چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
درّ دری و دیگر انجمن های ادبی مهاجران افغانستان در ایران
انجمن میکشان، خامشیآهنگ نیست
شیشه ما سنگ را کبکِ دری میکند
(بیدل)
تمهید
هیچ غیرمنتظره نبود اگر اولین بازتاب فرهنگی حضور مهاجران افغانستان در ایران، در حوزه شعر باشد; که شعر در جامعه افغانستان ـ همچنان که در ایران ـ سابقهای دیرینه دارد و دارای سنّت پابرجایی است که هیچگاه قطع نشده است. ولی از نقش این سنت و سابقه که بگذریم، باید معترف باشیم که برای مهاجران افغانستان در ایران، از میان همه هنرها و گونههای ادبی، زمینه برای شعر مساعدتر بود، هم در پیدایش اثر، هم در انتشار آن و هم در تأثیر بر مخاطب.
مهاجرانی که در سالهای آغازین به ایران آمدند، هنوز تشکّل نیافته بودند، بسیار تهیدست بودند ـ که خانه و زندگی را در آنجا وانهاده بودند ـ و از میان هنرها، تنها شعر است که میتوان در تهیدستی و به صورت انفرادی هم بدان پرداخت، هرچند شعر برای کمال خود، هم به تشکل نیاز دارد و هم به رفاه نسبی.
پس این جوان مهاجر نمیتوانست فیلم بسازد، که فیلمسازی هم دار و دسته به کار دارد و هم دانش اکتسابی و مهمتر از همه، بضاعت مادی. این جوان نمیتوانست موسیقی کار کند، که موسیقی استاد به کار دارد و ابزار و آلات و محیط زندگی وسیع و آرام و بیدردسر. چگونه میتوان در اتاقی اجارهای که هم آشپزخانه است و هم اتاق خواب، تمرین پیانو کرد؟
چنین بود که مثلاً سید نادر احمدی با همه علاقهای که به هنر سینما داشت، در نهایت به جمع شاعران پیوست. به واقع طلبه مدرسه عباسقلی خان مشهد را چه کار با «کازابلانکا» و «رنگ انار» و «توتفرنگیهای وحشی». تازه اگر در و دیوار گواهی بدهد که کاری هست، مگر آقای اکبری مسئول طلاّب غیرایرانی که به شاعریِ این گروه هم چندان راضی نمیشود و آن را مخالف «زیّ طلبگی» میداند، خبر نشود!
باری، تا حدود بیست سال، بیشتر این جوانها یا بر سر درس و بحث طلبگی بودند، یا در کارگاههای تولید لباس و کفش و یا بر سر زمین و باغ مشغول کشاورزی(۱)، و در همه این حالات، این تنها شعر است که میتوان بدان پرداخت.
این از جهت تولید اثر. اما از جهت ارایه آن نیز قضیه دقیقاً به همین شکل بود. گیرم که سیدنادر احمدی فیلم کوتاهی میساخت یا فریدون نقاشزاده که ذوقی در موسیقی داشت، قطعهای مینواخت یا میخواند. آنها را در کجا ارایه میکردند؟ در حسینیه هجرت؟ تلویزیون و رادیویی که برای مهاجران در کار نبود و نیست. ولی شعر را به راحتی میشد در مطبوعات مهاجران چاپ کرد و در نشریات ایرانی نیز. همچنین میشد که تالار دانشکده ادبیات مشهد را بگیری و شب شعر برگزار کنی و اگر نمیشد، مسجدها که بود. اولین شب شعر مهاجران افغانستان که من در آن حضور داشتم، در مسجد صاحبالزمان در «فلکه آب» مشهد برگزار شد، که مجوّز تالار به ما نمیدادند.
● اولین انجمن
ولی برای این مهاجران علاقهمند به هنر، این امکان وجود داشت که قلمی داشته باشند و دفتری، و چیزکی بنویسند و کم کم به این فکر بیفتند که در جایی گرد هم آیند و انجمنهای فروپاشیدهای را که پیش از این در کشور خویش داشتهاند، احیا کنند. چنین بود که اولین انجمن رسمی شاعران مهاجر افغانستان با تلاش ظاهر رستمی، نظامالدین شکوهی، فضلالله زرکوب، محمدآصف رحمانی و بعضی دیگر، با محوریت استاد براتعلی فدایی شاعر پیشکسوت هرات شکل یافت، در منزل محقر استاد در کوچهای باریک در چهارراه خسروی مشهد. اسم انجمن هم البته با قید «اسلامی» خویش، با اسمهای گروههای جهادی افغانستان در آن سالها قرابت تمام داشت: «انجمن اسلامی شعرای مهاجر افغانستان»
من به سیر تحولات این انجمن و فراز و فرودهایش چندان نمیپیچم، چون هدف ما در اینجا گزارشنویسی نیست، بلکه میخواهیم دلایل ایجاد و نقش فرهنگی این انجمنها را بازگو کنیم. گزارش دقیق را در جایی دیگر نوشتهام(۱). با این انجمن به واقع هویت فردی شاعران مهاجر افغانستان، به یک هویت جمعی بدل شد و این، دو ثمره روشن داشت. یکی این که جوانانی که باری طبعی در شعر داشتند و در جدی گرفتن یا نگرفتن آن مردّد بودند و شاید آنقدرها هم احساس انگیزه نمیکردند، حس کردند که کانونی برای پرداختن جدی به شعر در دسترس آنان هست. شاید اگر این تشکل و نظایر آن نبود، بسیاری از این جوانان چهار کلامی مینوشتند و در دفتری یادداشت میکردند و به امان خدا میگذاشتند. ولی اینجا حس کردند که با شعر، می شود به یک آدم مؤثر در جامعه خویش بدل شد، چون حضور در جمع، خود به آدمی احساس قدرت میدهد.
ثمره دیگر، ارایه شعر مهاجر به جامعه بود، در قالب شب شعرها و فعالیتهای مطبوعاتی و انتشار کتاب که طبعاً انجمن خود را بدان نیز مقیّد میدانست و همین، خود زمینه جذب بیشتر جوانها را فراهم میآورد. حضور متشکل و پرتعداد این گروه، لاجرم در نهادهای ذیربط افغان و ایرانی جلب توجه میکرد. چنین بود که به زودی بعضی از احزاب سیاسی مهاجرین و ادارات ایرانی متولی امور مهاجران، به برپایی شب شعرها و بعدها همایشهای بزرگ ادبی اقبال نشان دادند. باز در همین محافل و مجامع بود که شاعران مهاجر بیشتر همدیگر را یافتند و شناختند و به فکر تشکیل هستههای دیگر شدند و بدین ترتیب، دیگر «شعر مهاجرت» به مؤثرترین و مهمترین جریان فرهنگی افغانستان در ایران بدل شد. و این نیمه اول دهه هفتاد بود. چهار مجمع بزرگ شعر افغانستان در چهارسال پیاپی چیزی نبود که یک دهه پیش از آن، تصورش هم برای ما ممکن باشد.
● گسترش انجمنها
فعالیت متشکل و منظم شاعران مهاجر در مشهد در انجمن فوقالذکر و انجمنی دیگر که جوانها به طرزی انشعابآمیز پدید آورده بودند با نام «انجمن شاعران انقلاب اسلامی افغانستان» ادامه یافت و البته مایه ترغیب و تشویق دیگر مهاجران به چنین فعالیتهایی شد. در اوایل دهه هفتاد شاعران قم و اصفهان نیز همدیگر را بازیافتند و جلساتی منظم را بهویژه در قم شکل دادند. این انجمن از سوی حوزه هنری قم حمایت میشد و در آن قنبرعلی تابش، محسن سعیدی، سید زکریا راحل، سید فاضل محجوب، محمود جعفری، سید میرحسین مهدوی و... با محوریت محمدشریف سعیدی گردآمده بودند.
اندکی پس از آن، سیدضیاء قاسمی، شهباز ایرج، سیدرضا محمدی و بعضی دیگر در تهران همدیگر را بازیافتند و جلسهای باز هم با حمایت حوزه هنری بنیاد نهادند و این خود کم کم به تشکل مستقل و مطرحی با نام «خانه ادبیات افغانستان» انجامید که هماکنون فعال است و همایشهای باشکوه «قند پارسی» را در دهه هشتاد برگزار کرده است.
بدین ترتیب در حوالی اواسط دهه هفتاد، ما دارای سه کانون مستقل و شناخته شده بودیم، در مشهد، تهران و قم. به اضافه اینها مهاجران زاهدان و اصفهان هم فعالیتهایی گاهبهگاه داشتند که البته به سبب اندکبودن در آن شهرها، شکل منظم و مستمری پیدا نکرد.
در این سالها بود که شعر ما در رسانهها و محافل ادبی کشور میزبان هم رسوخ تمام یافت. مجموعه شعرهای بعضی از این شاعران منتشر شد و در سایه این انجمنها، جوانترهایی رشد کردند که توانستند در عرصه شعر جوان در کل ایران مطرح و حتی گاه بیرقیب باشند، مثل سیدرضا محمدی و محمدرفیع جنید و بعدها الیاس علوی.
● درّ دری
از حوالی نیمه دوم دهه هفتاد، پدیدهای ظهور کرد که بر کلّ فعالیتهای ادبی مهاجران افغانستان در ایران و حتی خارج از ایران اثر گذاشت و آن، انتشار فصلنامه «درّ دری» بود که بهترین نشریه تخصصی ادبیات و هنر افغانستان حتی در سطح جهان شناخته میشد و البته سرمایه معنوی این نشریه نیز همان جوانهایی بودند که در انجمنهای شعر و ادبیات داستانی مهاجران بالیده بودند و دیگر به نوعی به «رجال فرهنگی» بدل شده بودند.
ولی درّ دری تنها یک فعالیت مطبوعاتی نبود. دفتر ساده و محقر نشریه در محله پنجتن مشهد، به زودی به پاتوق اهل قلم مهاجر بدل شد، بهویژه یک نسل جوانتر که میتوان آنها را نسل سوم مهاجر دانست (اگر نسل اول امثال استاد فدایی و رستمی و شکوهی بوده باشند و نسل دوم قدسی و مظفری و سعیدی و احمدی و اقران اینها).
در آن «جلسه شعر جوان» که در حوالی ۱۳۷۶ خورشیدی در درّ دری تشکیل شد، به زحمت میشد پایدارترین انجمن شعر مهاجران را پیشبینی کرد. ولی خوب گاهی نتیجه بعضی چیزها بهتر از آن چیزی است که پیشبینی میشود.
اکنون حدود سیزده سال از آن زمان میگذرد و جلسه شعر «درّ دری» بدون وقفه ادامه داشته است. این تداوم با وجود همه مشکلات و خانهبهدوشیهایی بود که اصحاب درّ دری داشتند، چه نقل مکانهای پیاپی دفتر و چه عسرتهایی که متولیان مؤسسه گاه با آن روبهرو بودند و حتی گاه میشد که اسباب و اثاثیه خانه خود را به دفتر بیاورند تا زمانی که از آن خانه اجارهای به خانهای دیگر کوچ کنند.
ولی همینها شاید مهمترین عامل تداوم بود، چون این تشکیلات وابسته به سازمان یا نهادی نبود که با تغییر و تحولات مدیریتی، دچار گشایش و فروبستگی شود. نامی از این افراد به پرسنل هیچ ادارهای نبود و اینان از هیچ کسی حقوق نمیگرفتند تا با کمبود اعتبار و نبودن ردیف بودجه و امثال اینها کارشان قطع شود. هیچ تنش و درگیریای در این سالها میان اعضای مجموعه رخ نداد، چون به واقع «دانه جنگ» وجود نداشت. نه کسی، کسی را به اختلاس متهم میکرد و نه گروهی علیه گروهی دیگر کودتا میکردند.
چنین بود که درّ دری هیچگاه به فراز و فرودهایی که جلسات شعر وابسته به نهادها و وزارتخانهها دچار میشوند، دچار نشد و کارش را همچنان با حداقل امکانات و بیشترین بهرهگیری از این امکاناتِ نداشته، ادامه داد، تا جایی که اکنون به یکی از جلسات معتبر مشهد بدل شده است و همواره مهمانانی ـ و درستتر بگویم اعضایی ـ از شاعران ایرانی هم دارد، آنانی که گاه از فقدان نقد و داوری در جلسات شعر مشهد گلایه دارند و اینجا را کانون نقد و نظر میبینند.
با این وصف، عجیب نیست اگر انجمن درّ دری جدا از نقشی که در تشکل شاعران مهاجر و ساماندهی و جهتبخشی فعالیتهای ادبی آنان دارد، به عنوان یک جلسه خوب نقد نیز شناخته شود، هم به واسطه حضور شاعرانی صاحبنظر و هم به این سبب که در اینجا آن آسیبهایی که دیگر جلسات شعر بدان دچارند، زمینه بروز نمییابد، چون به واقع در بسیاری از انجمنها، امور غیرشعری بر مسایل خاص نقد شعر غلبه یافته است و حتی گاه حضور گردانندگان جلسه بیشتر به اعتبار «شغل»شان است، تا «شوق»شان.
در این میان البته نباید نقش محوری سیدابوطالب مظفری را نادیده گرفت که به قول خودش، یک نسل از جوانهای شاعر و نویسنده افغان را دایگی کرد و بعضی را تا عروس و داماد شدن رساند و بعضی دیگر را آماده بازگشت به وطن ساخت. آنان که باری مدتی جلسات شعر را گردانندگی کردهاند، میدانند که سیزده سال حضور مستمر و نظارت بر احوال یک جلسه شعر، آن هم بدون کمترین مزد و معاش مادی، یعنی چه; بهویژه که به زودی دست تنها شوی. در اینجا دیگر تنها چیزی که میتواند به آدمی انگیزه حضور بدهد، نظاره جوانهایی است که از گلشهر و التیمور و طلاب هر صبح جمعه در اینجا جمع میشوند از میانشان کسانی همچون سیدرضا محمدی و رفیع جنید و الیاس علوی و غلامرضا ابراهیمی و زهرا حسینزاده برمیخیزند، شاعرانی که ما در بیست سال پیش، اگر یکی از این دست در جلساتمان داشتیم، کلاهمان را به هوا میافکندیم. و چنین بود که سیّد این انجمن را زنده نگه داشت.
● نقشهای دیگر
با آنچه گفته آمد، میتوان نتیجه گرفت که انجمنهای شعر برای مهاجران افغان، تنها محل شعرخوانی و نقد شعر و پرورش استعدادهای جوان (یعنی کارکردهای معمول انجمنها) نبود، هرچند اینها را هم داشت. مهمتر این بود که ما با این انجمنها احساس هویت کردیم; اعتماد به نفس یافتیم; به رسانهها و کانونهای ادبی کشور میزبان وصل شدیم و توانستیم نمایانگر فرهنگ و فرهیختگیِ مردمی باشیم که پیش از این در این کشور یا به جنگیدن با خویش شهره بودند و یا به کارهای سخت برای میزبانان.
این ایجاد هویت و بسترسازی برای ارتباطات فرهنگی از شعر شروع شد، ولی در شعر خاتمه نیافت و به دیگر زمینهها نیز سرایت کرد. بسیاری از کارهای بزرگ در حوزههای دیگر نیز به واقع از شعر آغاز شد و ریشه در این انجمنها داشت. شاعران مهاجر اولین پل ارتباط میان اهل فرهنگ دو کشور بودند و زمینهساز بسیار ارتباطها شدند. مثلاً این که محمدحسین جعفریان با چنان اشتیاق و انگیزهای به سراغ فعالیت در افغانستان رفت و در حوزههای گوناگونی از روزنامهنگاری و فیلمسازی بگیرید تا رایزنی فرهنگی ایران در افغانستان مصدر خدمت شد، تا حدودی متأثر از ارتباط دوستانهای بود که او در سالهای اول دهه هفتاد با جمعی از شاعران مهاجر یافت.
اگر هنرمند برجسته موسیقی افغانستان، عبدالوهاب مددی در سالهای حضورش در ایران توانست آن همه برای معرفی موسیقی کشورش بکوشد و کتاب تألیف کند و آلبوم موسیقی ارایه کند، باز این شاعران مهاجر بودند که زمینهساز ارتباط این هنرمند با نهادهای هنری ایران مثل حوزه هنری شدند، چون اینها پیش از این به واسطه شعر خویش، در این نهادها نام و نشانی یافته بودند و بعضی گشایشها به دستشان مقدور بود.
همچنین اگر چندین مجموعه از خاطرات جهاد افغانستان در ایران به چاپ رسید و ثبت تاریخ شد، به اعتبار ارتباطهایی بود که شاعران افغان با متولیان امور یافته بودند، چنان که اولین کتاب از این سلسله خاطرات، نوشته سید فضلالله قدسیِ شاعر بود.
از این گذشته بعضی هنرمندانی که امروز در عرصههای داستاننویسی، فیلمسازی و پژوهشهای ادبی کار میکنند، در ابتدا کارشان را از شعر شروع کردند. محمدحسین محمدی داستاننویس برجسته کشور، از مسیر شعر به ادبیات داستانی رفت; محمدتقی اکبری از شاعری به فیلمسازی کشیده شد; بصیراحمد حسینزاده با حضور در همین انجمنها به روزنامهنگاری و پژوهشهای تاریخی علاقهمند شد. گویا این راه آهن در آغاز فقط یک ریل داشت و در ایستگاههای دهههای هفتاد بود که انشعابهای تازهای پدید آمد و هر قطاری به سویی رفت و البته همه موازی هم، با کالاهایی رنگارنگ. پس اگر باری به هر دلیلی قطار شعر هم از حرکت باز ایستد، حرکت در همین خط و در خطوط دیگری ادامه خواهد یافت، که به قول بیدل:
صورت این انجمن گر محو شد، پروا که راست
خامه نقاش ما نقشی دگر خواهد نمود.
محمد کاظم کاظمی
پینوشتها
۱ـ. این تخیّل و اغراق نیست. در دهههای شصت و هفتاد، سید ابوطالب مظفری، محمدشریف سعیدی، محسن سعیدی، سید فضلالله قدسی، سیدنادر احمدی، محمدبشیر رحیمی، قنبرعلی تابش، محمدنعیم کمالی و بسیاری دیگر طلبه حوزههای علمی بودند و البته بعضیشان در تابستانها به کارهای ساختمانی و تولیدی هم میپرداختند، برای گذران زندگی. محمدآصف رحمانی، محمدعارف رحمانی، فریدون نقاشزاده و فریدون رحیمی در کار خیاطی بودند. محمدحسن حسینزاده بنایی میکرد. ظاهر رستمی عطاری داشت. نظامالدین شکوهی نقاش ساختمان بود. سید زکریا راحل در کارگاه تولید کفش پلاستیک کار میکرد. سید محمدضیاء قاسمی، شهباز ایرج و بسیاری دیگر هم مشاغل پراکنده و گاه دشواری داشتند. شاید من مرفّهترینِ این جماعت بودم که دانشجوی مهندسی بودم و بدون دغدغه چندانی معیشت، در جوار مرحوم پدرم میزیستم.
۲ـ کاظمی، محمدکاظم، «کارنامه شعر هجرت در ایران اسلامی»، مجله شعر، سال دوم، شماره ۱۴ (ویژهنامه افغانستان)، به کوشش محمدحسین جعفریان، آبان ۱۳۷۳.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست