چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

شعر خوب به همه زمان ها و مکان ها تعلق دارد


شعر خوب به همه زمان ها و مکان ها تعلق دارد

گفت و گو با «محمود معتقدی» شاعر و منتقد ادبی

شعر امروز برخلاف ادبیات داستانی راه دشواری را طی می‌کند. وضعیت داستان نویسی به دلیل ابزارش خیلی بیشتر مورد توجه است

هنر همواره بر محور انسان‌گرایی حرف خودش را می‌زند. بنابراین باید گفت هنر و ادبیات چراغی است برای دیدن تاریکی‌ها و زمینه‌یی برای کشف و خم شدن به درون واقعیت‌های زندگی در همه ابعادش. البته انسان امروز همه وجوه زندگی‌اش با سیاست و مسائل اجتماعی گره خورده است

در هر دوره‌یی ادبیات و هنر به ویژه شعر با چشم‌اندازهای شکلی و محتوایی خاصی پوست می‌اندازد. در روزگار امروز هم شعر زمانه ما به این آفت‌ها ‌گاه از راه اصلی‌اش جدا می‌شود و به بیراهه می‌زند. بسیاری ساده‌گویی و ساده‌نویسی را با ساده کردن و ساده‌انگاری اشتباه می‌گیرند و به زبان آسیب می‌زنند

محمود معتقدی، ۲۶ مهر سال ۱۳۲۵ در شهر آمل به دنیا آمد. دوران دبستان را در مدرسه مهر و دوران دبیرستان را در مدرسه هادی شریعت‌زاده گذراند. در آستانه سال ۱۳۵۰ به تهران مهاجرت کرد و در سال ۱۳۵۱ در رشته تاریخ دانشگاه تربیت معلم مشغول به تحصیل شد. در‌‌ همان دوران با اسماعیل خویی که معلم فلسفه این دانشگاه بود و کلاس شعری هم در آ‌نجا دایر می‌کرد، آشنایی پیدا کرد. از اوایل دهه ۶۰ به شکل جدی شروع به شعر گفتن کرد و در ادامه و به‌تدریج با مطبوعات همکاری می‌کرد. همچنین بررسی و نقد داستان‌نویسی را از سال ۷۰ شروع کرد که برآمد این نقد‌ها، مجموعه نقدی است که از سوی انتشارات آوای کلار منتشر شده است. کارهای تازه منتشر شده معتقدی در سال‌های اخیر عبارتند از «گزینه اشعار» نشر مروارید، مجموعه شعر «به گوزن‌های تشنه چیزی نگو»، «از پاره‌های دوست ‌داشتن» و همچنین «ابر‌ها خاموشند». وی همچنین کتاب‌هایی در نقد ادبی و پژوهش در شاهنامه فردوسی را در دست چاپ دارد. متن زیر قسمتی از گفت‌وگوی مفصلی است که محمود معتقدی درباره سال‌های فعالیتش در شعر و نقد ادبی انجام داده است.

ضمن سپاس از شما برای قبول این گفت‌وگو، اجازه بفرمایید نخستین سوالم را به این شکل طرح کنم. اگر زندگی محمود معتقدی را از آغاز تاکنون چون رشته تصاویر مرتبطی همچون یک فیلم بلند از نظر بگذرانیم، شما بیشتر روی چه صحنه‌هایی درنگ می‌کنید و برای پانوشت این صحنه‌ها چه دارید به ما هم بگویید؟

طبیعی است هر انسانی در عرصه حیاتش اوج و حضیض‌های فراوانی را پیش رو دارد. من هم در گذر‌گاه زندگی و از منظر زیستن همواره با مسائلی روبه‌رو بودم و هستم چرا که در هر مقطعی از زیستن شاعر، سکانس‌های مختلفی وجود دارد. اگر این زندگانی را شبیه فیلمی بدانیم با رنج‌ها و شادی‌های زیادی گره خورده است که هر کدام معنا‌پذیری خاص خودشان را دارند. در این عرصه روزگار موفقیت و پیروزی به‌ویژه در زمینه‌های فرهنگی برای من لحظه‌های زیبا و به‌یاد‌ماندنی‌ای را همواره رقم زده و می‌زنند البته با نسبیت خاصی و در چشم‌انداز و زمان و مکان معینی. همواره تجربه می‌کنم و پیوسته دغدغه شناخت خویش و جهان خویشتن‌‌ رهایم نمی‌کند البته این دیگران هستند که می‌توانند درباره زاویه‌های آثارم داوری کنند. برای بودن و نوشتن چاره‌یی نیست. باید اندیشه کنیم و کاری به پیش ببریم.

در آثار شما پرتوهایی زیبا از عشق و خلود و تنهایی انسان معاصر را مشاهده می‌کنیم که اتفاقا از مولفه‌های دوران ما است و همزادهایی در میان شاعران سترگ از جمله فروغ و شاملو و بیژن جلالی نیز داشته. آیا تصور می‌کنید شاعری که مدام از عشق دم بزند در حالی که شخصا آن را تجربه نکرده، شاعر نیست؟

شکی نیست که شاعر هم فرزند روزگار خویش است و مقوله عشق و مرگ جدی‌ترین دستمایه ذهن و زبان وی به حساب می‌آیند. بنابراین، آنچه در آثار من دیده می‌شود. کشف نگاه نسلی است که فرصت سوز‌های فراوانی را دیده و طی کرده است. امروزه بیان و تصویر دنیای عشق و دوستی، نزدیکی به طبیعت و سخن از سرنوشت انسان معاصر گفتن چشم‌انداز مهمی است که من از تلفیق سیاست و عشق در سروده‌هایم سعی می‌کنم به صید زاویه‌هایی از حس زیستن بپردازم. از جمله شکار فرصت‌هایی همچون: تنهایی، غربت، آرمان‌گرایی و هراس از شرایط دشوار فرهنگی، مرا به فضا‌ها ی خاصی از نبودن و بودن نزدیک و نزدیک‌تر کرده و می‌کند. از سوی دیگر تاثیرپذیری از چهره‌هایی که نام برده‌اید خود مقوله دیگری از همنوایی و همدلی است. بنابراین، به گمان من امروز ما به بیان و کشف زاویه‌های عاشقانه بیش از هر زمان دیگری نیازمند هستیم چرا که برای یافتن دوباره خود، ناچار به ایستادن و دوباره دیدن ارزش‌ها و شناخت آفت‌های روزگار اینجا و اکنون، از منظر آسیب‌شناسی فرهنگی هستیم.

زبانی که شما در اکثر سروده‌هایتان انتخاب کرده‌اید زبانی ساده، روان و انسانی و به دور از پیچیدگی‌های تصنعی کلامی و فرمی است. چنین زبانی تاکنون چه ظرفیت‌هایی به آثار شما بخشیده است و آیا توانسته با مخاطبان خود ارتباط عمیق‌تری برقرار کند؟

هر شاعری در گذر زمان با توجه به یافته و تاثراتی که از دیگران کسب می‌کند زبان شعری‌اش را پیدا می‌کند و از آموخته‌هایش بهره می‌گیرد. من هم سعی کردم در فضا‌های کوتاه‌نویسی دریافت‌های اجتماعی و عاشقانه را به‌گونه‌یی در فضای زبانی نرم و ساده و با موسیقی جانبی درهم آمیزم که مخاطبان خاص خودش را پیدا کرده است. فکر می‌کنم این نوع نگرش و بیان ظرفیت‌های فراوانی را به شاعر می‌بخشد. البته این نوع شعر هم پیام و نگاه استعاری خودش را دارد. بسیاری هم این شیوه را چندان نمی‌پسندند و نوعی گسست و معناگریزی و محافظه‌کاری در آن می‌بینند. به هر تقدیر من اهل تجربه و آموختن از شاعران دیگر به ویژه از شاعران جوان هستم. سعی می‌کنم بسیاری از جریانات شعری را همچنان پیگیر و در فضای مجازی با دوستان شاعر در ارتباط باشم و سعی می‌کنم کار‌هایشان را بخوانم. فکر می‌کنم زبان شعری هر کسی در همین فاصله‌ها شکل می‌گیرد. از به‌کارگیری واژه‌های دشوار و غیر‌شاعرانه پرهیز می‌کنم. البته برای رسیدن به ظرفیت‌های بیانی جدی‌تر، هنوز به تجربه‌های تازه‌تری نیازمندم.

در بسیاری از سروده‌هایتان که مضمون‌هایی عاشقانه و اجتماعی دارند ما با تصویرهای شاعر- انسانی روبه‌رو می‌شویم که انگاری با همه درد‌ها و دغدغه‌ها باز هم با زندگی سر سازگاری دارد. آیا شما هم جزو آن دسته از شاعرانی هستید که معتقدند زندگی را باید ساده انگاشت و نباید زیاد جدی گرفت یا اینکه معتقدید در زندگی رازی پنهان شده و جهان را هراس‌انگیز ساخته و شاعر‌باید در پی کشف آن باشد؟

بی‌گمان انسان جدی‌ترین و متفکر‌ترین مخلوق جهان است و در ادامه حیات خود با اسطوره و تاریخ سرو کار دارد. از سوی دیگر بودن در جهان یعنی به‌گونه‌یی شناخت خود و آن دیگری. برای ساختن و دریافت از پدیده‌های پیرامونش ناچار از انتخاب و تعامل با طبیعت و کشف شیوه‌های زیستن است. در این گذرگاه انسان برای بیان آرزو‌های خود ناگزیر بوده طبیعت را بازاندیشی کند و پاسخ بسیاری از پرسش‌هایش را در قالب زبان و هنر بجوید. بنابراین پرتاب شدن به این جهان با خود فلسفه و رویکردی دارد که بخشی از آن به فلسفه و بخشی از آن به هنر مربوط می‌شود. در فضای هنر که ادبیات هم در کنارش مطرح است. انسان به کشف رازهای جهان می‌پردازد. در این میان پیوند آدمی با زندگی اجتماعی و مقوله تکامل و تمدن‌سازی به او می‌آموزد که پاسخ پرسش‌هایش را باید در کهن‌الگو‌ها و به‌تدریج در قانونمندی بشری جست‌وجو کند. لذا آنچه بشر را در گذر تاریخ به شناخت می‌رساند همانا شناخت نیاز و هراس از نبودن و شکست از طبیعت بوده است. طرح این مقدمات به ما می‌گوید که انسان در فرآیند حیات و گذر زمان به دیدن و شنیدن خود می‌رود و بار دیگر خود را در هیئتی دیگر جست‌وجو می‌کند و می‌سازد. با این باور می‌توان گفت که شاعران هم با همه افت و خیز‌های جهان هستی، از سرنوشت تا سرگذشت (جبر و اختیار) پیوسته به کشف خود و آن دیگری می‌پردازند. شادمان می‌شوند. می‌گریند. زندگی می‌کنند. عشق می‌ورزند و سرانجام به مرگ می‌رسند. بی‌شک زندگی در همین فاصله‌ها جریان دارد.

همچنان که مستحضرید یکی از آفات امروز شعر ما مساله‌یی است که برخی‌ها به بهانه ساده‌نویسی در شعر وارد کردند و اکثرا تقلیدهایی بی‌مایه از چند شاعر است. به اعتقاد شما چرا چنین نقیضه‌یی امروزه در ادبیات ما باب شده و فضا را به نوعی مسموم کرده است؟ یا اینکه معتقدید این هم از الزامات این دوره است و پس از مدتی رفع می‌شود؟

شکی نیست در هر دوره‌یی ادبیات و هنر به ویژه شعر با چشم‌اندازهای شکلی و محتوایی خاصی پوست می‌اندازد. در روزگار امروز هم شعر زمانه ما به این آفت‌ها ‌گاه از راه اصلی‌اش جدا می‌شود و به بیراهه می‌زند. بسیاری ساده‌گویی و ساده‌نویسی را با ساده کردن و ساده‌انگاری اشتباه می‌گیرند و به زبان آسیب می‌زنند. امروز بعضی از شاعران مدعی و صاحبنام هم در این ورطه باعث کج فهمی شاعران جوان می‌شوند. با حذف و به کار‌گیری واژ‌ه‌ها و سطر‌های غیر شاعرانه بسیاری را به دنبال خود می‌کشند و فضای شعر را به آشوب تقلید و بی‌معنایی می‌برند. البته کسی منکر نوآوری و تجربه‌های تازه نیست. اما یادمان نرود که این جریان‌سازی‌ها به زبان و شعر فارسی آسیب فراوانی می‌رساند تا جایی که همین اندک مخاطبان شعر امروز هم از این حرکت‌ها سرخورده می‌شوند. نوآوری جایگاه خودش را دارد. اما کم‌سوادی و بی‌معنایی مقوله دیگری است. شاعران جوان نباید مرعوب این حرکت‌ها بشوند.

آیا شما نقش شعر را در این زمانه پر‌رنگ‌تر از دهه‌های قبل می‌بینید که توانسته تلالویی در قلب مخاطب بیفکند یا اینکه اصولا معتقدید شعر و ادبیات تنها در خدمت خود ادبیات است و باید از جریانات روز سیاسی دور بماند و صرفا به کار خود که آفرینش است، بپردازد؟

جایگاه و تاثیر هنر و ادبیات به قدمت سالخوردگی انسان و طبیعت و تاریخ است. طبیعی است از روزگار اسطوره تا چشم‌انداز تاریخی هر ملیتی چه در حوزه شناخت و چه از منظر تحولات اجتماعی از دوران باستان تا به امروز انسان در گذر زمان اندیشه و احساس خودش را مصروف گمشده‌ها و یافتن پرسش‌های خودش کرده و می‌کند. هنر و ادبیات و به ویژه شعر، بزرگ‌ترین دستاورد انسان در جهت معنا بخشی به زندگی و درک و لذت بردن از رمز و راز زندگی به کمک ابزاری زیبایی‌شناسانه، بوده است. بنابراین یکی از بزرگ‌ترین یافته‌های آدمی الگوسازی و الگوپذیری از چشم‌انداز اندیشه و تخیلاتش بوده و هست. دنیای زبان و شعر رسیدن به این فضا را برای انسان همواره مهیا کرده است. شعر بیان رویا‌ها و آرزوهای انسان در پیوند با طبیعت و تاریخ است و هم از این رهگذر به‌گونه‌یی امر مقدسی به حساب می‌آید. طبیعی است در هر زمانی با توجه به شرایط و بنیاد‌های فرهنگی و اجتماعی، کارکرد‌های خودش را دارد و از منظر جامعه‌شناسی ادبیات یکی از پس‌زمینه‌های شناخت فرهنگ و احوال تاریخی هر قوم و جامعه‌یی است که نمودهای اصلی آن همانا دستیابی به باور‌ها و آیین‌ها و سروده‌ها و دیگر کاربست‌های اجتماعی است. اما آنچه در این روزگار از ادبیات و به‌ویژه شعر انتظار می‌رود یک کارزار هنری و اجتماعی در پیوند با جایگاه و مطالبات فرهنگی و اجتماعی از منظر خاستگاه انسانی و بیان آرزو‌ها و نشانه احساس و اندیشه مردمی است که بازتاب روزگار و رویاهای خود را در همنوایی با رازهای زیستن و خود‌شناسی و در زاویه‌های عشق و مرگ و دیگر تقابل‌های درون هستی است. اگر از این منظر نگاه کنیم شعر ما هنوز با بحران مخاطب و بحران اجتماعی روبه‌روست. البته هنر و ادبیات نمی‌تواند بلندگوی یک ایدئولوژی و پیام خاص باشد. هنر همواره بر محور انسان‌گرایی حرف خودش را می‌زند. بنابراین باید گفت هنر و ادبیات چراغی است برای دیدن تاریکی‌ها و زمینه‌یی برای کشف و خم شدن به درون واقعیت‌های زندگی در همه ابعادش. البته انسان امروز همه وجوه زندگی‌اش با سیاست و مسائل اجتماعی گره خورده است. لذا به‌گونه‌یی مطالبات فرهنگی و سیاسی همچون عدالت و آزادی و حقوق شهروندی می‌تواند دستمایه کار هنرمند و شاعر باشد. چنان‌که در آستانه مشرو‌طیت و انقلاب ??، هنر و ادبیات در عرصه روشنگری، نقش بزرگی داشته‌اند. بنابراین شعر و کارکردش در فضای امروز یک فرصت برای دویدن و دیدن است که در اینجا شاعر و مخاطب به نوعی در تعامل با یکدیگر هستند. البته برای رسیدن این دو طیف نیاز به آگاهی و مطالعه و معاصر بودن است. دستیابی به لذت هنری از یک متن یا یک شعر نیاز به دانستگی و ضرورت است. هنر و ادبیات از سفره جامعه می‌گیرد و در ژانرهای مختلف به جامعه پس می‌دهد. طبیعی است که هنر و ادبیات در اصل برای خواص است و تنها از راه واسطه‌های فرهنگی به میان جامعه راه پیدا می‌کند و مخاطبان تازه‌یی به سمت خود جلب می‌کند که این فرصت همگانی خودش تعریف و زاویه‌های خودش را دارد. لذا شعر امروز همه از این موقعیت جدا نیست.

یکی از معضلات جامعه ما بحران ادبیات در کل پیکره‌اش است، به‌ویژه شعر که حتی ناشر‌ها هم روی خوشی به آن نشان نمی‌دهند. از طرفی بنا به برخی آمار‌ها (در دهه ۷۰) ما چیزی حدود ۳۰ هزار شاعر تنها در داخل ایران داریم. چرا از یک سو تیراژ شعر به این شکل مایوس‌کننده است و از طرفی این همه شاعر داریم که پیداست خودشان هم شعر نمی‌خوانند؟

بیش از این درباره بحران در هنر و ادبیات این روزگار نکاتی را یادآور شدم. شکی نیست که پیکره ادبیات و به ویژه شعر ما از ناموزونی و بحران اقتصادی و کمبود مخاطب در رنج است. البته این بحران‌ها به دلیل زیادی موسمی بوده اما در زمینه فضای روزگار ناشی از یک بیماری مزمن فرهنگی است که در اینجا و آنجا برایش دلایل فراوانی اقامه می‌شود. واقعیت این ناموزونی هم علت ساختاری و ارزشی دارد و هم بی‌تفاوتی فردی و اغلب اوقات فراغت عمومی و بحران اقتصادی دارد. اینکه می‌گویید در دهه ۷۰، ۳۰ هزار شاعر داشتیم و اما تیراژ کتاب پایین است این یک حقیقت انکار نشدنی است. بعضی فکر می‌کنند شاعری کار آسان و کم هزینه‌یی است و هر آفرینشی آدم را بزرگ و صاحبنام می‌کند. در این سال‌ها بیشتر شاعران جوان از کیسه جیب خود کتاب چاپ کرده و می‌کنند اما جامعه شعری به دلایل زیادی توجه و اقبال نشان نمی‌دهد چرا که بسیاری از این متن‌ها از حداقل حس و زبان شاعرانگی برخوردار نیستند. لذا کمتر ناشری تن به ریسک سرمایه می‌دهد. متاسفانه در کار شعر امروز این دشواری وجود دارد. البته از سوی دیگر جامعه شعرخوان هنوز با شعر نو چندان سر آشتی ندارد. تنها به تعداد انگشتان دو دست شاعرانی هستند که مورد توجه ناشران هستند. شعر امروز برخلاف ادبیات داستانی راه دشواری را طی می‌کند. وضعیت داستان نویسی به دلیل ابزارش خیلی بیشتر مورد توجه است. چرا بسیاری از کتاب شعر شاعران جوان در فضای خاکستری امروز چندان ساختمند و دارای مقبولیت ادبی اهل نظر نیست و از سوی دیگر فضای نقد هم به ویژه در عرصه رسانه‌یی به‌ویژه از منظر مطبوعات چندان بی‌طرفانه و دارای عیار بالایی نیست. همه این نکات نشان می‌دهد ما در فضای سالم و به هنگامی نیستیم و هنر و ادبیات ما دچار مکث و ایستایی شده است. البته سیاست فرهنگی و تک صدایی بودن فرهنگ و مقوله ممیزی هم در این میانه خود حکایت دیگری است. با این همه من به آینده شعر همچنان امیدوارم.

شما جدای از اینکه از دهه۶۰ در حیطه شعر و شاعری پر‌کار و جدی بودید در وادی نقد ادبی هم چند کتاب چاپ کرده‌اید. وضعیت نقد ادبی را به‌ویژه بعد از انقلاب چگونه ارزیابی می‌کنید و چرا ما دیگر منتقدی در قد و قامت براهنی نتوانستیم داشته باشیم. آیا شما به بحرانی که در نقد ادبی ما پدید آمده باور دارید؟

