چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

واقعیت مردی که بدنام شد


واقعیت مردی که بدنام شد

نیکولو برناردو ماکیاولی را همگان به عنوان یک اندیشمند سیاسی می‌شناسند اما مردی که ملزومات دنیای سیاست را به گونه‌ای واقعگرایانه برای نسل‌های بعد از خود به تصویر کشید، آنقدرها …

نیکولو برناردو ماکیاولی را همگان به عنوان یک اندیشمند سیاسی می‌شناسند اما مردی که ملزومات دنیای سیاست را به گونه‌ای واقعگرایانه برای نسل‌های بعد از خود به تصویر کشید، آنقدرها هم که درباره‌اش تصور می‌رود، خشن نبود! ماکیاولی شاعر هم بود، آهنگ هم می‌ساخت و نمایشنامه هم می‌نوشت. نیکولو ماکیاولی در ۳ مه‌۱۴۶۹ در پایتخت فرهنگی اروپا، فلورانس به دنیا آمد.

ماکیاولی زندگی جالبی را از سر گذراند. زیستن در دوران رنسانس امتیاز ویژه‌ای بود که نیکولو ماکیاولی از آن بهره برد بنابراین دوران کودکی وصف‌ناپذیری را در فلورانس گذراند.اولین تجربه سیاسی دوران کودکی‌اش تماشای سخنرانی‌های پرشور واعظ معروف دوران رنسانس، ساوونارولا بود. پس از مرگ لورنتو مدیچی و فروپاشی سلطنت خاندان مدیچی در فلورانس به سود برقراری یک حکومت جمهوری، ماکیاولی به مقام دبیر شورای ۱۰نفره جمهوری گمارده شد. در آن زمان ۲۹ سال داشت و این مقام را در کانون سیاست فلورانس به مدت ۱۴ سال حفظ کرد. به عنوان منشی وارد دستگاه دولتی فلورانس شد اما موقعیت او به سرعت ارتقا یافت و به زودی به ماموریت‌های دیپلماتیک رفت. او بسیاری از سیاستمداران مهم عصرش همچون پاپ و لویی دوازدهم پادشاه فرانسه را ملاقات کرد اما هیچ یک به اندازه شاهزاده حاکم واتیکان یعنی سزار بورجیا بر او تاثیر نگذاشت. بورجیا مردی بی‌رحم و حیله‌گر بود، بسیار شبیه چیزی که در کتاب شهریار ترسیم شده‌است. ماکیاولی حقیقتا سیاست‌های بورجیا را نمی‌پسندید اما فکر می‌کرد که با حاکمی همچون بورجیا اهالی فلورانس می‌توانند ایتالیا را متحد کنند، هدفی که ماکیاولی در تمام عمرش دنبال آن بود. از بخت بد ماکیاولی عمر جمهوری فلورانس در سال ۱۵۱۲ میلادی به سر رسید و خاندان مدیچی یک بار دیگر بر اریکه قدرت تکیه زدند. اگرچه ماکیاولی، لورنزو مدیچی، فرمانروای پیشین فلورانس را «بزرگ‌ترین حامی ادبیات و هنر که هیچ پادشاهی تاکنون مانند او را ندیده است» توصیف کرده بود اما بازداشت شد، به زندان افتاد و شکنجه گردید سپس آزاد شد و به او اجازه دادند که در گوشه‌ای دورافتاده در کشورش زندگی کند. در آنجا بود که کار نوشتن را آغاز کرد با این امید که با نگارش اثر خود «شهریار» بتواند یک‌بار دیگر زندگی سیاسی خود را آغاز کند اما این‌بار در خدمت خاندان مدیچی. او تلاش کرد نظر لطف خاندان مدیچی را با نوشتن و تقدیم کتابی که فکر می‌کرد مطابق میل خاندان مدیچی باشد، کسب کند. بنابراین کتاب شهریار برای نیل به این هدف نوشته شد.اما خلاف پیش‌بینی ماکیاولی خاندان مدیچی با آنچه که او در کتاب آورده بود، موافق نبودند و در نتیجه او بازهم توفیقی نیافت و مدتی بعد که اندیشه مطرح شده در شهریار به باد انتقاد منتقدان قرار گرفت، ماکیاولی به عنوان شخصیتی بدنام شهره شد. چند سال بعدتر اما خاندان مدیچی از فلورانس رانده شدند و ماکیاولی به کسب مجدد پست و مقام خود که سال‌ها قبل از دست داده بود، امیدوار شد اما شهرتی که کتاب شهریار برای او به بار آورده بود، باعث شد مردم تفکر او را در مشابهت با تفکر مدیچی‌ها بدانند و در نتیجه به مقام سابقش انتخاب نشد. از اینجا بود که سراشیبی تندی در زندگی‌اش آغاز شد سلامتی او رو به ضعف نهاد و چندی بعد در ۱۵۳۷ از دنیا رفت.

بعد از مرگ بود که بدنامی ماکیاولی تشدید شد. برداشت‌های نامناسب از جزوه شهریار او را به عنوان حامی حکومت اقتدارگرا و فاسد شناسانده بود و نبوغ سیاسی ماکیاولی به‌وسیله اتهاماتی که بعضا غیرعادلانه و به دلیل درک اشتباه از نگرش‌های سیاسی‌اش به وی نسبت داده شده تحت‌الشعاع قرار گرفته‌است. با این همه آنها که از قضاوت عوام فاصله گرفته و اندیشه ماکیاولی را شناخته بودند تصور دیگری از او داشتند همچون فرانسیس بیکن که او را اینچنین می‌ستاید:«ما به کسانی همچون ماکیاولی مدیونیم که جهان سیاست و رهبران آن را آنگونه که هست به ما نشان می‌دهند نه آنگونه باید باشد.»