چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
پرواز کردن هم عالمی دارد
پرواز کردن هم عالمی دارد آن هم پرواز سوی تو. این روزها و شب ها دلم بدجوری احساس دلتنگی می کند. دلم می خواهد به سوی تو بیایم و آن وقت من در زیر سایه ات احساس غرور کنم.
شب را به انتظار صبحی می نشینم تا چشمانم را رو به سویت باز کنم.
این روزها پرواز کردن سوی تو را خواهم آموخت و تو مرا بال و پر خواهی داد برای اوج گرفتن برای رسیدن.
تو را در ذهن می پرورانم و در قلب نگه می دارم. بیرون نروی از محفل دلم که برای تو می تپد.
می دانم که رها نمی کنی دستانم را، پس به وسعت خوبی هایت دستانم را بلند می کنم و تو هر کجا که باشم دستان مرا می فشاری و من احساس می کنم. گرمای دستان تو را.
آمده ام تا آسمان آبی تر از همیشه ات را نگاه کنم و تو مرا نگاه کنی.
شب ستاره های خوبی های تو را می شمارم و صبح به امید دیدار خورشید وجودت برمی خیزم.
چگونه مرا صید کردی که نگاهم را به چشمان تو گره کرده ام.
او را خود التفات نبودی به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
این روزها و شب ها که عده ای با بال هایی گسترده و دل هایی مملو از عشق به سویت پر می کشند و در سرزمین خوبی ها قدم می گذارند غبطه می خورم به حالشان و به جایگاهشان که چه بلند است و من هنوز دستانم لمس نکرده اند تو را از نزدیک اما خوب می دانم که تو همین نزدیکی هایی درست کنار من و من عاجزم از دیدار تو.
به قول قیصر امین پور:
«... تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر...»
حالا که رسیده ام به میانه های راه منزلت، دلم می گوید مرا می پذیری هر چند من بدترین باشم.
سختی راه تو ذره ای از عشق من نکاست. رسیدن به تو آسان نیست. من دلم را به نامت زدم.
من مجنون شدم تا مرا بپذیری. با تو عاقل ترینم و در نظر خلق مجنون ترین.
اصلا در ره خانه لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی.
و من قدم به قدم پیش آمدم تا آن جا که دل هایمان را به هم گره بزنیم و تو ناظر به شوق پرواز من باشی.
لذت نگاهت را با لحظه ای دیگر عوض نخواهم کرد.
تمام حرفم یه کلام است و آن هم تو می دانی پس من چرا می نویسم؟!
قلم ناتوان است برای نوشتن از تو.
کاغذ کم می آورد در مقابل مهربانی ات.
تو را چه به نامم که همه دلم را گرفته ای؟
چه گویم من از خویش که ناگفتنش بهتر است.
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
و این گونه مرا مقهور کردی و دلبرانه می آیی و می روی و مرا به دنبال خویش می کشانی.
معشوق بودن و ماندن تنها تو را سزاست و دیگر هیچ کس را نتوان معشوق خواند که تو بالاترینی و من عاشق ترین.
گاه پرواز سوی آسمان را ترجیح می دهم به ماندن و ساکن شدن.
گاه دلتنگ گذشته می شوم و گاه شوق آینده قلبم را سخت می رباید...
تو نگام را نبین که می چرخد میان تو و غیر
دلم با توست تو خوب می دانی.
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا نفهمند رقیبان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی...
زهرا کریمی (باران)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست