سه شنبه, ۱۲ تیر, ۱۴۰۳ / 2 July, 2024
پدر خوبم!
هرغروب که پسرک پنج سالهام، منتظر شنیدن صدای زنگ خانه است تا پدرش از راه برسد، خاطرات کودکیام که لبریز از مهربانیهایت است، پیش چشمانم رژه میروند. در آن لحظهها دلم میخواهد زمان به عقب برگردد و من همان دختر کوچولویی شوم که غروبها کنار پنجره به انتظار مینشست تا پدرش با غروب به خانه بیاید، اگر چه خسته، اما با یک دنیا اشتیاق! یادش بخیر، چه روزهای شیرینی را سپری کردیم، خانهمان همیشه با چراغ مهربانی پدر و مادر روشن بود ـ مثل خیلی از خانههای دیگر ـ گرمای خانه ما دستهای پر محبت تو بود و ما همه لحظات غیبت تو را در خانه، به انتظار تو مینشستیم. چشمهای منتظر پسرکم، هر غروب، مرا به دوردستها میبرد، خاطرات کودکیام... و هر چه که در خانه داشتیم و داریم، قسمتی از خستگیهای توست. سالهاست که از آن خانه به خانه بخت آمدهام اما بخش بزرگی از خوشبختیام خاطره جاوید محبتهای توست، پدر مهربانم، اکنون که خود ازدواج کردهام و در کنار همسرم بار مسئوولیت یک زندگی را به دوش می کشم، خوب میفهمم که با دستان خالی اما پر مهرت چه معجزهای کردی که چهار فرزند را به ثمر رساندی، حالا خوب درک میکنم که از جان و دل برایمان مایه گذاشتی، به دستهای پرتلاشت که گذر روزگار پینه را برایشان به ارمغان آوردند، افتخار میکنم. مادرم همیشه میگوید: «پدرتان سایه سر من است، قهرمان زندگی من است»! و من معتقدم تو قهرمان خستگیناپذیر زندگی همه ما هستی، پدر عزیز، حالا که خود فرزندی دارم، میدانم برای به ثمر رساندن هر کدام از ما، چه رنجها بردی و بار چه مسئولیت بزرگی را روی، شانههای لاغرت داشتهای، سالها به حرفه مقدس معلمی مشغول بودهای و بزرگترین و بهترین معلم هر کدام از ما.
نازنینم هر بار که خاطرات کودکیام را برای همسر و فرزندم تعریف میکنم، در بهترین و شیرینترین بخشهایش با حضور تو نقش میبندد و من هر بار با افتخار از تو میگویم... حالا که سالهاست زندگی مشترک را آغاز کردهام، هنوز هم در لحظه لحظه زندگیام دلم همسایه توست. شاید ندانی در لحظه لحظه زندگیام، حضور داری.
در کنارت باشم یا نباشم، دلم با توست، دلم میخواهد همه لحظات شیرین زندگیام را شاهد باشی و اما تمام نگرانیهایت را به من بسپاری.
دلم میخواهد حالا که ما به ثمر رسیدهایم، بار همه مشکلات و گرفتاریها را از دوشت برداریم.
دلم میخواهد خداوند همه شادیهایم را به قلب تو بریزد و درعوض همه دلتنگیها و رنجهایت را به من بدهد.
آرزو میکنم سالهای سال زنده و سالم باشی تا بتوانیم ذرهای ،حداقل ذرهای از محبتهایت را جبران کنیم، میدانم هنوز هم نگران ما هستی و لحظهای از فکر ما غافل نیستی، میدانم هنوز هم مثل دوران کودکیمان خم میشوی تا موانع را از پیش پایمان برداری و دورادور، زندگیهایمان را زیر نظر داری، میدانم هنوز دغدغه ما را داری، و ما هنوز هم به تو تکیه کردهایم و پشتمان به وجود تو گرم است و مثل زمان کودکی که به آغوشت پناه میبردیم، هنوز هم در لحظههای سخت و دشوار زندگی به تو پناه میبریم و تو با انگشتان گره گشایت، دلسوزانه و مقتدرانه به لطف حق گره از مشکلاتمان میگشایی.
خسته نباشی پدر و خدا قوت قهرمان!
هر روز خانه با همه خوبیهایش چشمانتظار توست.
معصومه جهانفر
مسعود پزشکیان سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری انتخابات انتخابات ریاست جمهوری 1403 پزشکیان ایران جلیلی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ مناظره مجلس شورای اسلامی
قتل آتش سوزی خودکشی هواشناسی تهران خانواده آموزش و پرورش شهرداری تهران سلامت سازمان هواشناسی پلیس محیط زیست
همراه اول دولت سیزدهم بازار سرمایه قیمت دلار قیمت طلا خودرو قیمت خودرو بازار خودرو بورس حقوق بازنشستگان قیمت سکه بازنشستگان
سینما علیرضا قربانی تخت جمشید سینمای ایران دفاع مقدس کنسرت تلویزیون رسانه ملی سید ابراهیم رئیسی
دانشگاه تهران دانش بنیان دانشگاه آزاد اسلامی ماهواره باتری
رژیم صهیونیستی آمریکا روسیه اسرائیل غزه فلسطین ترکیه جو بایدن جنگ غزه دونالد ترامپ لبنان چین
یورو 2024 فوتبال استقلال پرسپولیس فرانسه باشگاه استقلال لیگ برتر باشگاه پرسپولیس نقل و انتقالات علیرضا بیرانوند بازی لیگ برتر ایران
هوش مصنوعی نمایشگاه الکامپ سامسونگ ربات موبایل اپل گوگل ایرانسل وزیر ارتباطات
گرمازدگی آلزایمر سکته مغزی عشق