یکشنبه, ۱۲ اسفند, ۱۴۰۳ / 2 March, 2025
مؤلفه های نظم نوین جهان امپریالیستی

پیرو تغییرات عمدهای که پس از جنگ جهانی و با فروپاشی جماهیر شوروی و تک قطبی شدن جهان در نظام جهانی به وجود آمد و با توجه به یکه تازی ابرقدرتی چون ایالات متحده در عرصه نظام بین الملل، به نظر میرسد، پارامترهای پیشین دیگر برای توصیف و توضیح ساز و کارهای دنیای به شدت امپریالیستی نوین کارآمد نیستند. در عین حال، مؤلفههای جدید، همگی بر اساس سود و زیان تک ابرقدرت دنیا ـ ایالات متحده آمریکا ـ و هواداران آن میباشد. مؤلفههایی که به موجب آنها حقوق ناحقی به این کشورها داده شده و حق دیگر کشورها از آنان سلب میشود. این بی عدالتیها گرچه پیش از این هم نمود داشته، اما در شرایط حاضر و در نظم نوین امپریالیستی جهان، به قواعد اصلی و رو به پذیرش ـ اگر نگوییم پذیرفته شده ـ دنیایی بدل شده که در آن از دموکراسی واقعی هیچ خبری نیست و عدالت در آن مفهومی فراموش شده است. نویسندگان این مقاله در تلاشند تا با توصیف این تغییرات امپریالیستی، به عمده ترین حقوقی که آمریکا برای خود و هوادارانش به ارمغان آورده، اشاره کنند.
با در نظر گرفتن نظام امپریالیستی نوین جهانی در شرایطی که جماهیر شوروی از میان رفته و ایالات متحده با سیستم سلطه جویانه و به شدت نظامی اش به قدرت برتر جهانی تبدیل شده و به نام برقراری ثبات و آزادی در مناطق زیر سلطه خود به ویرانگری و بی ثباتی دامن میزند، نیاز به تجدید نظر در قواعد جهانی به شدت احساس میشود. اکثر این قواعد، جدید نیست، اما حتی متهورانه تر از قبل، به بازگردانی روابط قدرت در تفویض برخی حقوق و یا انکار همین حقوق به وسیله استانداردهای تعبیه شدهای که در سراسر این پادشاهی قابل اجرا هستند میپردازد. بنابراین، اهمیت این قواعد در سطح جهانی بستگی بدان دارد که:
۱) آیا واشنگتن آنها را برای خودش (و صراحتاً یا ضمناً برای متحدان نزدیک، مشتریان و هم پیمانان این کشور) میپذیرد؛
۲) آیا واشنگتن این حقوق را از دشمنانش سلب میکند؛ و
۳) آیا برای واشنگتن هر دو این موارد علی السویه است. چنانکه در این مقاله خواهیم دید، این تصدیق و انکارها در میان سردمداران قدرت پذیرفته شده است، از سران کشورهای غربی و نامزدهای سیاسی و مأموران عالی رتبه سازمان ملل گرفته تا رسانههای وابسته به قدرت و روشنفکرانی که اجازه سخن گفتن دارند. آنها نمایانگر نهادینه شدن نظام قدرتی هستند که عدالت در آن مفهومی واهی است و فساد در ابری از لفاظی و ابهام پنهان شده است.
۱)حق سلطه جویی و تهاجم:
ایالات متحده از حقوق اولیه سلطه جویی برخوردار است و از زمانهای دور، منشور سازمان ملل مبنی بر منع «بزرگ ترین جرم بین المللی» را بدون کوچک ترین مجازاتی نقض کرده است (در ویتنام، هندوچین، پاناما، یوگوسلاوی، افغانستان و عراق).
اسراییل به عنوان مهم ترین مشتری ایالات متحده هم بدون هیچ مجازاتی از همین حق برخوردار بوده است(لبنان در سالهای ۱۹۸۲و ۲۰۰۶، به همراه سوریه، الجزایر و سرزمینهای فلسطین اشغالی). در هر دو کشور، اعتراض روشنفکران و گروههای سیاسی مخالف این سلطه جوییها، تقریباً همگی عمل گرایانه بوده وبه دنبال اثربخش بودن هزینهها ی آن برای مهاجمان و سوء تدبیرهای احتمالی در جنگ بوده اند. اما این حق سلطه جویی نه در داخل این کشورها و نه در عرصه بین المللی به چالش کشیده نشده است. احکام قانونی تنها برای دیگران ساری و جاری است.
در تقابلی شدید، وقتی کشورهایی که در لیست دشمنان ایالات متحده و غرب قرار دارند دست به تهاجم میزنند، سردمداران غربی به شدت خشمگین میشوند. به عنوان مثال، هنگامی که ویتنام در ۱۹۷۹ به کامبوج تجاوز کرد؛ یا در جنگ عراق علیه کویت، هر دو کشور مهاجم به سختی مجازات شدند.
۲) حقوق تروریستی (حق کشتن افراد با تهمت واهی تروریست):
این حق به موازات حق تهاجم است، چرا که مرز میان تروریسم و تهاجم، مبهم و بسته به معیارهاست. در هر دو حالت، اعمال ایالات متحده در بمبارانها و کشتارهایش، هیچ گاه با کلمات زشت نام گذاری نشده اند.
نخستین حمله «ناگهانی و وحشتناک» ایالات متحده به عراق، به روشنی برای ارعاب پرسنل نظامی و غیرنظامیان طرح ریزی شده بود و یورش به فلوجه و سایر مناطق هم طرحی کاملاً تروریستی داشت. حملات نظامی اسراییل هم دقیقاً همین هدف را داشت. در نظر غرب که در واقع موضعی کاملاً سیاسی است، اسراییل به تروریستها تنها «پاسخ میدهد» و حملات «تلافی جویانه» انجام میدهد و هیچ گاه خود عملی تروریستی مرتکب نمیشود. در مقدمه قطعنامه ۹۵۱ مجلس نمایندگان که در پنج مارس با اختلاف شدید چهارصد و چهار به یک به تصویب رسید، حتی در حالی که نیروی دفاعی اسراییل به طرز وحشیانهای به اردوگاههای پناهندگان فلسطینی در غزه یورش میبردند، اعلام میشد که «عملیات نظامی اسراییل در غزه، تنها حماس و گروههای تروریستی دیگر را مورد حمله قرار میدهد» و میافزاید « صدمات رسیده به غیر نظامیان از راه ضربات غیر عمد که ناشی از عملیات دفاعی نظامی بر ضد گروههای هدف میباشد، با آنکه شدیداً تاسف آور است، ابداً مرادف هدف گیری تعمدی غیرنظامیان آن گونه که حماس و دیگر گروههای تروریستی غزه انجام میدهند، نیست.» این اظهارات صراحتاً مدافعهای استدلالی است از تروریسم دولتی اسراییل. اول آنکه، رهبران اسراییلی، از ابا ابان تا آریل شارون و ایهود اولمرت نخست وزیر کنونی، صراحتاً قصد ترور غیر نظامیان فلسطینی را تصریح میکنند. دوم آنکه، در حقیقت، کشتار به اصطلاح «غیر عمد» فلسطینیان توسط اسراییل، از کشتار اسراییلیان توسط حماس و سایر فلسطینیان به نسبت زیادی فزونی یافته است (پیش از انتفاضه دوم، بیست و پنج به یک. از زمان شروع انتفاضه دوم در سال ۲۰۰۰، چهار و شش دهم به یک. و از زمان برگزاری کنفرانس صلح در آناپولیس در نوامبر گذشته، بیست و یک به یک). سوم آنکه، کشتار به اصطلاح «غیر عمدی» فلسطینیان، در واقع کاملاً هم عمدی است، چرا که نیروهای اسراییلی هیچ تردیدی در استفاده از سلاحهای قدرتمندشان در مناطق پر جمعیت غزه و همچنین در تابستان ۲۰۰۶ در لبنان نکردند و شمار قربانیان این حملات، قابل پیش بینی و بسیار زیاد است.
۳) حق تصفیه نژادی:
تصفیه نژادی در نظر غرب زشت و قابل سرزنش است و برای قربانیان آن دریای اشک را روان میکند؛ اما تنها وقتی که توسط نهادهای هدف انجام شده یا منتسب به آنها باشد مانند صربهای بوسنی و جمهوری فدرال یوگوسلاوی میلوسویچ در دهه ۱۹۹۰ و حکومت مسلمان سودان در زمان ما. از دیگر سو، موردی کاملاً حقیقی در تصفیه نژادی که به خاطر برانگیختن خشم مسلمانان و اعراب، تبعات جهانی داشته، اخراج مداوم فلسطینیان از خانههایشان در سرزمینهای اشغالی کرانه باختری و شرق اورشلیم برای سکنی دادن یهودیان است. غرب تقریباً هیچ وقت این مورد را «تصفیه نژادی» نخوانده است.
و این همه، علی رغم آن است که رهبران اسراییلی برای مدتهای مدیدی صراحتاً هدف این سکنی دادنها را جایگزینی یهودیان به جای فلسطینیان اعلام کرده اند و در این روند، از زمان آغاز اشغالگری در سال ۱۹۶۸، هزاران نفر را کشته و بیش از هجده هزار خانه فلسطینی را ویران و هزاران غیر یهودی را بیرون کرده اند. جان دوگار فرستاده ویژه سازمان ملل در مسایل حقوق بشر در سرزمینهای فلسطین اشغالی، مکرراً در خصوص تلاشهای اسراییل در « هر چه یهودی تر کردن شهر» و متعاقباً محروم کردن کشور آینده فلسطین از این پایتخت هشدار داده است. هدف مشخص این تغییرات، از بین بردن هرگونه اشارهای به فلسطینی بودن اورشلیم شرقی به عنوان گزینه احتمالی پایتختی کشور فلسطین است. ساخت دیوار حائل، گسترش شهرکهای یهودی نشین و گرفتن اورشلیم از فلسطینیان، قابلیت به وجود آمدن کشور فلسطینی را تهدید میکند. با این همه، با اعجاز استانداردهای دوگانه و دورویی غرب، این روند تصفیه نژادی سیستماتیک چندین دهه ای، مورد حمایت رهبران و رسانههای غربی قرار گرفته و در حالی که قربانیان انسانهایی پست و شریر تصویر شده اند، اسراییل مورد ستایش قرار گرفته است.
۴) حق سرنگون سازی:
به موازات حق سلطه جویی که ایالات متحده از آن برخوردار است و خصوصاً پس از جنگ جهانی دوم از آن مکرراً استفاده میکند، میتوان به حق این کشور در دخا لت در امور داخلی و سرنگونی هر حکومت منتخبی اشاره کرد. دخا لت و مخالفت با انقلاب در یونان (۱۹۴۹ـ۱۹۴۷)، سرنگونی دولت محمد مصدق در ایران (۱۹۵۳) و دولت ژاکوبو آربنز گوزمان در گوآتمالا (۱۹۵۴) در خلال دهه نخست پس از جنگ جهانی، مثالهای بارزی از کاربرد بدون محدودیت قدرت ایالات متحده است. به نوشته مایکل مک کلینتاک، «مداخله ضد چریکی ایالات متحده در جنگ داخلی یونان، گواه فرماندهی همه عملیات توسط آمریکاییها و حضور مشاوران عملیات جنگی این کشور بود؛ عملی که در صدر تمام اعمال ضد شورشی آمریکا از ویتنام گرفته تا السالوادور قرار میگیرد.» مداخله در یونان، که به عنوان« مهد استراتژی جنگ سرد ایالات متحده» لقب گرفته، علایم استراتژی ضد شورشی گری ایالات متحده را تثبیت کرد و با آنکه عملاً تغییری در آن به وجود نیامده، نام آن به « دکترین پتریوس» تغییر یافته است. همچنین، تدوین دستورالعمل ضد شورشیان ایالات متحده (۲۰۰۷ ـ۲۰۰۶) به او این اجازه را داد که به عنوان بخشی از «جریان هجومی» آمریکا در عراق به کار گرفته شود. به هر حال، گذشته از تغییر عبارات، با « پایان جنگ سرد» و اعلان « جنگ علیه ترور» که به موجب آن « موج جدیدی از شورشها» شکل میگیرد، جریان به همان حال پیش خواهد رفت، اما نه به سبک قدیم سرنگونی «کمونیست»، بلکه با یورش به « کشورهای ضعیف و از دست رفته» و گذشته از آن، هدف قرار دادن «بازیگران غیر حکومتی» یا «تروریستها»؛ استراتژی اساسی بدون تغییر باقی میماند.
اما سیاست سرنگون سازی ایالات متحده، شکلهای بسیاری به خود گرفته است. شبکه حقیقی ترور، در بررسیای در سال ۱۹۸۲ در فصلی درباره «حق طبیعی ایالات متحده در سرنگونی» جدولی تدارک دیده که دوازده نوع سرنگونی توسط ایالات متحده در هشت کشور آمریکای جنوبی و حوزه دریای کارائیب در خلال سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ را نشان میدهد. امروزه ما از شباهتهای موجود میان عصر طلایی سرنگونیها که دوره اش به پایان رسیده، و تلاشهای در جریان در ایران و تبت (غرب چین) شگفت زده میشویم. این تلاشها که پیش از این زیر عنوان مواجهه با خطر کمونیست صورت میگرفت، امروزه به اصطلاح قسمتی از ترویج دموکراسی، دیپلماسی تغییر، دفاع از حقوق بشر و دلایلی از این دست است.
۵) حق اعمال تحریم:
قدرت سلطه گری نه تنها حقوق تهاجم، تروریسم و سرنگونی دولتها را به دست میدهد، بلکه به سلطه گر این این حق را میدهد تا تحریمهایی را ـ معمولاً با همکاری جامعه جهانی ـ علیه هدفی اعمال کند تا موجب رنج مردم و بی اعتباری رهبران آن شود. جماهیر شوروی، کوبای کاسترو، ویتنام در خلال سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۴، نیکاراگوئه در زمان ساندنیستها (انقلابیون سوسیالیست)، ایران پس از سقوط شاه در سال ۱۹۷۹، لیبی، عراق پس از تجاوز به کویت در آگوست ۱۹۹۰، جمهوری فدرال یوگسلاوی از سال ۱۹۹۲ (و جمهوری صربستان در زمان حاضر)، و افغانستان در زمان طالبان، همگی تحت تحریمهای ایالات متحده قرار گرفتند. با این تفاوت که ایالات متحده و هم پیمانانش، با وجود جنایاتی در حد دادگاه نورنبرگ، مانند تهاجم و جنایات بزرگ جنگی، هیچ گاه خود مورد تحریم قرار نگرفتند. آن استانداردهای دوگانه، در اینجا نیز به شدت خودنمایی میکند. در معجزهای دیگر از استانداردهای دوگانه، نه تنها اسراییل هیچ گاه به سبب تعدیهای فراوانش از قرارداد ژنو که در جهت دفاع از غیر نظامیان در مناطقی که تحت اشغال نظامی هستند منعقد شده، و مجازات دسته جمعی فلسطینیان غزه مورد تحریم قرار نمیگیرد، بلکه از سال ۲۰۰۶، جامعه جهانی در تحمیل تحریمها علیه این قربانیان کاملاً مظلوم، محروم و قحطی زده، به محور ایالات متحده ـ اسراییل پیوسته است. بنا به گفته هشت گروه بشر دوست بریتانیایی، محاصره غزه موجب شده تا یک و نیم میلیون نفر از جمعیت این منطقه به «جماعتی زندانی» تبدیل شوند، اقتصادشان از بین برود، زیربنای طبیعی شان نابود شود و خدمات پایهای آن چون مراقبتهای بهداشتی و آموزشی فلج شود. در حال حاضر، هشتاد درصد از فلسطینیان ساکن غزه، برای بقای هر روزه شان به کمکهای بشردوستانه وابسته اند.
۶) حق ایستادگی در برابر تهاجم:
در تضادی چشم گیر، در چشم حکومتهای غربی، فلسطینیان غزه هیچ حقی برای ایستادگی در برابر حملات اسراییل ندارند، هر چند که این جنایات نشانگر اشغالگری غیر قانونی و روند ظالمانه تصفیه نژادی باشد. در نگرش غربی، حملات فلسطینیان به اسراییل حتی اگر تهاجم نباشد، شکل غیر قابل پذیرشی از تروریسم است و نه مقاومتی مشروع. این کشورها آماده اند تا هر ضربتی را که اسراییل خواست بر غزه وارد کند، به عنوان مجازاتی از سوی همه اعلام کنند. مصطفی البرغوثی، دبیر کل ابتکار ملی فلسطین و عضو پارلمان، در نوشتهای مطبوعاتی در اوایل ماه آوریل نوشت که از زمان پایان کنفرانس آناپولیس در اواخر نوامبر، «حملات اسراییل سیصد برابر افزایش یافته» و این در حالی است که «تنها در کرانه غربی، حملات، جهشی چهل و شش درصدی داشته است. این حملات به کرانه غربی نشان میدهد که هدف اصلی اسراییل ربطی به بمب گذاریهای مقاومان فلسطینی در غزه ندارد.
در اوایل آوریل و پس از کنفرانس آناپولیس، اسراییل هفتصد و هشتاد و هشت زندانی فلسطینی را آزاد کرد، اما دو هزار و صد و هفتاد و پنج زندانی جدید را بازداشت کرد. این رژیم همچنین تعداد ایستهای بازرسی را در کرانه غربی افزایش داده و به ساخت دیوار حایل ادامه میدهد، و از همه مهم تر اینکه، تعداد شهرکهای یهودی نشین در کرانه غربی را افزایش داده است.
در حملات برون مرزی که مهاجم کشوری را مورد تعرض غیر قانونی قرار داده است ـ همانند ویتنام در کامبوج و عراق در کویت ـ قربانیان این گونه تهاجمات حق مقاومت دارند و جامعه جهانی نیز به یاری آنان میشتابد. در مقابل، آنها که به مقابله با حملات برخی کشورهایهای مجاز به آشوب گری میپردازند ـ همانند اسرائیل در حمله به لبنان در سالهای ۱۹۸۲ و ۲۰۰۶، آمریکا و همدستانش در حمله به یوگسلاوی، افغانستان و عراق طی ده سال گذشته ـ نه تنها هیچ حقی برای مقاومت ندارند، بلکه مقاومتشان انگ فعالیتهای تروریستی خواهد خورد. با وجودی که حزب مقاومت لبنان (حزب الله) در داخل کشور مشغول فعالیت میباشد، ملقب به سازمانی تروریستی شده است که مورد حمایت ایران قرار دارد. پس از جنگ لبنان در آگوست ۲۰۰۶ طی قراردادی، گروهی از سربازان کلاه آبی سازمان ملل به جای اسرائیل در لبنان مستقر شدند. این در حالی است که لبنان مورد حمله اسرائیل واقع شده بود. دلیل این اقدام سازمان ملل، محاصره حزب الله و حفاظت از مرزهای شمالی متجاوزین اعلام شد.
۷) حق دفاع از خود:
طرف گلوله سلطه گران، هیچ حقی برای دفاع از خود ندارند. هنگامی که گواتمالای کوچک در ۴ ـ۱۹۵۳ و نیکاراگوئه در دهه ۱۹۸۰ به دنبال حملات شدید آمریکا از جبهه شوروی درخواست اسلحه کردند، ترس و نگرانی در میان سیاسیون و رسانههای آمریکا شدیدآً اوج گرفت. ظاهراً تلاش کشورهای مورد حمله در جذب مهمات برای دفاع از خود قانونی نبوده و اقدام آنان نه تنها تهدیدی برای این غول مظلوم و بلکه برای همسایگان خود جنگ زدگان به شمار میرفته است. در مورد ایران نیز وضع به همین ترتیب است. نام ایران در لیست جدید کشورهای مورد حمله آمریکا به چشم میخورد. ایران اگر چه از هر طرف با نیروهای نظامی آمریکا محاصره شده و شدیداً مورد تهدید آمریکا و اسرائیل قرار دارد، اما هیچ حقی برای دفاع از خود ندارد. با تذکر آمریکا، شورای امنیت سه دوره تحریم بر برنامه هستهای ایران اعمال کرد. مطمئناً ایران بدون سلاحهای هستهای خود توان مقابله با آمریکا و اسرائیل را ندارد. در حال حاضر ایران مورد تهدید حمله قرار گرفته و این در حالی است که هیچ کارشناسی تا کنون نتوانسته مدعی تولید کامل سلاحهای هستهای در ایران شود. به طور خلاصه، ایران هیچ حقی در دفاع از خود ندارد. در این میان، آمریکا و اسرائیل توان و فرصت کافی دارند که تا دندان مسلح شده و تحت عنوان تأمین نیازهای امنیتی و دفاع از خود، عامل تهدید جنگ باشند. اما هدف اصابت آنها، هر جا که باشد، هیچ حق قانونی ندارد.
۸) حق دستیابی به سلاحهای هسته ای:
آمریکا و دیگر دول قدرتمند همگی از امتیاز سلاحهای هستهای برخوردارند و همچنین هر کشور دیگری که مورد پسند آمریکا واقع شود (در رأس همه، اسرائیل و نیز هند و پاکستان). اما در خصوص کشورهای مورد هدف همچون ایران و کره شمالی، آمریکا هیچ حقی برای دستیابی آنان به سلاحهای هستهای قائل نیست. در مورد ایران، آمریکا نهایت شدت را اعمال کرده و حتی حق قانونی آن را در دستیابی به فن آوری «صلح آمیز هسته ای» برای غنی سازی اورانیوم انکار میکند.
آمریکا ایران را به عدم همکاری با آژانس متهم میکند و از آن مهم تر، مخالفت ایران را برای تسلیم حقوق خود به NPT دلیلی محکم برای تحریم، بی اعتباری، حمله علیه ایران و همچنین براندازی رژیم این کشور عنوان میکند.
همان گونه که در حمله به عراق و افغانستان، آمریکا از حمایت همه جانبه سازمان ملل و جامعه جهانی برخوردار بود، در انکار حق قانونی ایران در دستیابی به انرژی صلح آمیز هستهای نیز تنها نخواهد ماند و تصمیم آمریکا و اسرائیل در راه اندازی حملهای جدید، پشتیبانی خواهد شد. البته اسرائیل همچون چهل سال گذشته، برای آنچه در راستای دستیابی به سلاحهای هستهای انجام میدهد، نیازی به پاسخ گویی ندارد. سرپیچیهای آمریکا نیز در پیروی از قوانین NPT مبنی بر برگزاری مذاکرات با حسن نیت در خصوص «اقدامات مؤثر در جهت کاهش روند رو به رشد سلاحهای هسته ای» و همچنین در مورد «توافق کلی در خلع سلاح همگانی» ذرهای از اعتبار آن را نکاسته است؛ به طوری که آمریکا همچنان در اعمال جریمه برای سرپیچیهای بسیار جزئی تر سایر اعضای NPT صاحب نظر است.
همچون هر موضوع دیگری که در دست قدرتمندان بین المللی قرار میگیرد، هر گونه انکار حقوق جوامع ضعیف تر از سوی آنان کاملاً موجه قلمداد شده و هر گونه سرپیچی آنان از قوانین و توافقهای بین المللی کاملاً عادی میباشد.
۹) حق هم ذات پنداری بین المللی با شهروندان قربانی شده:
طبیعتاً جهان از اقدام القاعده در یازده سپتامبر بهت زده شد. در این جریان، سه هزار تن از شهروندان آمریکا جان خود را از دست دادند. اما کشته شدن هر شهروند غربی از جمله کشتار هشت دانش آموز در مرکز هاراو یشیوا واقع در غرب اورشلیم در تاریخ شش مارس نیز با وسواسی جدی، در رأس خبرها قرار میگیرد.
در تعبیر چنین حوادثی، مرتباً از اصطلاح قتل عام استفاده میشود. در حقیقت، بان کیمون، حمله یک مرد تنها اما مسلح فلسطینی را به یک مدرسه «اقدامی وحشیانه و حملهای ظالمانه علیه شهروندان بی گناه» میداند که به گفته بوش «سرزنش و خشم تمامی ملتها» را به دنبال داشته است.
در پاسخ به حمله یازده سپتامبر، آمریکا دست به کشتار سه هزار تن از افغانیان طی حملهای هوایی زد. اسرائیل نیز حدود صد و بیست و هفت تن از فلسطینان غزه را طی حملهای دو هفتهای به رگبار بست. این حمله که از تاریخ بیست و هفت فوریه تا ده مارس به طول انجامید، «زمستان داغ» نام گرفت. بسیاری از کشته شدگان را شهروندان غیر نظامی از جمله کودکان تشکیل میدادند. با این حال، هیچ یک از این دو کشتار وسیع «قتل عام» یا «وحشی گری» نبوده اند. این عملیات، تنها اقداماتی دفاعی نام گرفتند که از آنها به «اشتباهات تراژیک» و یا «خساراتی جزئی» تعبیر میشوند.
در اینجا ما با تفاوت برجسته بین قربانیان باارزش و بی ارزش رو به رو هستیم؛ تفاوت بین انسانها و غیر انسانها. تفاوتی که غرب را برای قرنها مجاز به کشتار و خلع ید میلیونها ـ به اصطلاح ـ بی تمدن، سیاه یا رنگین پوست، عرب و حتی هر غربی غیر سفید پوست کرده، بدون اینکه کوچک ترین خدشهای به اعتبار اخلاق مدارانه اش وارد آید. این درست است که سیاه خطاب کردن آنان دیگر قابل پذیرش نیست، اما میتوان یاد آور شد که ما «اجساد را نمیشماریم». گاهی پذیرش حمله به یک مرکز حمایت از شهروندان ـ خشکاندن آبهایی که ماهیان تروریسم در آن شنا میکنند ـ اقدامی کاملاً منطقی از جانب نیروهای نظامی است. جالب اینجاست که دوگانگی آمریکا و آنها چنان آرام و مطمئن پیش میرود ـ غالباً با سکوت و قوانین تبعیضی مخفیانه ـ که امروزه امری عادی تلقی میشود.
۱۰. حق موجودیت: این حق به منظور حمایت از سیاستهای اسرائیل و آمریکا در بر هم زدن توافق نامههایی که با فلسطینیان منعقد شده بود، به وجود آمد. در نتیجه این حق، درگیری همیشگی عمیق تر شد، تحریمها بررسی نشده باقی ماند و سرزمینهای فلسطینیان، آماده تر از قبل برای تصرف اسرائیلیان شد. از دیگر نتایج این اقدام، امتیازی است که به اسرائیل و پشتیبانش داده میشود تا بدین ترتیب، هر آنکه را که آنها در هر زمانی که بخواهند، به اتهام کوتاهی در شناخت «حق موجودیت اسرائیل» انتخاب کنند. هدفهای داخلی آنها احتمالاً شامل PLO (سازمان آزادی بخش فلسطین)، حماس و حزب الله خواهد بود و پیش از آنها هدفهای برون مرزی از جمله ایران، سوریه و مصر مورد حمله قرار خواهند گرفت. طبق این مذاکرات، باید حقوق اسرائیل مد نظر قرار داده شود و نیز وجود مادی اسرائیل نباید متحمل تهدیدی شود. این البته لایحهای است که از سوی رقبای بسیار ضعیف تر اسرائیل کاملاً نادیده گرفته شده است. اما در زیبایی تو خالی این حقوق، نکته مبهمی به چشم میخورد: آیا این حق به منزله استقرار اسرائیل به عنوان کشوری یهودی نشین خواهد بود؟ آیا این همان حقی نیست که در صورت تصویب، هیچ حقی برای بازگشت آوارگان غیر یهودی به سرزمینشان قائل نیست، همانها که گرفتار بلای نسل کشی شده اند؟
ما بر این باوریم که حق ابهام آلودی که از آن دم میزنند، تنها ابزاری دیگر برای بر هم زدن توافقهای آینده میان اسرائیل و فلسطین است. در این بین، اسرائیل همچنان در حال خلع ید مردمانی است که اصطلاحاً حاضر نیستند موجودیت اسرائیل را بپذیرند. با این وجود، هنوز حقایقی وجود دارد که در غرب قابل بحث و بررسی نیست. غرب جایی است که تأیید حق وجود و اصرار بر داوطلبی بی دردسر اسرائیل، بیش از هر چیز دیگر، نوعی آزمون وفاداری و اعمال فشار یا مکانیزم انضباطی محسوب میشود. حقیقت این مشاهدات آنگاه مشخص میشود که بدانیم، اصطلاح «حق وجود» تنها در مورد اسرائیل صدق میکند و نه هیچ کشور یا ملت دیگری.
این چه حقی است که تنها در مورد اسرائیل هستهای که از حمایت همه جانبه آمریکا برخوردار است صدق میکند ونه هیچ کشور، ملت و نژاد دیگری؟ از سوی دیگر، حق موجودیت فلسطین نیز موضوعی حقیقی ـ حتی میتوانیم بگوییم موضوعی وجودی ـ است. اسرائیل به مدت شصت سال است که حتی وجود فلسطینیان را انکار میکند، چه رسد به اینکه کشوری را از آن فلسطینیان بداند. تعصب سازمان یافته ابرقدرتها به وضوح بارز است.
یادداشت نهایی: حق دموکراسی حقیقی یا حفظ ظاهر؟
زیربنای اصلی اقتدار نظام امپریالیستی در دنیای امروز، ضعف دموکراسی واقعی در سراسر جهان است. زیرا در تمام دنیا، با وجود مخالفتهای گسترده مردم، سران سیاسی تنها در مسیر اهداف و علائق خود گام برداشته اند. پیش از شروع جنگ علیه عراق، مردم آمریکا همچون مردم سراسر جهان با این حمله مخالف بودند. هم اکنون نیز پس از گذشت سالها، اکثریت قریب به اتفاق مردم آمریکا خواستار تخلیه سریع و کامل نیروهای نظامی از خاک عراق هستند. آنها همچنین از جنگ طلبی آمریکا در سراسر جهان ابراز نارضایتی میکنند و انتظار دارند که این کشور اقدامات سلطه جویانه خود را کاهش دهد. اما نه حزب دموکرات و نه جمهوری خواهان، تاکنون کوچک ترین توجهی به نظرات مردم در خصوص سیاستهای دولت نداشته اند. آرای مردم عراق نیز مبنی بر خروج آمریکاییان از سرزمینشان همواره ثابت و راسخ بوده، اما این نیز در سیاستهای آمریکا و همچنین سران به اصطلاح دموکرات اروپایی یا هر جای دیگر که هیچ اقدامی علیه آمریکا انجام نداده اند، تأثیری نداشته است.
به طور خلاصه، وضع قوانین جدید از سوی امپریالیسم، امروز تنها به دست دولت آمریکا، هم دستانش، عوامل و دست نشاندههایش شکل میگیرد، همانها که داعیه دموکراسی بر زبان دارند و در حقیقت مجاز به غفلت از ملت خود هستند، همانها که به واقع دست نشاندهای بیش برای آمریکا نیستند. این جریان به نوبه خود از نابرابری کشورها نشأت میگیرد. قدرتمندتر شدن برخی سیاستها، منزوی شدن جوامع قانون مدار، حضور رو به افزایش خادمان و مبلغان، شعارهای توخالی رسانههایی که به شدت تحت کنترلند و در نهایت، مردمانی که به سادگی قابل سلطه اند، همه در این مسیر ایفای نقش میکنند. جمعیت غالب زیر فشار سیاستهای غیر منصفانه و تهدیدآمیز این رژیم، رنج بسیاری متحمل میشود. ظاهراً INWO (نظم نوین امپریالیستی جهان) به این زودیها دست بردار نیست. تنها زمانی کنار خواهد رفت که خسارتی عظیم بر جای گذاشته باشد. (اصلاً امری محال نیست، فجایع تراژیک خود را تغییراتی کوچک خوانده و بیش از این را وعده میدهد.) در غیر این صورت، پایان این افتضاحات نخواهد رسید تا آن هنگام که قدرت انسانیت دیگر قابل سلطه نباشد؛ در داخل خانه و مرزها و خارج از آن اتحاد حکمفرما شود و توان ایستادگی به دست آید.
ادوارد اس هرمان، دیوید پترسون
منبع:Znet
Edward S Herman، ادوارد اس هرمان، استاد بازنشسته اقتصاد در دانشگاه پنسلوانیا و نویسنده ده ها مقاله و اثر در زمینه مسائل اقتصاد و اقتصاد سیاسی و رسانه.
David Peterson، دیوید پترسونروزنامه نگار و پژوهشگر مستقل ساکن شیکاگو.
محسن داوری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست