یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

حاج سیـاح


حاج سیـاح

میـرزا محمدعلی محلاتی که به سبب سفر هجـده ساله اش به گرد جهان و سفرهای فراوانش در سراسر ایـران به «حاج سیـاح» معروف شده است, در ۱۲۵۲ ق در خانواده ای روستایـی, اما اهل علم و ادب, در محلات به دنیـا آمد

میـرزا محمدعلی محلاتی که به سبب سفر هجـده ساله اش به گرد جهان و سفرهای فراوانش در سراسر ایـران به «حاج سیـاح» معروف شده است، در ۱۲۵۲ ق در خانواده ای روستایـی، اما اهل علم و ادب، در محلات به دنیـا آمد. پدرش ملا محمدرضا محلاتی او را برای تحصیـل به تهران فرستاد و عمویـش ملا محمد صادق، که متمکن و اهل علم بود، وی را برای تکمیـل تحصیـلات راهی عتبات کرد. چند سالی در نجف و کربلا به تحصیـل علوم قدیـمه مشغول وبا اندیـشمندانی که از نقاط مختلف برای تدریـس و تحصیـل آمده بودند آشنا شد و بر اثر ایـن آشنایـیـها در اندیـشه و نگرشش تحولی روی داد که به نظر می رسد مراحل بعدی زندگی او در دامنه تأثیـر همیـن تحول بوده باشد (حاج سیـاح، سفرنامه، ص ۲۵؛ ناصر دیـهیـم۱، مهربانو، ص ۱۵).

دقیـقاً معلوم نیـست حاج سیـاح چند سال و تا چه سطح تحصیـل کرد و چه وقت به زادگاه خود بازگشت. ازسفرنامه بر می آیـد (ص ۲۵ و بعد) که محیـط محلات را مساعد نیـافت و به روستای مُهاجران، در ناحیـه کزّاز و از بلوکات سلطان آباد، نزد عموی خود رفت. ظاهراً عمو مقدمات وصلت دخترش را با اوفراهم می ساخت، اما حاج سیـاح به ایـن گمان که عمو قصد دارد بر او کفالت کند، گمانی که بر او گران آمد، ناگهان قصد سفر کرد (خاطرات، ص ۲۴۰) و در حالی که بیـست و سه سال بیـشتر از سنش نگذشته بود، دست خالی و پای پیـاده و بدون مقصدی مشخص در ۲۲ شوال ۱۲۷۶ راهی سفری ناشناخته و پرماجرا شد (← سفرنامه، ص ۲۵ به بعد؛ جمال زاده، اثر منتشر نشده).

حاج سیـاح با تحمل مشقتهای بسیـار خود را به تبریـز رساند و به بازرگانانی که از آن شهر راهی عراق عجم بودند، خود را همسفر میـرزا محمدعلی محلاتی معرفی و چنیـن وانمود کرد که میـرزا در میـانه راه در گذشته است و از آنها خواست خبر مرگ او را به خانواده اش برسانند (سفرنامه، ص ۴۱) و به ایـن ترتیـب رشته پیـوند با خانواده خود را بریـد و رهاتر از پیـش راهی قفقاز شد. چند گاهی در تفلیـس ماند، از راه معلمی و مترجمی گذران کرد، ترکی آذربایـجانی، ارمنی و قدری روسی آموخت. از آنجا به استانبول رفت، در مدرسه ای حجره ای گرفت و آموختن ترکی استانبولی، تکمیـل کردن ارمنی و فرا گرفتن زبان فرانسوی را آغاز کرد (همان، ص ۵۰ و ۷۶). آشنایـی با زبان فرانسوی، شوق سیـاحت پاریـس را در او تشدیـد نمود و سرانجام از راه بالکان و شهرهای مهم اروپای مرکزی و باز همچنان با پای پیـاده و هر وسیـله ای که به هم می رسیـد، وارد پاریـس شد. در آن وقت ناپلئون سوم (حک : ۱۸۴۸ـ۱۸۷۰) بر فرانسه حکومت می کرد و نمایـشگاه بیـن المللی پاریـس، که حاج سیـاح از آن به عنوان «خزانه دنیـا» (همان، ص ۱۶۳) یـاد کرده و شگفتی خود را از همه غرایـبی که در آنجا دیـده باز گفته است، برپا بود. سال برپایـی نمایـشگاه (۱۸۶۷/۱۲۸۳ق) نشان می دهد که حاج سیـاح چه زمانی از پاریـس دیـدار کرده است. از پاریـس به لندن رفت، مدتی در آنجا ماند، انگلیـسی آموخت و ازدیـدنیـهای انگلیـس بازدیـد کرد (سفرنامه، ص ۱۹۴ به بعد). از انگلیـس به کشورهای دیـگر اروپا سفر کرد و به دیـدن هر نقطه ای شتافت که به نظرش و بر پایـه اطلاعاتش دیـدنی می نمود. با پشتکاری عجیـب و تحمل مرارتها، شرح دیـده های خود را به طور مرتب یـادداشت نمود (همان، ص ۲۲۰ به بعد). پس ازآنکه به گمانش دیـگر جایـی برای بازدیـد در اروپا باقی نگذاشت، به پاریـس و تورس۲ رفت (همان، ص۵۲۴ و ۵۲۸). در سفرنامه، پس از وصف کوتاهی از تورس، رشته سخن ناگهان از وسط مطلب قطع شده است و معلوم نیـست حاج سیـاح به نقاط دیـگری در اروپا سفر کرده است یـا نه. در هر حال او به کمک زبانهای فرانسوی و انگلیـسی، و قدری هم آلمانی، که به اندازه رفع حاجت آموخته بود، توانست در سفرهای اروپا ارتباط لازم را با مردم برقرار کند (← سفرنامه، جاهای مختلف).

تا ایـن اواخر بخشی از زندگی حاج سیـاح ناشناخته و موضوع فرضیـه های مختلف بود. شرح سفرهای او در امریـکا و خاور دور، که اخیـراً دستنوشت آن از سوی یـکی ازبازماندگان حاج سیـاح به ناشری تحویـل شده است (اطلاع شخصی)، نشان می دهد که اواز اروپا به امریـکا رفته، در ۱۸۷۵/۱۲۹۲ق درسانفرانسیـسکو شهروندی امریـکا را پذیـرفته و با گذرنامه امریـکایـی به ژاپن و چیـن رفته است (فردوسی، ۱۳۷۱، ص ۱۴۷۰) و از برمه و سیـلان و هند هم دیـدار کرده است (سفرنامه منتشر نشده).

حاج سیـاح در هند به دیـدار آقاخان محلاتی رفت. آقاخان او را شناخت و خبر زنده بودنش از طریـق محلاتی هایـی که به زیـارت آقاخان رفته بودند، به مادرش رسیـد. مادر، نامه پراحساسی به آقاخان نوشت و از او خواهش کرد پسرش را نزد وی بفرستند. آقاخان مکتوب مادر را به حاج سیـاح نشان داد و احوال او با خواندن نامه بکلی منقلب شد و احساس تکلیـف کرد که به وطن باز گردد و به دیـدار مادر بشتابد (خاطرات، ص ۵ـ۷). در ۱۴ رجب ۱۲۹۴ و پس ازهجده سال سفر، از راه دریـا به بوشهر وارد شد. از بدو ورود ظاهراً یـادداشت روزانه برداشت، که متن تدویـن شده آن کتاب خاطرات ... را (← ادامه مقاله) تشکیـل می دهد. از همان نخستیـن یـادداشتها احساس او درباره ایـران وتأسفی که بر تنزل احوال می خورد، نمایـان است (خاطرات، ص ۱۱ به بعد). از بوشهر به شیـراز و اصفهان و کاشان و محلات رفت، وصف طبیـعت ایـران آن زمان، اوضاع اجتماعی ـ سیـاسی، چگونگی راهها، رگه هایـی از زندگی طبقات مردم، سرشناسان، رجال سیـاسی و چگونگی اداره دولتی در یـادداشتهای او، تراویـده قلم مردی جهاندیـده، سرد و گرم چشیـده و اهل مقایـسه است. در شوال ۱۲۹۴ به زادگاه خود وارد شد. احساسش را درباره محلات، مادر، بستگان و آشنایـان با خامه ای مؤثر بیـان کرده است (← خاطرات، ص ۵۹ به بعد). حدود یـک ماه بعد به تهران رفت. شماری از رجال که آوازه او را شنیـده بودند به دیـدارش رفند، پای نقل و حدیـثهایـش نشستند و عده ای هم به او اندرز یـا هشدار دادند که «مبادا از آبادی و عدل و نظم فرنگستان و خرابی وبی نظمی ایـران» (خاطرات، ص ۱۷۱) کلمه ای بگویـد یـا«در ایـران حرف تمدن به زبان» بیـاورد که برای وی خطر جانی از پی دارد (همان، ص ۲۰).

حاج سیـاح را به حضور ناصرالدیـن شاه (حک : ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳) بردند. شاه از سفرهایـش پرسیـد و همان جا در حضور وی چند تن با زبانهای مختلف صحبت کردند و وی را محک زدند. سکه هایـی که ازاکناف جهان آورده بود عرضه کرد که به موزه سلطنتی اهدا شد (خاطرات، ص ۷۳ و بعد). پس از ایـن دیـدار، شمار بیـشتری از رجال به دیـدنش رفتند و مدتی بعد همسر ناصرالدیـن شاه و مادر مظفرالدیـن میـرزا «سیـاحت نامه» (= سفرنامه)ی او را خواست و حاج سیـاح آن را نزد ملکه فرستاد (خاطرات، ص ۲۴۱) که با توضیـح حاج سیـاح به نظر می رسد یـادداشتهای سفراروپا در آن وقت مدون بوده است. حاج سیـاح پس از ایـن دیـدارها و آشنایـیـها هیـچ گونه مسؤولیـتی در حکومت نپذیـرفت و به سیـر و سیـاحت در نقاط مختلف ایـران ادامه داد، باز هم به اروپا، مصر، عربستان، هند وجاهای دیـگرسفر و مشاهدات خود را یـادداشت کرد (← خاطرات، ص ۱۱۳ـ۲۸۲).

حاج سیـاح به هنگام اقامت دراصفهان با ظل السلطان آشنا و به او نزدیـک شده بود (همان، ص ۳۵ به بعد). ظل السلطان که هوای رسیـدن به سلطنت را در سر داشت، بنا به محاسباتی از حاج سیـاح و امثال او استفاده می کرد (← محبوبی اردکانی، ش ۴، ص ۲۲۹؛ نیـز: سعادت نوری، جاهای مختلف). حاج سیـاح که از محیـط پرتوطئه دربار و مناسبات سیـاسی اطلاع دقیـقی نداشت، در ۱۳۰۳ ق سعی کرد میـان مظفرالدیـن میـرزا و ظل السلطان اصلاح ذات البیـن کند. کامران میـرزا (نایـب السلطنه) که اصلاح مناسبات دو برادرش را خوش نداشت، کیـنه حاج سیـاح را به دل گرفت. حتی امیـن السلطان به حاج سیـاح هشدار داد که کامران میـرزا بر اثر ایـن «جسارت... دشمن شده و در کمیـن است» (خاطرات، ص ۲۸۴؛ نیـز ← ظهیـرالدوله، ۱۳۶۷، ص ۱۲). در همان سال سیـد جمال الدیـن اسدآبادی به ایـران آمد و درجریـان دسیـسه چیـنی های سیـاسی علیـه او، حاج سیـاح که ازجمله افراد نزدیـک به سیـد جمال بود، مظنون قرار گرفت. و درجوّ توطئه سیـاسی ودسیـسه چیـنی های درباری که سیـد و ظل السلطان و شماری از دگراندیـشان را به هم مرتبط ساخته بودند، اوضاع ناگهان به زیـان حاج سیـاح برگشت وتوقف او را درمحلات به صلاح ندانستند و در۱۳۰۵ ق وی را به مشهد تبعیـد کردند (خاطرات، ص ۲۹۸؛ برای روابط حاج سیـاح وسیـد جمال الدیـن ← مهدوی؛ افشار، ص ۳۰، ۱۱۰ و ۱۱۲؛ رعنا حسیـنی، ص ۷۸ـ۸۲). چهارده ماه در تبعیـد به سر برد و سپس به محلات رفت و به قول خودش کم کم مذاق ایـرانیـان به دستش آمد و گوشه نشیـنی اختیـار کرد (خاطرات، ص ۳۲۰).

پس از سفر دوم سیـد جمال در ۱۳۰۷ق، سرکوب همه کسانی که به همفکری و همکاری با او مظنون بودند آغاز شد و به دنبال انتشار اعلامیـه هایـی خطاب به شاه، علما و ملت و دستگیـری میـرزا رضای کرمانی، حاج سیـاح را در رمضان ۱۳۰۸ بازداشت کردند (همان، ص ۳۳۲ به بعد). کامران میـرزا که در پی کشف نام نویـسندگان اعلامیـه ها بود، شخصاً از اواستنطاق کرد. گویـا در جلسه دیـگر استنطاق، ناصرالدیـن شاه پشت پرده نشسته بوده و می خواسته است با گوش خود نام کسانی را بشنود که در توزیـع روزنامه قانون دست داشته اند (همان، ص ۳۳۵ و ۳۴۹).

حاج سیـاح بر اثر فشارها از چند وسیـله برای خودکشی استفاده کرد، اما موفق نشد. خود را از طبقه بالا روی تفنگهای چاتمه شده و مسلح به سرنیـزه پرت کرد، اما بر آجرفرش سقوط کرد و دو پایـش از جا در رفت. پس از حدود دو ماه مشقت، او را به همراه عده ای، از جمله میـرزا رضای کرمانی، به زندان قزویـن فرستادند که به قول امیـن الدوله «محبس مصریـن سیـاسی» بود (امیـن الدوله، ص ۱۷۳). حاج سیـاح پس از بیـست و دو ماه حبس، و بر اثر بروز تحولی در اوضاع و وساطتهای بسیار، در جمادی الاخره ۱۳۱۰ به همراه عده ای دیـگر آزاد شد (برای تفصیـل خاطرات ایـام محبس ← خاطرات، ۳۵۴ و بعد؛ ۳۷۴ـ۴۲۲).

پس از آزادی از زندان باز هم خود و خانواده را با تهدیـد رو به رو دیـد و بعد از ایـنکه در پی طرح شکایـتی، به دفتر کامران میـرزا احضار شد (همان، ص ۴۳۸) به سفارت امریـکا در تهران پناه برد. چگونگی و جزئیـات ایـن پناهندگی تا پیـش از دستیـابی به مکاتبات میـان سفارت امریـکا در تهران با وزارت خارجه امریـکا چندان روشن نبود و داوریـها به روایـت خود حاج سیـاح (خاطرات، ص ۴۳۳ـ۴۴۵) استناد داشت، اما مقایـسه میـان دو روایـت، تفاوتهایـی را آشکار ساخته که پیـشتر دانسته نبوده است. مکاتبات نشان می دهد که مداخله سفارت امریـکا در ماجرای حاج سیـاح به مراتب گسترده تر از وساطتی ساده بوده است (برای جزئیـات ← فردوسی۳، ۱۹۹۶، ص ۲۵۳ و بعد؛ همو، ۱۳۷۱ ش، ص ۱۴۷۶ و بعد؛ همو، ۱۳۸۰ ش، ص ۳۰۴ به بعد). پس از وساطت سفارت، به حاج سیـاح امنیـت جانی و مالی داده شد و او توانست به محلات برود و مشغول زراعت شود. (خاطرات، ص ۴۴۷). سال ۱۳۱۱ ق را در محلات گذراند و در ۱۳۱۲ ق به تهران بازگشت وبا صدراعظم امیـن السلطان دیـدار و او امر کرد که «هر وقت حاج سیـاح بیـایـد کسی مانع نشود» (همان، ص ۴۵۱).

در ۱۳۱۳ ق میـرزا رضای کرمانی به تهران آمد. از خاطرات برمی آیـد که حاج سیـاح از ورود او سخت مضطرب بوده است. نظر نامساعد او به میـرزا و بیـم از تندرویـهای او، نوشته حاج سیـاح احساس می شود. به صراحت می گویـد فکر کردم میـرزا «ممکن است کاری بکند که اسباب زحمت جمعی کثیـر گردد» (خاطرات، ص ۴۵۳). به سیـد جعفر معیـن التولیـه در حضرت عبدالعظیـم نامه نوشت و خطر حضور میـرزا را گوشزد کرد (همانجا). مهدی قلی هدایـت (مخبرالسلطنه) می گویـد که حاج سیـاح سه روز پیـش از قتل ناصرالدیـن شاه به امیـن السلطان نامه نوشته که «میـرزا رضا از اصحاب سیـد جمال در شهر است و خوش خیـال نیـست» (هدایـت، ص ۷۷). حاج سیـاح گرفتاری قبلی خود را به واسطه تندروی میـرزا رضا می دانست (خاطرات، ص ۴۵۵). و قتل ناصرالدیـن شاه که واقع شد، مأموران به خانه حاج سیـاح ریـختند، اما نامه ای که به اتابک نوشته بود، باعث نجاتش شد (همان، ص ۴۶۱). با ایـن حال از متن استنطاق میـرزا رضای کرمانی و سؤال صریـح مستنطق درباره حاج سیـاح پیـداست که به همفکری یـا همکاری درقتل شاه مظنون بوده است (ظهیـرالدوله، ۱۳۶۲ ش، ص ۹۰؛ ناظم الاسلام کرمانی، ج ۱، ص ۸۴). از پاسخ میـرزا رضا مهمتر، پرسش مستنطق است که یـکراست به سراغ حاج سیـاح رفته و پرسش، کاشف از آن است که سوءظن به او تا چه درجه بوده است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید