دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

شهریار, حافظ معاصر


شهریار, حافظ معاصر

به مناسبت بزرگداشت سید محمد حسین بهجت تبریزی

سید محمد حسین بهجت تبریزی، شاعر معاصر ایرانی که در نزد اهل ادب، او را به «شهریار» می شناسند، در ابتدای شاعری «بهجت» تخلص می کرد اما بعدها به واسطه تفال به دیوان حافظ و انتخاب بیت:

دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق، ای دل

که چرخ این سکه دولت به نام شهریاران زد

تخلص «شهریار» را برای خود برگزید. و به واسطه شعر روان، راحت، دل نشین و پرجاذبه و دل پسند عوام و خواص، شهریار شهر سخن گردید و بی شک هیچ شاعری هم چون او، از همانندانش مشهورتر و نامورتر نگردید که شاید دلیل شهرت او را باید، در ذولسانین بودن او جست و جو کرد، زیرا اشعار ترکی اش به خصوص حیدربابا دایره وسیع نام آوری او را نام آورتر و وسیع تر کرد. نکته قابل توجه در زندگی و اشعار شهریار این است که در سروده های خویش، از پدر و مادرش به کرات به نیکی یاد می کند و ذوق و قریحه اش را در ستایش آنها به کار می گیرد.

پدرم از سفره گشودگان بود، با ایل و با قبیله مهربان بود / از نسل خوبان آخرین شان بود/ با رفتنش زمانه زیر و رو شد./ منظومه حیدر بابا، بند ۵۷

تبریز؛ با دورنمای قدیم شهر / در باغ بیشه، خانه مردی است با خدا/... در باز و سفره پهن، بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند (ای وای مادرم)

... انصاف می دهم که پدر رادمرد بود / با آن همه درآمد سرشارش از حلال، روزی که مرد / روزی یک ساله خود نداشت / اما قطارهای پرزاد آخرت / وز پی قافله های دعای خیر / (منظومه حیدربابا)

اگر چه پدر شاعر، بر تخت حرمت شاعر آرمیده است، مادرش هم در حیاط وسیع اندیشه و خیال او زنده و جاوید است وحتی در فراغ و درد، همواره او را به سان پرستاری در کنار خود می بیند که فرزند شاعرش را رها نکرده است.

نه او نمرده است که من زنده ام هنوز/ او زنده است در غم و شعر خیال من/ میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست / کانون مهر و مه مگر می شود خموش/ آن شیرزن بمیرد؟/هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق. (ای وای مادرم)

بی شک منظومه «ای وای مادرم» نه تنها سوگ نامه شاعر در مرگ مادرش نیست، بلکه ستایش ها، تکریم ها و تحسین های شاعر را درباره مادرش در بر می گیرد و باز می گوید و هم چنین بیان و توصیف رنج ها و محنت ها و مصیبت های مادر شاعر بزرگ ایران است.

هر روز که می گذشت از این زیرپله ها/ آهسته تا به هم نزند خواب ناز من / امروزهم گذشت / در باز و بسته شد/ با پشت خم، از این بغل کوچه می رود، چادر نماز فلفلی انداخته به سر/.

شهریار، شاعر بزرگی است که در اکثر قوالب شعری کلک رانده و اشعارش را برزبان جاری نموده است. بی شک او با غزل های خود، پس از چند قرن، جانی تازه به این قالب خوش شکل شعر فارسی بخشید، تا آن جا که می توان ادعا نمود که او خلا طولانی که با رفتن خواجه شیراز در غزل ایجاد شد که حتی شاعران سبک هندی با تمام ذوق و قریحه نازک خویش، موفق به پرکردنش نشدند، پر کرد.

غزل شهریار، با عشق برخوردهای خوب و دوستانه دارد، عشق از خون زندگی در رگ های خود دارد، اگر غم انگیز است یا شاد، گاهی با هجران قرین است وگاهی با وصل، بخشی از زندگی خود اوست که این از بزرگترین شاخص های ارزنده غزل های شهریار است.

شهریار، در غزل هایش، سادگی و نزدیکی به طبیعت کلام را، معیار خود قرار می دهد و در اوج شیفتگی به صنایع لفظی و معنوی، هرگز در دام تصنع که گاهگاهی شاعران در آن محبوس می شوند؛ نمی افتد و یا کمتر می افتد.

غزل هایش برای روزگار خود چیزی تازه و بدیع است. زبانی ساده و صمیمی دارد که گاه حتی با اصطلاحات عامیانه چاشنی می خورد، شور و حال و صمیمیت و سادگی و شیرین زبانی در غزل هایش موج می زند و بی شک او حال و هوای تازه ای را در غزل وارد کرد، به گونه ای که می توان گفت: اگر عنصری «مدح» را به جان کلام می بخشد و مسعودسعد «حبسیه» و ناصرخسرو «دین و حکمت» و خیام «شک و خشم و پرسش» ومولانا «عرفان» و سعدی «عشق و زندگی» و نظامی «داستان پردازی» و حافظ «عشق و عرفان و بیم وامید و شک و شکوه» را وارد زبان فارسی کردند. شهریار هم شاعری عاشق است که عشق و شوریدگی و دل بستگی های عاطفی، ویژگی شعر اوست و غزل های او همچون غزل های خواجه، دنیای رنگین عشق با همه ابعاد گوناگون آن، از دلبستگی و شیدایی، دیدار، جدایی، وصل، هجران، بیم وامید، گله و شکایت و... آکنده است، ضمن این که از تصنع و تکلف های رایج غزل گذشتگان دور است. شهریار، در غزل های عارفانه اش به ناگاه ترک تن می کند و روی دل با معشوقی می نهد که تنهایی اش از جاذبه های مقاومت ناپذیر اوست.

سال ها تجربه ها و آن همه دنیا گشتن

به من آموخت همین تکه و تنها گشتن

همه آمیخته با حیرت و رویای منی

تو چه می خواهی از این حیرت و رویاگشتن

فیض روح القدسم بخش و حفاظ مریم

بلکه، ما نیز توانیم مسیحاگشتن

چند پنهان شوی از دیده پری رخسارا

وز سویدای دل و دیده هویدا گشتن

من بدین نکته رسیدم که بهشت موعود

هست در حسن تو، مشغول تماشاگشتن

قاف عزلت تو به من دادی و اقلیم بقا

تا توانستم ازاین قاعده عنقا گشتن

همه غزل های شهریار در حیطه عشق نمی گنجد، بسیاری از موضوعات دیگر درحاشیه عشق؛ اعم از دریغ از جوانی از دست رفته، پیری و انزوای تنهایی، شکایت از ایام، شور و عشق به میهن خاصه عشق او به آذربایجان و ستایش قانون و آزادی در غزل هایش دیده می شود.

اما آنچه قابل توجه و تعمق است، این که عشق و ارادت شهریار به حافظ، عمیق و جدایی ناپذیر است، شهریار، حافظ را مرید، مقتدا، پیر، مرشد و الگوی خود در شعر و حتی در نوع نگرش به زندگی خود نام می برد، شهریار، نخستین قدم های خود را در شعر، برجای پای خواجه رند شیراز می نهد، تخلص خود را از دیوان او به تفأل می ستاند و پس از آن که خود رهرو تیزگام این طریق نه چندان هموار می شود، نیز خواجه را به عنوان چراغ دار و پیشوای خود از یاد نمی برد و در دیوان و دفتر او هیچ کس به نام و اندازه حافظ ورد زبان او نبوده است.

حافظ آن چنان در مرکز تداعی های شاعر، جاخوش کرده که همه چیز و همه جا می تواند او را به یاد و ذهن شهریار آورد و اصلا می توان گفت که حافظ در شعر شهریار آن قدر تکرار می شود که انسان حس می کند که او هرگز و در هیچ موقعیتی از یاد شهریار نمی رود تا نیازی به تداعی برای بازگشتن داشته باشد. اگر سخن از خدا باشد، یا علی(ع) اگر قصد وی وصل است یا هجران، اگر سخن از دیدار عزیزی است یا دوری از دل بندی و... حافظ هم یک پای صحبت است.

به شعر یار باد خواجه ام خاطرشبی خون شد

سپاهان زنده کن وز زنده رود باغ کاران پرس

گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز

به تبریز آی از نزدیک و حال شهر یاران پرس

باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

باز ای سپیده شب هجران نیامدی

دیوان حافظی تو و دیوانه تو من

اما پری به دیدن دیوان نیامدی

یادم نکرد و شاد، حریفی که یاد از او

یادش به خیر کوچه دلم نیست شاد از او

حال دلم حواله به دیوان خواجه باد

یار آن زمان که خواسته فال مراد از او

من با روان خواجه از او شکوه می کنم

تا داد من مگر بستند، اوستاد از او

بر در و بام خرابات، ملک پروازی است

که دراین آب و هوا، طینت آدم سازی است

می گدازند مس قلب و طلا می سازند

کیمیاکاری رندان ، عجبی اعجازی است

به عبث حمل مکن، رقص و سماع «حافظ»

عشق بازی است خدا را و نه از کار بازی است

شهریار! تو همین صورت تقلیدی و بس

ابتکار هنر از نابغه شیرازی است

هنوز هست به گوشم، صدای سبحانی

که گوش جان شنود آن نوای روحانی

به خاک خواجه استاد ما چو می گذری

رسان سلامی از این کودک دبستانی

میزان تواضع شهریار در مقابل حافظ تا آن جایی است که تقریبا در تمام ابیاتی که به مفاخره می رسد، در اوج سخن، از حافظ به بزرگی و همراه با ارادت یاد می کند، به دیگر عبارت آن گاه که به درجه ای از خودستایی در شعر می رسد که به ستایش از خود می پردازد، باز هم از حافظ غافل نمی شود و دراوج فصاحت، در برابر خواجه تواضع و خاکساری می کند.

قند شعر فارسی، تا کاروان راند و آفاق

شهریار امشب مذاق حافظ شیراز دارد

صدای حافظ شیراز بشنوی که رسید

به شهر شیفتگان، شهریار شیدایی

بگذار شهریار به گردون زند سریر

کز خاک پاک خواجه شیرازش افسر است

اگر به شهر غزل «شهریار» شیرین کار

به شهر خواجه همان سائل سرکویم

شهریار! چه ره آورد تو بود از شیراز

که جهان هنرت «حافظ ثانی» دانست

شهریار! قلم از خواجه شیراز بگیر

تا ورق، رشک گل و لاله دل کش باشد

ارادت شهریار به خواجه شیراز، به همین جا تمام نمی شود. به اعتقاد او حافظ، بزرگ ترین شاعر جهان است. او الگوی شعر و تمثیل شاعری است و شهریار درهر جا که فرصتی پیش می آید، به پیر و مرشد خود ادای دین می کند، حتی این ادای دین درحوزه غزل نیست و در قوالب دیگر اعم از قصیده و مثنوی و حتی در منظومه «هذیان دل» که متاثر از شعر نیمایی است هم از حافظ یاد می کند.

علاوه بر غزل هایی که شهریار در آن ها ارادتش را به خواجه شیراز آشکار نموده، دیوان شهریار سرشار از غزل هایی است که به اقتفای حافظ سروده شده است؛ به گونه ای که با تورقی بر دیوان شهریار درمی یابیم که حدود ۷۰ تا ۸۰ غزل به اقتفای حافظ سروده است- ضمن این که شهریار از اشعار شعرای دیگر هم به ندرت اقتفایی برگزیده است؛ مثلاً از سعدی چهار، از نظامی و کلیم کاشانی یک مورد استقبال کرده است- به چند نمونه از غزل هایی که شهریار به اقتفای حافظ سروده است، اشاره می شود.

حافظ: به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که به حکم پادشاهی زنظر مران گدا را

شهریار: علی ای همای رحمت توچه آیتی خدا را

که به ماسوی فکندی همه سایه هما را

حافظ: گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

زین چمن، سایه آن سرو روان ما را بس

شهریار: ای فلک خون دل از خوان تو، نان ما را بس

نان بی منتی از خوان جهان، ما را بس

حافظ: در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

خرقه، جایی گرو باده و دفتر جایی

شهریار: چند بارد غم دنیا، به تن تنهایی

وای بر من، تن تنها و غم دنیایی

دایره ارادت شهریار نسبت به حافظ بازهم وسیع تر از این هاست به گونه ای که شهریار به تضمین های مستقیم از حافظ روی می آورد. مثلاً این بیت شهریار:

حیا، حجاب کن ای گل! که غنچه، زر عفاف

نهان به پرده حجب و حیا نگه دارد

متاثر از این بیت:

احوال گنج قارون، کایام داد بر باد

با غنچه بازگویید، تا زر نهان ندارد

حافظ است.

ضمن این که شهریار، گاه تعبیرات و تشبیهاتی را نیز از مقتدای خود به وام گیری می ستاند و در جایگاه و میانه غزل های خود می نشاند. تعبیراتی هم چون، کارگاه دیده، تنور لاله، رشته تسبیحی که می گسلد، و... که گاهی بدون تغییر و گاهی با اندکی تغییر، تکرار می شود.

تنور لاله زشبنم فرو نشست و مرا

به دل زلاله رخی، داغ آرزوست هنوز

راستی، رشته تسبیح گسستن دارد

چون تو ترسا بچه با حلقه زنار آیی

در شعر شهریار دیگر شاعران هم به ندرت حضور دارند، کلیم کاشانی، نظامی، و گاهی سعدی، اما در این میان سعدی را بیشتر دوست دارد نه به اندازه حافظ. به مناسبت هایی از او یاد می کند. به سان سلامی که از روی رودربایستی به کسی می کنی نه از روی ارادت. سلام او به سعدی و دیگران به سان سلام از روی رودربایستی است ولی ذکر نام و یاد حافظ از روی عشق و ارادت و محبت قلبی است.

یک شعر عاقلی و گر شعر عاشقی

سعدی یک سخن ور و حافظ یک قلندر است

در شعر «ای شیراز»، از تک تک واژه های آن بوی عشق و ارادت شهریار به حافظ به مشام می رسد در حالی در یک بیت به مدح سعدی پرداخته شده است که البته این به معنای عدم حضور سعدی در شعر شهریار نیست چرا که علاوه بر آن که شهریار پنج غزل در اقتفای سعدی سروده، در موارد محدودی هم لحن خاص سخن سعدی را برای خود برگزیده است و با زبانی که یادآور زبان سعدی است، شعر خود را سروده است.

یاد ایام قفس خوش که مرا

پرگشودند و دهن می بندند

پای گلچین نتوان بست ولی

نای مرغان چمن می بندند

نافه چین ز که جوییم که پای

از غزالان ختن می بندند

این نکته هم قابل تذکر و بیان است که شهریار علاوه بر غزل، در قوالب دیگر شعری از جمله «مثنوی» هم کلک رانده است. مثنوی «افسانه شب» او تصویرهای متعددی است از زندگی، تاریخ و طبیعت و انسان و همه ارتباط ها، از علی و از شب علی(ع) که با شب الفتی رازآلود داشته است.

دایره تاثیر نیما بر شعر شهریار هم وسیع است، به گونه ای که به نظر می رسد که شاعر در یک دوره از زندگی شاعری خود، تجربه های گوناگون نیمایی را تکرار می کند. در مقابل «افسانه نیما»، «دروغ بهشتی» و در مقابل «ای شب»، «هذیان دل» را می نویسد و بعدها که نیما به شعر آزاد با مصراع های کوتاه و بلند می رسد، شهریار هم با تاسی از شعرهای او، اشعاری در قالب آزاد می سراید که از قضا معدودی از آنها از معروف ترین آثار او به شمار می آید، ضمن این که شهریار هرچند از پیشنهادهای نیما استقبال می کند و آن ها را به عنوان یک روش تازه در شعر قدیم فارسی می پذیرد، اما هرگز به عنوان یک مقلد تام و تمام تبدیل نمی شود و در اشعار نیمایی اش هرگز به دنبال تعبیرات پیچیده و دور از ذهن نیما روی خوش نشان نمی دهد.

شهریار قصیده هم می سراید، اما در قصیده های شهریار، بیشتر به یاد یاران و عزیزانی که اهل ذوق و ادب و شعر و هنر بوده اند برمی خوریم که این یادآوری و تعظیم و تکریم از نام آوران صرفاً به شاعران وبرجستگان معاصر مربوط نمی شود که گاه شاعری از گذشتگان هم به ستایش وتحسین، یاد می شوند، قصیده هایی هم چون «در بارگاه سعدی»، «رودکی» و «در بارگاه سعدی و حافظ» و دیگر شاعران که سراسر ستایش نام آوران ادب فارسی است، از این زمره است.

دیوان شهریار، تجربه های او در قالب های دیگر را نیز دربرمی گیرد. شهریار «قطعه» بسیار سروده است، اما به معنای قطعه ای که سابقه اش را در ادبیات فارسی می خوانیم و نام آورترین آنها، ابن یمین و انوری و پروین اعتصامی است، نیست بلکه قطعه های او اکثراً دو یا سه و چندبیتی اند و موضوعاتی هم چون پند و عبرت آموزی و تجربت گویی، مناجات، سوگ و سوگواره و... را دربر می گیرد.

شهریار، اگرچه در میدان ترجمه هم پای گذاشته و از شاعر و یا نویسنده ای که پارسی گوی نیست، چیزی را به شعر گزارش کرده، باز هم دست پر برگشته است؛ فی المثل قطعه ای در فضیلت مولا علی(ع) که اصلش از «جرجی زیدان» مسیحی است، می سراید.

چه بودی اگر هر زمان چون علی

یکی زادی از مادر روزگار

ترازوی عدلی چنین مستقیم

ستون امانی، چنان استوار

مکارم، همان گونه آرام بخش

مواعظ، همان گونه روزگار

به مغز عظیمش همان عزم جزم

به کف کریمش، همان ذوالفقار

که برکندی از سینه دوست دق

برآوردی از جان دشمن دمار

دیوان شهریار، بخشی هم به نام «رباعیات و دوبیتی ها» دارد که در این قالب ها هم شهریار شاعر دنیای خویش است و قلمرو این شعرهای کوتاه که همان قلمرو آشنای عشق و عرفان وشیدایی است؛ گاه رنگ کامیابی دارد و گاه رنگ حسرت و...

و در پایان، شهریار و شعر شهریار، بخشی از فرهنگ و هنر وادب معاصر ماست و شهریار سراینده دوستی ها و آشنایی هاست. پس بیاییم بر سرمایه های علمی و ادبی خویش ببالیم و بنازیم که درغیراین صورت باید بنالیم و حسرت همیشگی داشته باشیم.

علی خوشه چرخ آرانی