است. انسان شناسیِ متافیزیكی۱۶حقایقی را درباره طبیعت بشر آشكار می سازد; بنابراین، اخلاق برخی كارهای ممكن ـ یا مراحلی از كارها ـ را بر اساس مطابقت یا عدم مطابقت با این حقایق، تجویز یا ممنوع می سازد.

گری سیز و سایر همكارانش روی كرد مزبور را به دلیل برخی پیشینه ها نمی پذیرند. به گونه ای بسیار مهم، آن ها ادعا می كنند كه آن، مستلزم اشتباه دانشمندِ علوم طبیعی در مورد مفادی است كه نُرم های اخلاقی از طبیعت بشر استنباط می كند. به طور منطقی، یك نتیجه معتبر نمی تواند اموری را معرفی نماید كه در قضایا وجود ندارند. بنابراین، گری سیز و پی روان او اصرار دارند كه نتایج اخلاقی به گونه ای هستند كه آن ها (مردم) دلایلی برای عمل خویش بیان دارند; دلایلی كه می توانند از قضایایی ناشی شده باشند كه بیان گر دلایل بسیار اساسی برای آن عمل باشند. آن ها نمی توانند ناشی از قضایایی باشند ـ برای مثال، حقایقی درباره طبیعت بشر ـ كه دلایلی برای عمل بیان نمی دارند. مطابق دیدگاه گری سیز و دیگران، نظریه «حقوق طبیعی» منطقاً ـ و یك نظریه حقوق طبیعیِ باور كردنی نمی تواند ـ نیازمند اعتماد به نتایج ناروا از حقایقی نسبت به هنجارها (Norms) باشد.

البته انتقادات جدید مدرسه ای ۱۷نسبت به گری سیز این مطلب را اثبات نمی كنند كه اشتباهِ دانش مند علوم طبیعی، یك اشتباه نیست; آن ها می گویند: در مورد حقایق طبیعت بشر، كه آن ها به دنبال استنباط هنجارهای اخلاقی هستند، غرق در ارزش های اخلاقی شده اند. برای مثال، ویتچ از روی كرد جدید مدرسه ای در مورد زمینه هایی دفاع می كند كه از «هست» طبیعت بشر، باید یك «باید» به دست آورد. از این رو، یك شخص با توجه به فهم حقایقِ طبیعت بشر، آنچه را یك فرد باید انجام دهد، كشف می كند.

خلاصه فصل اول: هدف این مقاله، تبیین نكات ذیل می باشد:

۱) برخلاف ادعای منتقدان، نظریه «حقوق طبیعی»، كه توسط گری سیز و همكارانش توسعه یافته، مستلزم این امر نیست كه نیكی اساسی بشر یا هنجارهای اخلاقی هیچ ارتباطی یا هیچ زمینه ای در طبیعت بشر ندارند.

۲) این مطلب گری سیز و پی روان او درست است كه نیكی های اساسی بشر و هنجارهای اخلاقی لازم نیست از حقایق طبیعت بشر ناشی یا اقتباس گردند.

● فصل دوم

بار دیگر تكرار می شود كه نه گری سیز و نه هیچ یك از پی روان مهم او این نكته را انكار نمی كنند كه «نیكی های اساسی بشر» و «هنجارهای اخلاقی» در طبیعت بشر دارای زمینه هستند. هیچ گاه آن ها اظهار نكرده اند كه «علم نظری»۱۸در مورد عقل عملی و اخلاق نامربوط است. منتقدانی كه خلاف این مطلب را ادعا می كنند، باید دوباره این موضوع را به دقت مورد مطالعه قرار دهند. به راستی، گری سیز و پی روان او به طور قطع اظهار داشته اند كه نیكی هایِ اساسی بشر و هنجار اخلاقی ناشی از طبیعت بشر است. برای مثال، فینیس در بحث «قانون طبیعی» ۱۹كه ویتچ مورد انتقاد قرار داده است، می گوید: نتایجی كه از نظر هنجاری نامناسبند، با طبیعت بشر متفاوت بوده، با آن سنخیتی ندارند.

در همین اواخر، گری سیز، بویل و فینیس در بیان جزئیات، این نكته را روشن ساختند كه چگونه دانش نظری به شناخت ما نسبت به نیكی های اساسی بشر و هنجارهای اخلاقی كمك می كند.

بنابراین، موضوع اساسی این نیست كه آیا گری سیز و پی روان او این مطلب را انكار می كنند كه اخلاق و مسائل معنوی در طبیعت انسان نهفته اند یا نه; حقیقت ساده و قابل اثبات این است كه آن ها چنین انكاری نكرده اند. موضوع اصلی این است كه آیا ادعای آن ها كه می گویند: «اغلب اصول سودمندِ اساسی و هنجارهای اخلاقی از دانش پیشین۲۰ نسبت به طبیعت انسان استنباط نمی گردند»، به طریقی مستلزم این قضیه هستند كه اخلاق در طبیعت نهفته نیست؟

● فصل سوّم

اگر گری سیز و پی روان او این مطلب را به درستی بیان داشته باشند كه اغلب دلیل های اساسی برای اعمال، از حقایقی مربوط به طبیعت بشر ناشی نشده باشند، پس این دلیل ها چگونه شناخته می شوند؟ در جواب باید گفت: این دلیل ها به وسیله اموری شناخته می شوند كه برای ذهن انسان، قابل فهم و بدیهی باشند; به گونه ای كه ما هدف خود را به عنوان یك امر ارزش مند درك می كنیم. اغلب دلیل های اساسی كه برای اعمال وجود دارند، ادلّه ای واضح هستند. به عبارت دیگر، برای این كه یك دلیل، «دلیل اساسی» باشد، این دلیل نمی تواند ناشی از امر دیگری باشد; چون چیز دیگری وجود ندارد كه بسیار بنیادین باشد، بنابراین، آن ها باید بدیهی باشند.

برای مثال،فقط خیرهای ذاتی۲۱ یاهمان چیزهایی كه آشكارا در نظر ما مطلوب هستند، می توانند دلیل ها یا علت های اساسی اعمال باشند و خیرهای سودمند۲۲ علت اعمال ما نیستند.

اگر دیدگاه گری سیز و پی روان او در این امر درست باشد كه اغلب دلیل های اساسی از قضایایی مربوط به طبیعت بشر استنباط نمی شوند، بلكه در عوض، بدیهی هستند، آیا این بدان معناست كه این دلیل ها ـ و هنجارهای اخلاقی مستفاد از آن ها ـ مستقل از طبیعت بشر هستند؟

پاسخ، منفی است; چون تنها چیزی كه به عنوان یك امر ارزش مند۲۳ تلقّی می گردد، می تواند دلیلی برای یك عمل فراهم سازد; یعنی آنچه به روش انسانی انجام شود، می تواند ارزش مند تلقّی گردد. خیرهای ذاتی، دلیل های اساسی برای اعمال هستند، دقیقاً به دلیل آن كه آن ها ذاتی بوده، جنبه هایی از رفاه و سعادت بشری می باشند. این ها وجودهای انسانی را كامل می كنند و به عنوان تكامل بشری و به عنوان بخشی از طبیعتشان تعلّق دارند.

فینیس به طور مفیدی رابطه بین اخلاق و طبیعت را به وسیله تمایز بین روش تحلیلیِ شناخت شناسی۲۴از روش تحلیلیِ هستی شناسی۲۵بیان داشته است. او می گوید: «قضایایی كه درباره خیرهای ذاتیِ بشر۲۶ می باشند، از قضایایی كه درباره طبیعت بشر یا از دیگر قضایایی كه در مورد عقل نظری می باشند، سرچشمه گرفته اند; همان گونه آكوئیناس(Aquinas) به طور قطع اظهار می دارد، این ها فی حد نفسه غیر مشتق و غیر قابل اثبات[۲۷می باشند; زیرا ما ناگزیریم كه طبیعت بشر را به وسیله استعدادهایش درك كنیم و این ظرفیت ها را به وسیله آگاهی از افعال می شناسیم كه به نوبه خود،این افعال را بهوسیله اهداف آن ها درك می كنیم و در نهایت، این اهداف به طور دقیق، همان خیرهای ذاتی بشر هستند.»

▪ دفاع از جان فینیس

منتقدان مدرسه ای جدید (نئواسكولاستیك ها)، كه از مطلب مورد حمایت فینیس انتقاد می كنند، در واقع، تمایز بین هستی شناسی و شناخت شناسی را نسبت به چیزی كه او بدان متوسّل شده است، نادیده می گیرند. به نظر می رسد كه منتقدان بدون دلیل چنین وانمود می كنند كه هر كس عقیده داشته باشد دانش ما نسبت به خیرات بشر، از دانش پیشین ما نسبت به طبیعت بشر ناشی نشده باشد، این تلقّی را دارد كه خیرات بشر در طبیعت نهفته نیست. به هرحال، این تصور بی اساس است. كم ترین تناقضی در اعتقاد به این دو مطلب وجود ندارد: ۱) این كه علم ما در مورد ارزش ذاتیِ مقاصد یا اهداف معیّن، از كارهای غیر انتزاعی فهم به دست می آید كه در آن ما حقایق بدیهی را در می یابیم; ۲) این كه آن مقاصد یا اهداف معیّن به گونه ذاتی، پرارزش هستند و بنابراین، می توانند به عنوان یك امر ارزش دار و بدیهی درك شوند; چون این ها به نحو ذاتی، تكمیل كننده وجود طبیعی بشر می باشند.

نویسنده: رُبرت پی. جورج

پی نوشت ها

۱- این مقاله، مقاله سوم از كتاب «در دفاع از حقوق طبیعی» تحت عنوان «حقوق طبیعی و طبیعت بشر» استخراج شده است. مشخصات كامل كتاب چنین است:

In Defense of Natural law, Robert P. George, Clarendon press, Oxford, ۱۹۹۹, Natural law and Human Nature

۲- Natural law

۳- Normative

۴- Interrelate

۵- Philosophy of nature

۶- Deontological undertanding

۷- Ontological law

۸- Medieval

۹- Normative natural order

۱۰- Political theory

۱۱- Normative ethics

۱۲- Principies of being

۱۳- practical reasoning

۱۴- Practical philosophical reasoning

[۱۵- Human nature

۱۶- Metaphysical anthropology

۱۷- Neo - scholostic

۱۸- Theoretical Knowledge

۱۹- Natural Rights

۲۰- prior Knowledge

۲۱- Intrinsic goods

۲۲- Instrumental good

۲۳- Worthwhile

۲۴- Epistemological

۲۵- Ontological

۲۶- Primary human goods.

۲۷- per se nota and indemonstrabilia

۲۸- solid facts

۲۹- Moral Knowledge

۳۰- Normative ethics

۳۱- The most basic premises

۳۲- Integral directiveness

۳۳- Dialectical

۳۴- Truth seeking is natural to human beings

۳۵- Man is a social being.

۳۶- Published debate

۳۷- Contention Due

۳۸- Straitened sense

۳۹- Technical sense

۴۰- Natural order

۴۱- Closed nature

مترجم: محمّدمهدی كریمی‌نیا

منبع:ماهنامه معرفت ، شماره ۵۸


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.