شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
مکاشفه در دیار چین فتاد از روی پری
![مکاشفه در دیار چین فتاد از روی پری](/web/imgs/16/147/vzemq1.jpeg)
▪ نقاش
قلممو را فرو میبرد در رنگ قرمز و به موهایی نگاه میكند كه رنگ قرمز را به خود جذب كردهاند. قلممو را با ضربههایی آرام میزند بر روی بوم و در همان حال به جایزهای فكر میكند كه قرار است نصیبش شود تا سر و سامانی به زندگی آشفتهاش بدهد.
یكی از دوستان قدیمی، امسال از داوران مسابقه نقاشی است و به او ندا را داده. از داورها و از سلیقههایشان گفته، و اینكه تا كی میخواهد كلاهش را پس معركه نگه دارد؟! چند روز است كه با خود در جدال است؛ میان شیوهای كه دلپسند اوست و شیوهای كه مقبول داوران باشد.
سعی میكند خود را به سلیقه آنها نزدیك كند. شاید اگر این قدم را بردارد، بتواند خود را وارد جرگهٔ هنرمندان رسمی كشور كند و از امتیازاتی ـ البته نهچندان چشمگیر ـ برخوردار شود. هرچه باشد، كاچی بهتر از هیچی است.
چشم میدوزد به اثر رنگها روی تابلو: سبزها و قرمزها و آبیها، كه در مجاورت یكدیگر، دنیایی اسرارآمیز از سایه ـ روشنهای رنگارنگ به وجود آوردهاند. دنیایی كه او را به خاطرات شخصیاش پیوند میدهد. به دنیای درونی او، كه با سلیقه رسمی داوران متفاوت است.
سعی میكند خود را از دست خاطرات، از آنچه در لایههای درونی ذهن او انباشته است، خلاص كند.
چشمهایش را میبندد و دوباره به بوم نگاه میكند و متوجه میشود اتفاق عجیبی افتاده است؛ اتفاقی فراتر از نظریه داوران و خاطرات شخصی او. درست وسط تابلو، نقشی از پر میبیند. نقشی از سیمرغ شاید.
چشمهایش را میبندد و باز میكند. شاید خیالات كرده است!
پر همچنان وسط تابلو است. پری كه خود رنگی ندارد و در عین حال در زمینهٔ رنگهای تابلو، نقش بسته است.
قلممو را فرو میبرد در نفت و با دستمال پاكش میكند و روی تابلو میكشد. رنگها كثیف میشوند و به هم میریزند. باز قلممو را میكشد روی تابلو. نقش پر، همچنان، هست. حتی وقتی با پارچهای زبر، میكشد روی بوم و تمام رنگها پاك میشود، جز تهرنگی از آبیها، پر را همچنان وسط تابلو میبیند.
به روزگاری فكر میكند كه نقش سیمرغ را بر تابلوهایش میآورد تا یادآور حقیقتی گمشده باشد. و حالا...
پر با چرخش زیبا و حركتی نرم و لطیف، جلوه میكند. جنسش از نور است. پری كه زیر حركت قلممو، تكان نمیخورد. نه رنگ میپوشاندش و نه نفت پاكش میكند.
شوری از درونش میجوشد. شوری گدازنده؛ شبیه آتشی كه ابراهیم از میانش گذر كرد و نسوخت. حس میكند كه باید دل بسپارد به این پر، كه مثل انگشت اشاره، او را رهسپار دیاری دیگر میكند.
▪ زن خوشبخت
درِ دیگ را برمیدارد. بخار خوشبوی برنج دمكشیده كه گوشهای از آن به زعفران آغشته شده، به صورتش میخورد. چند دانه برنج برمیدارد و میان انگشتها میفشارد تا نشانهٔ به عمل آمدن برنج را ببیند. این، اصطلاح مادرش است و یادگار او. آزمایش پلو درست و حسابی، كه سر جهاز هر زن ایرانی است؛ و اگر نداند، هزار بلا سرش میآید. ازجمله اینكه ممكن است شوهرش را از دست بدهد.
موقعی كه میخواهد درِ دیگ را بگذارد، متوجه نقش عجیبی میشود كه روی برنج افتاده، و حتی روی سوراخهایی كه با دم كفگیر درست كرده تا بخار برنج بهراحتی بیرون بیاید: نقش یك پر.
دست میكشد به پیشانی عرق كردهاش، و سعی میكند در انبوه خاطرات فراموششده، این پر را به یاد آورد:
در كلاس درس ادبیات، موقعی كه استاد «منطقالطیر» درس میداد. پرواز روح، حركت پرندگان به سوی سیمرغ.
صدا، انگار از پشت اجاق گاز میآید. از دیگ پلو. از انواع خورشهایی كه برای مهمانی آن شب پخته است. زمزمهای عرفانی، كه با حماسه آمیخته است:
«گفت ما را هفت وادی در ره است...»
سال اول دانشكده بود. شاگرد اول كنكور. دلش میخواست تا آخرش را برود. اما همین واحدش هم نیمهكاره ماند. درس استاد را تا آخر گوش نداده بود، و هیچوقت هم فرصت نكرده بود سفر مرغان را به سوی سیمرغ دنبال كند.
درِ آشپزخانه باز میشود به پاسیو، كه پر است از گیاهان نایاب، كه شوهرش از گوشه و كنار دنیا آورده است. و برای نگهداری هركدام، كتابی وجود دارد، كه او آن را به تمامی خوانده و به آن عمل كرده است.
زن خوشبختی بود. این، تعریفی بود كه از او میكردند: زن خوشبخت. كسی كه با عشق ازدواج كرده بود. خانه خوب، زندگی خوب، و شوهری كه شغل مهم و دهنپركنی داشت. پسر و دختر، و حالا دیگر عروس و داماد، و تازگیها هم نوه.
روزگاری معشوقه شوهرش بود. آن زمان كه تازه در یكی از شبهای شعر سیاسی كه در سال اول انقلاب باب شده بود، با شوهرش آشنا شده بود. بله، عشق از این بسیار كرده است و كند...
شوهر، انقلابی دو آتشه بود و دانشجوی سال آخر حقوق و مدافع حقوق مظلومان. اولین هدیهاش به معشوق این بود كه با درس و مدرسه و كتاب خداحافظی كند. آن هم به این بهانه، كه نمیخواست غبار غم و غصه و اضطراب امتحان و درس، بر صورت معشوقه بنشیند. مثل زنهای مینیاتوری، كه هیچ كاری ندارند جز آنكه كنار جویبار بنشینند و صراحی به دست بگیرند یا گلی كوچك.
آیا هنوز هم معشوقه شوهرش بود؟ شك داشت. اگرچه علایم واضحی از خیانت در او ندیده بود. گاهی به همكارهای شوهرش شك میكرد؛ گاهی هم به دانشجوهایش. ولی رقیب اصلی او، زن نبود؛ بلكه میل به دست آوردن مشاغل بالاتر در شوهر بود. زن مینیاتوری، حالا شده بود زن آشپزخانه.
بوی پیازداغ سوخته، او را از هجوم افكار بیرون میآورد. پیازداغ جزغاله شده را از روی گاز برمیدارد و میگذارد در ظرفشویی، و هواكش را روشن میكند.
دوباره شروع میكند به خرد كردن پیاز. دوستانش میگفتند: «حوصله داری، ها! پیازداغ آماده بخر و خودت را راحت كن.» اما او از آن خانهدارهای حرفهای بود. میخواست در خانهداری هم شاگرد اول باشد؛ كه شده بود.
به خردههای پیاز نگاه میكند. نقش پر سیمرغ را در پیازهای خردشده میبیند. باور كردنی نیست! خطوط لطیف پر از شاخه، به صورتی منظم جدا میشود. حتی وقتی پیازها را داخل روغن میریزد، پر با وضوح بیشتری خود را نشان میدهد. روغن به برق و جلای پر، افزوده است.
امشب مهمان دارد. دختر و پسر و داماد و عروس و چند نفر از دوستهای صمیمی شوهرش. همه چیز آماده است. اما این خیالات دست از سر او برنمیدارد.
یكمرتبه حس میكند پاسیو بزرگ شده است. مثل یك جنگل. مثل یك باغ بزرگ. پر از پرندههایی كه با سر و صدا، همه جا را گذاشتهاند روی سرشان.
امشب چه خبر است؟! امشب سر میز شام یا... هم، نقش پر مثل انگشت اشارهای است كه پاسیو را به او نشان میدهد. انگشت اشاره به مكانی رازآمیز اشاره میكند.
▪ آقای بسیار موفّق!
از طبقه بیست و هفتم برج سبز، پایین را نگاه میكند. همه چیز در دریایی از دود خاكستری فرو رفته است. آن پایین، آدمها، مثل مورچه راه میروند و ماشینها به اسباببازیهای كودكانه شبیهاند. همیشه دوست داشت از بالا به آدمها نگاه كند ـ از اوج ـ و آنها را حقیر ببیند. آدمهایی كه آن پایین با انواع مسائل و مشكلات دست و پنجه نرم میكردند.
به اطرافش نگاه میكند. به دیوارهای سبز، كتابخانه سبز، میز سبز و سرامیكهای سبز، كه با نظم و هارمونی، به شكل سایه ـ روشنهایی از رنگ سبز، كف اتاق و قسمتی از دیوارها را پوشانده بود. سرامیكهای دستساز، كه نظیرش را در هیچ جا نمیشود پیدا كرد.
دوباره از بالا نگاه میكند. باید خوشبخت باشد. اما نیست. باید خوشحال باشد. اما نیست.
از بالا نگاه میكند: بچههای مدرسه با شادی از پیادهرو عبور میكنند؛ درحالیكه كیف مدرسهشان را تكان میدهند. او بدون شك آدم موفقی است. یك رئیس تمامعیار.
منیژه آرمین
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست