دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

چهار فصل همین و تمام


چهار فصل همین و تمام

درباره نمایش «کوارتت»

در آغاز نمایش «کوارتت»، صدایی، انگار از پشت تلفن به طرف مقابلی که او هم در صحنه حاضر نیست و لابد آن سوی خطوط ارتباطی فرضی است می گوید؛ روی نوارها بنویس ایران سرزمین چهارفصل و بعد حرف خود را این طور تصحیح می کند که؛ نه... فقط بنویس چهارفصل. (نقل به مضمون) منطق گوینده برای این تصحیح، مستقیم گویی عنوان نخست است. این منطقی است که در نگاهی دوباره به نمایش «امیررضا کوهستانی» می تواند به یک استراتژی برای نقد آن بدل شود چرا که این تاکید گوینده بر «رو بودن»، تاکیدی است که در پایان نمایش می توان با ارجاع دوباره به آن مصداق هایش را در خود متن و نحوه اجرای آن جست وجو کرد. به همین دلیل تضادی که زیبایی شناسی «کوارتت» حول محور آن شکل گرفته در جاهایی به پاشنه آشیل آن بدل می شود. روایت «کوارتت» روایتی است چندپاره و این واکنشی است منطقی نسبت به واقعیت تکه تکه یی که متن عناصر خود را از آن گرفته است. واقعیتی که به شکل تکه تکه متن تبدیل شده است. شیوه چیده شدن آدم ها و عوامل بازنمایی آنها در صحنه هم دقیقاً القاگر همین شکل تکه تکه است. هر دسته از تماشاگران، هر شخصیت را در دو موقعیت می بینند. یکی در حالت نشسته پشت میز بر صحنه و دیگری روی صفحه تلویزیون هایی که در چهار سمت صحنه قرار گرفته و البته یکی از بازیگرها هم تنها روی صفحه تلویزیون قابل مشاهده است. اما آنچه در تقابل با این شکل «کوبیستی» به زیبایی شناسی آن ضربه می زند، محصور و محدود ماندن این دوشقگی و دووجهی بودن شخصیت ها در شکل اجرایی نمایش است چرا که نویسنده تضادی را که می توانست بنیادی ترین عنصر ساختاری متن باشد، به تضاد میان شخصیت های هر روایت با یکدیگر و گاه (به ویژه در روایت فتح الله) به تضاد میان لحن راوی با آنچه روایت می شود تقلیل داده است و با تاکید بر تنها همین وجه از تضاد، شخصیت هایی بیشتر یک بعدی آفریده است. شخصیت های هر روایت را قاتل و کسی که با مقتول یا مقتولین نسبتی داشته و در نتیجه اکنون در برابر قاتل قرار گرفته، تشکیل می دهند. این گونه قرار گرفتن شخصیت ها در برابر هم و موقعیت شان در برابر مقتول، قطعیتی را به متن و شخصیت های آن تحمیل کرده که با شکل قطعه قطعه متن در تضاد است و این تضاد، تضادی است بیرون از شکل زیبایی شناسانه متنی که اتفاقاً نوعی تضاد درونی یکی از عوامل سازنده آن است.

با همه اینها «کوارتت» نمایشی است که نمی توان دیدنش را از میانه رها کرد و این البته بیش از آنکه ارتباطی داشته باشد با درونمایه و طرح ساده متن این نمایش، بازمی گردد به شکل روایت و زبانی که نویسنده برای آن برگزیده است.

این، همچنین باز می گردد به نقطه حساسی که به قول یکی از شخصیت های نمایش، «نیش کارد» نویسنده به آن خورده است.

«کوارتت» روایت موازی دو حادثه است. دو قتل و دو مقتول که تن مثله شده شان بر دوش متن سنگینی می کند آنچنان که متن از آغاز زیر بار این سنگینی ازهم پاشیده است و همان طور که در آغاز اشاره شد این ازهم پاشیدگی، موثرترین شکل اجرای هنری واقعیتی است از این دست که شخصیت های نمایش بازگویش می کنند.

واقعیتی چنان دهشتناک که جز با آشنایی زدایی از آن به کمک لحنی کاملاً متضاد با ماهیت این واقعیت، نمی توان به نحوی موثر بازگویش کرد و این آشنایی زدایی به ویژه در پاره هایی از روایت دوم (روایت فتح الله و برادرش) به خوبی اتفاق افتاده است. فتح الله (آتیلا پسیانی) با لحنی از جنایت خود حرف می زند که انگار دارد اتفاقی پیش پا افتاده و کاملاً روزمره را با تمام جزئیات آن روایت می کند. او حتی شیوه کشتن و فاصله های بین هر جنایت را با دقت تشریح می کند و اتفاقاً درست از دل همین لحن خونسرد و بی تفاوت است که گاه تضاد درونی او رخ می نماید و اینجاست که تضاد بنیادین متن دیگر نه در مقابل زیبایی شناسی آن که به خدمت این زیبایی شناسی درمی آید. این تضاد، تضادی است که به خوبی در زبان شخصیت ها اتفاق افتاده. ضمن اینکه نویسنده، در نوشتن هر روایت، برخلاف بسیاری از متون داستانی و نمایشی نه از واژگان خود که از واژگان متناسب با پایگاه اجتماعی هر شخصیت استفاده کرده و زبانی ساخته است که با واقعیت درونی و بیرونی شخصیت ها هماهنگ است. مگر در مواردی جزیی که می توان از کنارشان گذشت. اما مساله دیگری که می توان در بررسی این تازه ترین نمایش «امیررضا کوهستانی» به آن پرداخت، طرح داستانی دو حادثه یی است که لابه لای هم و به موازات یکدیگر روایت می شوند. دو حادثه یی که از لحاظ کشش داستانی هم پایه یکدیگر نیستند و در پایان می بینیم که روایت نخست (روایت نگار و شیده) از روایت دوم (فتح الله و برادر) جا می ماند چرا که روایت دوم با اتکا به عوامل گوناگون از جمله زبان، موقعیت و نوع ارتباط شخصیت ها با یکدیگر و غریب بودن خود ماجرا، ذهن را به الگویی ازلی از جنایت ارجاع می دهد و از یک جنایت خاص، به مفهومی کلی از جنایت به عنوان وسوسه یی که ممکن است در ته ذهن هر انسانی وجود داشته باشد. جنایت اول حاصل یک اتفاق است و جنایت دوم حاصل واکنشی برخاسته از حفره هایی در تاریکجاهای ذهن و مرتبط با موجودی به کمین نشسته در ناخودآگاه آدمی. هر چند «کوارتت» می توانست به جای تاکید بر آن تضادهای آشکار و جزیی، نمودی باشد از تمام تناقض های ذهن های چندپاره یی که درگیر با خود و دیگری در لحظه یی که ناگهان «نیش کارد»شان به رگی می خورد و تمام. اما شاید «کوارتت» از آغاز قرار نبوده چنین باشد. «کوارتت» کوهستانی بیش از همه اینها سندی است هنری و فرهنگی از یک عصر. سندی از یک واقعیت... اصلاً به قول همان صدای بی نشان آغاز نمایش؛ چهار فصل... همین و تمام.

علی شروقی