یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

وعده دیدار عشق و مرگ


وعده دیدار عشق و مرگ

نگاهی به نمایش «در خواب به سراغم آمد» نوشته مشهود محسنیان و کارگردانی ندا هنگامی

فضایی که آمیخته با وهم و شک و اندوه و دودلی است، فضایی که در استحاله رنگ‌ها و شکل‌ها معنی می‌یابد و فضایی که در گوشه و کنار آن می‌توان نشانه‌های اسطوره‌مانند را یافت، ترکیب درهم پیچیده‌ای است که با پس و پیش کردن زمان و کنار هم گذاشتن موقعیت‌های گوناگون، نمایش «در خواب به سراغم آمد» را به وجود می‌آورد.

حضور زنی قرمزپوش با جامه‌ای بلند که در پس پرده‌های سیاه حرکت می‌کند در اولین برخورد، مخاطب را برای مواجهه با نمایشی که بر بستری از اسطوره و معما جریان دارد، آماده می‌کند؛ بستری که خود گویی از اعماق تاریک و فراموش‌شده‌ای سربرآورده است که ویژگی ممتاز آن آرکائیک بودن آن است. کهن بودن در این نمایش بخشی از معنای اثر است که با تاثیر از مرگ و پوسیدگی در کنار عشق و نیاز مطرح می‌شود، یکی از مفاهیمی که از این نمایش به ذهن متبادر می‌شود، همین همنشینی عشق و مرگ است به مصداق آن بخش از یکی از اشعار شاملو که می‌گوید: «عشق، مگر امشب با شوهرش مرگ وعده‌ی دیداری داشته است.»

در فضای شاعرانه‌ای که در آن همه اتفاقات و آمد و شدها به رفع این معما می‌انجامد که آن شب در خانه پدر کلیسا (کشیش) چه گذشت، این مفهوم به خودی خود بخشی از این معما را گره‌گشایی می‌کند؛ مفهومی که به به‌هم‌آمیختگی تفکیک‌ناپذیر عشق و مرگ اشاره می‌کند و در عین حال که هیچ‌یک را برتر یا کمتر از دیگری نمی‌پندارد، وجود هر یکی را ملزم به حیات دیگری می‌داند.

در کنار دیالوگ‌های شاعرانه اثر که گاه وجه شاعرانه‌شان بر وجه دراماتیک آنها می‌چربد، در رفت‌وآمدهای زمانی ممتد حل معما خود به صورت معمایی دیگر درمی‌آید. معمای اول این است که دختر چگونه به قتل رسیده و معمای دوم اینکه پسر چگونه به دیار فراموشی راه یافته؟ این دو پرسش هر دو از بن‌مایه یکسانی به نام مرگ تغذیه می‌شوند که با بن‌مایه‌ای به نام عشق پیوند خورده است؛ عشقی که متعلق به روزگاری است که هنوز خون در رگ‌های آنان جریان داشته است.

شاید بهترین اتفاق این نمایش در وهله نخست، در ایده اولیه آن پنهان باشد؛ زمانی که این ایده در ذهن نویسنده شکل گرفته که بر اساس بخشی از رومئو و ژولیت شکسپیر داستانی روایت کند. داستانی زاییده نگاهی دیگر به این تراژدی. نگاهی که افسون عشق و نیز نفرت مردی را که سال‌ها در انزوا و تاریکی زیسته و در سایه قرار دارد به تصویر می‌کشد که با از بین بردن این عشق تمنای هر وسوسه‌ای را نیز در خود خاموش می‌کند و تلاش می‌کند تا جان بی‌قرار خود را با دست آلودن به دو قتل آرامش بخشد، اما این آرامش در عمل پیدا نمی‌شود و او همچنان آشفته و سردرگم در سوالات و ترس‌های به زبان نیامده ذهن خویش اسیر است و در انزوای خویش می‌پوسد. این نقطه از داستان که می‌توان آن را سطور ناخوانده نمایشنامه شکسپیر دانست، بخش پنهانی است که توسط نویسنده نمایشنامه پیدا شده، داستانی دیگر به آن اضافه شده و رنگ و لعاب یافته است، اما این داستانی دیگر از نوعی نیست که اگر مردمان شهر کشیش بدانند، او را متهم کنند. این داستان بیش از آنکه بر پایه روایت به ترتیب وقوع حوادث شکل گرفته باشد، در ذهن مردگان و زندگان نمایش می‌گذرد؛ مردگانی که دست آخر تلاش می‌کنند با پیوندی ابدی انتقام خود را از مرد کلیسا به عنوان کسی که مسوول جدایی ابدی آنها در دنیای فانی بود، بگیرند.در نمایشنامه «در خواب به سراغم آمد» ایده و طرح اولیه بر اجرای اثر غالب است و آنقدر که ایده جذاب و جالب به نظر می‌رسد، در اجرا موفق به نظر نمی‌رسد چرا که با وجود بازی‌های زمانی و رفت و برگشت‌هایی در زمان و حتی مکان و درهم‌آمیختن زمان و نیز ترکیبی از حضور کاراکترها در صحنه‌های مختلف، نمایشنامه همچنان از کمبودهایی که بر آن غلبه کرده است رنج می‌برد.

اولین مشکلی که نمایشنامه با آن دست به گریبان است، این است که ظاهراً نویسنده نتوانسته از وجه شاعرانه دیالوگ‌ها تا حدی چشم‌پوشی کند که بتواند به وجه دراماتیک آنها بیفزاید. این موضوع باعث می‌شود در بسیاری جاها مخاطبان نمایشنامه در عین حالی که به صحنه خیره شده‌اند، نتوانند دیالوگ‌ها را به خوبی دنبال کرده یا حتی بشنوند چراکه دیالوگ‌ها کارکرد دراماتیک خود را از دست داده و تنها به واگویه‌هایی مبدل می‌شوند که داستان آنقدر به عمق آنها هدایت شده است که قابل تشخیص نیست. داستانگویی مبهم و نداشتن خط روایتی منسجم شاید دومین مشکلی است که نویسنده متن با آن دست و پنجه نرم می‌کند. گرچه در کل می‌توان از آنچه بر صحنه می‌گذرد، داستانی برداشت کرد که مقصود نویسنده است اما این داستان آنقدر ته‌نشین شده و آنقدر از آن زده شده است که کتابی را می‌ماند که صفحاتی از آن یا سطرهایی از آن افتاده و این سطرها همان سوالاتی هستند که در ادامه نمایش نیز پاسخی برای آنها یافت نمی‌شود.

حتی بازی‌های زمان و مکانی و رفت‌وآمدها و پیچیدگی‌های ظاهری که به ایجاد فرمی دلربا در نمایشنامه می‌انجامند و به فرصتی تازه برای پدید آوردن جلوه‌ای از ساختاری مسحورکننده برای هر کارگردانی بدل می‌شوند نیز نمی‌توانند نمایشنامه را از مشکل شیوه روایت نجات دهند. این مساله یکی از مسائلی است که باعث می‌شود نمایش «در خواب به سراغم آمد» از نمایشی عالی که می‌توانست باشد، به نمایشی متوسط نزول کند. با برطرف شدن ضعفی که در شیوه دیالوگ‌نویسی وجود دارد، نمایش می‌تواند چندین پله بالاتر از سطحی که اکنون بر آن ایستاده است، جلوه‌گر شود.

وجه دیگری نیز در نمایشنامه وجود دارد که می‌توانست به نوعی هدایتگر شیوه کارگردانی برای هر کارگردانی باشد که این متن را برای اجرا برمی‌گزیند. این وجه تغییر زمان‌ها و مکان‌هاست که می‌تواند در هر رفت و برگشت با شیوه‌ای متفاوت در نحوه اجرا اعم از کارگردانی و بازیگری و نورپردازی اجرا شود و به این‌ترتیب برزخی را که به دلیل ساختار و فرم نمایشنامه به صورت بالقوه در آن وجود دارد، به عمل درآورد.

برای روشن‌ شدن این موضوع می‌توانیم به مشخص‌ترین صحنه‌هایی که بیشترین تفاوت‌ها را با هم داشتند، رجوع کنیم. یکی از این صحنه‌ها اولین صحنه لب به سخن گشودن دختر است که تا آن زمان دختر نامیده می‌شد و پس از لب گشودن نام او که ژولیت است، فاش می‌شود. در این صحنه بازگشت در زمان اتفاق می‌افتد و علاوه بر آن، لحن و زبان دیالوگ‌ها از خشونت و حتی عوامانه بودن که در صحنه پیش از آن (گفت‌وگوی پسر یا رومئو با پدر یا کشیش) اتفاق افتاده کاملاً فاصله گرفته و به زبانی لطیف و شاعرانه مبدل شده که علاوه بر شاعرانه بودن رنگی از زبان فاخر یا آرکائیک به همراه دارد. این شکست ناگهانی زبان و فضا که در بستری از شکست زمانی اتفاق می‌افتد، بهترین موقعیت را برای کارگردان ایجاد می‌کند تا شیوه کارگردانی خود را تغییر داده و مخاطب را با اتمسفری جدید رودررو سازد. نمونه دیگری از این تغییر در نمایشنامه که متاسفانه کارگردان از آن در جهت تغییر اتمسفر حاکم بر کارش استفاده نکرده است، صحنه‌های مرگ ژولیت و ورود رومئو به جهان فراموشی است. کارگردان نمایش «در خواب به سراغم آمد» با در نظر گرفتن چنین نکاتی می‌توانست به ایجاد تنوع و فضایی پرتعلیق‌تر کمک کند که در آن مخاطب بدون احساس کسالت نمایش را پیگیری کند.

این نکته را نیز نباید فراموش کرد که احساس کسالت ایجاد شده در این نمایش که با توجه به دکور زیبا و شاعرانه، طراحی لباس و موسیقی تلاش شده بود بر آن غلبه شود صرفاً به شیوه کارگردانی مربوط نمی‌شود بلکه ظاهراً ریشه در عوامل متعددی دارد. برای مثال زیبایی دکور نمایش که در لحظه اول چشمگیر است، هیچ کاربردی ندارد مگر همان چشمگیر بودن در لحظه اول! و علاوه بر این در این دکور نمی‌توان مفهوم خاصی نیز یافت تا شاید کاربرد آن را مفهومی دانست. شاید بتوان پرده‌های سیاهرنگ آویخته را با توجه به تم و مایه اصلی نمایش وسیله مناسبی برای فضاسازی در نظر گرفت اما آکواریوم‌های پرآب برای نمایشی که افلیا در آن یکی از کاراکترهاست، مناسب‌تر به نظر می‌رسد تا ژولیت. مخصوصاً آکواریوم انتهای صحنه هیچ کارکردی ندارد و تنها به عنوان تختی که مرده‌ای بر آن خوابیده، استفاده می‌شود که به جای آن نیمکتی هم می‌توانست قرار بگیرد.

میزانسن‌ها در این نمایش کلاسیک و بازی‌ها نیز به پیروی از حال ‌و هوای متن بین گرایشی واقع‌گرایانه و غیرواقع‌گرایانه در رفت و آمدند. همه‌چیز در این نمایش سیال به نظر می‌رسد. از حال و هوای اولیه نمایشنامه گرفته تا بازی‌ها و کارگردانی نمایش. ایجاد این احساس شناور بودن در تماشاگر تا حدود زیادی مدیون متن اولیه است که اگر از نمایش حذف شود، نمایش به رنگ و لعابی می‌ماند که با شیوه اجرا به وجود آمده است به علاوه اینکه در برخی صحنه‌ها شیوه اجرا و محتملاً نمایشنامه به شیوه‌های هالیوودی نزدیک می‌شود. این موضوع بیشتر در صحنه‌های برخورد پسر با کشیش و برخورد پسر با او همراه اسلحه که به زانو زدن و اعتراف‌گیری منجر می‌شود اتفاق می‌افتد که فیلم‌های معمایی پلیسی هالیوود را به ذهن متبادر می‌کنند.

آخر سخن اینکه نمایش «در خواب به سراغم آمد» هنوز حال و هوای تجربه‌گر خود را حفظ کرده و به نمایشی حرفه‌ای بدل نشده است اما شجاعت گروه در برخورد، نتیجه‌گیری و تاویلی خلاق از موضوعی که سطرهای نانوشته یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌های جهان را تشکیل می‌دهد، ستودنی و غیرقابل انکار است، این شجاعت آنقدر ارزشمند هست که نمایش را به کاری دیدنی بدل کند.

افسانه نوری