چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

هویت علم دینی


آیا می توان علم و دین را از منظری با یكدیگر آمیخت و آیا می توان این دو را بر سر یك سفره نشاند

آیا می‏توان علم و دین را از منظری با یكدیگر آمیخت؟ و آیا می‏توان این دو را بر سر یك سفره نشاند؟

پیشینه این بحث در میان ما چندان نیست; نظریه اول در این باره، نظریه كسانی است كه خواسته‏اند گزاره‏های دینی را با محك تجربه بیازمایند و یا حداقل بر آنها مهر تایید بزنند و سرافرازانه در عصر جدید از دین علمی سخن بگویند و به گمان خود سبب تشیید اركان ایمان شوند; و در این مسیر گرفتار چه تكلفها و صعوبتها كه نشده‏اند. نظریه دوم، دین را مجموعه گزاره‏های ارزشی ناظر به سعادت انسان می‏داند، و علم را مجموعه گزاره‏های توصیفی ناظر به عالم واقع كه بین این دو هیچ پیوند میمونی نمی‏توان فرض كرد. نظریه سومی هست كه از به هم آمیختن علم و دین و با تغافل از تفاوتهای بنیادی میان گزاره‏ها و حتی مفاهیم این دو نظام مختلف معرفتی، موجودی ناهمگن پدید می‏آورد، و به نوعی التقاط، تن در می‏دهد.

این بحث زنده و پویا، مساله امروز جامعه علمی حوزه و دانشگاه ماست. در مقاله حاضر، آقای دكتر خسرو باقری از اساتید دانشگاه تهران، از «علم دینی‏» سخن به میان آورده و معتقد است، نظریه‏های علمی می‏توانند پیشفرضهای خود را از گزاره‏های دینی وام بگیرند با آنكه علمیت آنها با محك تجربه مشخص می‏شود; اما آیا می‏توان به صرف اینكه پیشفرضهای یك نظریه علمی، دینی‏اند، آن علم را در بستری خاص قابل تولید دانست؟ این بحث‏به مشاركت جدی اساتید حوزه و دانشگاه محتاج است و مسیر تئوریك نظام اسلامی را مشخص می‏سازد. فصلنامه حوزه و دانشگاه از این مشاركت استقبال می‏كند.

تعبیر «علم دینی‏» نخستین تاملی را كه بر می‏انگیزد این است كه آیا چنین چیزی ممكن است؟ و در صورت مثبت‏بودن پاسخ، چه هویتی می‏توان برای آن قائل شد؟ چگونه می‏توان علم و دین را به هم گره زد و از آن موجودی یكپارچه پدید آورد؟ این سؤال چنانكه پیداست، بر این پیشفرض استوار شده است كه میان علم و دین سنخیتی نیست، یا سخن گفتن از چنین سنخیتی آسان نیست. جستجوی تصور احتمالا مقبولی از تعبیر «علم دینی‏»، در گرو آن خواهد بود كه از نوع پیوند میان علم و دین، در چنین تصوری سخن به‏میان آید. به نوبه خود، سخن گفتن از نوع این پیوند، وابسته به این خواهد بود كه هویت علم و هویت دین -بویژه از آن حیث كه ممكن است‏به علوم تجربی مربوط شود-، هر یك مورد امعان نظر قرار گیرد. از این رو، بحث‏حاضر در سه مرحله سامان خواهد یافت: نخست از هویت علم سخن خواهیم گفت، سپس از هویت دین، و سرانجام از هویت علم دینی.

۱. هویت علم:

روایت مابعد اثبات گرا (Post-Positivistio)

پس از شكست اندیشه اثبات گرایان (Positivists) مبنی بر اینكه علم، حاصل بر هم انباشتن امور واقع محض است، اكنون دیگر این مقبول نیست كه گمان كنیم علم می‏تواند با واقعیتهای فارغ از نظریه (Theory-free) سر و كار داشته باشد، بلكه مساله این است كه عالمان، كار خود را در زمینه دانشی مقدم آغاز می‏كنند كه بر پیدایش و تحول فرضیه‏های آنان بسیار مؤثر است. محققان مختلف، از این «زمینه‏» با تعابیر متفاوتی یاد كرده‏اند; همچون «متافیزیك‏»، «هستی‏شناسی‏» ,(ontology) «سرمشق‏» ,(paradigm) «جهان‏نگری‏» (weltanschauung) و «سخت هسته‏» (hard core) كه البته مفاهیمی كاملا منطبق بر هم نیستند.م‏ا آنچه را آگاسی (Agassi) (۱۹۵۹) «برنامه‏» (program) می‏نامد، بیانی است گویا از این دانش زمینه‏ای: «ما به هنگامی كه می‏كوشیم فرضیه‏ای را شكل دهیم، عموما دیدگاهی كلی را پشتوانه خود قرار داده‏ایم. پاره‏ای اصول كه پیش از چارچوب بخشیدن به فرضیه‏ها مورد قبول واقع می‏شود... این اصول به نحو پیشینی (a priori) مورد قبول واقع می‏شوند; به این معنا كه مقدم بر فرضیه‏ای كه ما می‏خواهیم صورت بخشیم، پذیرفته می‏شوند.»

در نوشته حاضر، این دیدگاه كلی اثر آفرین، «متافیزیك‏» خوانده می‏شود، در حالی كه تاثیر متافیزیك بر پیدایش و تحول فرضیه‏ها تقریبا مورد اتفاق است، میزان این تاثیر و نیز چگونگی طبقه‏بندی دیدگاههای متافیزیكی مورد اختلاف است.

نخست طبقه‏بندی دیدگاههای متافیزیكی را مورد توجه قرار می‏دهیم. برخی كوشیده‏اند میان هستی‏شناسیهایی كه در داخل قلمرو علم، و آنها كه بیرون از آنند، تمیز قائل شوند. ویزدم (wisdom) (۱۹۸۷) در نقد نظر پوپر كه متافیزیك را بیرون از قلمرو علم در نظر می‏گیرد (معیار تمایز ,(demaniasion sriterion می‏نویسد: برخی هستی‏شناسیها اجزای نظریه‏های علمی هستند(ص‏۱۲۹). ویزدم اجزای مشكله علم را به سه نوع تقسیم می‏كند:

۱. «محتوای تجربی‏» (empirical content) كه از حیث مشاهده، ابطال پذیر است;

۲. «هستی شناسی منضم‏» (embedded ontology) كه بدون توسل به آن نمی‏توان محتوای تجربی را فهمید یا مورد استفاده قرار داد (همچون فضای مطلق در نظریه نیوتن);

۳. «جهان نگری‏» (هستی‏شناسی غیر منضم (unembedded ontology كه نسبت‏به خطمشی و روش علم، تجویزها (prescription) و تحریمهایی (proscription) دارد.

ویزدم بر آن است كه «جهان‏نگری‏» در پیكره نظریه‏های علمی نشانده نمی‏شود و بخشی از معنای آنها نیست; ولی بخشی از هستی شناسی نظریه‏ها محسوب می‏شود; زیرا بر خط مشی و روش علم مؤثر می‏افتد: «[جهان‏نگری] چارچوبی كلی است كه بر روی علم چنبره می‏زند، و شكل علم را به آن اعطا می‏كند.» او این مثال را برا ی «جهان‏نگری‏» به دست می‏دهد: «این اصل كه همه تغییرات بدنی، صرفا ناشی از علل فیزیكی است، بخشی از هستی‏شناسی غیر منضم به نظریه‏های زیست‏شناختی و فیزیولوژیك است; با این حال، تمامی تحولات كلاسیك عظیم در فیزیولوژی تابع آن است. »(ص‏۱۴۰)

اما از نظر وی، نظامهای متافیزیكی كهن از این امر مستثنا هستند، و نمی‏توانند بخشی از یك نظریه قلمداد شوند. دلیل وی بر این امر آن است كه این نظامها با مسائل انتزاعی; همچون جوهر، ارتباط میان جوهرها، ماهیت كلیات و نظیر آن سر و كار دارند. اگر معیار ویزدم را در مورد «جهان‏نگری‏» لحاظ كنیم، استثنایی كه او قائل شده موجه نخواهد بود. این معیار عبارت است از: «تاثیرگذاری بر خط مشی و روش علم، بدون آنكه جهان‏نگری تصریحا به نظریه منضم شده باشد.» با نظر به این معیار، دلیلی ندارد كه برخی از اصول نظامهای متافیزیكی كهن را از اینكه به منزله «جهان‏نگری‏»، نظریه‏های علمی محسوب شوند، مستثنا بدانیم; به عنوان مثال: اعتقاد «ارسطو» و «لایب نیتس‏» مبنی بر اینكه برخی از روابط میان جوهرها ضروری است، به‏منزله اصل موجبیت (determinism) در نظر گرفته شد. این اعتقاد، تاثیری عمده بر خط مشی و روش علم گذاشت. در اینجا ما در مقام آن نیستیم كه درستی یا نادرستی این اعتقاد را مورد بحث قرار دهیم. نكته مورد توجه این است كه اعتقاد متافیزیكی مزبور، تاثیری بسزا بر خط مشی و روش علم -هم در علوم طبیعی و هم در علوم انسانی- داشته است. و آیا اصلی كه ویزدم آن را به عنوان نمونه ذكر می‏كند; یعنی اینكه «همه تغییرات بدنی، صرفا ناشی از علل فیزیكی است‏»، خود، موردی خاص از اصل موجبیت نیست؟

لذا داعیه ویزدم مبنی بر اینكه دیدگاههای متافیزیكی كهن، علم را تحت تاثیر قرار نمی‏دهند برخطاست. بر این اساس، تمایز میان دعاوی متافیزیكی و تقسیم آنها به شعبه‏ای كه در درون قلمرو علم قرار دارد، و شعبه‏ای كه در بیرون آن، موجه به نظر نمی‏رسد. مهم این است كه فرضیه‏های علمی در پیدایش و تحول خود، تحت تاثیر دیدگاههای متافیزیكی هستند، خواه كسی آنها را بخشی از نظریه‏های علمی به حساب آورد، یا ترجیح دهد آنها را جزء ساختمان نظریه علمی در نظر نگیرد. مساله دیگر، میزان تاثیر متافیزیك بر علم است. متافیزیك اغلب به منزله منبعی برای فرضیه‏ها و شیوه‏های پژوهشی علم در نظر گرفته می‏شود; فی المثل: واتكینز (Watkins) (۱۹۵۸) از «نقش تنظیم‏گر» (regulative role) متافیزیك اینگونه سخن می‏گوید: ملاحظه نقشهایی كه نظریه‏های متافیزیكی، طی دوره انقلاب علمی در قرن هفدهم بازی كردند جالب توجه است; نظریه‏هایی; چون موجبیت، افزارمندی ,(mechanism) و ایده‏هایی در باب سادگی، نظم و ساختار ریاضی طبیعت. این نظریه‏های متافیزیكی، برنامه‏هایی را جهت نظریه‏پردازی علمی در پی آوردند. ویزدم (۱۹۸۷) نیز از نقش «تجویزی‏» (Prescriptive) آنچه كه آن را «جهان نگری‏» می‏نامد سخن می‏گوید، چیزی كه در امر نظریه‏پردازی علمی «چارچوبی در می‏افكند، و نوع محتوای آن را توجیه و تجویز می‏كند.» او بر آن است كه علوم طبیعی از آغاز انقلاب علمی، با نوعی جهان‏نگری به‏كار پرداخته‏اند كه وی آن را «سازوكار بیجان‏» (inert mechanism) می‏نامد. در این باب، لاكاتوش (lakatos) بر آن است كه یك «برنامه پژوهشی‏» ,(research programme) نقش «الهام مثبت‏» (positive heuristic) را ایفا می‏كند، كه فراهم آورنده نوع سؤالهای پژوهشی و راههای ویژه فرضیه پردازی است. در یك كلام می‏توان گفت كه یك دسته از نقشهای دیدگاههای متافیزیكی، ناظر به فراهم آوردن فرضیه‏ها یا برجسته كردن و برگزیدن مسائل پژوهشی است.

از سوی دیگر، این نكته مورد توجه قرار گرفته است كه دیدگاههای متافیزیكی می‏تواند محققان را از جستجوی فرضیه‏های معین یا گزیدن مسائل ویژه‏ای برای پژوهش بازدارد. با نظر به این نقش، واتكینز (۱۹۵۸) از «تحریم‏» ( proscription) سخن می‏گوید. او دیدگاه ذره‏گرایی (Atomism) را نمونه می‏آورد. مطابق این دیدگاه، «به ازای هر تغییر قابل مشاهده، تغییری در نظم و نظام یك سلسله ذرات غیر قابل مشاهده رخ می‏دهد.» این دیدگاه كه متضمن نظریه ذره‏ای نور است، فرضیه تجربی انتقال پیوسته نور را از میدان به‏در می‏كند. ویزدم (۱۹۸۷) نیز از همین نقش، به‏عنوان «تحریم‏» سخن می‏گوید. لاكاتوش (۱۹۷۰) اینگونه تاثیر را «الهام منفی‏» (negative heuristic) می‏خواند. به‏عنوان نمونه‏ای گویا، هم در باب الهام مثبت و هم در باب الهام منفی، او متافیزیك دكارتی را مورد بحث قرار می‏دهد:

متافیزیك دكارتی; یعنی نظریه افزارمندانه عالم - كه بر اساس آن، جهان چون یك ساعت عظیم... است كه در آن، دفع و فشار، تنها علت‏حركت است - مانند یك اصل الهامی قدرتمند عمل كرد. این دیدگاه، مانع از آن شد كه [محققان] به نظریه‏های علمی‏ای -همچون [روایت‏بنیادگرایانه] نظریه نیوتن در باب تاثیرگذاری از دور -[action at a distance] كه با آن ناهمخوان بود بپردازند (الهام منفی). از سوی دیگر، این دیدگاه، مشوق كار بر روی فرضیه‏های كمكی بود كه می‏توانست آن را از گزند شواهد مخالف بارز... مصون نگه دارد (الهام مثبت) (ص ۱۳۲-۱۳۳، تاكید از مؤلف.)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 6 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.