چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
پایان بندی به سبک ایرانی
اینکه میگویند مشکل اصلی سینمای ایران فیلمنامه است سر جایش. اما مشکل اصلی فیلمنامههای سینمای ما بخصوص در دهه اخیر هم پرده آخر و پایان بندی اکثر آثارمان است. دلایل زیادی هم وجوددارد. یکی از آنها هم این واژه فیلم خراب کن پایان باز است. گویا فیلمسازان و فیلمنامه نویسان ما بهانه خوبی پیدا کردهاند که وقت نگذاشتن روی پرده آخرشان را اینگونه توجیه هنری کنند. آثار متوسط و ضعیفمان که اساسا قابل بحث نیستند و فرصتی هم نیست که به آنها بپردازیم. اما ذکر چند مثال از آثار شاخص این یکی دو دهه اخیر موضوع را کمی روشنتر میکند. فیلمنامههای مهمترین آثار کارنامه رضا میرکریمی یعنی «خیلی دور خیلی نزدیک» و «یه حبه قند»، دارای عناصر و روندی هستند که میتوان از آن به عنوان فیلمنامه خوب یاد کرد. حال ببینید در پرده آخر چه بلایی به سرشان میآید. در فیلم خیلی دور خیلی نزدیک، دکتری وجود دارد که تبحرش در حوزه تخصصیاش زبانزد خاص و عام است اما نگاهش به زندگی عمیق نیست. بیشتر اوقاتش را صرف شرط بندی مسابقات اسب سواری میکند. به بیمار لاعلاج و مشکلات سخت خانوادههایشان اهمیتی نمیدهد. مسئولیتی فراتر از گرفتن پول و انجام عمل جراحی بر دوش خود احساس نمیکند و وظیفهاش را خیلی مکانیکی انجام میدهد. تا اینکه همان شتر در خانه خودش مینشیند. نقطه عطف اول. وضعیت از حالت تعادل خارج میشود. حال به جاده میزند. برای برگرداندن شرایط به همان تعادل اولیه. هر چه تلاش میکند به پسرش نمیرسد. اما با کسانی آشنا میشود که درک او را از زندگی کمی عمیقتر میکنند. در پرده سوم و آخر در کویر تنها و مستاصل میشود. در اتومبیلش حبس میشود و با نشستن شن روی اتومبیل و پنهان شدن آن ذره ذره امیدش از بین میرود. به یکباره دست فرزندش به داخل ماشینش میآید و تمام.
این پرده آخری که قاعدتا باید جمع بندی منطقی، عقلی و دراماتیک کل اثر میبود به همین سادگی با عنصر دست غیب و ماورا گرایی سر هم بندی شد و فیلم را به یک اثر عقیم تبدیل کرد. البته فیلم خیلی نکات و ظرایف خوب و مهمی دارد. اما چه فایده وقتی در آخر همه آنها روی هوا ماندند؟ این عنصر دست غیب راهگشای تمام کسانیاست که قدرت کافی را برای فیلمنامه نویسی ندارند. برای تله فیلم سازان جوان و کم تجربه. اما اینکه چرا میرکریمی با این فیلمنامه خوبش( تا میانه ) از این عنصر استفاده میکند جای سوال دارد. در فیلم «یه حبه قند» نیز به همین ترتیب. نگاه کند به این که عنصر مرگ چه زمانی اتفاق می افتد. شخصیتدر پرده آخر چقدر سریع و سرهم بندی شده تصمیم میگیرد و چه روندی طی میشود تا کاراکتر این تصمیم را بگیرد. و چقدر هم پایان باز غیر متناسب است با این جنس سینما.اساسا چه لزومی به استفاده از پایان باز وجود داشت؟ این در حالی است که «یه حبه قند» هم در فیلمنامه ( باز هم در دو پرده اولش ) و هم در کارگردانی جزو آثار بسیار شاخص سینمای ماستو به همین راحتی در پایان بندی ناکام میماند. و یا فیلم دیگری که در کنار یه حبه قند جزو آثار مهم روی پرده است یعنی «سعادت آباد» هم شدیدا درگیر همین معضل پایان باز است. در فیلم «جدایی نادر از سیمین» هم اگرچه سرنوشت زوج فیلم تقریبا مشخص میشود، اما پایان فیلم باز است. این در حالیاست که تا قبل از پایان، فیلم به شکلی کلاسیک طرح سوال میکرد و به آنها پاسخ میداد.
و دقیقا برعکس این اتفاق را در فیلم قبلی اصغر فرهادی شاهد هستیم. در فیلم بسیار شاخص و مهمی چون «درباره الی» هم پایان بندی مشکل اساسی دارد. اتفاقا در درباره الی که نیاز جدیتری به پایان باز نسبت به این آثار دارد از این کار جلوگیری میشود و سعی میشود که به برخی سوالات جواب داده شود. اگرچه این چیزی از ارزشهای فیلم کم نمیکند اما به هرحال پاشنه آشیل جدی فیلم محسوب میشود. که چگونه فیلمی با این ساختار مدرن در فیلمنامه و اجرا، در پایان، میآید و مرگ الی را به طور قطعی اعلام میکند و فقط به پاسخ ندادن به این سوال بسنده میکند که الی چرا و چگونه غرق شد. در حالی که فیلم از همان ابتدا خیلی مدرن طرح سوالهایی بیجواب را آغاز میکند تا ذهن مخاطب را به چیز مهمتری از یافتن جوابهای دراماتیک معطوف کند. نمونه بسیار موفق غیر ایرانیاش فیلم «پنهان» اثر میشاییل هانکه است که با ساختاری مدرن و به شدت پیچیده، سوالهایی به مراتب عجیبتر را مطرح میکند و در آخر به گونهای به آنها جواب نمیدهد که به حال تماشاگر باهوش فیلم فرقی نکند. او به نقطه مورد نظر رسیده است.
نه اینکه بگویم فیلم «درباره الی» فیلم ضعیفی است. اتفاقا برعکس. اما هرچه دارد از کارگردانیاش دارد و فیلمنامهاش عقبتر از کارگردانیاش است. اگر بخواهیم به دهه هفتاد هم برویم شاخصترین آثارمان هم همین وضعیت را دارند. «آژانس شیشهای» را به یاد بیاورید. کارگردانی در سطح بسیار بالایی است. اما فیلمنامه شدیدا لنگ میزند. فروپاشی، عصیان و اعتراض مردانه حاج کاظم حسابی درست از آب درآمده و به شدت تاثیر گذار است. اما نگاه کنید به آغاز و پایان ضعیف ماجرا. حاج کاظم برای کسی جان و مال و خانوادهاش را فدا میکند که بعد از چندین سال اتفاقی و در خیابان او را میبیند. در دنیای واقعی شاید این اتفاقها بیفتد اما در حوزه فیلمنامه همه چیز اصول و قواعدی دارد. همین که این دو این همه سال از هم دور بودهاند و سراغی از هم نگرفتهاند یعنی این شخصیتها هم گرد و غبار روزگار نو روی شانههایشان نشسته. حالا ببینید حاتمیکیا چقدر وقت صرف این کرده است که حاج کاظم به خودش بیاید و گرد و غبار را از روی شانههایش بزداید و بعد عصیان کند. تقریبا هیچ و همینطور پایان فیلم. حاتمیکیا فیلم را پس از پایان هم ادامه داده و خواسته تا تماشاگرش را به شکلی تلویزیونی از سالن سینما بدرقه کند و این کاملا در تعارض است با آن وجه اعتراضی فیلم و عملا فیلم را تا حدی خنثی میکند. به هرحال اینگونه به نظر میرسد که آثار شاخص سینمای ما اکثرا به لحاظ کارگردانی و بازیگری به موفقیت دست پیدا کردهاند. چیزی که در همه جای دنیا برعکس است. آثار شاخص بیش از هرچیزی مدیون یک متن درست و حسابی و فکر شده روی آغاز و میانه و پایان هستند. حتی در مدرنترینشان.
حسین گودرزی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران حماس دولت سیزدهم آمریکا رافائل گروسی دولت رهبر انقلاب اصفهان مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان رئیس جمهور مجلس
سلامت تهران بارش باران هواشناسی شهرداری تهران قتل حجاب پلیس آموزش و پرورش فضای مجازی شهرداری وزارت بهداشت
خودرو مسکن حقوق بازنشستگان مالیات سایپا قیمت طلا قیمت دلار ایران خودرو قیمت خودرو بازار خودرو بانک مرکزی بورس
تلویزیون نمایشگاه کتاب سینما تئاتر دفاع مقدس سریال سینمای ایران موسیقی کتاب
دانش بنیان اینوتکس دانشگاه آزاد اسلامی
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین رفح جنگ غزه روسیه چین نوار غزه ترکیه اوکراین طوفان الاقصی
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر ذوب آهن لیگ قهرمانان اروپا نساجی لیگ برتر فوتبال ایران بازی لیگ برتر ایران سپاهان جواد نکونام
اپل هوش مصنوعی سامسونگ ناسا آیفون مایکروسافت گوگل باتری فضاپیما ماهواره
بیماران خاص استرس کاهش وزن بیمه زیبایی دندانپزشکی فشار خون