سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
هر که کارش بیش مالش بیشتر
«هدف من در زندگی خدمت به مردم و جامعه است.»، «میدونی هدفم چیه؟ میخوام سر ۵ سال بتونم گرونترین ماشین شهر رو بخرم؛ جوری که همه چشا تو خیابون طرفم باشه.»، «هدف من توی زندگیام داشتن آرامش همیشگیه که بنیه اقتصادی خوب میتونه اون رو تأمین کنه»، «هدفم اینه که بشم عضو هیئت علمی دانشگاه آکسفورد»، «هدف من اینه که از طریق یک کار اقتصادی بتوانم فقر رو از جامعه ریشه کن کنم.»
حالتان از کلیشهای بودن این هدفهای مالی به هم خورد؛ نه؟ واقعیت این است که بیشتر ما تا یک میکروفون بیاید جلوی دهانمان و از ما هدفمان را بپرسند، همین حرفهای کلی و بلند پروازانه را میزنیم، اما هستند کسانی که کمی واقع بینانهتر به قضیه نگاه میکنند، آدمهایی که واقعا برای بخش اقتصادی و مالی زندگیشان فکر کردهاند و میدانند که اگر بخواهند زندگی موفقی توی ۱۰ سال آینده، یعنی دهه ۹۰ داشته باشند باید از همین الان کار و برنامهریزی برای آن را شروع کنند، این وسط آدمهایی هم هستند که نه تنها تا حالا برنامهای نداشتند که هنوز هم هیچ برنامهای برای زندگی اقتصادیشان ندارند.
معمولا بهشان میگویند آدمهای علاف. اینها یک تفاوت عمده با آدمهای بیکار دارند. آنها نه درس میخوانند، نه کار میکنند، نه تمایلی برای داشتن حرفه و شغلی. حتی یک ذره انگیزه هم تویشان پیدا نمیشود. در واقع بودنشان هیچ سودی برای جامعه ندارد. البته فکر نکنید آنها همه از جماعت فقیر و بیپولند. نه توی هر قشری از جامعه ما از این جور جوانها پیدا میشود. حتی شاید در میان خانوادههای مایهدار آمارشان بیشتر هم باشد.
کاوه که از آسایش و رفاه نسبی برخوردار است و به همین خاطر نیازی به کار یا تحصیل در خود نمیبیند، میگوید: «حمایت اقتصادی بیش از حد والدینم، یکی از علل اصلی بیبرنامه بودن من است. پدر و مادرم بلانسبت مثل چی کار میکنند تا آب توی دل من تکان نخورد. بعد شما از من انتظار برنامه زندگی دارید؟»
احسان جوان ۲۷ ساله دیگری است. او وقتی ۱۰ سال قبل در دانشگاه قبول شد، همه اطرافیان و حمایتهایشان را کلا بوسید و گذاشت کنار و حتی آپارتمانی را که پدر و مادر دلبندش برایش اجاره کرده بودند، پس داد. بعد از چند صباحی درس خواندن هم قات زد و از دانشگاه بیرون آمد.
«فکر کردم آخرش که چی؟ وقتی بیام بیرون، باید مثل بابام حقوق بگیر باشم. این شد که دیگه دوام نیاوردم و زدم به چاک.»
اما چند سال بعد نگرانی عجیبی برای احسان به وجود آمد، «دیدم اگه همین جور بخوام یه پا هوا و یه لاقبا بمونم، چند سال دیگه عمرا هیشکی به من کار نده. این شد که از سر ناچاری، رفتم تو یه کتابفروشی. یک سالی میشود که جدیتر به آینده و برنامه اقتصادیام فکر میکنم (لااقل سعی میکنم که فکر کنم) و دست به یک کار اقتصادی بزنم. اما اینکه چه کار اقتصادی؛ نمیدانم هنوز!»
رضا مدیر یک بنگاه کاریابی برای جوانان است. او اعتقاد دارد جوانهای امروز دیگر اعصاب حقوق بگیر بودن را ندارند. دلشان میخواهد تجربههای شغلی تازهای داشته باشند. مثلا به کارهای پاره وقت رومیآورند یا خودشان مستقلا وارد صنعت میشوند. اما این وسط بعضیها هم نمیتوانند کاری از پیش ببرند و میشوند علاف.
از آنجا که علافها هیچگونه فعالیت اقتصادی یا تولیدی انجام نمیدهند و صرفا مصرف کننده هستند (در واقع به نوعی زندگی انگلی دارند)، باعث پایین آمدن رشد اقتصادی میشوند. تمایل این افراد به انجام جرم و جنایت هم بیشتر از دیگران است.
شبیه هم هستند، بدجوری هم شبیه به هم هستند؛ انگار آرزوهای بزرگ و بیحد و مرزشان را از روی دست هم کپی زدهاند؛ شهوت پولدار شدن به طرز بیمار گونهای همه زندگیشان را بلعیده. سعید که زمانی عشق پول یک شبه را داشته میگوید: «زمانی آنقدر در رویای طلسم یک شبه پولدارشدن بودم که حاضر به هر کاری برای به دست آوردن این پول نازنین بودم. از دنبال گنج بودن و اجناس زیرخاکی و عتیقه بگیرید تا شرکتهای هرمی! جز اینکه عمرم را ۳ سال تلف کردم هیچ چیز دیگری برایم نداشت! حالا بعد از آن سالها شب و روز کار میکنم تا بتوانم ۳ سال عقب ماندن از زندگیام را جبران کنم.»
او که حالا یک شرکت بیمه را مدیریت میکند و اساس زندگی را بدون برنامهریزی محال میداند میگوید: «ممکن است این برنامهریزی گاهی انجام نشه اما وجودش آدم رو مقید به انجام میکنه. به هر حال پول و رفاه به راحتی سرشان به جیب و زندگی ما کج نمیشه.»
سمیه که به تازگی فوق لیسانس ادبیات خود را گرفته و در تب و تاب شکستن غول دکتراست، سعی کرده از برنامه اقتصادی زندگی عقب نماند. او میگوید: «فقط درس خواندن نمیتواند آدم را تأمین کند، در کنار درس چند سالی میشود که سر کار هم میروم و توانستهام با پس انداز بهینه به صورت مشترک صاحب یک آپارتمان شوم. گرچه یک آپارتمان نقلی آن هم مشترک، ایدهآل من نیست اما بالاخره میتواند شروع خوبی برای جهش اقتصادی من باشد. سمیه در کنار کار و آماده شدن برای کنکور، زمانی را هم به کارهای به اصطلاح متفرقه خود اختصاص میدهد و مشغول فراگیری فیلمسازی است.» او ادامه میدهد: «پسانداز کردن برای یک دختر کار سادهای نیست، وقتی این همه بازار در این شهر وجود دارد و لباسهایش دل هر دختری را میبرد. اما وقتی هدف بزرگتری داشته باشی و بدانی با چند سال سختی، میتوانی زندگی نسبتا مرفهی داشته باشی این سختیها شیرین خواهد بود.» او با خنده از زمانهایی یاد میکند که تنها چند بلیت و کمی پول خرد سرمایه زندگیاش بوده است!
حمید که چند ماهی دیگر تا فار غالتحصیلی مهندسی مکانیکاش مانده است خودش را آخر برنامهریزی و خوش فکری میداند، «به راحتی تا ۵ سال آینده را برنامه ریزی کردهام، برنامه ریزی که کاری ندارد فقط یک چند قلوپ غیرت کار و اراده میخواهد.» او از قبل با علاقه به رشته مکانیک توانسته ماشینهای زیادی را تعمیر کند و بتواند نمره کامل پایاننامهاش را از طریق کار مکانیکی روی یک ماشین قدیمی مدل ۱۹۶۰بگیرد. او در کنار درس و کار به صورت خصوصی تدریس زبان انگلیسی میکند و پول خوبی از این طریق حواله جیبش میکند. میگوید: «مطمئنم با تلاشی که دارم تا ۴ سال آینده به راحتی سوار ماشین مورد علاقهام خواهم شد و حساب بانکی نسبتا قابل قبولی را خواهم داشت.»
سارا یکی دیگر از دخترهای این شهراست که تا چند ماه دیگر دیپلمش را میگیرد و علاقهای به برنامهریزی ندارد. میگوید: «زندگی من براساس خواب بسته شده است، روزهایی که خوب و اساسی خوابیده باشم روزهای خوش من است و میتوانم با دوستانم خوش بگذرانم و در کنارش کمی درس بخوانم. من اگر اهل برنامهریزی بودم که به کنکور سراسری دلخوش میکردم. پول تو جیبی نسبتا خوبی میگیرم و تو فکر اینم که چطور برنامهریزی کنم که مامان و باباهه برام یه ماشین بخرن که حالش را ببرم و برم صفا سیتی!»
امیر ۲ سالی است که ازدواج کرده و چند سال است که به اصطلاح «سر کار» میرود. اما به گفته خودش به رغم اینکه همسرش هم کارمند است اما دخل و خرج آنها با هم هم خوانی ندارد و هنوز زیر اقساط بانکی کمرشان نیم تا شده است. وقتی از برنامه آینده او میپرسم انگار به هپروت میرود و خودش را یک آدم موفق میبیند که در کانادا مشغول به کار است!
«اگر بتوانم پول جمع کنم و همسرم را راضی کنم، میروم کانادا. مگر من تا چند سال بنیه کار کردن دارم که دو موتوره در حال دویدن باشم!؟ پسر عموهایم ۱۵ سالی است که در کانادا زندگی میکنند و از رفاه خوب و موقعیت اجتماعی خوبی برخوردارند. همین تعطیلات که به مشهد آمده بودند پیشنهاد رفتن را به من دادند. چرا باید این موقعیت را از دست بدهم؟»
او که نتوانسته فوق لیسانسش را به اتمام برساند و بیشتر وقتش را در خواب به سر میبرد میگوید: «از آن زمانی که فکر رفتن به سرم افتاده بهتر میتوانم فکر آینده را بکنم و حاضر شدم به خودم سختی بدهم و چند ساعتی از روزم را مسافرکشی کنم. در همین ایام نوروز چند مسافر توپ به پستم خورد و توانستم با پولش یک کاپشن چرم بخرم!»
نویسنده: مریم توکلی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا رافائل گروسی نیچروان بارزانی دولت اصفهان رهبر انقلاب مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم انتخابات شورای نگهبان حسین امیرعبداللهیان
شهرداری تهران تهران قتل حجاب قوه قضاییه زنان سیل آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت شهرداری سازمان هواشناسی
قیمت دلار سایپا قیمت خودرو خودرو بازار خودرو قیمت طلا ایران خودرو بانک مرکزی بورس دلار مسکن حقوق بازنشستگان
نمایشگاه کتاب وزارت آموزش و پرورش دفاع مقدس افعی تهران تلویزیون موسیقی تئاتر سینمای ایران سریال مسعود اسکویی سینما کتاب
دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان فضا
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین حماس جنگ غزه روسیه رفح چین طوفان الاقصی نوار غزه اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس ذوب آهن لیگ برتر نساجی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی رئال مادرید سپاهان جواد نکونام
هوش مصنوعی زلزله ناسا سامسونگ اپل آیفون مایکروسافت باتری گوگل تلفن همراه اندروید فضاپیما
بیماران خاص روغن رژیم غذایی زیبایی بیمه کاهش وزن دندانپزشکی فشار خون