چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

بحران هویت و سیاستهای توسعه در ایران


مفهوم هویت از مفاهیم اساسی و در عین حال بسیار پیچیدهٔ علم سیاست است این مفهوم در دو سطح فردی و جمعی میتواندتعبیر و تفسیر شود

بحران هویت به عنوان یکی از مهمترین بحرانهای جوامع معاصر به خصوص جوامع جهان سوم شناخته شده است. از یک دیدگاه، منشأ پیدایش این بحران در کشورهای جهان سوم و از جمله کشور ما ایران به ظهور عصر جدید در اروپا مربوط میگردد. به دنبال رخدادهایی از قبیل انقلاب علمی- ادبی رنسانس ، اصلاحات مذهبی، کشف راههای دریایی و انقلاب بازرگانی و سرانجام انقلاب صنعتی، اروپای قرون وسطی از خواب ژرف و بلند – به ویژه در قلمرو اندیشه و نوآفرینی – بیدار شد و فرایند تاریخی جدیدی را آغاز کرد. به دنبال این تحولات اروپا در واقع دو مرحله اساسی را پشت سر گذاشت: در مرحلهٔ نخست اروپا از قرون وسطی و نظام فکری آن بیرون آمده،از هویت دینی خود خارج شد. مرحلهٔ دوم نیز واکنشی بود که ازآغاز دورهٔ جدید در مقابل چنین وضعیتی در اروپا پدید آمد و با تفکرات روشنفکری ادامه پیدا کرد.

از دیدگاه نویسندگان و متفکران عصر روشنگری، قرون وسطی و هویت دینی عین سیاهی و ظلمت است و جریان و نهضت آنها است که روشنگر میباشد. در چنین وضعیتی است که متفکران غربی از جمله هگل پرسش از آگاهی را طرح میکنند؛ آگاهی غربیای که از سنت خود به در آمده و بنابراین دچار بحران هویت شده است. از این رو تا زمانی که انسان از سنت خود فاصله نگرفته باشد بحث بحران هویت پیش نخواهد آمد، ولی آن جایی که انسان به هر دلیلی از این سنت بیرون آید ، مسأله خودآگاهی و بحران هویت به میان میآید. این تحول در اروپا از دورن و آگاهانه به وجود آمد و بحران هویت اروپاییان از طریق جایگزینی یک هویت جدید تا حدود زیادی حل و فصل گردید ، اما بحران مذکور در خارج از اروپا و در جوامع جهان سوم در وضعیتی دگرگونه اتفاق افتاد.

در حالی که اروپا از درون متحول شده بود و به تدریج در راه بازیابی هویت خویش حرکت میکرد، مناطق اسلامی با از دست دادن عنصر پویایی و شکوفایی خود و زیر فشارهای همه جانبهٔ خارجی هر روز بیش از پیش دچار رکود، سرگشتگی و از خود بیگانگی میشدند. در عین حال اروپا به دنبال تحولات فکری، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و تکنولوژیکی خود به تدریج و به ترتیب در مقاطع مختلف عصر جدید از مقولات قدرت نظامی، اقتصادی و دانایی برتر برخوردار شد و در جهت تأمین منافع خود، تهاجم همه جانبهای را عیله کشورهای غیر اروپایی و از جمله مناطق اسلامی آغاز کرد. اروپاییان ابتدا با بهرهگیری از قدرت نظامی برتر خود که آن را نیز مدیون تحولات فکری و تکنولوژیکی خود بودند، اوضاع و احوال "استعمال کلاسیک" را بر اکثر قریب به اتفاق مناطق جهان حاکم ساختند و در مقطع بعدی با استفاده از برتری اقتصادی خویش " امپریالیسم نو" را پدید آوردند و امروزه نیز با بهرهگیری از تکنولوژی ارتباطات و دانش کاربری برتر، نفوذ و سلطهٔ خود را به نحوی دیگر استحکام میبخشند که در ادبیات و مکتوبات انقلاب اسلامی از این پدیده به "تهاجم فرهنگی" تعبیر میشود.

در مقابل چنین تهاجم همه جانبهٔ سیاسی – نظامی، اقتصادی – تکنولوژیکی و فکری – فرهنگی غرب، جوامع مسلمان و از جمله جامعهٔ ایرانی واکنشهای متعدد و متضادی را به نمایش گذاشتند. به گفته " ریچاردکاتم۱" در مقابل آنهایی که به مسأله نفوذ غرب اهمیت میدادند سه راه حل وجود داشت تا به مبازرهطلبی غرب پاسخ دهند:

آنها میتوانستند بدون قید و شرط تسلیم شوند و فرهنگ غربی را با همان سرعتی که میتوانست جذب شود قبول کنند؛ میتونستند با غرب در تمام جلوههایش بجنگند ، و میتوانستند به یک موقعیت دفاعیترعقب نشینی نماینددرواقع هر یک از این سه راه حل در ایران هواداران خود را داشت. در بین رهبران مذهبی فقط راه حل اول بود که بالاتفاق مردود شناخته میشد۲.

جریانات و حوادث مورد اشاره و نفوذ فرهنگ و تمدن غرب، منازعاتی را در درون جامعهٔ ایرانی اواخر دورهٔ قاجاری و عصر مشروطیت پدید آورد که در این نوشتار از آن به "بحران هویت ایرانیان" تعبیر میشود. این بحران در ایران از دورهٔ قاجاریه بتدریج شکل گرفت، در انقلاب مشروطهٔ ایران تجلی عینی و عملی پیدا کرد ؛ در دورهٔ رضا شاه با پیروزی غیر مذهبیها ادامه یافت و در نهایت در حوادث انقلاب اسلامی ایران به شکل تعارض میان گروههای ملیگرا، آزادیخواه و لیبرال، غربگرایان و حتی شرقگرایان از یک طرف و گروههای مذهبی، سنتی و محافظهکار از طرف دیگر جلوه نمود که در نهایت با غلبه طیف سنتی – مذهبی همراه شد.

بنابراین جامعهٔ ایرانی در مقطع عصر جدید تحت نفوذ و تأثیر فرهنگ و تمدن بیگانه از سنت خویش فاصله گرفت و دچار بحران هویت شد ؛ ولی اندیشهوران، متفکران و نخبگان ایرانی هیچگاه این موضوع را به صورت آگاهانه، قاطع و جدی به بحث و بررسی نکشیدند و از این رو منافع ، مصالح و استراتژی ملی و سرانجام هویت ملی نیز به روشنی تبیین و توجیه نشد. بنابراین وفاق و اجماع نظر کلی در مورد چنین مفاهیم اصلی به وجود نیامد و منافع، مصالح و استراتژی ملی در کش و قوسهای متعدد میان طیف تجدد طلب از یک طرف و طیف سنتی و مذهبی از طرف دیگر یله و رها شد که این امر خود، توسعه و ترقی ایران را با دشواریهای بیشماری روبرو ساخته و میسازد.

در این نوشتار" بحران هویت" در مقام یکی از مباحث و بازدارندههای اصلی توسعه در ایران که حل آن میتواند بنیان یک جامعه را شکل داده، به آن هویت و هستی بخشد، بررسی میشود.

● مبانی نظری بحران هویت۳

مفهوم " هویت"۴ از مفاهیم اساسی و در عین حال بسیار پیچیدهٔ علم سیاست است. این مفهوم در دو سطح فردی و جمعی میتواندتعبیر و تفسیر شود. از یک نظر، مفهوم هویت را میتوان در قالب نظریههای روانشناختی سیاسی همانند نظریات " اریک فروم" بررسی کرد و از سوی دیگر این مفهوم در آراء و اندیشههای جامعهشناختی افرادی چون " هانا آرنت" و " امیل دورکهایم " منعکس است. در سطحی دیگر از این مبحث، مفاهیم " هویت " و " بحران هویت" در چارچوب نظریههای توسعهٔ سیاسی و تأسیس کشورهای ملی و فرآیند " ملت سازی"۵ مطرح میگردند.

نظریات روانشناسانهٔ سیاسی و جامعه شناسانهٔ افرادی همچون " اریک فروم" "هانا آرنت" و " امیل دورکهایم" را میتوان در محدودهٔ « نظریههای تغییر درونی»۶ که از نظریات بسیار اساسی در علم سیاست و جامعهشناسی سیاسی است و به منزلهٔ منطق بسیاری از تحلیلها به کار میرود، جای داد. ریشههای این نظریه به یکی از آراء عمدهٔ علوم اجتماعی مدرن یعنی به نظریه دورکهایم در باب " تقسیم کار اجتماعی" و الگوی اندام وارهای از جامعه برمیگردد. به نظر دورکهایم جامعه یک موجود زنده است و افراد به مثابه یاختههایی هستند که اعضای این جامعه را تشکیل داده و به صورت یک موجود زنده از نظر همبستگی اجتماعی متحول میشوند. جوامع به طور مستمر از حالت ابتدایی و ساده به حالت مدرن و پیچیده سیر میکنند و در هر مرحله همبستگیهای قبلی فرو میپاشند و همبستگیهای جدیدی جای آنها را میگیرند.

جوامع ابتدایی از یک نوع همبستگی سلولی – مکانیکی ساده برخوردارند. ویژگی اساسی این نوع جوامع وجود یک وجدان جمعی و همگانی بسیار قوی است به گونهای که وجدان فردی در چنین جوامعی تا حد زیادی زیر سیطرهٔ وجدان جمعی است۷.

به تدریج که جوامع از حالت ابتدایی خارج شده و به سوی نوگرایی پیش میروند، همبستگیهای اجتماعی پیشین فرو میپاشند. این در حالی است که هنوز همبستگیهای اجتماعی جدید شکل نگرفتهاند؛ از این رو در حالت گذار جوامع از یک مرحله به مرحلهٔ دیگر- به عنوان مثال از حالت ابتدایی به پیشرفته – همبستگی اجتماعی به ضعیفترین نقطهٔ خود میرسدو نیروهای گسستگی در اوج قرار میگیرند. در چنین حالتی است که جوامع دچار سرگشتگی و بیهویتی شده، به تعبیر دورکهایم حالت " آنومی" در جوامع پدید میآید. این حالت تا زمانی استمرار خواهد یافت که جامعه از حالتگذار خارج شده، در مرحلهٔ بعدی استقرار یابد. در این مرحلهٔ جدید از تحول اجتماعی ، نیروهای همبستگی جدیدی به وجود میآیندو جامعه را از حالت آنومی خارج میسازد.

بنابر نظر دورکهایم جوامع همانند ارگانیسمها دچار تحول و در نتیجه عدم انسجام و گسیختگی میشوند. گسیختگی مورد بحث شباهت زیادی با نظریهٔ روانشناسان در مورد فقدان ارزشها و هنجارهای یگانه در ذهن فرد و یا تعدد شخصیت در فرد دارد. حالت گسیختگی در فواصلی که جامعه از یک مرحله به مرحله دیگر در حال گذار است به وجود میآید. در چنین وضعیتی وجدان مشترک جامعه به زوال میگراید، ارزشها و هنجارهای قبلی فرد فرو میپاشند، چندگانگی ارزشی در سطح جامعه پدیدار شده و جامعه دچار تعدد شخصیت میشود. این وضعیت در مرحلهگذار و نوسازی جوامع اتفاق میافتد . در حالت نوسازی، همبستگی قبلی از میان میرود و این در حالی است که هنوز ابزارهای همبستگی جدید به وجود نیامدهاند. از این رو حالت سرگشتگی یا آنومی در سطح جامعه نمایان میشود.

نوسازی جامعه موجب پیدایش گروههای جدید و جابجایی گروههای قدیم میشود. این گروههای جدید به ناچار باید خود را با وضعیت نو" شناسایی۸" کنند و هویت جدیدی به دست آورند.

از نظرات دورکهایم چنین برمیآید که تاریخ در دو بعد حرکت میکند؛ در حالی که یک بعد از حرکت تاریخ شامل نوسازی، تقسیم کار، افزایش پیچیدگیها و پیدایش نیروهای گسستگی است، بعد دیگر آن در بر گیرندهٔ پیدایش همبستگیهای جدید است. از این رو در هر جامعهای به طور مستمر نیروهای گسستگی پیدا میشوند که در برابر نیروهای همبستگی ایستادگی میکنند. بنابراین یک نوع تضاد و کشمکش همیشگی میان این نیروها برقرار است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 6 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.