پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

عبور از تاریکی به سمت روشنایی


عبور از تاریکی به سمت روشنایی

سینمای ایران در سال های اخیر به موضوعی به نام قصاص نفس توجه بسیار نشان داده و از زوایای گوناگون بدان پرداخته که در اغلب موارد برخوردها احساساتی و شتابزده بوده است

سینمای ایران در سال‌های اخیر به موضوعی به نام قصاص نفس توجه بسیار نشان داده و از زوایای گوناگون بدان پرداخته که در اغلب موارد برخوردها احساساتی و شتابزده بوده است. از نمونه‌های شاخص در این رابطه می‌توان به «شهرزیبا» ساخته اصغر فرهادی اشاره کرد که به عمق ماجرا پرداخته و مخاطب را در مقام قضاوت قرار می‌دهد و تلخی اثر تا مدتها از یاد آنان نمی‌رود.نمونه دیگری که حواشی زیادی نیز پیرامون آن به وجود آمد، فیلم سینمایی «من مادر هستم» به کارگردانی فریدون جیرانی است که بحث قصاص را به شکل دیگری پیش کشیده و روی کمتر گناهکار بودن شخصیت اصلی خود تاکید کرده است. «دهلیز» ساخته بهروز شعیبی تازه ترین نمونه سینمایی در رابطه با این موضوع است که از دریچه ای کاملا متفاوت به آن نگریسته است.

فیلم داستان زندگی زنی به نام «شیوا» و فرزند خردسال او را روایت می‌کند که همسرش طی حادثه ای مرتکب قتل شده است. نکته کلیدی فیلم مبهم باقی گذاشتن چگونگی قتل و تمرکز روی «شیوا» به عنوان زن تنها و بی‌پناهی است که با همه وجود برای حفظ زندگی خود و پسرش تلاش می‌کند. علی اصغری در مقام نویسنده فیلمنامه به خوبی روی این شخصیت مانور داده و یکی از بهترین شخصیت‌های زن سینمای ایران در چند سال اخیر را خلق کرده است؛ قهرمانی که مخاطب را به همذات پنداری با خود واداشته و تا پایان با خود همراه می‌سازد. وی با پیروی از الگوی کلاسیک فیلمنامه نویسی یک زخم درونی ملموس را برای «شیوا» تدارک دیده که دلیل محکمی‌برای فرسودگی روحی او به حساب می‌آید. انتخاب شغل عینک سازی برای «شیوا» نیز، دست نویسنده را برای استفاده درست و قابل قبول از نمادها باز گذاشته که همانا مهم‌ترینش تراش دادن شیشه عینک و قرینه ساختن آن با روح تراش خورده و فرسوده «شیوا»ست. شخصیت دیگری که «شیوا» را کامل کرده، «امیرعلی» خردسال است که با شیطنت‌های خود همه را عاصی کرده اما به شدت همدلی برانگیز جلوه می‌کند.

رابطه این مادر و پسر بسیار خوب از کار درآمده و پایه‌های ملودرام را در «دهلیز» محکم کرده است. برای نمونه می‌توان به گفت وگوی این دو در حیاط مدرسه پس از اخراج «امیرعلی» اشاره کرد که دیالوگ‌های کوتاه و موجزی هم آن را همراهی می‌کند. علی اصغری نقطه عطف نخست فیلمنامه را به آگاه شدن «امیرعلی» از زنده بودن پدر اختصاص داده که قصه را وارد فاز دیگری کرده و مخاطب را با آن همراه می‌سازد. نخستین مواجهه پدر و پسر در زندان به گونه‌ای است که مخاطب خلا و فاصله میان آنها را کاملا احساس کرده و شوهر «شیوا» را نیز قربانی خشمی‌آنی می‌بیند. ایده ساخت «اسب چوبی» در زندان هم ایده درخشانی برای وصل مجدد پدر و پسر به یکدیگر بوده که در سکانس پایانی نقشی کلیدی پیدا می‌کند. نکته دیگر استفاده علی اصغری از مفاهیم اخلاقی و دینی در فیلمنامه است که هیچگاه گل درشت جلوه نکرده و کاملا در بافت قصه جا افتاده است. برای مثال می‌توان به اصرار پدر بر عذرخواهی «امیرعلی» از مرد همسایه بابت شکستن شیشه خانه آنها اشاره کرد. همینطور اصرار زن و مرد آشنا با «شیوا» و همسر او برای رضایت گرفتن با تاکید بر آموزه‌های دینی که به اندازه و فارغ از اغراق و زیاده گویی نوشته شده است. بهروز شعیبی پس از سال‌ها دستیاری در سینما و کار با کارگردان‌های بزرگ سینما و نیز تولید چند تله فیلم، در «دهلیز» بسیار مسلط کار کرده و فراتر از انتظار ظاهر شده است. وی در سکانس نخست، بخشی از پایان فیلم را به مخاطب نشان داده که ضرورتی برای آن احساس نمی‌شد زیرا شیوه روایت فیلم خطی بوده است.

نخستین برخورد «امیرعلی» و پدرش در زندان در سالن سرد و خالی ملاقات، نشان از حضور کارگردانی دارد که درک درستی از فضا و میزانسن داشته و از کلیشه‌های رایج دوری جسته است. استفاده از رنگ روشن در اتاق ذکر شده نیز کلیشه ذهنی مخاطب را از فضای زندان شکسته اما در عین حال تضاد فوق العاده ای را میان رنگ غالب در صحنه و وضعیت آدم‌های حاضر در آن به وجود آورده است. از طرف دیگر بهروز شعیبی در انتخاب بازیگران نیز با دقت و ظرافت عمل کرده و بازیگران اغلب با نقش‌های خود هماهنگی خوبی داشته‌اند. «هانیه توسلی» برای ایفای نقش «شیوا» بهترین انتخاب ممکن بوده و کنشمندی موجود در این نقش را به شکل مطلوبی به تصویر کشیده و کاملا به اندازه بازی کرده است. مهم‌ترین نکته ای که در بازی او به چشم می‌خورد، به اندازه بازی کردن و پرهیز از اغراق است که نقشی کلیدی در موفقیت دهلیز دارد. «رضا عطاران» نیز با وجود پس زمینه ذهنی قوی مخاطب از نقش‌های پیشین او سعی بسیار در ایفای نقشی به شدت درونی داشته و گاه لحظات درخشانی را هم رقم زده است، بویژه در گفت‌وگوی با «شیوا» پس از آزادی از زندان که حس‌های متضادی در کلام و نگاه عطاران به چشم می‌خورد. اما برگ برنده فیلم «دهلیز» بازیگر خردسال است که بازی حیرت انگیزی را ارائه کرده و به شدت همدلی برانگیز جلوه می‌کند. البته در این میان نباید از نقش مهم «علی‌سرابی» بازیگردان فیلم در کیفیت این نقش‌آفرینی غافل شد.

نکته دیگری که نباید از آن غافل شد، نام بامسمای «دهلیز» برای فیلمی‌است که حرکت از تاریکی به سمت نور را مدنظر داشته است. در واقع آنچه مخاطب از ابتدا تا فصل پایانی و حضور «شیوا» و «امیرعلی» در خانه مقتول می‌بیند همانا حضورش در دالان تاریکی است که در آخر به حیاطی پرنور و روشن می‌رسد، فارغ از اینکه خانواده مقتول فرد مرتکب قتل را بخشیده یا نه. در این پایان باز بهروز شعیبی با تاکید روی نشانه‌هایی مانند برف در حال بارش رگه‌هایی از امید را در قلب مخاطبان کاشته و بدون موضع گیری خاصی مخاطب خود را راضی از سالن بیرون می‌فرستد. عنصری که در سال‌های اخیر به حلقه گمشده سینمای ایران تبدیل شده و میزان اثرگذاری آنها را به پایین ترین سطح رسانده است.