دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

شاید فردا هوا خوب باشد


شاید فردا هوا خوب باشد

نگاهی به نمایشنامه” دانوب” نوشته ماریا ایرنه فورنس با ترجمه حمید امجد

"دانوب" یک اثر ضد جنگ است. اما این موضوع باعث نشده است که نویسنده، ماریا ایرنه فورنس کوبایی مقیم آمریکا بخواهد ضد جنگ شدن متن خود را با شعار در آمیزد و از اصول زیبایی شناسانه غفلت کند. بلکه بر عکس او این بستر را برای بهره‌مندی از نوعی زیبایی شناسی قابل تامل آشکار می‌کند.

صحبت از زیبایی‌شناسی شد. این نویسنده با لحنی ملایم و معتدل درباره یکی از فجیع‌ترین تهدیدات دنیای مدرن دانوب را نوشته است. خطر تسلیحات هسته‌ای خط اصلی این نمایشنامه را شکل می‌دهد بی آن که از این تسلیحات نشانه‌های بارزی وجود داشته باشد. بلکه فقط به دودهایی اشاره می‌شود که در تقطیع برخی از ۱۵صحنه از آن استفاده می‌شود و بعد به بیماری شخصیت‌ها اشاره می‌شود که یکی از آن‌ها آمریکایی است که در لباس کارمند یک شرکت استخراج فلزات در مجارستان به سر می‌برد، اما ‌وجود‌ اسلحه و حضور مشکوکش دلالت بر ماموریتی مخوف می‌دهد که خود نیز از ‌این فاجعه در امان نمی‌ماند و بر اثر این آزمایش‌های هسته‌ای مریض و علیل می‌شود. البته همه‌ این‌ها بدون قیل و قال بیان می‌شود تا خواننده ( و در زمان اجرا تماشاگر ) خود به دریافت این معضلات پی ببرد.

ایرنه فورنس با الهام گرفتن از آموزش زبان مجاری – انگلیسی به موقعیتی ساده و حتا پیش پا افتاده می‌رسد که در برگیرنده یکی از تلخ‌ترین واقعیات دنیای امروز است. کلمات بین شخصیت‌ها طوری ادا می‌شود که گویی کلاس آموزش زبان خارجی برای یک آمریکایی در مجارستان برگزار شده‌ و او در موقعیت‌های مکانی متفاوت با رد و بدل کردن کلمات و ترکیبات ساده به دنبال ارتباط با انسان‌ها و راه‌اندازی امور روزمره خود می‌شود. این سادگی و شفافیت کلامی منجر به ارتباطی صمیمانه و بسیار عاطفی بین پل گرین ۳۰ ساله آمریکایی با ایو شاندور ۲۴ ساله مجاری می‌شود.

آن‌ها با صحبت درباره چیزهای معمولی و روزمره به یک دعوت برای دیدار از سینما و گردش در بوداپست می‌رسند و بعد زمینه عشق ورزی و ازدواج آنان نیز فراهم می‌شود. سادگی در تک تک این کلمات و ارتباطات کاملا انسانی موج می‌زند بی آن که دوز و کلکی بین آنان باشد و یا بخواهند کلاهی سر هم بگذارند. البته شخصیت پل در لفافه قرار می‌گیرد و با آن که در ظاهر اقدامی علیه ا‌و و خانواده‌اش ندارد اما رفته رفته در‌می‌یابیم که سیستم استثمارگر آمریکایی از او و امثال او یک ابزار و وسیله ماشینی و بی‌روح برای رسیدن به مقاصد شوم ساخته‌اند. حتا نویسنده در این موارد آشکارا حرفی نمی‌زند. بلکه سعی بر آن دارد تا بی واسطه و بسیار ظریف با اشاراتی این وابستگی و ویرانگری را به نمایش درآورد که خود پل گرین هم یکی از قربانیان این تهاجم هسته‌ای است. مساله‌ای که امروز در دنیا تبدیل به یکی از حادترین تهدیدات بین المللی شده و قدرت‌ها سعی بر آن دارند تا با تجهیز شدن به سلاح‌های اتمی خود را در مقابل این تهدیدها مهار کنند.

همین که آموزش زبان خارجی توانسته بستر دراماتیکی را ایجاد کند؛ خود دلالت بر نگاه دقیق و نوآورانه نویسنده می‌کند که چه هوشیارانه از پس این ابتکار برآمده‌ و موقعیت چند لایه‌ای در این زمینه ساخته و پرداخته‌ که شاید به عقل جن هم نرسد. به هر تقدیر با این کار برگ برنده در دست‌های او قرار می‌گیرد تا ضمن برقراری یک موقعیت، از پس پردازش زیرکانه شخصیت‌ها هم برآید. آدم‌هایی که هر یک به ساده‌ترین شیوه، زندگی خود را پیش می‌برند و اصلا در پی خود ویرانگری یا دیگر ویرانگری نیستند و نمی‌دانند که چنین تهدیدات شومی تک تک آنان را به ویرانی سوق خواهد داد.

دیالوگ‌نویسی ماریا ایرنه فورنس با ترجمه مثال زدنی حمید امجد به یکی از بهترین نمونه‌های ممکن تبدیل شده است. این شیوه گفت‌و‌گو‌نویسی برای خواننده ناباور شده است که پیش پا افتاده‌ترین کلمات به ‌کنش‌های درونی در دل متن تبدیل بشوند و به راحتی یکی از بغرنج‌ترین موقعیت‌ها را به تصویر در آورند. آدم‌هایی که در صلح و صفا به سر می‌برند و نهایت جنب‌و‌جوش و مجادله‌شان بر سر تیم‌های فوتبال است که کدام بهتر از دیگری است و خیلی مودبانه این اختلاف نظرها بیان می‌شود و انگار نه انگار که این‌ها با هم دعوا و اختلافی هم دارند. پارادوکسی از رفتارها در دل یک موقعیت که در آخر با مهاجرت پل و ایو به آمریکا تمام می‌شود. این پارادوکس با بازی‌های نمایش عروسکی در دو صحنه بارزتر می شود و این کار نوعی فاصله‌گذاری و تصنع رفتاری ایجاد می‌کند تا بدانیم نمایشی در میان است که ما را برای دوری جستن از این نوع خطرها آگاه می‌‌کند. یعنی یک ارتباط استدلالی برای خروج از یک واقعه ‌تهدید آمیز شکل می‌گیرد. ما قرار نیست از دنیای متن صرفا به دلهره و هراس برسیم و بهتر از آن اندیشیدن به این هراس است تا ما را در صورت امکان از آن باز بدارد تا فردای بهتر و امیدوار کننده‌تری در انتظار ما باشد. هنر هم انگار در ایجاد این تفکر بازدارنده مداخله می‌کند تا ما در گسترده شدن ابعاد انسانی خود و دیگران بکوشیم و همین یک عامل بازدارنده خواهد بود، چون همه تهدیدها از جانب جهل و نادانستگی خواهد بود. انسان دانا همیشه در تدارک شرایط ایده‌آل و بهینه برای همگان خواهد بود و"دانوب" یکی از بهترین متنهاست که چنین شرایطی را در هر ذهنی تداعی و القاء خواهد کرد و مطمئنا با اجرایش می‌تواند انبوهی از بینندگان را متوجه این آگاهی پیش دارنده کند.

بنابراین یک هدف انسانی در پس و پیش این متن متمرکر است که همانا پیشگیری از ایجاد یک موقعیت خطرناک و تهدید‌آمیز است و رکنی در آن به شمار می‌آید. مطمئنا اگر دائما در این باره اظهار‌نظر و قلمفرسایی شود، آن وقت دیگر این موضوع به حاشیه رانده می‌شود و مجالی برای منفعت طلبان و سودجویان باقی نخواهد گذاشت تا با تسلط بر چنین تجهیزات تکنولوژیکی بتوانند طبیعت را از مدار معمول بیرون کنند. تسلط‌ دانایان بر امور، یکی دیگر از موارد پیش دارنده محسوب می‌شود که این آگاهان نباید بگذارند تا بداندیشان بتوانند با تسلط بر این سلاح‌های ویرانگر سرنوشت بشر را با مخاطراتی بیشتر از بمب‌های اتمی فرو آمده بر سر مردمان هیروشیما و ناکازاکی در جنگ جهانی دوم مواجه سازند. اگر تئاتر شقاوت آنتون آرتو ایجاد شده است، ریشه در همین لحظات ضد انسانی دارد که نمونه‌های بارزش را در دو جنگ جهانی و نمونه‌هایی از این دست مشاهده می کنیم.

اگر ساموئل بکت و ژان ژنه و اوژن یونسکو علیه این وضعیت ویرانگرایانه دو جنگ جهانی در متون دراماتیک خود می‌شورند و فرمی غالب را سوار بر این موقعیت می‌کنند که عنوان پوچ‌گرایی را با خود یدک می‌کشد، اما ایرنه فورنس در بستری واقع‌گرایانه این تهدیدها را در یک هم‌سویی ملایم با زندگی و روزمرگی به نمایش می‌گذارد. قصدش بازی فرم و کلام‌ نیست و نمی‌خواهد به هیچ وجه پوچ نمایی کند، بلکه نگاه استدلالی را سوار بر یک نمایش رئالیته می‌سازد تا بیداری و هوشیاری عقلانی به وقوع بپیوندد. امروز این تهدیدها در چهارگوشه دنیا لمس می‌شود و بیداری جهانیان در مهار آن نقش موثری دارد.

به همین دلیل است ک دانوب و دیگر متون ایرنه فورنس در آمریکا به سختی اجازه نشر و اجرا می‌گیرد که در خود انتقادات علنی علیه جنگ‌های سرد که شاید دربردارنده یک جنگ گرم و ویرانگر باشد، دارد.

این متن در سال ۱۹۸۴ برنده ‌جایزه اوبی می‌شود و در Off-off Broadway به نمایش در‌می‌آید که ویژه آثار تجربی است. در صورتی که این متن به دلیل بن‌مایه‌ استراژیکش آمادگی لازم را برای اجرای عمومی دارد و در تمام دنیا می‌تواند همگان را مخاطب قرار دهد چون مردم باید آگاه بشوند.

نمایش در صحنه‌ اول از زبان و شخصیت درباره هوای آمریکا و مجارستان آغاز می‌شود که یک مقدمه کوتاه را درباره معرفی خود پشت سر گذاشته‌اند:

آقای شاندور: چه خبر تازه از آمریکا‌؟

پل: هوا بده.

آقای شاندور: واقعا؟

پل: بله، هوای خوبی نداشتیم.

آقای شاندور: متوجهم.

پل: ‌هوای بوداپست چه طوره‌؟

آقای شاندور‌: تا حالا که بد بوده. هوای خوبی نداشتیم. دارین از بوداپست دیدن می‌کنین؟

و در یک تک گویی پل درباره علت بیماری خود و ربط آن با هوا اشاره می‌کند:

پل: ‌پزشک‌ها می‌گویند مریضی به خاطر دندان‌هایم است. راست نمی‌گویند. اشکال از این هواست. طبیعی است که اندوهگین باشم.

و بعد این هوا موضوع بحث او پس از درمان با پدر زنش می‌شود:

پل‌: شاید فردا هوا خوب باشه.

آقای شاندور: آره هوا بده. شاید فردا هوا خوب باشه.

این هوای بد شرایط خراب را بر آدم‌ها تحمیل می‌کند تا به دنبال جایی برای نجات خود باشند،‌ هر چند به وجود آن هم ایمانی نیست و پایان نمایش ‌یک بارقه ‌سفید و درخشان یا همان انفجار آخرالزمانی را تداعی کند و شاید هم بخواهد نور امید را بر قلب دو عاشق جوان برای تدوام یک زندگی زیبا براند تا فردایی بهتر محقق شود.

همه این‌ها اما و اگرهایی است که در این پایان باز بنا بر نظر مخاطب ‌و در اجرا بازهم بنابر نظر کارگردان ممکن می‌شود. اما خشونت پنهان دانوب زیباتر از روابط آسان و به ظاهر زیبا جلوه‌گر می‌شود تا همه چیز را در ذهن خواننده بر این خطر متمرکز کند.

"دانوب" را نشر نیلا درآورده است. ماریا ایرنه فورنس متولد ۱۹۳۰ است که علاوه بر تئاتر به نقاشی هم پرداخته و از بنیانگذاران تئاتر آف آف برادوی بوده است. متن‌های متنوع و زیادی را نوشته و جوایزی هم دریافت کرده است. او استاد دانشگاه و کارگردان هم هست.

مولف : رضا آشفته