پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
فوکو و مدرنیته
«اگنس هلر» یکی از دانشجویان ممتاز «مدرسهی بوداپست» بوده است که در اوایل دههی ۷۰ میلادی از مجارستان به استرالیا رفت از آن به بعد او به صورت فعالی در زمینهی فلسفهی تاریخ، اخلاق و تئوریهای مدرنیته کار کردهاست. آگنش هلر استاد کرسی«هانا آرنت» در مدرسهی تحقیقات اجتماعی نیویورک است و هماکنون همان جا، «اخلاق کانت» و «فلسفهی میشل فوکو» را تدریس میکند. از کتابهای او میتوان از : کمدی جاوید، شکسپیر به عنوان فیلسوف تاریخ، نظریهی مدرنیته، فراسوی عدالت، تئوری تاریخ، تئوری نیاز از نگاه مارکس، آیا دموکراسی نجات پیدا خواهد کرد؟ نام برد. او که به دعوت دفتر پژوهشهای فرهنگی به ایران آمده، در خانهی هنرمندان ایران در بارهی «شکسپیر در تاریخ» و «گذار به دموکراسی در اروپای شرقی» سخنرانی کرد.
هلر صحبتهایخود را با این سئوال شروع کرد که چرا باید به فوکو بپردازیم؟ از نظر او فوکو فیلسوف معروفیاست و جزو آخرین نسل از فیلسوفان بزرگ فرانسه است. او با طرح سئوال:«چرا من فوکو را انتخاب کردم؟» گفت که دلیل انتخاب فوکو این است که او پاسخ مهم و جالبی به مدرنیته داده.
هلر ادامه میدهد که:«در حدود بیست سال پیش ما با مفهوم پسامدرنیزم آشنا شدیم و تمام فیلسوفان این دوره را فیلسوف پستمدرن نام نهادیم، ولی فوکو هیچگاه خودش را به عنوان فیلسوف پستمدرن معرفینکرد و همیشه با این مساله مخالفت میکرد و میدانست که پستمدرنیزم دوران جدیدی در تاریخ غرب نیست، حتی پایان تاریخ هم نیست بلکه نگاه جدیدی به مسالهی مدرنیته است. بنابراین مدرنیته با ما هست. با انقلاب فرانسه زاده شده و از آن به بعد همیشه با ما بوده است. » و این دلیلی است که اگنس هلر فوکو را انتخاب کرده تا دربارهی او و دربارهیمدرنیته صحبت کند. به گفتهیهلر:«وقتیکه فوکو شروع به فکرکردن و نوشتن در بارهی مدرنیـته کرد همزمان بود با مکتبهای مهمی مثل اگزیستانسیالیسم که سارتر در بارهی آن صحبت میکرد، مکتب ماتریالیسم تاریخیای بودکه خود را دنبالهیمارکس میدانست و دیگر مکتب روانکاویای که خود را دنبال فروید و شاگردانش میدانست.
سارتر نظریهیخودش را در آن دورهای که نقد عقل دیالکتیک را نوشت ،که هم اگزیستانسیالیست بود و هم مارکسیست، در این کتاب بیان کرده بود و موضع او کاملا تاریخ باور بود. تاریخ باوری به تاریخ به صورت یک روایت بزرگ توجه میکرد و مساله اش این بود که تاریخ از هر مرحلهایکه عبور کرده این مراحل، مراحل عقلانی بودند که به تدریج از این مراحل رد شده. مثل هگل، مارکس و سارتر بیشتر به این مساله توجه داشتند. نگرش تاریخ باوری توجهیکه به مدرنیته داشت، این بود که تاریخ یک فرایند است و این فرایند توانسته به صورت پتانسیلیدر دنیایحال شکل خودش را پیدا کند. در زمانیکه فوکو کارش را شروع کرد، کمونیست ها میگفتند، کمونیسم تاریخ واقعیاست زیرا که ماقبل تاریخ در جاییپایان پیدا میکند و ما وارد تاریخ واقعیخواهیم شد. بعضی ها هم بودند که به نظریهیانحطاط اعتقاد داشتند نه به نظریهی پیشرفت و ترقی، یعنیدر مقابل نظریهی تاریخیگری که به پیشرفت اعتقاد داشت آنها به انحطاط اعتقاد داشتند و مفهوم انحطاط را در مقابل ترقیقرار میدادند.
فوکو در این وضعیت شروع به اندیشیدن و نوشتن کرد و وقتی شروع به کار کرد مفهوم روابط کلان را کنار گذاشت. بدون اینکه خودش را پستمدرن بداند شروع به مبارزه با تاریخیگری کرد. چیزی که برایفوکو مهم شد، تاریخ باوری نبود بلکه نگرش جدیدی به خود مفهوم تاریخ بود و اینکه در تاریخ نمی توانید به یک تمامیتی توجه کنید و ما با تاریخ روبرو نیستیم بلکه با تاریخهای متکثر روبرو هستیم. » هلر ادامه میدهد که:«سارتر سریع متوجه شد که فوکو در نقد او این مطالب را مینویسد و شروع به نقد فوکو کرد. از آنجا به بعد مسالهای که مطرح شد این بود که فوکو به تاریخ به عنوان یک امرکلی نمیخواهد توج کند.سارتر درست می گفت اما نتایجی که از این مساله به آن رسیدهبود، اشتباه بود و حتیهابرماس هم در نقدیکه از فوکو میکرد دراشتباه بود، برای اینکه سارتر می گفت فوکو به تاریخ به صورت یک امر کلینمیخواهد نگاه کند و هابرماس به فوکو میگفت که تو یک فیلسوف محافظهکار هستی(که اصلا چنین چیزی نبود.) فوکو به عنوان یک فرآیند نرم شروع به توجه به مسالهی مدرنیته کرد. چیزی که برایفوکو مهم شد، مسالهیحقیقت بود و این مساله که«حقیقت چه بوده؟»
هلر می گوید:« از عصر روشنگری به بعد ما میبینیم که منشا دانش در جهان و در مورد طبیعت تغییر میکند، از اینجا به بعد به گفتهی «آرنت» مفهوم سنتی حقیقت در افول است و از «ماکس وبر» به بعد ما با یک مفهوم جدیدی از یک حقیقت علمیروبرو هستیم که این مفهوم به نوعیمفهوم ابطالپذیری است. پس تمام فلسفهیمدرن به این نتیجه رسیدهبودند که ما چیزی به نام حقیقت مطلق نداریم و یک پایه و اساس محکم دیگر وجود ندارد.( این موضعی است که دریدا هم به آن اشارهکرده بود.) اما مسالهیاصلیفوکو این بود که «حقیقت چیست؟» و برایپاسخ دادن به این سئوال پرسش دیگریرا مطرح کرد که «حقیقت چگونه تولید میشود؟» و پاسخ فوکو این است که حقیقت در یک گفتمان خاصی تولید میشود که این گفتمان خود را همیشه به صورت یک اوتوریته مطرح می کند. فوکو ادامه می دهد که مدرنیته عبارت است از گفتمانهای مختلف و ما به عنوان کسانیکه مدرن هستیم و در مدرنیته زندگی میکنیم در یک جامعهیگفتمانی هستیم. ما در مجموعهیگفتمانهایی زندگی میکنیم که برخیرا از آن خود می داند و در این گفتمان قرار میدهد و برخی را از این گفتمان میراند و برخیدیگر نه داخل گفتمان هستند و نه رانده شده از آن ولیباز هم نمیتوانند به داخل آن بروند.
بنابراین نتیجه این است که ما با فرایند ارتباطهایمختلف در گفتمانهای مختلف در ارتباط هستیم.»
هلر به تاریخ دیوانگی شاره میکند که:« وقتیفوکو به تاریخ جنون میپردازد، سئوالیکه از خود میپرسد این است که «یک دیوانه که هست؟ » و جوابیکه به آن می دهد این است که دیوانگی معناییاست که در مدرنیته بهوجود آمده و به صورت یک گفتمان عینیخودش را مطرح میکند. این مساله از قرن نوزده به صورت یک گفتمان مطرح میشود که قبل از آن چنین نبوده است. پس حقیقی که در بارهیدیوانگیصحبت میکند در بارهی نهادهایی است که به دیگران دیوانه میگوید. آن چیزیکه حقیقت است یا حقیقت نیست ما را به نهادهایی ربط میدهد که میخواهد دانشی را کنترل کند یا به ان پروبال دهد.
گفتمان دربارهییک چیز گفتمانیاست که دربارهیآن نهادینه شده است.این مساله ایست که دربارهی دیوانگیداریم که این گفتمان به صورت قدرتمدار میآید و دیگران را مجنون خطاب میکند.» هلر ادامه میدهد که:«وقتیکه فوکو در مورد علوم انسانیشروع به تحقیق کرد، مساله ایکه برایش مطرح شد تغییر گفتمانهایقابل تغییر علوم انسانیاست . فوکوی جوان در بارهی علوم طبیعیصحبت میکند ولی برای فوکویپیر مسالهیعلوم طبیعی مطرح نیست. فوکو در کتاب «نظم اشیا» ما را با گفتمان جدیدی آشنا میکند. گفتمانیکه در این کتاب با مسالهیدیوانگیفرق دارد و مسالهی اصلیاش مسالهی«مفهوم انسان» است. آن چیزی که برایش مهم است این است که گفتمان دربارهی انسان چگونه تغییر پیداکرده و نتیجه ایکه به آن میرسد این است که آن چیزی که در تمام این گفتمانها است یک امر پیشینیتاریخیاست و در تمام گفتمانها خودش را نشان میدهد. فوکو در آثار بعدیاش وقتی که به اخلاق و رابطه ی اخلاق با قدرت میپردازد، میبینیم که چگونه نتیجهی تمام بحثهاییاست که قبلا مطرح کرده و در اینجا باز به غلط منتقدان فوکو میگویند او طرفدار پایان سوژه و پایان انسان است در صورتیکه فوکو در دوران آخرش به این مساله اشاره کرد که تنها چیزی که همواره برای او در کارش مطرح بوده، مسالهیسوژه بوده و نه چیزی غیر از آن.»
هلر ادامه میدهد:« فوکو در بخش دیرینهشناسیدانش وقتی می خواهد از کارش صحبت کند، از این تداوم راضینیست و به جای کلمهی دیرینه شناسیکلمهیتبارشناسیرا استفاده میکند. همچنین توجهیکه فوکو به افرادی مثل بلانشو و تای و دیگران دارد و آنها در بارهی پایان نویسنده یا مرگ نویسنده صحبت میکنند، ما را به این سمت میبرد که بگوییم که فوکو با آنها دارد راجع به پایان سوژه یا پایان انسان هم صحبت میکند ولی باید دقت کرد که در اینجا فوکو دارد نیچهایعمل میکند و همانطور که نیچه در بارهیمرگ خداوند صحبت کرد، او هم دارد دربارهیمرگ انسان صحبت میکند. ما میبینیم که فوکو در یک بخش از کارش در بارهی تکنولوژی علم و در بخشی دیگر دربارهی تکنولوژی قدرت صحبت می کند و اینها را به همدیگر ربط میدهد و قدرت به عنوان یک گفتمان دانش بهکار میرود یعنیبه عنوان یک فرمیاز قدرت بهکار میرود.»
هلر با اشاره به مسالهی نهاد ها و کتاب مراقبت و تنبیه گفت:«چگونه یک سری نهادها مثل نهاد زندان درگرد شکل جدیدی از دانش دارد شکل خودش را میگیرد و نهادینه میشود. بیش از مدرسه و نهادهای نظامیمسالهای که برای فوکو مطرح است، مسالهی زندانها است. طبیعاتا دردورههای قبلی سیستم زندانها به این صورت نبوده و فوکو از خودش میپرسد، پس این چه معنایی دارد که ما با این سیستم جدید زندانها روبرو هستیم؟، و جواب اینجاست که گفتمان دانش با گفتمان قدرت باهم در ارتباط مستقیم قرار میگیرند و همه چیز تبدیل به قدرت میشود و طبیعتا در روابط انسانی هم یک رابطهیقدرت وجود دارد. فوکو در سیاست این مساله را به عنوان میکرو پولتیک مطرح میکند و صحبت او در اینجا فقط در بارهی دولت نیست بلکه در مورد نهادها است، اینکه چه نهادهایی از قدرت هستند که در کنار دولت عملکرد دارند. مثلا مدرسه و زندان که زندان جسم و بدن ما را به بند میکشد و فوکو تمام این مسالهیفلسفهیقدیم را که میگوید که این نفس ما است که در بدن ما زندانی شدهاست را برعکس میکند و میگوید که در حقیقت این جسم مااست که در روح ما گرفتارشده زیرا روح ،خود دانش است و شناختی است که بدن مارا زندانی میکند.»
هلر در ادامه میگوید:« وقتی که فوکو دربارهی قدرت صحبت می کند باید به این مساله توجه کرد که قدرت از نظر فوکو یک نوع مقاومت هم هست. یعنیآزادی به عنوان یک مقاومت در این رابطهی خود قدرت شکل میگیرد. فوکو در دوران آخر زندگیش در سمینارهایی که در کلوژ دو فرانس داشته، در بحثی که دربارهی حاکمیت مطرح میکند به این مساله توجه میکند که دولت یک حالت شبانیدارد و می خواهد مردم را هدایت کند ولی حاکمیت مسالهاش ایجاد بیوپولتیک یا سیاست زیستی است. که فقط میخواهد حکومت کند. پس در اینجا ما به فوکویسوم میرسیم که بعد از اینکه از تکنولوژیقدرت و تکنولوژی دانش صحبت میکند، به تکنولوژیخویشتن یا خود میرسد و در این دوره استراتژی جدیدی را شروع میکند. او به مسالهیاخلاق و اخلاق شخصیت، شخصیتیکه در دورهی مدرن خود را میآفریند، خیلیتوجه پیدا میکند. اینجا فوکو میگوید که چگونه اخلاق مدرنیته خود را در قالب جدیدی قرار میدهد بحثیکه فوکو میکند ارتباط مستقیم پیدا میکند با تاویلی که از مسیحیت میکند و اینکه مسیحیت به دنبال فلسفهی رواقی به نوعی بدن را تحت بندگی قرار دهد و میل را شخصی کند. به دنبال این مساله تنبیه و گناه اولیه میاید. فوکو شروع به کارکردن در باره ی یونانیان و رومیان باستان میکند و متوجه این موضوع میشودکه اخلاق رومی و یونانی با اخلاق مدرنها کاملا فرق دارد و ما در آنجا با فضائل روبرو هستیم و نه اخلاقی که میخواهد جسم را به بندگیبکشد. فوکو هیچوقت آن را به عنوان مدل استفاده نکرد ولی برایش این مساله بود که چگونه این بحث جنسیت که در مدرنیته مطرح شده است، در امتداد آن بحث مسیحیت ما را دراخلاقیات جدیدی قرار میدهد و اعتقاد داشت که جنسیت ابداع مدرن است که به دنبال فرویدیسم مطرح میشود. پس در دوران مدرن مسالهایکه با جنسیت مطرح شد این است که میل جنسی جایتمام لذتهای دنیایکهن را گرفت.»
هلر گفت:«سئوالی که پیش میآید این است که با این گفتمان جنسی که توسط فرویدیسم پدید آمده، چه باید کرد؟ جوابی که فوکو به آن میدهد این است که «حس» باید مبنایاخلاقیات ما بشود و در مقالهی«نیچه، تبارشناسی و تاریخ» فوکو مینویسد که جهان ما دیگر جهان پارادایمها نیست. ما به هر حال در این دنیا متولد شده ایم و در همین دنیا هم میمیریم، دنیاهایبهتری هم وجود ندارد و این جهان هم جهان خطرناکی است ولی همیشه این جهان خطرناک بوده و چیزی به نام اتوپیا وجود ندارد ومدینهی فاضله نمیتواند مدل کنشیما شود. افق ما یک افق بسته است. فوکو در پایان عمرش به کانت وبه خوانشاش از او و مقالهی «معروف روشنگری چیست؟»میرسد. صحبتیکه میکند این است که کانت واقعا فرزند دوران روشنگری است. در اینجا موضع فوکو هایدگری نیست و فوکو موضع خود را بیان میکند.» هلر در پایان سخنانش میگوید:« چیزی که در بارهی فوکو خیلیمهم است، این است که او یک متفکر شخصی است که به دنبال هیچگونه «ایسم»ی نیست. فوکو به دنبال ایجاد هیچ مکتبی نبود و فراسوی تمام این مکتبها بود و خود را یک متفکر شخصی میدانست تا جایی که خبرنگاری از او پرسید که آیا شما ساختارگرا یا پساساختارگرا هستید و او در پاسخ گفت: من میشل فوکو هستم. شاید فوکو ازاولین کسانی است به ما گفت که جزو هیچ مکتبی نیست.و این شجاعتی است که امروزه باید به ان توجه کنیم و یکی از دلایلی است که من به خاطر آن در این جلسه راجع به فوکو با شما بحث کردم.»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست