سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

یوتوپیانیسم و اندیشه عصر حاضر


یوتوپیانیسم و اندیشه عصر حاضر

یوتوپیانیسم و جریان های فكری مخالف با آن استخوان بندی تفكر جدید را تشكیل می دهد یوتوپیانیسم در قرن بیستم رشد چشمگیری داشته است و در مقایسه با قرون گذشته به یك نوع تئوری جهانشمول دست یافته است یوتوپیانیسم در آلمان و آمریكا از رشد بیشتری برخوردار بوده و در آلمان به خصوص یوتوپیانیسم تحت تاثیر اندیشه انتقادی بوده كه البته بیرون از تفكر ماركسیستی نیست لذا در اینجا است كه ابتدا برای تشریح یوتوپیانیسم باید از اندیشه انتقادی آغاز كرد

یوتوپیانیسم در اندیشه انتقادی «تئودور آدرنو» با مفهوم «دیالكتیك منفی» به اوج خود می رسد. دیالكتیك منفی در واقع نوعی از دیالكتیك است، كه نقطه مقابل «دیالكتیك هگل» است. در هگل دیالكتیك جریانی است پویا كه در نهایت به نوعی آشتی و صلح میان تز و آنتی تز منتهی می شود. لذا ما در اینجا با پیدایش «دیالكتیك مثبت» مواجه ایم. در حالی كه در دیالكتیك منفی «خودآگاهی» لزوماً دارای ابعاد منفی است كه مجموعه آشتی یافته تز و آ نتی تز را دچار تحول مجدد می كند. خودآگاهی در دیالكتیك منفی حائز اهمیت بسیار است و در اینجا است كه ما با پیدایش نوعی یوتوپیانیسم مواجه هستیم. خودآگاهی در واقع در اینجا جریانی یوتوپیایی را پشت سر دارد.

از میان تعاریف متعدد (كه برای یوتوپیانیسم شده) شاید جامع ترین تعریف همان «ناكجاآباد» است. به عبارت دیگر در اینجا فرض بر این است كه اندیشه انسانی همواره به دنبال نوعی ناكجاآباد بوده است. این ناكجاآباد حاصل رویا ها و تصورات انسانی بوده است. در هر جریان فكری رویا ها نقش اساسی به عهده داشته اند و زیربنای اندیشه انتقادی همان رویا ها و تصورات ضدوضع موجود است.

این تصادفی نیست كه تئوری انتقادی در جمهوری «وایمار» آلمان شكل می گیرد. در اینجا ماركسیسم ارتدوكس معنی و مفهوم خود را از دست می دهد و به جای آن ما شاهد شكل گیری تئوری انتقادی هستیم.

تئوری انتقادی نیز در دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ كوشش خود را به انتقاد از سرمایه داری معطوف می كند. برای ماركسیسم سنتی بسیاری از نقاط وجود دارد كه توسط این دیدگاه سنتی قابل توضیح و درك نیست.

لذا می توان مشاهده كرد كه یوتوپیانیسم با نوعی از اندیشه هنری و ادبی همراه است. در دیدگاه تئوری انتقادی ابعاد هنری مكانی بسیار ممتاز را به خود اختصاص می دهد و لذا چنین به نظر می رسد كه تئوری اجتماعی و سیاسی خود را بیش از پیش متوجه هنر می نماید. در اینجا می توان به سوررئالیسم به عنوان یك جریان یوتوپیایی نظر افكند و ملاحظه كرد كه چگونه سوررئالیسم از واقعیت موجود فراتر می رود و چگونه اندیشه یوتوپیایی را پی ریزی می كند، درهم ریختن ابعاد زمان و مكان در سوررئالیسم نشانی از رشد آگاهی منفی است. سوررئالیسم جهان زمان و مكان را به عنوان جهان وضع موجود مورد پذیرش ندارد و در اینجا آنچه كه وجود دارد اندیشه جهان دیگر است. «جهان دیگر» را می توان بنیان «دیالكتیك منفی» دانست و در واقع در این «جهان دیگر» است كه در فضای سوررئالیسم معنا و مفهوم خود را پیدا می كند.

سوررئالیسم در واقع دیدگاهی دیگر است كه با مفاهیم حتی زمان و مكان رابطه ای ندارد. جهان حتی به نوعی جهان وضع موجود است و در این وضع موجود است كه رئالیسم به عنوان نوعی از دیدگاه برای خود جا باز می كند. اما از سوی دیگر رئالیسم قادر به تشریح و توضیح ابعاد دیگر انسانی نیست. انسان در اینجا در نوعی از پیوستگی و تداوم جهانی زیست می كند حال آنكه سوررئالیسم این پیوستگی را درهم می ریزد.

لذا می توان مشاهده كرد كه جهان بریده بریده بنیان و اساس سوررئالیسم بوده و در اینجا نیز سوررئالیسم با اندیشه انتقادی همخوانی دارد. جهان بریده بریده نمایی دیگر از واقعیت و دیدگاهی دیگر را نسبت به جامعه و سیاست عرضه می كند. خودآگاهی نیز در اینجا بر مبنای جهان پاره شده است و این كل مفهوم دیالكتیك منفی است. در اینجا می توان خودآگاهی دیالكتیكی را با خودآگاهی رئالیستی مقایسه كرد.

در خودآگاهی رئالیستی ابعاد زندگی اجتماعی آن طور كه هست خود را نشان می دهد اما در تئوری انتقادی زندگی اجتماعی نیز در لابه لای نوعی دیدگاه فوق رئالیستی واقع می شود.

در اینجا می توان به اهمیت «نفی» در خودآگاهی دیالكتیكی پی برد. نقطه شروع دیدگاه دیالكتیكی جهانی است كه كاپیتالیسم را مورد انتقاد قرار داده و نیرو های مخرب كاپیتالیسم را نیرو های آزادیبخش می داند. در اینجا باید به نقش «چیز» در اندیشه یوتوپیایی اشاره كرد. «چیز» در جهان بورژوازی دارای بعدی عملكرد گرا است. «چیز» به صورت جزیی از جهان روزمره درمی آید و این جهان روزمره است كه «چیز» را دربرمی گیرد. حال آنكه اندیشه یوتوپیایی نقطه مقابل «چیز» در زندگی روزمره است. «چیز» به عبارت دیگر بعد یوتوپیایی خود را در زندگی روزمره از دست داده است و وظیفه اندیشه یوتوپیایی دوباره سازی چیز بیرون از چارچوب زندگی روزمره است.تاریخ تكامل و رشد كاپیتالیسم همان تاریخ انحطاط و از بین رفتن «چیز» است. لذا در «چیز» است كه اندیشه یوتوپیایی می تواند معنا و مفهوم خود را پیدا كند. در اینجا ما با اندیشه والتر بنیامین برخورد می كنیم و می توان گفت كه از سوی دیگر دیدگاه نجات «چیز» شبیه به دیدگاه مارتین هایدگر است. در هر دو فلسفه استخلاص چیز از یاد جهان عملكردگرا نقطه پیدایش و شكل گیری اندیشه یوتوپیایی است. والتر بنیامین در اینجا دیدگاه مذهبی را عنوان می كند و اندیشه هایدگر سال های كهولت نیز به این دیدگاه مذهبی نزدیك تر می شود. برای اندیشه یوتوپیایی تسلط و چیرگی «مفهوم» به معنای پایان هر نوع دیدگاه یوتوپیایی است. «مفهوم» كلاً با یوتوپیایی توافق چندانی ندارد. «مفهوم» نوعی از برداشت است كه جهان را غیرفردی كرده و ابعاد «ویژه» جهان را حذف می نماید.

بدین خاطر است كه خودآگاهی در بعد یوتوپیایی خود از مفهوم فاصله می گیرد و خود را به وسیله مفهوم نشان نمی دهد. خودآگاهی كلاً با جهان مفهوم ربط چندانی ندارد و در اینجا آنچه كه به وجود می آید «ویژگی» است. در یوتوپیانیسم «ویژگی» بعد یوتوپیایی چیز محسوب می شود. در هنر نیز یوتوپیانیسم در قالب چیز ویژه خود را نمایان می سازد لذا بدین خاطر است كه كل گرایی و مفهوم گرایی جهان مخالف با یوتوپیانیسم است. در كلی گرایی است كه خصلت «فردی» پدیده نادیده گرفته می شود. لذا در هر نوع قرائت متن ادبی نوعی از قرائت یوتوپیایی به چشم می خورد و این قرائت یوتوپیایی است كه متن را از دیكتاتوری مفهوم نجات می دهد. در اینجا با انتقاد اصلی از هگل مواجه می شویم. برای هگل آنچه كه وجود دارد همان جهان مفاهیم است كه در آن «پدیده» شكل و معنی خود را از دست می دهد.

قرائت یوتوپیایی نوعی نجات پدیده نیز هست. حال آنكه دیالكتیك هگلی تبدیل به یك نوع ماشین شده كه همه چیز را تغییر داده و از هر چیز یك پدیده دیگر می سازد. لذا آنچه كه دیده می شود نوعی توتالیتاریانیسم است كه در دیالكتیك هگلی به چشم می خورد. توتالیتاریسم در دیالكتیك، نقطه مقابل اندیشه منفی است و این اندیشه مقابل است كه به مقابله دیالكتیك هگلی می رود. جهان طبیعت نیز می تواند تحت تاثیر اندیشه یوتوپیایی باشد و یا آنكه بخشی از «دیالكتیك مثبت» درآید. طبیعت در طول تاریخ در جریان اندیشه های هنری و ادبی خود را از بعد غیرفردی رها ساخته و به صورت نوعی دیدگاه خاص خود را عنوان كرده است. اما جهان طبیعت در دیالكتیك مثبت تبدیل به لحظه ای از علم گشته و خود را در چارچوب جهان علمی پنهان ساخته است. اما علم و طبیعت دارای تضاد كلی و جزیی با یكدیگر هستند. علم سعی در آن دارد كه طبیعت را تبدیل به یك موضوع شناخت كند و برای این شناخت متوسل به دیدگاه سودجویانه می شود. كلاً می توان گفت كه هر نوع دیدگاه سودجویانه نسبت به طبیعت بعد یوتوپیایی طبیعت را از میان برده و نوعی شناخت غیرفردی را به وجود می آورد، بدین خاطر است كه دیدگاه غیریوتوپیایی فقط می تواند منظر ابزاری را نسبت به طبیعت به وجود آورد.

مسعود یزدی