یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
شعر معاصر چک و اسلواکی
شعر چکواسلواکی از دیرباز رابطه تنگاتنگی با شعر اروپای غربی دارد و ریشههای آن را میتوان در قرون وسطی بهویژه آغاز مسیحیت در چکواسلواکی و بهوجود آمدن ادبیات مسیحی در این کشور دانست. ولی از قرن نوزدهم به بعد با آغاز عصر جدید در ادبیات اروپا و پدید آمدن مکتبهای ادبی نوین، ادبیات چکواسلواکی نیز به دلیل همجواری با دو کشور آلمان و اتریش تحت تأثیر مکتبهای ادبی غربی قرار گرفت. بهطوری که بهراحتی میتوان تأثیر مکتبهای ادبی مثل رومانتیسیسم، رئالیسم و حتی سورئالیسم را در شعر چکواسلواکی مشاهده کرد. البته حرکت سورئالیسم در چکواسلواکی بهطور مستقل و جدا از حرکت سورئالیستهای فرانسوی پدید آمد و رهبران این مکتب در چکواسلواکی، دو شاعر معروف این کشور یعنی «ویتسلاف نزوال» و «کارل تک» بودند که بیانیه شعر سورئالیسم خود را شش ماه پیش از انتشار مانیفست معروف سورئالیسم توسط آندره برتون در فرانسه، در سال ۱۹۲۴ چاپ و منتشر کردند و بعد از آن نیز مجلهای به نام «سورئالیسم» چاپ و منتشر میکردند. ولی بعدها ویتسلاف نزوال به فرانسه رفت و با آندره برتون آشنا شد و به همکاری پرداخت.
بهطور کلی حادثه دو جنگ جهانی دوم در ادبیات و شعر چکواسلواکی بسیار مؤثر بود و موجب پدید آمدن و شیوع مکتبهای ادبی جدید در این کشور شد.
وقوع جنگ جهانی اول موجب تحریک حس وطنپرستی در شاعران چک شد و به دنبال آن شاعرانی چون ویتسلاف نزوال و کارلتک و یاروسلاف سیفرت به تاریخ و هویت ملی خود توجه بیشتری نشان دادند و گروهی به نام «پوئتیسم» را پایهگذاری کردند، که از جنگ جهانی دوم، نزوال و تک به اتفاق پوئتیسم را رها کرده و سوررئالیسم را پایهگذاری کردند، که تأثیر آن را در شعر معاصر چکواسلواکی میتوان به خوبی مشاهده کرد.
اما پس از سال ۱۹۴۸ و پیروزی کمونیستها در این کشور شاعران چک نیز به سوی رئالیسم سوسیالیستی روی آوردند که از این میان میتوان از ویتسلاف نزوال و نیز یروسلاف هولوپ نام برد. در مقابل شاعرانی چون هوربین، تساواوا و هولان به شعر مسیحی روی آوردند و برخی نیز چون ولادیمیر هولان که پیش از آن شعرهای ملی و تاریخی میسرود، به شعر عاشقانه روی آورد.
بالاخره پس از فروپاشی کمونیسم در ۱۹۸۹ تحول جدیدی در شعر و ادبیات چکواسلواکی پدید آمد و شاعرانی که پیش از آن یا به خارج از چکواسلواکی مهاجرت کرده بودند و یا در داخل کشور بودند ولی چاپ و نشر آثارشان ممنوع بود، توانستند در کنار دیگر شاعرانی که زمان رژیم کمونیستی در این کشور به فعالیت ادبی خود ادامه میدادند، به چاپ و انتشار آثارشان اقدام کنند.
در این مختصر گزیدهای از شعر چندتن از شاعران معاصر و نسل جوان شعر چکواسلواکی ترجمه شده است که با هم میخوانیم.
● Jaroslav Seifert
سیفرت از شاعران پیشکسوت چکواسلواکی است که در سال ۱۹۰۱ در شهر پرو دیده به جهان گشود و مدتها به روزنامهنگاری پرداخت و سالهای زیادی از عمرش را بهعنوان نویسندة آزاد گذراند. سیفرت، شاعری است پرکار که بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۷۰ حدود سی جلد کتاب شعر چاپ و منتشر کرده است. وی در سال ۱۹۸۶ دیده از جهان فروبست. یاروسلاف سیفرت از جمله شاعرانی است که نظریة ادبی مندیلشتام را پذیرفت که میگوید؛ شعر معماری کلمه است.
▪ بندرگاه
بندرگاهی در پایان
و امیدی بسیار دلانگیز
به صدف مردهای که بالا میآید از کشتی.
ناخدایان آرام در گذرند
غروب،
از بندر مارسی
با گل و لای بندر سنگاپور
بر کشتیهایشان.
کشتیهایی با طنابهایی آویخته از دکل
میان چراغهای لنز
و طوطی و میمونهایی
که فکر میکنند هنوز در زادگاه خوداند.
شب، سربازی مانده
تنها با دختری در میخانه
و یک بطری خالی
که عکس ناپلئون دارد.
درناها و زرافههای سبک گروتسک
میگذرند در صفی دراز
تا به خواب روند در نخلستان
در سرزمینی ناشناخته.
گلی بر دست
عادت داشتم من نیز
در مراسم عشاء ربانی
عطر بخور استنشاق کنم
و حلقهای از شکوفههای بهاری
بپیچم بر مچ دستم
و عادت داشتم
صمیمانه زل بزنم به آسمان
و گوش بسپارم به صدای ناقوسها
و فکر بکنم که همینها کافیست
که نبود.
چقدر بهار گذرا
شکوفهها را
زیر پنجرة اتاقم آشفت
تا مدتها بعد دریابم
که شکوفههای خوشبو
و تابش زن
دو چیزند
دو چیزی که از هر چیزی زیباترند
در این سرزمین نگونبخت
شکوفه، شکوفه
دو شکوفة نزدیک به هم.
اما زندگی را با شتاب فراموش کردم
مثل آبی که از سر انگشتانم فروچکید
پیش از آنکه حتی بتوانم
تشنگیام را فروبنشانم.
کجاست آن حلقة گلهای بهاری
امروزی که صدای غژغژ پاشنة گور را میشنوم
وقتی چیزی برایم نمانده است
تا بدان اعتماد کنم
جز چیزهایی شبیه هیچ.
وقتی خون در رگهایم
مینالد
مثل صدای طبلی که محکومیت کسی را اعلام میکند
وقتی آنچه که باقیمانده است
یکنواخت و تکراری است
و تمامی امیدها
مثل قلادة سگی گر
بیارزشاند
و شبها بدخواب میشوم.
چنین بود که شنیدم
کسی به آرامی
بر پنجرة بستة اتاقم میکوبد
و آن چیزی نبود
جز شاخة درخت
که در بهاران گل داده بود
و چوبدستیهایم
که با آن روزها را
یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته بودم
و خودم کشانده بودم تا اینجا
بیآنکه حتی یک بار
بالی ساخته باشم از آنها.
● Vladimir Holan
هولان در سال ۱۹۰۲ در شهر پرو متولد شد و بیشترین بخش عمرش را در این شهر گذراند. از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۸ سردبیری مجله «زندگی» را بر عهده داشت ولی در سال ۱۳۴۰ به بعد تمام وقتش را صرف سرودن شعر کرد. در دهه شصت میلادی که اوج شهرت وی بود و شعرهایش در نسل جوان معاصر بیشترین تأثیر را داشت دو مجموعه از شعرهایش را با نامهای «بدون عنوان» در سال ۱۹۶۳ و «در حال پیشرفت» در سال ۱۹۶۴ چاپ و منتشر کرد. از مهمترین آثار او میتوان از «یادداشتهای شاعرانه» (۱۹۶۵) نام برد که دربرگیرنده خاطرات سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۵ اوست. هولان در سال ۱۹۸۰ دیده از جهان فروبست.
▪ برای مادرها
زمانیاست که باید آتش اجاق را
با خاکسترها پوشاند
و این کاریاست که دستهای پیر مادر میکند
دستهایی که میلرزند
اما لرزششان هنوز اطمینانبخش است
دستهایی که لالایی کردنهایش خوابآور است
و چه احساس خوبی دارد این عادت
گرما، شادی و آرامش.
و تماس نفسها با چیزی طبیعی و آسمانی
که هم دهنده است و هم گیرنده
وقتی که آدم فراموش کند
که چهل ساله است
و در واقع صبحها کمی گریه کند
برای اینکه بچهها
هرگز در خواب نمیخندند
فقط گریه میکنند
بچهها.
▪ خاطره دوم
به جستجوی رازیانهای
بیهوده ساعتها به هرجا سرکشیدیم
و درست در نیمروز
خود را در خلنگزاری یافتیم.
هوا مثل صفحة فلزی خشک بود
به تپههای روبهرو نگاه کردیم
که با انبوه درختان رنگارنگ پوشیده بود،
خشک و سفت مثل ما.
میخواستم چیزی بپرسم
که در آن تودة خشک و بیحرکت
لرزش تکدرختی افسونم کرد
تکدرختی دور افتاده
که ناگهان شروع به لرزیدن کرد
مثل گام نتی، اما بیصدا
میتوان گفت که این انبساط خاطر
ناشی از خوشحالی درونیم بود و
یک حادثهجویی.
اما بعد درخت شروع کرد به خشخش کردن
مثل نقرهای که بخواهد سیاه شود
و بعد شروع کرد به لرزیدن
مثل دامن زنی که در تیمارستان
به لباس مردی که سرگرم مطالعه است
گیر میکند و میلرزد
اما بعد درخت شروع کرد به تکان خوردن و
موج زدن
انگار که کسی تکانش میدهد و میلرزاند
کسی که به دنبال
دام عشق چشم سیاهی است.
و حس کردم که به زودی خواهم مرد.
پدرم گفت:
«نترس
این یک صنوبر لرزان است»
اما هنوز به یاد دارم
که چگونه رنگش پریده بود
وقتی که بعدها
به همان جا برگشتیم
و یک صندلی خالی
زیر درخت گذاشتیم.
● بارتوشک
بارتوشک در سال ۱۹۲۱ به دنیا آمد و تحصیلاتش را در دانشگاه «کارلز» در رشته تاریخ هنر و فلسفه به پایان برد و موفق به اخذ دکترا گردید. او به کارهای گوناگون اشتغال داشت که از آن میان میتوان به عضویت در «انجمن ملی حفظ آثار تاریخی» اشاره کرد.
از بارتوشک هفت جلد کتاب شعر چاپ و منتشر شده است که از آن میان میتوان از «ضد ستاره» (۱۹۶۹) و «پیشرفت رسمی» (۱۹۷۰) را نام برد. همچنین آنتونین بارتوشک به ترجمه شعر، از شاعران اروپایی و آمریکایی میپرداخت و مقالات زیادی نیز در زمینه تاریخ و ادبیات از او چاپ شده است.
▪ داوری
دوران محکومیت به هر نحوی که بگذرد
سیاهی است که میبارد بر دادگاه
مثل دوران مصلوب کردن عیسی مسیح.
اما اکنون در میانة ماه اکتبر
پرتو شمعی
با شعلهای فروزان
نورانی میکند چهرهات را.
قاب خشکیدهای
از باغی دوردست
و شهادتی دروغ
علیه نقاشی که لحظهای پیش رفته است
و کسی نمیداند کجا!
پیش از آنکه بفهمیم
دادگاه عشق پایان یافته بود
و عشق را
به حبس ابد محکوم کرده بودند.
▪ پیشرفت
ظهر، در باغ، بر تختی چوبی
از چوبی که برای ساختن تابوتهای شاهانه
بهکار میرود
تابوتی که مدام به سوی نیستی یورتمه میدود.
بعدازظهر، تنها بر پلی خالی
رنگهای زرد و قهوهای نامریی
میان شاخ و برگ درختها رخنه کردهاند
در پایین جزیره.
شب، در قاقم تاریکی
در جادهای شاهانه
به سوی کاخی
که در جنگ بهدست دشمن افتاده است.
نمنم باران نشسته بر خاک
و خیابانهایی که به سوی گذشتهها برمیگردند
در دروازة شب
سطل زبالهای
پر از تهماندههای از صداها.
سپیدهدمان
سکندری میخوریم به روی سایههایمان
ما
پسرانی که پس از مرگ پدر به دنیا آمدهایم
پسران پادشاهانی بینام.
● Miroslav Holub
هولوپ از شاعران مشهور و بلندآوازه چکواسلواکی است که در سال ۱۹۲۳ دیده به جهان گشود و علاوه بر شاعری در ایمنیسازی برجسته است و از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۷ به مدت دو سال در آمریکا سرگرم تحقیق و مطالعه بود و در سال ۱۹۷۹ بهعنوان نویسنده مدعوّ در کالج اوبرلین مشغول به کار بود. از دکتر هولوپ کتابهای شعر زیادی چاپ و منتشر شده است که از آن جمله میتوان از «وظیفه همیشگی» (۱۹۵۸)، «آشیل و لاکپشت» (۱۹۶۰)، «کتاب هجی» (۱۹۶۱)، و مجموعه شعر «مشهور به دل» (۱۹۶۳) نام برد. همچنین کتابهایی به نثر که روی هم حدود شانزده مجموعه شعر و یکصد و سی رساله علمی از وی چاپ و منتشر شده است. او برنده چندین جایزه ادبی است. شعرهای هولوپ به سیوهشت زبان زنده دنیا ترجمه شده است. وی در سال ۱۹۹۸ دیده از جهان فروبست.
▪ ناپلئون
معلم پرسید:
بچهها،
ناپلئون بوناپارت کی به دنیا آمد؟
بچهها گفتند:
هزار سال پیش
صد سال پیش
یک سال پیش
بچهها نمیدانستند.
معلم پرسید:
بچهها،
ناپلئون بوناپارت چه کار کرد؟
بچهها گفتند:
در جنگ پیروز شد.
در جنگ شکست خورد.
بچهها نمیدانستند.
فرانتیشک گفت:
قصاب محلة ما یک سگ داشت
که اسمش ناپلئون بود
قصاب عادت داشت مرتب سگ را کتک بزند
و سگ
یک سال پیش
از گرسنگی مرد.
و همة بچهها الان
بهخاطر ناپلئون
غصه دارند.
▪ قلابدوزی
با قلابی ظریف
شبیه دست ستارهها
به هم میپیچد روزها و شبها را
و بلوزی میبافد بیانتها.
اوست که ریسمانپوش میکند
تن تختهسنگها را
و کشتیها را، مایلها
در دریا با خود میبرد
از میان راهروهای نرم ترعهها،
و شالی از جو میپوشاند بر شهابها.
و هنوز
ما کودکان عزیز دردانه
برهنه میگردیم
برهنه و یخزده از سرما.
● Josef Hanzlik
هانزلیک در سال ۱۹۳۸ در شهر نراتویس نزدیک پرو متولد شد و پس از تحصیل در رشته فلسفه، سردبیری مجله ادبی «پلامن» را عهدهدار شد که انتشار آن تا سال ۱۹۶۹ ادامه داشت. او نویسنده کودک و نوجوان بود و نوشتههایش تأثیر زیادی در جوانان چک داشته است. افزون بر این هانزلیک مترجم شعرهایی از شاعران آمریکایی، روسی و یوگسلاوی است. از مجموعه شعرهای چاپ شده هانزلیک میتوان از مجموعه شعر «سهبار هورا برای هرود» نام برد که در سال ۱۹۶۷ چاپ و منتشر شده است.
▪ ارابهٔ سیاه
چه کسی این ارابة سیاه را میراند
زیر باران پریشان
چه کسی است که رها نمیکند
این اسبهای خستة ارابه را
با چرخهای در گل نشستهاش.
چه کسی این ارابه را میراند
در این چشمانداز
بیهیچ کاروانسرایی بر راه
و هیچ هیزم شعلهوری
بیاعتنا به شب بیپایان.
چه کسی است که میراند
در این جادة تهی
در جهانی که غرق شده است
لاغر و استخوانی.
چه کسی این ارابة تهی را میراند
جز گور کنی
که مثل ناخدایی است
که بعد از همه میمیرد.
▪ کلبهای کنار راهآهن
آری من هم کلبهای دارم با سقفی خزهپوش
شبیه به اسبی که موهایش ریخته باشد
و هرگاه که توفانی میشود به هم میریزد
سیمهای رابطهای که بینمان کشیده است.
هر روز صبح، شمعی دیوانهوار پرواز میکند
بالای سقف کلبهام
و مثل من سرش را به چهاردیواری میکوبد
آنگاه صدای قطارهای شبانه را میشنوم
و صدای ریلها و چرخها را
و صدای نالة مسافرانی که درخوابند.
گاهی فریادی به اضطرابهایم پاسخ میدهد
و اگر ناگهان چیزی با جرنگ به پنجرهام بخورد
حتماً صدای حلقة عروسی است
و یا کلید دروازة شهر پشت تپهها.
پنجرهام را در تاریکی باز میکنم
باران به صورتم میخورد
و من کور از باران
چنگ میاندازم بر تار و پود آن
مثل یال زیبای قطار که تکان میخورد
قطاری که سم بر زمین میکوبد و میگریزد
و هر بازگشتی را پشت سر میگذارد
درست مثل اسب قرن ما.
● Miroslav Valek
والک در سال ۱۹۲۷ متولد شد. او بهعنوان یکی از برجستهترین چهرههای ادبی چک بهشمار میرود که در طول زندگیاش عهدهدار مشاغل مهمی بوده است که از آن جمله میتوان به نایب رئیسی اتحادیه نویسندگان چکواسلواکی در سال ۱۹۶۸ و نیز وزارت فرهنگ چکواسلواکی در سال ۱۹۶۹ اشاره کرد.
همچنین میروسلاف والک سردبیری چندین نشریه ادبی را عهدهدار بود و چندین مجموعه شعر چاپ و منتشر کرده است که از آن میان میتوان از کتاب «شیفتگی» (۱۹۶۱)، «ناآرام» (۱۹۶۳) و مجموعه شعر «عشق در جسم غاز» را نام برد که در سال ۱۹۶۵ چاپ و منتشر شده است.
▪ خبر
وحشتزده از خواب میپرد
صدای غرش کهکشانهای دور را میشنود
و صدای خارقالعادة صفیر ریز ستارههایی را
که سقوط میکنند.
به خودش میآید و پی میبرد
به احساس غیرعادی صداهایی که شنیده است
گوشهایش را با انگشت میبندد و وسط اتاق میایستد
صدای رعدآسای موجهای ساحل تاریک
بلندتر و رساتر در گوشش میپیچد.
سرانجام وقتی خوابش میبرد
که پرندگان روی درخت لیموی پشت پنجره
از خواب بیدار شدهاند.
دوباره او را دیدم
که در پیادهرو قدم میزد
مثل آدمی که در دنیای خودش غرق شده باشد.
ناگهان از حرکت ایستاد
و در همان حال
صدای سایش پاهایش را با هم حس کرد
و خشخش جرقههایی را
که برمیخاستند
و آشفتگی واژگانی که زیر پا له میشدند.
سرش را برگرداند
و من موهای سرش را دیدم که میسوخت
سوزان و شعلهور
مثل سرگیجهای آتشین
و نه چیزی دیگر.
راننده ماشین گفت:
البته همة اینها توهّم است
و من مثل دیوانهها
شروع کردم به بوق زدن
اما او چنان غرق تماشای مو قرمز بود
که از جایش تکان نخورد
آری او مرده بود.
چه کسی باور میکند
مردی چنان خوشقیافه و جذاب باشد
اما ناشنوا
مثل تیر چراغ برق.
▪ سیب
سیب از درون قفسه غلتید و به زمین افتاد
وسایلت را جمع کن و برو.
به در تکیه داد
با فریادی در چشمانش که میگفت:
نه، بهخاطر خدا، نه!
و من ناگهان فهمیدم که کافیاست
بلند شدم
سیب را برداشتم
هنوز سبز بود و غبارآلود
گذاشتم روی میز
او اما پشت سر هم خواهش میکرد.
سر میزم آمد
گریست و
نگاهم کرد.
سیب را پاک کرد و گریست
و نگاهم کرد
تا این که گفتم:
سیب را زمین بگذار و برو.
حادثه اما آنگونه نبود که انتظار داشتم.
چه اهمیتی داشت که توالی کارها دیگرگون شود:
در را که باز کرد
رنگ از رویم پرید
گفتم: بمان.
ولی او وسایلش را جمع کرد و رفت.
سیب از درون قفسه غلتید و به زمین افتاد.
● Daniel Simko
سیمکو در سال ۱۹۵۹ در پراتیسلاوای چکواسلواکی به دنیا آمد و بعدها به آمریکا مهاجرت کرد و اکنون در آنجا زندگی میکند. شعرهای او در مجلات ادبی گوناگونی چاپ شده است. از آثار منثور او میتوان از ترجمه نثرهای برگزیدة میروسلاف هولوپ به انگلیسی را نام برد.
▪ با یاد پدر
حتی پیش از این که بتوانم ببینم
زمین پشت پنجره
ملالآور میشود،
امروز
از پیش نورانی شده است و
کج از سوی جویبار.
هفتاد کیلومتر آنطرفتر انگار
کلاغهایی که دور میزنند بالای مزرعه
خنجر کشیدهاند سمت آسمان.
به گمانم قدمهایت هنوز سنگین است
و صدای گامهایت
مثل صدای فرود آمدن کبوترهاست
ابروهایت گرهخورده است و
عرقآلود
و دستهایت توی جیبهای خالیاست.
چقدر فکر و خیال هجوم آورده است به ذهن خستهات
که ناگهان
سر بر دامن من میگذاری
با رویای کودکیهایت در دریا
که چیزی نگفتی و
رفتی که بخوابی
با شبی که فروریخته بر شانههایت.
هیچ صدایی به گوش نمیرسد
از زیر شاخه ترد درختانی
که پدرت مرده است
و بازگشته است به رویاهای تو
هیچ صدایی به گوش نمیرسد
حتی از کبریتی که میزنم
تا ببینمت.
ورود
سقفهای خیس خاکستری
کبوترها و نور
برگی در پیادهرو
و سایههایی سرخورده بین قلوهسنگها
از پاریس که برگردی
هوا تاریک میشود،
و هنوز، دود از موتور ماشین برمیخیزد
که پیاده میشوی
با موهای سیاه افشان.
همیشه، تقریباً
به همان دود برمیگردم
به جایی که مینشینند کبوترها
بر سقف شیشهای.
یا بیدار میشوم و
تو میآیی
با شالی سیاه از ستارهها.
● شتر Milan Richter
ریشتر از شاعران نسل جوان چکواسلواکی است که در سال ۱۹۴۸ به دنیا آمد و تحصیلاتش را تا اخذ درجه دکترا در دانشگاه کومینز ادامه داد. وی در یک مؤسسه انتشاراتی کار میکند و پیش از آن تا سال ۱۹۸۱ بهعنوان شاعر و نویسنده آزاد سرگرم کار بود. بیشتر نوشتههای میلان ریشتر در مجله هولوکاست چاپ شده است. از میان مجموعه شعرهای منتشر شده او میتوان از کتاب «ریشهها در هوا» نام برد که در سال ۱۹۹۲ چاپ و منتشر شده است.
▪ نور
نور بیشتری میخواست گوته
وقتی که مرد
(دوران گوته، دوران تاریکی نبود.)
و بعد از آن ما نورهای فراوانی داشتیم:
جوخههای آتش
سینة طرفداران کمون را
با گلولهباران روشن کردند،
و نور، همانند گل سرخ آتشینی
در سنگرهای گلآلود درخشید.
و روز دهم ماه مه ۱۹۳۳
در میدان اپرای برلن
شاگردان موبور
آن را شعلهور ساختند
با تودة سیاه و انبوه هزاران کتاب.
(پشت شعلههای سرکش آتش
آینده مقرر دکتر گوبل، درخشید
اما تازه دوران تاریکی آغاز شده بود.)
در روشنایی کورههای آدمسوزی
نور چراغهای میزهای مفتشان
نور انفجار در ناکازاکی
نور ترورها، تهاجمها و انقلابها
آه، نور زیرجامه غولها و اساسها
تاریکی بیشتری میخواست شاعر
برای زنده ماندن
(و دوران ما دوران روشنی نیست.)
تاریکیهای زیادی است در زهدان شهرها
تاریکی بیزنگ خطر و خون خبرهای تلویزیونی
تاریکیهایی که انسان را پوشانده و نگهداری میکند
از نور دوربینهای عکاسی پلیس
و ماهوارههای جاسوسی.
تاریکی بیزبان، بیسلول، بیکسوکار
نورافکنی میکند از نوری که گوته نمیخواست
انسان عاشق تاریکی ذهن خود است
بهخاطر دوهزار سال نسیان
و نیز به خاطرة اندک ـ خیلی اندک
خاطرة خوبی که بدهکار شیطان نیست.
شیطانی که به روحهای غیرقابل فروش انسانها
خرده میگیرد.
اما به نظرم بهخاطر نور بیشتری بود
که گوته به پیشخدمتش دستور داد
تا پنجرة اتاق را بگشاید.
● اریک گروک Eric Gioch
گروک در سال ۱۹۵۷ در شهر کوشیتس چکواسلواکی به دنیا آمد. نخستین مجموعه شعرش را تحت عنوان «درسهای خصوصی در اندوهناکی» در سال ۱۹۸۹ چاپ و منتشر کرد و بعد از آن در سال ۱۹۹۱ دومین مجموعه شعرش را با نام «جاگای افسونگر» چاپ و منتشر شد.
▪ دوست پرندگان
نشسته کنار آتش
و آواز میخواند
زن سرخپوست پیر.
چه کسی به آوازش گوش میدهد؟
پرندهای گرسنه دور میزند تا ببیند
چه کسی است که آواز میخواند.
به فریاد زن از خواب میپریم
و تلاش میکنیم که پرواز بکنیم.
سرانجام آتشی روشن میکنیم.
و دیگران از چشم پیرزن
به ستارههایشان نگاه میکنند.
دوست پرندهها
با برگرداندن سرش
لانهای میسازد برای پرنده
و نمیپرسد
چه کسی آتش روشن کرده است
در دره
در زهدان مادر!
و آتش میسوزاند و میبلعد
پرسش او را
پیش از آنکه بر زبان رانده شود.
و خاکستر است که میگسترد بر اطرافش
با جیغ و داد کودک.
در چهرهاش
عکس بازتاب جهان است
و دستهایش در هنگام گشودن
بالهای پرندهایاست
که هنوز پا به جهان نگذاشته است.
● Sylva Fischerova
سیلوا در سال ۱۹۶۳ در شهر پرو به دنیا آمد و در دانشگاه «کارلز» به تدریس فلسفه اشتغال دارد. او از هیجده سالگی چاپ و نشر شعرهایش را آغاز کرد. از میان کتابهای شعرش میتوان از «آیینة بزرگ» نام برد که در سال ۱۹۹۰ چاپ و منتشر شده است.
▪ چیزی دربارة زنان
بر فراز سرت
بتهایی آویختهاند
بزرگ و استوار.
باورشان مکن.
آنها از دست چرخ سرنوشت گریختهاند
و هرگز نیز زیبا نبودهاند.
اکنون دختری با پیراهنی مواج
به سویت میآید
با پیراهنی از عاج و
انگشتانی مسی
که فنجان فال و سرنوشت را میچرخاند.
هیزمی زیر اجاق سرنوشت بگذار و
انگشتهای کوچکت را گرم کن.
بتهای جوشان
به درون فنجان میافتند
و دختر چهرهای ندارد.
از اشکهایش
تنها قطره اشکی باقی مانده است.
داغدیده و بیبهره
و چنین بود که تو را گم کردم.
پس باد غربی
مرا خواهد بلعید
و بتهای جوشان
دوستان نجیبم را قورت خواهند داد
دوستانی که هنوز
چیزی درباره زنان نمیدانند.
● Magda Bartosova
بارتوشوا در سال ۱۹۷۳ به دنیا آمد و در رشته روزنامهنگاری به تحصیل پرداخت. شعرهایش اغلب در قالب شعر منثوراند که بین نثر و شعر در نوساناند.
▪ و به این خاطر
فراموشکار شدهام
و پیش از این سه چتر گم کردهام،
دو نیمتنه
یک جوال
یک دوست
چند استعداد
و اندکی پول.
و گاهی پیدا میکنم
صورتحسابی
فندقی
و کرمی خاکی در گودالی.
و دوست پسری
و چیزهای شفقتانگیز دیگری.
آقای کولکوا گفت:
از ابراز احساسات با تکان دست نترسید
در گوشهای از خیابان بایستید
و به مردم بگویید که بروند گم شوند.
دانههای برف را در دستهایتان بگیرید
و برقصید
با دانههای برف بر سرتان
دستتان
چشمتان
و دهانتان
ضیاءالدین ترابی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست