چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

اسباب بازی‌ها


اسباب بازی‌ها

به تورج هر چه می‌گفتم؛ گوشش بدهکار نبود. هر چیزی که می‌خوردبه فرش و در ودیوار می‌مالید.دست‌هایش روغنی بود؛ دست‌هایش غذایی بود؛ دست‌هایش شربتی بود.خلاصه، همه را به این طرف وآن …

به تورج هر چه می‌گفتم؛ گوشش بدهکار نبود. هر چیزی که می‌خوردبه فرش و در ودیوار می‌مالید.دست‌هایش روغنی بود؛ دست‌هایش غذایی بود؛ دست‌هایش شربتی بود.خلاصه، همه را به این طرف وآن طرف می‌مالید. من دلم برای آهوها وگنجشگ‌ها وسبزه‎‌های وسط فرشمان می‌سوخت. هی کثیف و‏‎ ‎روغنی می‌شدند و هی رنگشان عوض می‌شد. مامان بیچاره هم آنها را هر دفعه می‌شست یا به قالی شویی می‌داد.‏

وقت غذا که می‌شد؛ مامان به دنبال تورج می‌دوید تا غذا توی دهانش بگذارد. تورج که یک جا بند نبود؛ می‌پرید بالا، یک لقمه غذا می‌خورد؛ می‌پرید پایین، یک لیوان آب می‌خورد؛ هی این ورو هی آن ور. مامان خسته شده بود. تورج اصلا حرف گوش نمی‌داد وهمیشه می‌گفت:نه نه برید؛ برید کنار؛ برید کنار من دارم از دست کوسه فرار می‌کنم! وای! وای! غرق شدم!این جا دریاست! وای کوسه!

نمی‌دانم تورج ما،توی کدام آب داشت قایق سواری می‌کرد که ما نمی‌دیدم! از روی مبل‌ها می‌پرید و دست‌های روغنی‌اش را به مبل‌ها هم می‌مالید.

من و مامان خیلی ناراحت بودیم. هر وقت هم که بابا از سر کار می‌آمد و پا روی فرش می‌گذاشت؛ تندی می‌دوید و شیر آب را باز می‌کرد تا پای روغنی‌اش را بشوید.همه از این وضع خسته شده بودیم.

من یک روز به تورج گفتم: تورج جان اگر فرش‌ها را روغنی کنی؛ آهوها وسبزه‌ها وگنجشک‌ها،روغنی می‌شوند؛ کثیف می‌شوند؛ تو دوست داری یک نفر بیاید صورتت را روغنی وخط خطی بکند؛‌هان؟ اگر زیاد صورت این آهوها یا بلبل‌ها را روغنی کنی؛ گرگ‌ها و کوسه‌ها می‌آیند و با خودشان می‌گویند وای! وای! عجب غذای روغنی و لذیذی! وای چه غذایی! آنوقت آنها را می‌برند وسرخ می‌کنند و می‌خورند. آنها که مثل ما به تمیزی اهمیت نمی‌دهند؛ هر چی گیرشان بیاید می‌خورند!

تورج گفت: یعنی آهوی من را هم،هام‌هام!؟ آره داداشی کوسه،‌هام‌هام!؟

گفتم:آره تورج همه چی،‌هام‌هام! خروس ،آهو ،بز وگوسفند، همه،‌هام‌هام!

تورج یک لحظه به حرف‌های من گوش می‌داد وانگار چیزی لای مبل‌ها گم کرده باشد؛ وسط آنها قایم می‌شد و یکهو در می‌آمد و سر آن یکی مبل می‌پرید ومی گفت: وای کوسه!

یک روز تورج از خواب بیدار شد؛ دید که هیچکدام از اسباب‌بازیهایش نیستند. نه خبر از آهوی پلاستیکی‌اش که هر روز رویش سوار می‌شد بود؛ نه از آن بلبل کوکی وآن خروسی که قوقولی قوقو می‌کرد و نه آن ماهی. خلاصه هیچ چیز نبود. اتاق تورج از اسباب بازی خالی شده بود.

تورج زد زیر گریه. من آمدم بالای سرش وشروع کردم به شعر خواندن:آهوی ما گم شده خوراک مردم شده! گنجشک ما گم شده خوراک مردم شده! خروس ما گم شده خوراک مردم شده! خوراک گرگا شده؛ خوراک کوسه شده؛ روغنی وخوشمزه! روغنی وخوشمزه!

تورج گریه‌اش بیشتر شد و فکر کرد؛ گرگ‌ها و کوسه‌ها آمده‌اند و اسباب بازی‌هایش را خورده‌اند. تورج نمی‌دانست گرگ‌ها پلاستیک نمی‌خورند!

مامان وقتی گریه وزاری تورج را شنید؛ تندی آمد و از من پرسید که چرا تورج گریه می‌کند. گفتم: به خاطر اینکه اسباب بازیهایش را گرگ‌ها برده‌اند!

مامان گفت:گنجشک‌ها، آهوها،مرغ وخروسها همه رفتند؟‌هان؟‌ای وای چقدر بد شد!

گفتم:مامان! گنجشک‌ها دیدند دوستهایشان روغنی وکثیف شده‌اند؛ ناراحت شدند وگفتند:کسی که همه جا را کثیف می‌کند؛ ما را هم کثیف می‌کند. پر زدند و رفتند.

دیروز هم یک گرگ بدجنسی آمده بود و وقتی آهوهای روغنی را دیده بود؛ دهنش آب افتاده بود. یک کوسه هم بعدش آمد!

مامان گفت:خوب! خوب! بعدش؟

گفتم:هیچی همه را با خودش برد. شانس بیاوریم تا الان آنها را نخورده باشد!

تورج گفت: من اسباب بازی؛ من اسباب بازی؛ بریم. بریم بگردیم پیدا کنیم. بریم.

آنوقت بازهم گریه کرد.

مامان گفت:تورج جان! دیدی؟ دیدی؟ همه اسباب‌بازی‌هایت رفتند؟‌هان؟ همه ناراحت شدند؛ خوراک گرگ‌ها شدند.

تورج داشت همینطور گریه می‌کرد.

مامان گفت:قول می‌دهی از این به بعد فرش را کثیف نکنی؟ آهوها را کثیف نکنی؟ گنجشک‌ها را و مرغ وخروس‌ها را اذیت نکنی؟ من برای تو باز هم از آنها می‌خرم.اگر آنها را کثیف کنی؛ آنها از پیش تو می‌روند؛چون آنها خیلی به تمیزی اهمیت می‌دهند.

گفتم:برای من هم می‌خری مامان جان!

مامان گفت: بله که می‌خرم!هیچ کس از آدم کثیف خوشش نمی‌آید. همه از او فرار می‌کنند. حتی اسباب‌بازیهایش!

فردای آن روز، همه اسباب بازی‌های تورج را که من ومامان با هم قایم کرده بودیم؛ آوردیم و توی اتاق تورج گذاشتیم.

تورج گفت:من کمک می‌کنم؛ تمیز هم می‌کنم. تا آهوها و گنجشکها ومرغ وخروس‌ها خوشحال بشوند؛ پیش من بمانند ونروند. کوسه‌ها بروند پیش گرگ‌ها!

‏همه خندیدم.‏

مجید شفیعی



همچنین مشاهده کنید