در حوزه نقد ادبی، ما روزگار خوبی را طی نمی‌کنیم بحران فرهنگی موجود، دامن نقد ادبی را هم گرفته است چرا که نقد ادبی، همواره در کنار نشر آثار ادبی رشد می‌کند. از سوی دیگر فضا‌های دانشگاهی ما در این زمینه، به رسالت فرهنگی خود به درستی عمل نمی‌کنند. از جهت دیگر از سوی بسیاری از نهادهای دیگر فرهنگی به‌ویژه در عرصه رسانه‌یی هم، در این زمینه کار جدی و اساسی‌ای انجام نمی‌پذیرد. در ‌‌نهایت، چگونگی و فرآیند نقد تخصصی و جایگاه منتقدان برای جامعه اهل نظر روشن نیست. از منظر دیگر هم باید گفت: بسیاری هم در حوزه نقد و نظر در اینجا و آنجا که قلم می‌زنند از دانش و تجربه لازم و جدی‌ای برخوردار نیستند. لذا در حوزه نقد و تربیت منتقدان حرفه‌یی نیاز به آموزش و کار‌های ریشه‌یی است چرا که رونق و توجه به امر نشر و نقد کتاب و امکانات کارگاهی و برپایی کلاس‌های تخصصی می‌توانند تا حدی این کمبود‌ها را جبران کنند. در این زمینه مطبوعات و رسانه‌های تصویری و شنیداری و فرهنگسرا می‌توانند نقش مهمی را اجرا کنند.

در کتاب «جهان پاره‌های دلواپسی» چند نقد بر آثار نویسندگانی چون هدایت، م به آذین، آل‌احمد و ... نوشته‌اید. آیا آثار این نویسندگان تاکنون آنچنان که باید و شاید نقد نشده است و هنوز حرف‌هایی برای ما دارند که ‌باید مورد نقد و بررسی قرار گیرند؟

درباره شناخت آثار نویسندگانی چون هدایت و به‌آذین و آل احمد و دیگران، تاکنون حرف‌های زیادی البته از زاویه‌های مختلفی گفته و نوشته شده است. مهم تمرکز، کشف و طرح اندیشه‌های تازه در این زمینه‌هاست. البته هنوز فرصت حرف‌های دیگری هم هست. مهم بازاندیشی نسبت به جایگاه فرهنگی و تاثیرپذیری این نوع نویسندگان برای جوانان و نسل‌های آینده است. من هم سعی کردم در این زمینه‌ها نکاتی را به مخاطب یادآور شوم.

در همین کتاب شما نقدی بر شعر شاملو نوشتید. آیا شاملوی دهه ۴۰و ۵۰ که از بزرگ‌ترین شاعران ایران بود و اشعارش حتی ورد زبان‌ها شده بود در دهه ۶۰ و در نیمه اول ۷۰ به ناگاه افت کرد؟ آیا اصلا معتقد به افت شعر او در دو دهه پایانی عمرش هستید یا معتقدید شاملویی که در دهه ۴۰ و ۵۰ وجود داشت با شاملوی دهه ۶۰ و ۷۰ تفاوتی نداشته است؟

فکر می‌کنم هر شاعری همواره در قلمرو زمان و مکان به نوعی در موقعیتی شاعرانه به سر می‌برد. شاملو هم طی نیم قرن زیستن شاعرانه در فضا‌های مدرن متفاوتی به سر برده و شکی نیست که گستره شعری‌اش با افت و خیز‌های چندی نیز همراه بوده است. روزگاری در حوزه شعر نیمایی گام برمی‌داشت، چیزی نمی‌گذرد از این فضا عبور می‌کند و به کشف و نگاه شعری عاشقانه- سیاسی تحت تاثیر کودتای

۲۸ مرداد و دیگر تبعات آن، به چشم‌انداز تازه‌یی می‌رسد و تا نزدیکی‌های دهه ۵۰ شعر برایش بیان عشق و بازتاب باورهای فرهنگی واجتماعی بود. از دهه ۵۰ تا روزگار انقلاب ۵۷ ، شعر‌هایش به انتقاد از نظم موجود و دفاع از دادگری بود به‌گونه‌یی که شاید بتوان گفت نوعی‌وصیتنامه سیاسی شاعر بود. البته با گزاره‌های خاص ضد تاریخی‌اش نیز همراه می‌بود. البته به دور از فخامت حس و زبان گذشته این‌بار ذهن و زبان شاعر در خدمت عدالت‌خواهی و آزادی اندیشی و شکایت‌های سیاسی گرفته شده بود. به نظر می‌آید در این روزگار، شعر‌های شاملو تا حد زیادی از گوهره شعری فاصله دارد و زبان تا حدی با پیچیدگی خاصی همراه است. البته شاعر در «مدایح بی‌صله» و بعضی از شعر‌های آخرش به‌گونه‌یی به فضای نومیدی و دلتنگی نزدیک است. با این همه، بی‌گمان می‌توان گفت شاملو صاحبنام‌ترین شاعر معاصر این سرزمین به حساب می‌آید، کارنامه کاری‌اش در چند حوزه فرهنگی نشان از جایگاه ارزشمند این چهره سختکوش و صاحب سبک بزرگ دارد. مردی که خشم و جسارت را به یکسان و به یک اندازه داشت. تقابل داد و بی‌داد را به نیکی می‌شناخت و همین مقوله دستمایه همه شعر‌هایش شده بود. وی شاعری تاثیرگذار و مانند هر شاعر بزرگی مقوله‌های «عشق» و «زندگی» و «مرگ» را به زیبایی به تصویر می‌کشید. بی‌گمان شاملو، جهان شاعرانه سیال و دردمندانه‌یی داشت.

خیلی‌ها عقیده دارند که شاعران در تمام عمر تنها یک شعر می‌گویند. نرودا معتقد بود که شاعر در تمامی عمر تلاش می‌کند تا یک حرف را هر چه بهتر و کامل‌تر بزند. نظر شخصی شما چیست؟

بله، دایره ذهنی و هستی واژگانی شاعر همواره از یک موقعیت و به شیوه‌های بیانی متفاوتی در چشم‌انداز عمر شاعری‌اش، حکایت دارد. بسیاری از شاعران در همه زندگی شاعرانه‌شان یک یا چند شعر ماندگار دارند که اقبال عمومی را در پی دارد، که دلایل تاریخی و موضوعی خاصی را با خود یدک می‌کشد. این موضوع درباره شعر بسیاری از شاعران دیروز و امروز ما هم صادق است. بنابراین شاعران همواره برای دستیابی به حقیقت و رسیدن به واقعیت مدام می‌سرایند و در پی نشان دادن دگردیسی رویا و هستی پنهان و آشکار انسان روزگار خویشند. شعری زمانی همه‌گیر می‌شود که علاوه بر جوهر شعری، زبان آرزو‌ها، رنج‌ها و شادی‌های تاریخی مخاطبان خویش باشد. بی‌گمان شعر خوب، به همه زمان‌ها و مکان‌ها تعلق دارد.

برای آخرین سوال دوست دارم کمی هم از ادبیات و شعر کردی بگویید. تا چه اندازه با ادبیات کردستان آشنایی دارید و لطفا بی‌پرده عقیده‌تان را درباره ادبیات معاصر کردستان بفرمایید.

باید بگویم از میان ژانر‌های هنری و فرهنگی کردستان به دلایل زیادی ما با موسیقی کردی بیش از دیگر بخش‌های ادبیات آن آشنا هستیم چرا که زبان این قوم را نمی‌دانیم و دوم اینکه از این زبان چیز چندانی به فارسی ترجمه نشده است. البته جسته و گریخته از بعضی از شاعران این خطه همچون «شیرکو بی‌کس» و تنی چند از شاعران اقلیم کردستان عراق نیز کارهای را دیده‌ام اما باید بگویم فرهنگ غنی کردستان و جسارت این مردم در گذر زمان و همنوایی شان با طبیعت همواره در عرصه تاریخ فرهنگی و اجتماعی، جایگاه مهمی دارد. البته بسیاری از جوانان شاعر کرد‌زبان را می‌شناسم که به فارسی شعر می‌گویند که خود نشانه تعلق خاطرشان به زبان شیرین فارسی است. گفتنی است که از میان فارسی نویسان کرد زبان که در ادبیات ایران سهم فراوانی در حوزه تالیف و ترجمه دارند باید از زنده‌یاد‌ان محمد قاضی و ابراهیم یونسی یاد کرد به‌ویژه یونسی که با دستمایه فرهنگ کردی چندین رمان به فارسی نوشته است.

بابک صحرا‌نورد