چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
مجله ویستا

ایستاده بر سپیده دم جهان


ایستاده بر سپیده دم جهان

نام من خواب است از دیار افسونم پدرم کوه است و مادرم مه من در سالی ماه کشته در ماهی هفته کشته و در هفته ای روز کشته در آخر شبی به باد آبستن در سپیده دمی زخمی در سحرگاهی تلخ مثل نوری سرخ فرود آمدم و چون شمعی روشن شدم از کتاب صلیب, مار و خاطرات یک شاعر

نام من خواب است / از دیار افسونم. پدرم کوه است و مادرم مه / من در سالی ماه کشته / در ماهی هفته / کشته و در هفته‌ای روز کشته در آخر شبی به باد آبستن در سپیده دمی زخمی / در سحرگاهی تلخ مثل نوری سرخ فرود آمدم و چون شمعی روشن شدم (از کتاب صلیب، مار و خاطرات یک شاعر)

همین قطعه کوتاه کافی است به قدرت شگفت و شگرف خیال شاعر ـ که بخشی از آن در پشت صافی و سرند ترجمه باقی مانده است ـ پی ببرید، خیال برای شاعری که راوی بی پرده و بی واسطه درد و رنج قومی آواره و خانه به دوش است، نمی تواند عنصر مهمی باشد؛ زیرا برهنگی بُرنده، تیز و تیغ وار کلامی را که تا اعماق روح آدمی نفوذ می کند، می پوشاند و کند می کند شگفتا که خیال، تیغ شعر شیرکو بی کس را تیزتر و برنده تر می کند.

براستی او چه افسونی در جان کلمات می دمد که درد و عشق را به گونه ای در هم می آمیزد که حماسه و تغزل یا همان رزم و بزم توامان ملت کُرد را به شیرینی و شیوایی و در عین حال به سختی و درشتناکی بازتاب می دهد؟

این جوهره سحرآمیز که از سر واژ گان شعر شاعر می گذرد و چون معجونی اثیری عناصر زبان او را در خود حل می کند و یکدست می کند، چیست؟

این بخار گرم و گیرای هیجان و خلجان که از کلام او برمی خیزد و چون مهی ملیح پیش روی خواننده قرار می گیرد و همه چیز را در ابر نمناک و دلچسب خود می پوشاند ازکجا سرچشمه می گیرد؟

خشونت بی لگام و بی مهاری که کودکی شاعر را در چنگال بی رحم و بی مروت خود مثله و مچاله کرده، چگونه به این تخیل نازک و مخملین در شعر او بدل می شود و آرام می گیرد؟

واژ گانی که در کودکی / رعشه می گیرند و / شب ها در خواب هذیان می گویند / در بزرگسالی / بدل به شعر می شوند (از گل تا خاکستر)

آن عصیان توفنده و سرکش چگونه تن به این مهربانی نجیب و فروتن می دهد؟

چگونه می شود شتک خون سرخ را بر نطع سبز سرزمینت ببینی و گل و سبزه بر زبانت جاری باشد؟

در شعر او درشتی و نرمی به هم در به است، کوه روح مهربان گل ها و درختانش را به او بخشیده بود نه سختی و درشتی سنگ و صخره هایش را، شیرکو دشمن دژخیمش را دشنام نمی دهد، او را حتی سرزنش نمی کند، از او چهره ای رقت انگیز و قابل ترحم می سازد، موجود بدبخت حقیر مفلوکی که دل قربانی حتی به حالش می سوزد:

در برابر چشم های آسمان / ابر را / در برابر چشم های ابر / باد را / در برابر چشم های باد / باران را در برابر چشم های باران / خاک را / دزدیدند / و سرانجام در برابر همه چشم ها / دو چشم زنده را زنده به گور کردند / چشم هایی که دزدها را دیده بود (سلیمانیه و سپیده دم جهان)

شیرکو حلبچه را این گونه تصویر می کند:

زین پس من حلبچه ام / زین پس من دانه اشک آن غم بزرگم / زین پس من بار آن سیبم / که دیگر بار به حلبچه برنمی گردم / به من بگویید چه کار کنم / تا کره سرکش نفس هایم رام شود؟

در این دشت / چه روی داد که ناگهان / بوته های فریاد به شکوفه نشستند و / چغاله شدند؟

در این دشت / چه روی داد که ناگهان / این آوازهای خزانی / باز روییدند و آلاله شدند؟ (دره پروانه / ترجمه محمد روف مرادی)

شعر بی کس سمبلیک و کنایی نیست، اما بشدت تمثیلی است ادله های شاعرانه او چنان عینی و باور پذیرند که خواننده کوچک ترین تردیدی در راستی و درستی آنها به خود راه نمی دهد:

شعر / آوای کبوتر است به وقت عشق

شعر / بال پروانه است به وقت باران

شعر / غبار ستاره ای ست / که بر دشت ها و دامنه ها می بارد / و شعر / سرانگشتان کودکان است / در دوزخ کردستان / و در گورهای بی نشان رواندا.

اهمیت و عظمت کار او زمانی روشن می شود که بدانیم او وارث آثار بزرگ نظم و نثر به زبان مادری نیست. زبان کردی تا چند دهه پیش کتابت نداشته است ـ نگذاشته اند داشته باشد ـ (منظور من در حد انبوه و در گستره ای وسیع است. بسیاری از زبان شناسان و مورخان به آثاری به زبان کردی اشاره می کنند که قدمتی هزار ساله دارد).

ادبیات کردی بیشتر شفاهی و افواهی بوده و از نسلی به نسل دیگر دهان به دهان منتقل می شده شاعران نامدار دو، سه سده اخیر کرد هم شعر منظوم می گفته اند مثل شعر سنتی فارسی و عربی از ملاپریشان، هیمن و گوران بگیر تا مولوی کرد، غلامرضا ارکوازی، شاکه، خان منصور، خانی، وفایی، هژار، ملا حقعلی و... تنها نالی در محدوده ای مشخص چارچوب های قراردادی شعر کردی را تغییر داد و امکاناتی را به آن افزود.

در حوزه ادبیات منثور کردی هم جز ژانی گل ابراهیم احمد اثر مهم دیگری به شکل مکتوب نگاشته نشده، اما تا بخواهی ادبیات شفاهی و فولکلوریک ناحیه کردستان غنی و درخشان است و پر از شعر، قصه، داستان، اسطوره، افسانه و...

حالا یک نفر ناگهان از دل این زبان شفاهی و بی کتابت برخیزد و همه قرارداد ها را به هم بریزد و عمارت با شکوه شعری آسمان سا را بر افرازد تنها با مصالح بومی و اقلیمی و با زبانی سخت ستمدیده و بی مهری کشیده و دنیا را به تماشای این عمارت بکشاند.

کاری است که نه از نخبگان که تنها از نظرکردگانی بر می آید که خدا برای بیان مظلومیت قومی مامور می کند به قول حافظ:

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود / عیسی دمی خدا بفرستاد و بر گرفت

این بی پیشینگی مکتوب ـ نه بی ریشگی البته ـ در شعر کردی در آن مقطع تاریخی (دهه ۷۰ میلادی) این امکان را برای شاعر باهوشی چون او فراهم آورد تا بدون مقاومت و معاندت طرفداران شعر منظوم و سنتی با فراغ بال و آرامش بیشتری مزرعه شعرش را آبیاری و بارآور کند. همراهی چند شاعر جسور دیگر مثل عبدالله پشیو، رفیق صابر و لطیف هلمت به شکل گیری، قوام و دوام این جریان کمک بسیار کرد.

در شعر شیرکو بی کس اشخاص و اساطیر، زمان ها و مکان ها و قصه ها و روایت ها به گونه ای دراماتیک به هم در آمیخته اند. در شعرهای بلند او بویژه در دو کتاب دره پروانه و بونامه که با عنوان آزادی این واژه بی آبرو از سوی محمد روف مرادی ترجمه شده اند نثر و شعر از دل هم می گذرند و جلوه ای از هر کدام در سایه دیگری شکل می گیرد و محو می شود، پریچه شعر او چهره اش را به تمام نمی نماید، دیدار می نماید و پرهیز می کند. به قول سعدی، گاهی که زبان در روند روایی خود شکل هموار نثر به خود می گیرد، ناگهان تصویری درخشان همه قراردادهای نحوی و دستوری زبان را به هم می ریزد و گاهی که غرق دریای مواج خیال شاعر می شوی، بی هوا به ساحل آرام کلمات عادی می افتی تا کمی نفس تازه کنی، در شن های داغ ساحل غلت بزنی و دوباره خود را در میان امواج خروشان رها کنی:

بر قله حضرت نالی۱ برایم شمعی بر افروزید / گردن درختی باشد / یا پنجه نرگسی / یا زلف بنفشه ای / بر قله ککون۲ حاجی۳ به من زخمی بزنید / که سر بریده شعری باشد / یا سینه وسانان۴ یا قامت حلبچه ۵ (دره پروانه / ترجمه محمد روف مرادی)

... به شرمی داغ آغشته بودی / هنگامی که صورتت را برگرداندند / مرده بودی / از همان راه مالرو تشنگی ات / به همان کوه خسته بازگشتی / سیاه بادی خشک با گرد و خاک وزیدن گرفت / تنوره باد جلوی پایت رسید / و تو در آن گم شدی (همان)

...آمده ام باد بیاموزدم / چگونه رودها را بجنبانم / آمده ام سنگ بیاموزدم / چگونه از دل او برویم / آمده ام ریشه بیاموزدم / از کدام سو به دل خاک برسم / آمده ام گل بیاموزدم / شعر چگونه زیبا می شود / آمده ام پرنده بیاموزدم / نگاهم چگونه پر می گیرد (همان)

شعر بی کس اگرچه از همه امکانات غنایی آوایی و معنایی زبان کردی بهره می گیرد در زبان شکل نمی گیرد، بیشتر و پیشتر در ذهن یا به تعبیری در جان شاعر نطفه می بندد. انبانه ذهن او پر است از اتفاق شاعرانه و راز ترجمه پذیری شعر شاعر به زبان های دیگر بی آن که بخش زیادی از معنا و مضمون آن از دست برود در همین نکته نهفته است:

از شعر های من اگر / گل را بگیرند / یک فصل خواهد مُرد / اگر عشق را بگیرند / دو فصل خواهد مُرد / و اگر نان را / سه فصل خواهد مرد / اما آزادی را... / اگر از ترانه های من،

آزادی را بگیرند / سال / تمام سال خواهد مُرد

بسیار چیزها هستند که زنگ می زنند و / از یاد می روند و / سپس می میرند / همچو تاج و / عصای مُرصّع و / تخت پادشاهان!

بسیار چیزهای دیگری هستند / که نمی پوسند و / از یاد نمی روند و / هرگز نمی میرند / همچو کلاه و / عصا و / کفش های / چارلی چاپلین

ناگهان / پرستوهای جان شاعران جهان پرواز کردند / چرخی زدند / و بعد به آرامی / فرود آمدند و در صندوقی نظر کرده آرام گرفتند / امروز به آن صندوق / پیانو می گوییم.

فقر و درد و رنج و غربت و آوارگی حتی در وطن خویش شعر او را خوراک می دهد:

تنها من غریب خانه خود نیستم / خانه هم غریب محله و / شهر هم غریب کشور است / کشور غریب جهان و / جهان غریب گردون (۷۰ پنجره سیار)

از آنجا که زبان کردی از زبان های هند و اروپایی در شاخه زبان های فارسی غربی است و با زبان فارسی خویشاوندی نزدیک و دیرینه دارد در برگردان آن به فارسی نه تنها روح کلی اثر منتقل می شود که بسیاری از ظرافت های زبان نیز قابل انتقال است.

این ویژگی به خواننده فارسی زبان این امکان را می دهد که ترجمه شعر کردی را با فاصله کمتری از زبان اصلی بخواند بر این بیفزایید قرابت نژادی قومی و فرهنگی دیر سال دو ملت را شعر کردی به طور عام و شعر شیرکو به صورت خاص منبع بکری است برای شاعران و خوانندگان ایرانی:

باران را به خانه ام دعوت کردم / آمد، ماند، و رفت، / شاخه گلی برایم جا گذاشته بود / آفتاب را به خانه ام دعوت کردم / آمد، ماند و رفت / آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود / درخت را به خانه ام دعوت کردم / آمد، ماند، و رفت / شانه سبزی برایم جا گذاشته بود. / تو را به خانه ام دعوت کردم / آمدی / و با من بودی / وقت بازگشت گل و آینه و شانه را با خود بردی / و برای من شعری زیبا / جا گذاشتی / و من کامل شدم.

پانوشت ها:

۱- شاعر نامدار کرد

۲- کوهی در کردستان عراق

۳- شاعر ملی کرد

۴- روستایی در اربیل عراق که توسط صدام ویران شد

۵- شهر مرزی حلبچه که در بمباران شیمیایی سال ۶۶ توسط رژیم بعث ۵۰۰۰ نفر از ساکنانش کشته شدند

دکتر بهروز یاسمی

عضو هیات دانشگاه