پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

سعدی, مظهر آزادگی و وارستگی


سعدی, مظهر آزادگی و وارستگی

به مناسبت درگذشت شیخ اجل

افصح المتکلمین مصلح الدین سعدی شیرازی در سال ۶۰۶ قمری در شیراز و در خانواده ای که به گفته خودش همگی از "عالمان دین" بودند، متولد شد.

آثار سعدی به دو بخش منثور و منظوم تقسیم می شوند; درحالی که آثار منثور وی، خاصه گلستان با شعرهای فارسی و عربی آمیخته است.

آثار وی عبارت اند از: بوستان در ۱۰ باب (که به نام ابو بکر بن سعد زنگی ست)، قصاید عربی و فارسی، مراثی، ملمعات و مثلثات، ترجیعات، طیبات، بدایع، خواتیم، غزلیات، صاحبیه، خبثیات (که مجموعه ای از شعرهای هزل است)، رباعیات و مفردات.

این مقاله سعی دارد تا نیم رخی اگرچه کم رنگ از خصوصیات شخصیتی و بلندنظری ذاتی سعدی را به نمایش بگذارد. اگرچه عموم کسانی که نسبت به تصحیح و تدوین دیوان شیخ اجل همت گمارده اند، متاسفانه اکثر قصاید پندآموز یا بعضی مواعظ هشداردهنده و گاه گزنده سعدی را زیر عنوان مدح آورده و شجاعت و گستاخی قابل ستایش را در برابر امیران دست نشانده حکام تاتار و مغول بدون در نظر گرفتن جو حاکم بر قضای جامعه ۸۰۰-۷۰۰ سال پیش ایران و میزان نفوذ و اقتدار آنان را در موقعیتی که هیچ شهروند ایرانی امکان ابراز وجود و اجازه قدرت درخواست حق مشروع خود را نداشت، درشتی ها و گستاخی های بی نظیر شیخ را در برابر امیران مقتدر نادیده انگاشته و از فضای امروز یک جامعه مترقی مدنی در مورد روزگار سعدی قلم فرسایی و داوری کرده اند و نصایح هشداردهنده و گاه تند و خشم آلود شیخ بزرگوار را با تعبیر مدح مورد بی مهری قرار داده اند.

سعدی در چنین موقعیتی با تدبیر و موقع شناسی که ریشه در آزادگی و بی طمعی او از امیران و یا پادشاه وقت داشت، در خلال قصاید و مواعظ و حکایات پندآموز خود فرمان و ارابه وظایفش آشنا و با این پندنامه ها، نخست شرح وظایف یک فرمانروای عادل و مردمی را به نحو شایسته به امیر وقت القا و تلقین می کند و سپس برنامه کاری او را که در حقیقت رساله رستگاری ست در طی همان مبحث با لحنی که از چاشنی تهدید و تحذیر نیز خالی نیست، به او گوشزد و ابلاغ می کند و به شیوه ای بسیار رندانه و زیرکانه از طبقه محروم جامعه یعنی به اصطلاح روزگار او، رعیت دفاع می کند و همواره تکیه اصلی کلام سعدی بر حفظ حقوق رعیت و رعایت عدالت اجتماعی ست و این که بسیاری از اصحاب تحقیق رعیت و رعایت عدالت اجتماعی ست و این که بسیاری از اصحاب تحقیق بر این باورند که خطه فارس به دلیل وجود شیخ سعدی -علیه الرحمه- از تعدی و تجاوز عمال مغول مصون مانده، سخن گزافی نیست که بلندطبعی و وارستگی او از قید هوس ها و تمنیات بشری سعدی را نزد امیران جایگاهی والا و شانی فاخر بخشیده است که "سر فرو نکند همتش به هر جایی."

● سعدی در برابر ملوک و امرا و حکام

از جمله امرایی که نسبت به جناب شیخ احترامی ویژه قائل بودند، عطا» الملک جوینی و برادرش شمس الدین صاحب دیوان و امیر انکیانو بود که در سال ۶۶۷ از جانب آباقاآن به شحنگی فارس فرستاده شد که سعدی نیز در بعضی قصاید ضمن ارشاد و هدایت آنان و پندهای پدرانه از هشدار، تنبه و تحذیرشان بی بهره نگذاشته که ناباورانه تمام کسانی که به تصحیح کلیات شیخ بزرگوار همت گماشته اند یا مقالاتی راجع به او دارند، این هشدارهای گاه گزند و گستاخانه را نادیده انگاشته و اغلب قصاید پندآمیز و حکمت آموز او را به مدح تعبیر کرده اند. برای نمونه این چند بیت را که در آن پس از مقداری اندرز و هشدار نامی هم از امیر انکیا نوبر دهشده به مدح تعبیر کرده اند.

بس بگردیده و بگردد روزگار/ دل به دنیا درنبندد هوشیار/ این که در شهنامه ها آورده اند، رستم و روئینه تن اسفندیار/ تا بدانند این خداوندان ملک/ کز بسی خلق است عالم یادگار/ آدمی را عقل باید در بدن/ ورنه جان در کالبد دارد حمار/ ملک بانان را نباید روز و شب / گاهی اندر خمر و گاهی در خمار/ سعدیا چندان که می دانی بگو/ حق نباید گفتن الا آشکار/ هرکه را خوف و طمع در کار نیست/ ازخطا باکش نباشد وز تتار.

به عقیده روانشاد پژمان بختیاری این قصیده موجب رنجش امیر انکیا نو شده و شیخ در استمالت از امیر قصیده زیر را که چند بیتی از آن در پی می آید ساخته است.

دنیا نیرزد آن که پریشان کنی دلی/ زنهار بد مکن که نکردست عاقلی/ تا آن جا که گوید/ گر من سخت درشت نگویم تو نشنوی/ بی جهد از آینه نبرد زنگ صیقلی/ حق گوی رازبان ملامت بود دراز/ حق نیست آن چه گفتم اگر هست گو بلی.

در کانون حکومت امرای جبار و خودکامه مغول که صاحب اختیار جان و مال و هستی مردم بودند و حجتشان یاسای چنگیزی بود، چه کسی به جز سعدی می تواند که بی پروا زبان به نصیحت ملوک گشوده و آنان را مخاطب قرار دهد و بگوید:

به نوبتند ملوک اندر این سپنج سرای/ کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای/ نگویمت چو زبان آوران رنگ آمیز/ که ابر مشک فشانی و؟گوهرزای/ نکاهد آن چه نصیب است عمر نفزاید/ پس این چه فایده گفتن که تا به حشر بپای/ که بیت اخیر تعریضی هم به این بیت تضمین شده منوچهری دارد/ جز این دعات چه گویم که رودکی گفته است/ هزار سال بزی صد هزار سال بزی.

● دلاوری با دلاوران

طبع بلند و روح سرکش سعدی هرگز در برابر هیچ قدرتمند یا صاحب مکنتی زبان به تکریم نگشاده و این بلندپایگی در جای جای آثار شیخ مشهود است.

سعدی به امرا و حکام و حتی پادشاهان اندرز می داده و سپری شدن روزگار و سرآمدن دوران فرمانروایی و تغییر و تغیر احوال زمانه را یادآوری می کرده است که این گونه اندرزهای نیش دار و دلیرانه تا روزگار او نه در تاریخ ادبیات ایران بلکه در فرهنگ و ادب همه جهان تا دوره سعدی بی سابقه بود و این ویژگی ریشه در آزادمنشی و وارستگی شیخ داشت. زیرا سعدی مداح طامع نیست و گاه آن قدر در این گستاخی پیش می رود که وقتی به اصرار عطا ملک و برادرش شمس الدین صاحب دیوان وزرای آباقاآن مجبور به ملاقات با او می شود، آباقاآن از شیخ می خواهد که او را پندی دهد که در کار اداره ملک کارساز باشد و شیخ چهره به چهره نماینده تام الاختیار قبیلای قاآن با شجاعتی که از هیچ شیرمرد شمشیرزنی برنمی آید، فی البدیهه می گوید:

شهی که پاس رعیت نگاه می دارد/ حلال باد خراجش که مزد چوپانی ست/ وگرنه راعی خلق است زهر مارش باد/ که هرچه می خورد او جز مسلمانی ست

که انسان احساس می کند که با چه حرص و خشمی روی کلمه "زهر مارش باد" تکیه دارد و یا دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش:

چندان روان بود که برآید روان او

و باز در همین زمینه می فرماید:

گله از دست ستم کار به سلطان گویند/ چون ستم کار تو باشی گله پیش که بریم

دلاوری بر دلاوران شیوه خاص شیخ است و هرکسی از چنین قدرتی که به موهبتی الهی شبیه است برخوردار نیست. باید هشتصد سال به عقب برگشت و گیروبند داروغه و شلاق، حبس، تعزیر، غوغای بند و زنجیر دربار خان خانان مغول و تاتار را مجسم کرد و جثه ضعیف شیخ را همه به نظر آورد، آن گاه به شجاعت و جسارت و بی پروایی دلی که در سینه آن جثه فرتوت و ضعیف می تپد، پی برد.

نوشیروان کجا شد و خانان و یزدگرد گردان شاهنامه و خانان و قیصران جز نام نیک و بد چه شنیدی که بازماند از دور ملک دادگران و ستمگران از من شنو نصیحت خالص که دیگری چندین دلاوری نکند با دلاوران

و با تکیه بر همین دلاوری ست که می فرماید:

به تازیانه مرگ از سرش به در کردند که سلطنت به سر تازیانه می فرمود و این نیز از همان کان است حاکم ظالم به سنان قلم دزدی بی تیر و کمان می کند گله ما را گله از گرگ نیست این همه بیداد شبان می کند.

● عزت نفس و مناعت طبع سعدی

از آن جایی که استغنا طبع و بلندنظری خمیرمایه اصلی شان و شخصیت شیخ است در هر فرصتی این خصیصه در میان آثار شیخ می درخشد.

من آبروی نخواهم ز بهر نان دادن که پیش طایفه ای مرگ به که بیماری

و یا

توقع برانداز مجلست بران از خودش تا نراند کست

و این گوهر درخشان نیز از زلال اندیشه سعدی ست:

مراد از این سخنم دانی ای حکیم چه بود سلامی از نشود حمل بر تقاضایی مراست با همه عیب این هنر به حمدا لله که سر فرونکند همتم به هر جایی و این هم از همان دست:

مرا حاجتی شانه عاج داد که رحمت بر اخلاق حجاج باد شنیدم که وقتی سگم خوانده بود به نوعی مگر در دلش مانده بود به پیشش نهادم که این استخوان نمی بایدم دیگرم سگ مخوان.

● نفرت سعدی از مدیحه سرایی

کلیات آثار شیخ اجل مشحون از آموزش است. اما در غزلیات به اقتضای فضای شوق آلود غزل این کیفیت بسیار اندک است و گلستان و بوستان و قصاید و مواعظ مشحون از آموزش و ارشاد در ارتباط با امور کل یا حتی جزیی زندگی بشری ست که در خلال حکایات پندآموز و سودمند آورده شده. سعدی به شدت با مداحی و لفاظی مخالف است و قصاید او را که زیر عنوان مدح آمده، حتی یک مورد آن را هم نمی شود با مدحی که در بین شاعران پیش از او در دربار پادشاهان مرسوم و معمول بود، مقایسه کرد.

او از مداحان دون همت بیزار است و اقرار می کند که:

مباش غره به گفتار مادح طماع که دام مگر نهاد از برای صید نصیب امیر ظالم جاهل که خون خلق خورد چگونه عالم و عادل شود به قول خطیب.

شیخ مدح را شیوه مکاران شیاد صفت می داند و در مورد خودش می فرماید:

مدیح شیوه درویش نیست تا گویم مثال بحر محیطی و ابر آزاری شکوه و لشگر و جاه و جمال و مالت هست ولی به کار نیاید به جز نکوکاری

و باز می فرماید:

به راه تکلف مرد سعدیا اگر صدق داری بیار و بیا بگوی آن چه دانی که حق گفته به نه رشوت ستانی و نه رشوه ده

شیخ در پاسخی اعتراض آمیز به بیت معروف و اغراق آلود ظهیر فاریابی که در مدح قزل ارسلان سروده:

نه اختر فلک نهد اندیشه زیرپای تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند

گفته است:

چه حاجت است که نه کرسی آسمان نهی زیر پای قزل ارسلان

مگو پای عزت بر افلاک نه بگو روی اخلاص بر خاک نه

● سعدی و ابوبکر سعد زنگی

سعدی از میان فرمانروایان اتابکان سلغری فارس در دوران خود، بیش از همه از ابوبکر سعد بن زنگی و پسر سعد بن ابوبکر رضایت خاطر داشته، زیرا حسن سلوک مخصوصا ابوبکر سعد مورد اتفاق اغلب مورخین است و زنده یاد فروزان فر نیز در تایید این مطلب حق انصاف را ادا کرده و سعدی نیز برای این که تمجید و تعریف از او را به مدح آلوده نکند و فروتنی و تواضع را به انکسار کشیده نشود، این گونه او را تمجید و مقام والای خود را نیز حفظ می کند:

مرا طبع از این نوع خواهان نبود سر مدحت پادشاهان نبود ولی نظم کردم به نام فلان مگر بازگویند صاحب دلان که سعدی که گوی بلاغت ربود در ایام بو بکر بن سعد بود هم از بخت فرخنده فرجام تست که تاریخ سعدی در ایام تست که تا بر فلک ماه و خورشید هست در این دفترت نام جاوید هست

درود بر روان پاک بزرگ مردی که تقارن زندگی حاکم و فرمانروایی چون ابوبکر سعد زنگی را با دوران زندگی خود از خوشبختی و اقبال بلند او می داند که این واقعیتی انکارناپذیر است.

و با این چند بیت سخن را به پایان می برم، اگرچه حکایت هم چنان باقی ست.

گویند: سعدیا ز چه بطال مانده ای/ سختی مبر که وجه کفایت معین است/ این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر/ باری ریاضتت زچه در قید گردن است/ یک چند اگر مدیح کنی کامران شوی/ صاحب هنر که مال ندارد مغابن است/ آری مثل به کرکس مردارخور زنند سیمرغ را/ که قاف قناعت نشیمن است / از من نیاید این که به دهقان و کدخدای حاجت برم/ که کار گدایان خرمن است/ گر گوییم که سوزنی از سفله ای بخواه/ چون خار پشت بر بدنم موی سوزن است/ گفتی وصال دوست میسر شود به سیم/ اینم خلاف معرفت و رای روشن است/ کز جو ارث شاهدان بر منعم برند عجز/ من فارغم که شاهد من منعم من است/ صد ملک سلطنت به بهای جوی هنر/ منت بر آن که می دهد و حیف بر من است.

نویسنده : امیراصلان شکوهی