چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

دغدغه


دغدغه

روزی روزگاری در این سرزمین مثلها، متلها، قصه های عامیانه و... بخش لاینفک خانواده ایرانی بود.یعنی ادبیات شفاهی در همه ابعاد زندگی ایرانی در هر قوم و نژادی جاری و ساری بود. آنچه …

روزی روزگاری در این سرزمین مثلها، متلها، قصه های عامیانه و... بخش لاینفک خانواده ایرانی بود.یعنی ادبیات شفاهی در همه ابعاد زندگی ایرانی در هر قوم و نژادی جاری و ساری بود. آنچه که در این سیالیت حایز اهمیت بود انتقال اندیشه، فرهنگ و هویت تاریخی ایرانی از نسلی به نسل دیگر بود که ایرانی را ایرانی نگه می داشت و همچون پدیده های ژنتیکی، وظیفه انتقال پشتوانه فرهنگی هزاران ساله را آن هم از طریق نقل سینه به سینه برعهده داشت. اگرچه فرهنگ شفاهی موجب شده بود که به فرهنگ مکتوب ایرانی کمتر توجه شود، اما مزایایی بر این مسئله مترتب بود که ایرادات این چنینی را کم رنگ جلوه می داد. داستانهای مادربزرگها و پدربزرگها، لطایف نغز و طنز، رباعیاتی که هنوز در مناطقی چون خراسان سینه به سینه منتقل می شود، روح ایرانی را ایرانی وار نوازش می داد و از نسلی به نسل دیگر متکامل تر و مترقی تر می گشت و گاهی آن قدر پخته می شد که محل رجوع ادیبان و نویسندگان می گشت. یعنی مضامین ادبیات مکتوب نیز از دل ادبیات شفاهی استخراج می شد اما وضع این گونه نماند. چرا که جهان مدرن می شود و ظاهرا فرهنگ مهمترین چیزی است که در زیر چرخ جهان مدرن خرد می گردد. متعاقب آن فرهنگ شفاهی و بالاخص ادبیات شفاهی هر روز و هر روز بیشتر رنگ می بازد. بازیهای خشن رایانه ای، سریالهای تلویزیونی، تماشای فوتبال از لیگ برتر تا لالیگا و بوندسلیگا جایی برای قصه های ایرانی باقی نگذاشته است و سینه های ایرانی را البته ناخواسته از دیروز، فردای دیگران پر می کند. بازیهای رایانه ای که جایگزین قصه های شب بچه ها شده است خشونت نهادینه شده ای را برای کودکان ایرانی به ارمغان آورده است که اگر دیروزها هنگام خواب با لالایی مادربزرگ به خواب می رفتند و شنگول و منگول را در خواب می دیدند، در این شبها با صدای مشت نهایی یا شلیک نهایی توپ به خواب می روند و در خواب آشفته وار کابوس خشونت می بینند. مادربزرگها و پدربزرگهایمان نیز جومونگ را می بینند و به دنبال آن هستند که در کره قرون گذشته چه خبرها بوده و سوسانو کارش به کجا می انجامید. در این میان سینه های ایرانی دیگر چیزی برای انتقال ندارند و هویتشان در بی هویتی دیگران گم می شود. و دردناکتر که این مسئله صرفا مختص به ادبیات شفاهی پارسی نیست. چرا که ایران متشکل از اقوام و نژادهای گوناگونی است که هر کدام ادبیات شفاهی و البته جذاب خاص خود را دارند. آسیبهای جامعه مدرن ادبیات اقوام را نیز با چالش جدی مواجه کرده است این در حالی است که ادبیات شفاهی ایرانی که خبر از ملتی متمدن می دهد بارها و بارها توسط شرق شناسان مورد کنکاش قرار گرفته و خود تبدیل به ادبیات مکتوب شده است. در این میان متلها و مثلها جایگاه ویژه ای دارند که شرق شناسان بارها و بارها آنها را جمع آوری کرده اند و بر آن به عنوان سند افتخار ادبیات شفاهی تاکید دارند. البته این یک روی سکه است که موجب بی هویتی نسل جدید، از خود بیگانگی، نشناختن دیروزهای خود و... می شود اما روی دیگرسکه شکاف نسلها است که ممکن است هر روز و هر روز شکل جدی یابد. اگر مبالغه نشود یکی از مهمترین دلایل آن، عدم انتقال سینه به سینه اصالت ایرانی است که در ادبیات شفاهی ایرانی نهفته است. لذا ممکن است فردا فرزندان ما دیگر آن گونه که ما می اندیشیم و زیست می کنیم، نیاندیشند و زندگی نکنند و اساسا اعتقادی به این گونه بودن نداشته و آنچه که طی نسلها برای دیگران ارزش بوده است، سمبل عقب ماندگی تلقی شود. به هر جهت در این فرایند تنها مدرنیته مقصر نیست ما نیز برای حفظ ادبیات شفاهی مان و پایداری بر حفظ روایتهای شفاهی از هر نوع و شکلش کوتاهی کرده و می کنیم و اگر تلاش برای احیای آنها نکنیم نسلهای آینده نه متل و مثل می شناسند و نه قصه های مادربزرگ برای آنها مفهومی خواهد داشت.

حبیب خراسانی