پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
حرکت در متن زندگی
۱) دغدغه ی اصلی میترا الیاتی در اولین مجموعه داستانش ، مادمازل کتی،مسئله مهاجرا ن و مهاجرت است.از این رو،داستان هایش ار لحاظ مضمون از زنان نویسنده ی معاصر فاصله می گیرد. مضمون اصلی آثار نویسندگان اخیر و بیشترین سوژه ای که دستمایه ِ داستانی آنها قرار می گیرد پرداختن به زن و مشکلا تش از منظری فمینیستی در موقعیت های گوناگون است .
اما الیاتی در قلمرویی وسیع و جهان شمول و فارغ از جنسیت به طور عام به انسان و به طور خاص به انسان مهاجر می ا ندیشد. این تفاوت چشم اندازها و دغدغه ها، که احتمالا ناشی از تفاوت زیستگاه ها و روان شنا سی شناخت و موقعیت نویسندگان است، در عین صمیمیتی سییال، بی تکلف ، ژرف و دوست داشتنی ، خواننده را با فضا و روایتی کاملا متفاوت و نامتعارف در گیر می کند . با این همه ، میترا الیاتی ازاین نظر به زنان داستان نویس عصر خود شباهت دارد که می خواهد از چیزی بنویسد که در باره اش می داند.از تجربه ی زیست شده و حس شده اش می نویسد .
نه می خواهدواقعیت را آرمانی کند ، نه وهم آلود . می خواهد از زندگی و راجع به زندگی شهادت بدهد. الیاتی برشی دیگر از واقعیت روز مره ای انسان جهانی شده ی معاصر را در زندگی مدرن نشان می دهد که جای آن در ادبیات داستانی ما خالی بود. واقعیتی بسیار بغرنج و حجیم با وجوه متعدد که هر کدام از راویان داستانی نماینده ی بخش یا بخش هایی از آن هستند.
۲) مهاجرت هویت پیشین را، مشخص و جبری پیش ساخته و متعین گشته ی تاریخی و فرهنگی و جغرافیایی را، از انسان مهاجر سلب می کند .
او دیگر " خانه " ندارد . اولین گام در سرزمین تعلیق و رها شدگی بی هویتی است . او دیگر نمی داند کجایی است و پا در جای کدام نقطه ی این جهان متکثر استوار کرده است . وجودی است ماهیت باخته که بیش از بودن ، عدم خویش را احساس می کند . هادی ، راوی داستان " مادمازل کتی "به همین بیماری روان پریشانه ی بحران هویت مبتلاست.
داستان از این قرار است : هادی مهاجر است . آمده است تا در رم درس خلبانی بخواند . خلبانی را ول می کند و نقاش می شود . در جزیره ای از جزایر مدیترانه ، با خانم مهمان خانه داری آشنا می شود و به او دل می بندد . زندگی اش را از کودکی برای مادمازل کتی روایت می کند . از فحوای روایت در می یابیم که در ابراز ساده ترین عواطف و احساسات خود نیز دچار بحران است . می خواهد زارزار گریه کند اما جمله ی پدرش از کودکی در ذهنش حک شده است که " گریه کار مردها نیست " . نمی داند بالاخره باید مرد باشد یا زن . مادرش به دلیل عشق به دختر و از دست دادن دخترش او را مثل دخترها بزرگ کرده است .
مادر گیس های هادی را بلند می کند اما پدر او را به سلمانی می برد و موهایش را از ته می زند . این زندگی دوگانه ی دوران کودکی ، در مهاجرت به چند پارگی شخصیت هادی دامن می زند و آن را حادتر می کند . قادر نیست ارتباط عاطفی و عاشقانه ی عمیقی با دختری برقرار کند . هر کدام به نوعی وارد زندگی اش می شوند و چون نمی داند با آنها چطور رفتار کند، رهایش می کنند .
حتی در برابر کولی اسپانیایی مهاجری به نام خولیو که او را در رستورانش پیش چشم توریست ها کتک می زند و تحقیر می کند ، قادر به هیچ گونه دفاعی از خودش نیست . هادی نمی داند کیست و نمی تواند مثل مردها عمل کند و رفتار و کردار آنان را داشته باشد. تداخل در هم جوش جنسیت های زنانه و مردانه او را دچار اختلالات خلقی کرده است . مهاجرت این بحران هویت و دو گانگی را از عرصه ی پنهان ناخوداگاه به عرصه ی آ شکار و ملموس زندگی می کشاند . حالت تعلیق در تمامی موقعیت های هادی موج می زند . دائما میان ماندن و بازگشتن در تردید است .
نه می تواند بماند و تکلیف خود را با " خانه " اش وطن یکسره کند و به کلی " آنجایی " شود و نه می تواند باز گردد. "یه دفعه به سرم زد بی خبر برگردم . چمدونم رو بستم . برای همه سوقاتی خریده بودم . تا فرودگاه هم رفتم . نمی دونم چرا یه دفعه ترس برم داشت و سوار هواپیما نشده ، بارم رو پس گرفتم و بر گشتم . ( ص ۱۷) هادی در این حالت معلق و پا در هوا نمی داند چه چیزی را می خوا هد و چه چیزی را نمی خواهد . خلبانی را رها کرده و نقاشی می کند . اما هیچ کدام از اینها او را به ثبات نمی رساند ، به جایی که احساس کند زمین زیر پایش سفت و محکم است .
به جایی که تعلق خاطرش را استحکام ببخشد و در او اعتماد به نفس ایجاد کند :سمت چپم توی ایستگاه ، اتوبوس خالی ایستاده . کاش سوار شوم و بروم رم . خانه ام ، خانه ! باز همان اتاق کوچک دلگیر ، خرت و پرت های خاک گرفته ، دراز کشیدن روی تخت و سیگار کشیدن . زل زدن به پرده های خاکستری . خوابیدن تا حد مرگ . ( صص ۹- ۱۰) " خوابیدن تا حد مرگ " برای نبودن ، اما همچنان گرفتار در چنبره ِ جبرهای بودن ! هادی کلمه ی خانه را دوبار با ریشخند ی حسرت بار ادا می کند ، خانه ام ، خانه ! مهاجر " خانه " ندارد. بی موطن است و آواره . و این وضعیت رقت بار تراژیک در هیچ دوره ای انسان مهاجر را رها نمی کند . حتی اگر در زندگی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی هم به نوعی ثبات و سازگاری و مدارا برسد ، باز نیمه ی سرگردان روحش دست از سر او بر نمی دارد.
۳) مهاجرت کنده شدن از اصل خویشتن است . از مام میهن . از تعلق خاک . از پیشاانی نوشتی که تاریخ و جغرافیا برای تو رقم زده اند و شناسنامه ات شده است . ممکن است از این شناسنامه ی محتوم و سرشار از نفرت بیزار باشی ، و به دنبال فراراز مخمصه ی نکبت باری به نام خاک ، خانه ، وطن . اما همه ی اینها ، بد یا خوب ، زشت یا زیبا ، تو را به جایی متصل می کنند .
تو را اینجایی یا آنجایی نشان می دهند و به ثبت می رسانند . و سفر هجرانی است که تو را از نیستان هستی خویش بر می کند و به نا کجا آبادی پرتاب می کند که در عین واقعیت از آن تو نیست ؛ بی آن که همچون مرگ شناسنامه ات را باطل سازد . هادی در کنار همه ی بحران هایش این جدا افتادگی را با خود حمل می کند . مادمازل کتی تنها کسی است که وقتی در ایوان مهمان خانه اش می نشیند درد جدا افتادگی او را تسلا می بخشد: دلت که گرفته باشد، غروب یکشنبه هم که باشد ، بوم و سه پایه و کوله پشتی ات را بر می داری ، به خودت می گویی گور پدر مشتری . تا آن سمت میدان می دوی . طوری که انگار دلت لک زده باشد برای قهوه ترک مادمازل کتی . ( ص ۱۶)
توی ایوان مهمان خانه اش که نشسته باشی انگار آسمان آبی تر است . صدای بال بال زدن مرغ های دریایی می آید . (ص ۱۷)
و حالا قفل بزرگی بر در مهمان خانه خورده است . مامازل کتی نیست . او نیز مهاجری است که رفته است . در پی سرنوشت مقدر خویش . تنها پناهگاه هادی ، که به نوعی جایگزین مادرش بود، ویران شده است . او، که ازهمه ی در به دری ها و بی پناهی هایش به اینجا پناه می آورد ، حا لا اینجا را ، یگانه پناهگاهش را،هم از دست داده است . سرگردان ،آواره، رها شده در خلا ئی نومید وار ، مستاصل بر نیمکتی رو به روی " میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک ... " در نهایت در ماندگی .
اکنون به کجا برود ؟ نیمه ی سرگردان هادی در مهمان خانه ی مادمازل کتی به دنبال همان خانه ی ازلی است . به دنبال همان جایی که بداند اهل آنجاست . مکانی که انسان در آن به آرامش می رسد و احساس می کند که این خانه، خانه ی اوست . اما اینجا که خانه ی او نیست . " مهمان خانه " است . یعنی خانه ای در حال گذرا . سر پناهی موقت !
یعنی تنها چند صباحی می توان در آن اتراق کرد . بیتوته کوتاهی در فاصله ی دوزخ و برزخ!گفت و گوهای هادی و مادمازل کتی همه گریز به گذشته است ، به خانه ای که داشته ، به مادر ، پدر ، برادر ، و عشقش ، زرینه . هر کدام از اینها پاره ای از هویت اورا شکل بخشیده اند . هر گاه که هادی بیمار می شود ، فقط مادر برایش تجسم خانه می گردد:"پلک هایم مدام می افتد پایین . دهانم خشک است . کاش خانه مان بودم ، مادر می بردم زیر کرسی و جوشانده ی تلخ به خوردم می داد." ( ص ۱۱)زرینه عشق نو جوانی هادی است و هادی مدام پرتره ی او را نقش می زند .
مادمازل کتی جمع مادر و زرینه است ، ترکیبی از معشوق ازلی و ابدی آغوش اطمینان بخش گذشته ای از دست رفته ( مادر ) و آغوش رهایی بخش آینده ای به دست نیامده ( زرینه ) . " دویست و هفتاد تا " نامه برای عشق نو جوانی اش می نویسد اما هیچ کدام را پست نمی کند ! هادی در مهاجرت از تمام بندهایی که او را به نوعی شناسایی و معرفی کرده گسسته است . گسستگی خود موجد و مشدد بحران هویت است ؛ علاوه بر آن که دردها و زخم هایی را آشکار می کند که درخانه و در ثبات آشکار نبوده و حالا در این جدا افتادگی خود را نمایان می سازد و به رخ می کشد.
۴) هادی همچنان در تشتت ، چند پارگی و تعلیق فرساینده اش می ماند و ادامه می دهد. اما یحیی در داستان " پناهنده " با خودکشی به این بحران خاتمه می دهد. داستان" پناهنده" ، در عین کوتاهی و فشردگی ، تکان دهنده و رعب آور است ."یکی از ما خودش را کشت . دار زد . توی حمام، تاب می خورد آن بالا . وسط هاله ی بخار. پلک نمی زد . دهانش باز مانده بود .
جوری که انگار بخواهد بگوید : تف به این زندگی! " ( ص ۴۹)یحیی نمی تواند به زیستن در بحران ادامه دهد . در استیصال ناشی از بحران ، تنها یک افق را در برابر خود گشوده می بیند . نه می تواند به خانه برگردد ، و نه اینجا که هست بماند و زندگی کند . نمی تواند با زندگی در بحران خو کند . همچون هادی که تا سر حد مرگ می خوابد .پس خود را با کمر بند حلق آویز می کند تا واقعا بخوابد و از دست و پا زدن مذبوحانه و رقت بار در بحرانی بی سرانجام نجات یابد . یحیی خانه اش ، وطنش را در شرایط جنگ ترک کرده و می خواهد پناهنده شود .
اما دغدغه ی بازگشت رهایش نمی کند :" کاش بر می گشتیم ." یا " باید با آنها می ماندیم ، حتی اگر زیر یک سقف می مردیم ." ( ص ۵۰)آنها که ماندند و راه مهاجرت را در پیش نگرفتند ، تصورات دیگری از مهاجران دارند . با انبوه مشکلات و بحران ها و زیست زلزله وار آنها آشنا نیستند . ثبات ، وابستگی . دلبستگی های ماندگاران آن چنان نیرومندند که راه گذر از سختی ها را به تدریج همواره می کنند. رنج ها و درد ها و دغدغه های اینجاییان کلا از جنس دیگری است که شباهت چندانی به مشکلات و مصائب و عقوبت های جان فرسای ناشی از گسست و جدایی ندارد .
میترا الیاتی این رنج ها را می شناسد و با جملاتی کوتاه و بریده بریده و در هم فشرده لایه هایی از آن را باز می تاباند . هم توانایی پرداخت بلند و طولانی به این مسئله را دارد در داستان بلند " مادمازل کتی " که داستان اصلی این مجموعه است و هم در فشرده ترین شکل داستانی کتابش " پناهنده " می تواند واقعیت زیست مهاجر را در نمایی از نزدیک نشان دهد . الیاتی در داستان بلندش دچار پر حرفی و زیاده گویی نمی شود .
همه ی حوادث و صحنه هایی که روای از آن سخن می گوید ساختار از هم پاشیده ی شخصیت هادی را از کودکی تا نو جوانی تا اکنون سی و پنج سالگی اش صورت بندی می کند.
۵) راوی داستان " مادمازل کتی " جریان سیال ذهن هادی نقاش است در یکی دو ساعت آخرین روز اقامتش در جزیره ی مادمازل کتی . راوی در یک روایت نا منظم و گفت و گویی مقطع با مادمازل کتی ،برش هایی از شخصیت هادی ، مادمازل کتی ، مادر ، پدر، داداش همت ، و زرینه را نشان می دهد ، یعنی مثل یک نقاش آنها را به تصویر می کشد.
این تصویر ها چنان " تجسمی " است که داستان را ، بیش از " خواندنی بودن "، " تماشایی " می کند و به فیلمنامه و ساخت سینمایی نزدیک می سازد . در بقیه ی داستان های این مجموعه نیز چنین است . نوع نثر و نگارش و گزاره های تصویری بریده و کوتاه اثر نیز که بیشتر به نشانه گذاری ، کد بندی ، و تدوین فشرده ی سینمایی شبیه است این برداشت را تائید می کند . انگار تمامی داستان های این مجموعه فیلمنامه های محکمی برای ساختن فیلم های روان شناسانه ی جذاب و پر مخاطب هستند .
۶) در داستان " پناهنده " ، نویسنده با نوعی ابتکار ضمیر " ما " را به راوی " من " سرایت داده است و با همپوشانی ضمایر ، از همان سطر اول داستان درد مشترک " ما" ی مهاجر را به خواننده منتقل می کند . اینها ، که همان جمع پناهندگان کمپ هستند ، در جمله هایی فشرده و کوتاه از خود و از یحیی می گویند." یکی از ما خودش را کشت !"
این " ما " روایت کننده ی یحیی ، دغدغه های یحیی ، صحنه ی خودکشی و محیط پر ادبار آنجاست . سبک ابتکاری نویسنده در انتخاب راوی و فضایی که راوی بر بافت داستان حاکم می کند تراژدی دردناک انسان پناهنده را باز می تاباند بی آن که زبان داستان گرفتار بار عاطفی سطحی و رمانتیسم آبکی شده باشد. زبان او زبانی ولرم و خاکستری است ؛ با این که در ظاهر عاطفی و هیجانی نیست و نویسنده خود گرفتار ارزش داوری و دخالت در واقعیت داستان هایش نمی شود ، اما زندگی روز مره را با سادگی و صمیمیتی گرم و دلنشین روایت می کند . مهم ترین حادثه همان زندگی روز مره در مهاجرت است ؛ زندگی مملو از یادهای خوش کودکی ، عشق های نافرجام و تنهایی های غریبانه و جانکاه .
مجموعه داستان مادمازل کتی ، بخصوص داستان اصلی و داستان " پناهنده " ، اثری زنده و خون دار و پر احساس است بی آن که در ورطه ی عاطفه و هیجان ملودرام سقوط کند . فاصله گیری نویسنده از زبان رمانتیک داستان های او را سرد و بی روح نکرده است . الیاتی با ساخت های ادبی جدید آشناست و آنهارا تاحد ودی به کار می گیرد . اما تمام این عناصر و اطلاعات ادبی در حکم ابزاری برای شکل دادن به روح داستان هستند.
داستان های الیاتی ، هر یک به نوعی ، صاحب روح ویژه ای هستند . نویسنده می کوشد تا یک وضعیت بشری را وضعیت مهاجرت و پیامد های آن را نشان دهد . هیچ نشانی از نفی یا اثبات این وضعیت در داستان هایش به چشم نمی آید . نه در صدد کوبیدن و نفی مهاجرت است و نه اثبات آن ، فقط تلاش می کند برای نشان دادن آنچه هست ودیده نمی شود.۷
همه ی شخصیت ها ، از هادی گرفته تا مادمازل کتی و دیگر شخصیت های فرعی داستان ( روبرتو ، پیترو ، خولیو ، جینا ، کولی ها ، توریست ها ، معشوقه ها و ...) تا یحیی و آن " ما " ی راوی ، مادر و پدر و داداش همت هادی ، لیلا در " مثل همیشه " و قاب عکس در " می مانیم توی تاریکی " ، و راوی داستان پایانی کتاب ، " یوسف پلنگ کش " ، روایتگر گونه گون تنهایی تراژیک و مرموز انسان هستند . این تنهایی به بیان در نمی آید . کسی از آن سخن نمی گوید و نمی نا لد . اما فضا از آن سر شار است و دائما چون هوایی مسموم تنفس می شود.
پدر و مادر هادی در کنار هم زندگی می کنند اما هیچ کدام نمی دانند آن دیگری چه می خواهد . زبان ارتباط میان آدم ها گنگ و نامفهوم است . انگار هیچ کس صدای آن دیگری را نمی شنود . برادر هادی ، همت ، نیز به نوعی دیگر در تنهایی خود غوطه ور است . از سربازی فرار می کند ، به سرگرمی های مختلف پناه می برد . اما در نهایت به تنهایی و شکست می رسد . الیاتی در داستان آخر مجموعه اش ، " یوسف پلنگ کش " نشان می دهد که حکایت تنهایی ، جدایی انسان از آن خویشتن ازلی ، بریدگی از اصل ، تعلیق ، آوارگی و پرتاب شده در فضای بی سر انجامی بشر منحصر به انسان مهاجر ، زن یا مرد نیست . معضلی همه جایی و همگانی است . راوی تنهایی و بی کسی یوسف خواهر زاده اش است . " ماه دایی را گرفته بود . نصف صورتش را خورده بود . لکش انداخته بود . سرخ و کبودش کرده بود . جوان بود که شهر را ول کرد و زد به صحرا ... ماندگار شد . وقتی برگشت ، ژولیده بود و کم حواس."( ۷۲)
یوسف پلنگ کش از انسان ها می گریزد ،به تنهایی به شکارمی رود. تنها زندگی می کند و در تنهایی هم می میرد . می خواهد قبرش هم دور باشد. دور از همه . همه ی آنهایی که می شناسندش و می شناسد شان. او حتی پلنگ کش هم نیست . پوست پلنگ را از یک قهوه چی خریده است . تنها یک دلخوشی او را آرام می کند. او فقط شکارچی ماه است." همیشه دلم به همین خوش بود که دراز بکشم و منتظر بمونم تا ماه در بیاد . بعد بهش نشونه برم ... نمی دونی چه کیفی داره... صورتش درب و داغون می شه . تق . تتتق . ( ص ۷۹)
۷) داستان " ماه منیر" که درست بعد از داستان " مادمازل کتی آمده ، تنهایی هول انگیز و دردناک انسان هایی را که با هم زندگی می کنند و همدیگر را دوست دارند در ساده ترین و موجزترین شکل ممکن عریان می کند . مرد همسال پدر دختر ، ماه منیر ، است . مرد تنهاست ، در خانه ای که رو به ویرانی می رود . همسرش مرده است . دخترش رفته است . ماه منیر پرستاری است که از او مواظبت می کند . مرد سکته می کند و فلج می شود؛ ماه منیر اما نمی رود و در آن خانه ی ویران با پیرمردی افلیج می ماند . اما عجیب است که حتی عشق نیز حجم تنهایی را پر نمی کند و فاصله را از بین نمی برد . مرد می خواهد با او حرف بزند ، اما نمی تواند . ماه منیر ساکت است . فقط کتاب می خواند و از پله های رو به ویرانی بالا می رود و پایین می آید . ماه منیر در نهایت از همان پله ها سقوط می کند . مرد خود را کشان کشان به کنار او می رساند ، اما فقط یک کلمه می گوید: ماه منیر! مرگ نقطه ی پایان این تنهایی ها و بی کسی هاست .
انسان این تنهایی را انتخاب نکرده است . این تنهایی بر سرنوشت و سرشت او تحمیل شده است . این تنهایی از خود آگاهی و خویشتن یابی ریشه نمی گیرد ؛ ریشه هایش در وانهادگی و گم گشتگی و سر گردانی انسان هاست . همان مقوله ی دلهره انگیز و اضطراب آوری است که محور انسان شناسی اگزیستالیسم هایدگر و سارتر و کامو و کی یرکگار است و در نهایت به نیهلیسم فراگیر امروز می انجامد . اما تنهایی زاده کمال و خود آگاهی و دیگر بودگی از نوع و جنس دیگری است . این تنهایی را انسان خود انتخاب می کند . در این انتخاب آگاهانه ، خود تمام شباهت ها و همسانی هایش را با محیط اجتماعی از بین می برد .
این نوع تنهایی زاده ی فاصله گیری معنوی انسان از واقعیت های موجود است . آنها می دانند چه چیزهایی را نمی خواهند و همین نفی و اثبات های ارادی هویت و شخصیت منحصر به فرد آنها را پی ریزی می کند و آنها را از دیگری و دیگران جدا می سازد .
شخصیت های داستانی میترا الیاتی بیشتر زاده ی بیگانگی او با خودش هستند؛ با آنچه در فرهنگ شرقی از آن به نام " فطرت " یاد می شود. او در جهان آرمان باخته ای که مبدا و معاد خود را از دست داده سرگردان مانده است . نمی داند چه می خواهد و چه نمی خواهد . هادی و یحیی و یوسف نمی دانند چه می خواهند . یحیی نمی داند که باید می مانده یا باید بماند و پناهنده شود. هادی خلبانی نخوانده ، نقاش شده ، اما نقاش شدن نیز آن چیزی نیست که می خواسته .
مادمازل کتی هم به همین سرنوشت دچار است و همه به نوعی دچار گم گشتگی و سرگشتگی های مزمن و پنهانی هستند که در کنه وجودشان نفس می کشد و ، همچون زخمی کهنه و التیام نا پذیر، روحشان را مجروح می کند:" منم یک وقتی آوازه خوان بودم ." دست هایش را جلو آتش گرم کرد :" کافیه تلنگری آدم رو برگردونه عقب ، به گذشته اش . به آرزوهای از دست رفته اش ..." ( ص ۳۴)
مادمازل کتی دلش می خواسته آوازه خوان بشود و شده ، اما عشق او را به جایی دیگر کشانده . و همین عشق او را بیشتر از خودش دور کرده و ، در نهایت جدایی او را به زندگی ناخواسته ی کولی وار کشانده است . بقیه نیز چنین اند.
۸) داستان " پناهنده " به تلخ ترین شکل ممکن روایتگر این تنهایی است . خلا سرد و تهی تنهایی یحیی نه در ایران در کنار عشقش مینا پر شده است ، و نه اینجا در مهاجرت پاسخی برای آن پیدا می کند . شمعدانی و عکس مینا ، مظاهر عشق و زندگی ، هم نمی توانند او را از خودکشی باز دارند.
" شمعدانی یحیی پشت پنجره است هنوز . کنار قاب عکس مینا، که دیگر نیست . از زیر در حمام ، هاله ی بخار می دود روی رنگ تند کف پوش . کمر بند هنوز روی صندلی است ."
کمر بند هنوز روی صندلی است و انسان تنها را به پایان دادن زندگی خود فرا می خواند ، حتی اگر شمعدانی ها به آسمان پشت پنجره طراوت ببخشند . هنوز دهان باز مانده ی یحیی بسته نشده است و صدایش به گوش می رسد: " تف به این زندگی ! "
۹) " در را که باز می کند ، روشنی می ریزد روی پتوی پسرمان " ( ص ۶۷) و ما ( خوانندگان ) که طول می کشد تا چشم هایمان به نور اتاق عادت کند " می مانیم توی تاریکی " . در این تاریکی ، هیچ چیز قابل تشخیص نیست . نمی دانی راوی کیست . منظور از پسرمان ، پسر کداممان است؟ این " ما " کیست که دارد روایت می کند ؟ آن که در را باز می کند زن است یا مرد؟ پیراهن سرخابی این تصور را ایجاد می کند که زن است . در سطر آخر که " موهاش می ریزد روی شانه هاش " . به تدریج ، مثل همان راه رفتن در تاریکی یا لمس اشیا در تاریکی ، پی می بری که راوی یک قاب عکس است ؛ یک عکس خانوادگی که مجموعه ی خانواده ی قبلی یعنی زن، مرد و بچه در آن هستند و هر سه می خندند .خواننده در آغاز راوی را گم می کند . نمی داند او زن است یا مرد . و کلید کشف این ابهام قاب عکس است ؛ قاب عکسی که هیچ حرفی از آن به میان نمی آید . نویسنده با زیرکی تمام آن را پنهان کرده است . همین شگرد داستانی ، که در آغاز آن را نامفهوم کرده است ، به مرور که در ذهن خواننده جا می افتد ،توانایی نویسنده را در نو آوری نشان می دهد و شگفتی و تحسین خواننده را بر می انگیزد .
زن می خواهد از یاد آوری گذشته بپر هیزد . پسر می خواهد در کنار آن باشد . زن از نگاه قاب عکس می گریزد و آن را رو به دیوار می چرخاند . پسر ، شوهر تازه ی مادرش را به رسمیت نمی شناسد :" اون بابام نیس! " در نهایت ، پسر و قاب عکس تنها می مانند توی تاریکی ، و زن می رود . داستان به موجز ترین شکل بیان می شود . اما طراحی و ساخت آن کامل و بی نقص است .
۱۰) " همینگوی می گوید: قصه ارائه زندگی آدمی است در همان هیئت ساده اش . نه آراستن و پیراستن آن ، نویسنده می خواهد از چیزی بنویسد که در باره اش می داند ."۱ هر چه هست و اتفاق می افتد دیدنی است . اکثر نویسندگان معاصر ، بخصوص زنان نویسنده ، به این راه می روند . هر کدام به سبک و سیاق خودشان . به قول میر عابدینی ، ز نان نویسنده با این سبک از داستان نویسی به نوعی آشنایی زدایی با داستان هایی دست می زنند که حادثه های وخیم و ماجراهای پر تپش دارند ، نه فراتر یا فروتر از آن . آنها متن زندگی روز مره را می کاوند تا هر آنچه تا امروزاز دیده شدن محروم مانده ، دیده شود . الیاتی در مجموعه ی مادمازل کتی ، در تجسم و تصویر سینمایی این نادیده ها ، موفق و درخشان عمل کرده است.
پی نوشت :
۱)" گذر از بحران های عاطفی " ، حسن میر عابدینی ، مجله ی زنان ، ش ۸۹
زری نعیمی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست