یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

مولودی بهار سر می سراید


مولودی بهار سر می سراید

درآمدی بر آغاز سال نو

● بهار که می شود...

ابرها به هم گره می خورند و رعد و برق که می زند بعد شر شر باران است که بی هیچ تمنایی بر تن شهر خاکستری می بارد و غبار را از دل و دیوار خانه ها و آدم ها می شوید آدم هایی که به زیر سقف ها پناه می برند تا در دست افشانی طبیعت بی نصیب باشند! شیشه های پاک شده لک می گیرد و بوی خاک بلند می شود; بوی لذت بخشی که در خاطره دور ما همیشه عزیز و دوست داشتنی است.

زمستانی که گذشت از سرما و سوز و برف خبری نبود چشم حسرت یک برف دلنشین ایام را شمردیم اما از آنجا که زمستان به دامان بهار افتاد دست و دل آسمان هم باز شد و باران است که صورت شهر را می شوید...

● ازدحام بی عبور

ولوله ای در شهر برپاست. کودکان شاد و بی دغدغه دست در دست خانواده ها روزهای آخر سال را به خرید لباس عیدی سپری می کنند. مردمان خسته، بی حوصله از شلوغی و ازدحام شهر می گریزند. اما کو راه گریز؟ بوی بهار در میان دود اگزوز خودروها و سر و صدای ازدحام مردم نرم نرمک به مشام می رسد و زمستان برای رفتن آماده می شود.

بی حوصلگی خیابان ها این روزها همه را کلافه می کند. کافی است کار مهمی داشته باشی تا ساعت ها پشت چراغ قرمز و ترافیک خیابان ها خسته و درمانده شوی.

اما شهر شلوغ به تو صبوری می آموزد و این تکرار که برای همگان است از بی حوصله گی ات می کاهد.

● بوی عیدی...

کیسه های شفاف پلاستیکی پر از ماهی های قرمز در پیاده روها در دستان عابران سواری می خورند. بوی اسپند و سمنو و فریاد کاسبان به شهر ورود بهار را اعلام می دارد.

چندی پیش تر که شهر در تراکم انسان ها مسدود نبود این روزها حلاوت بیشتری داشت. کوچه های باریک آن ایام آب و جارو می شد و فرش های شسته شده بر بام خانه ها باد می خورد.

شادی کودکان در جمع کردن چوب های خشک برای آتش بازی چهارشنبه آخر سال دیدنی بود. کودکان در مدرسه روی پا بند نبودند و لحظات آخر سال را شمارش می کردند. بوی گلاب و گل از سفره هفت سین برمی خاست.

سکه، سیب، سبزه دست چین شده روبان بسته، سمنو، سیر، سرکه و سنجد بر روی پارچه ترمه می درخشیدند و دو ماهی سرخ درون تنگ بلوری شناور بودند.

عطر سبزی پلو و ماهی دودی شب عید را نوید می داد و توی محله ها می پیچید. کنار در خانه ها آب پاشی می شد.

لحظه سال تحویل بزرگان فامیل به کنار فرزندان، نوه ها و نبیره ها پای سفره هفت سین می نشستند. بزرگ خانواده کلام الله می خواند، رادیو نزدیک پیچی سر طاقچه لحظه نزدیک شدن به تحویل سال را اعلام می کرد. صدای توپ که از رادیو بلند می شد همه بر می خاستند و روی همدیگر را می بوسیدند و کودکان بودند که اسکناس های تانخورده را می بوییدند و عیدی های خود را به یکدیگر نشان می دادند و جیغ و فریادشان دل اندرونی و حیات و محله را شاد می کرد.

بوی شیرینی های خانگی با عطر خاک باران خورده بهاری می آمیخت و دید و بازدید با فامیل و همسایه آغاز می شد. قهرهای سال گذشته بدرود گفته می شد و عید بهانه ای برای دل های بی آلایشی بود که کینه ها را زیر خاک می کردند و نغمه آشتی سر می دادند.

● روزنه ای هر چند دور

آن همه خاطره شیرین در ازدحام دقایق اکنون هنوز مشهود است. دنیای امروز در تقابل با جهانی که عادت ها و سنت ها را از پیشینه تاریخ می گیرد هنوز مقاومت می کند. مردمان به عادت سه هزار ساله اقوام خود هنوز در دقایق تحویل سال نو به جهانی نو و زندگی دوباره می اندیشند. شادی های کودکان فضای آپارتمان ها را هر چند گذرا پر می کند. همین کودکانی که ترقه ها را از پنجره آپارتمان ها به زیر خودرو ها پرتاب می کنند و نغمه دزدگیرها به خراش اعصاب برمی خیزند. اما این همه در صبوری امروز انسان این دوره گم می شود.

عید را در سفره های کوچک خانواده های کوچک شهری می توان یافت. باران همچنان می بارد و بوی خاک آشنا به مشام می رسد.

اگر این ازدحام بی بازگشت، دستاورد انسان امروز است، سپاس داشت خاطرات دور نیز در ذهن او باقی است. هنوز هم هنگام تحویل سال خانواده ها در کنار بزرگ ترهای فامیل جمع می شوند. هنوز هم کودکان لحظه سال نو عیدی های خود را به رخ هم می کشند. شاید این بار تراول ها با اسکناس ها قیاس شود. شاید معنای خانواده کم بضاعت و ثروتمند در یک فامیل قیاس شود. شاید عیدها فرصتی باشد برای به رخ کشیدن ثروت به دست آورده و نمایش ماشین و خانه و مد لباس اما در میان این گم گشتگی معنای سال نو، به کلید واژگانی حیاتی هنوز می توان دلخوش داشت به دیدن اقوامی که زندگی شهری آنان را از ما دریغ داشته است.

به فرزند خواهر و برادر که از سال پیش چند سانت بلندتر شده اند. به پشت لب سبز شده پسرکی که تا سال پیش کودکی بود، دلمان شاد می شود.

بهار چنان با کوله باری از زندگی آغوش می گشاید که در تقابل تلخی دنیای مدرن خجستگی پیروزی را سر می دهد.

مادران و پدران چشم انتظار، به یک باره تمامی فرزندان را در کنار هم می یابند و خانه رنگ و بوی سال های گرم و دوری را زنده می کند که خیلی زود گذشت. صورت های آشنای غریبه دوباره تازه می شود. خطوط آشنای چهره فامیل دوباره در برابر چشمان مان رنگ می گیرد و بوی تن آشنای پدر و مادر، خواهر و برادر در مشام مان زنده می شود و حسرت ندیدن آنان اشک تلخ و شادی را در گوشه چشم مان می دواند.

بارها به خود می گوییم که چه غافلیم از خود و از این همه لطف و مهری که می توانست روزهای خاکستری مان را تغییر دهد عهد می کنیم از این پس بیشتر به هم بپردازیم و این دوستی ها را پاس بداریم. به خود قول می دهیم در اولین تراکم روزکاری این همه لذت را به خاطر بسپاریم و در برنامه خود قرار دهیم اما چنان دلمشغول پوچی های روزمره می شویم حتی از گذشت ایام در تقویم رومیزی عقب می مانیم و به یکباره چندین ورق را جابجا می کنیم. دو ماه از اول سال گذشت. پنج ماه و دوازده ماه و اکنون سالی نو بهانه ای است برای تمام آرزوها، بهار آن چنان سبز آنچنان زیبا و مبارک نازل می شود که می توان به اهداف تازه اندیشید.

کافی است سبز شدن درخت پژمرده کوچه را نظاره گر باشیم تا ببینیم چه مهربان دستان بهار برگ های جوان آن را بیرون می کشد و به ما می باوراند. خواسته های مان هر چند دور، در انتظارمان در جاده امید ایستاده اند.

زندگی شهری نیز از این همه لطف خالی نمی ماند. هوای صاف و آبی روزهای سال نو در صدای پرندگان و خیابان های خلوت لذتی از شهر بزرگ در خاطرمان به جا می گذارد که آرزو می کنیم ای کاش همواره ساکن چنین دیاری بودیم خلوت، شاد، پرحوصله.

روزهای سال نو با لذتی بی بدیل می گذرند و تعطیلات خسته می شوند و شهر جوشش را می طلبد.

روز اول کار که می رسد از آن همه خلوت و زیبایی عقب می افتیم اما چند روز آرامش پتانسیلی می شود تا چندین ماه پرهیاهو را به امید روزهایی روشن شماره کنیم و هر روز آرزوهای مان را مرور کنیم.

بهار که می شود زندگی با نغمه ای تازه آغاز می شود. ملودی دل نشینی که بی شک من و تو سراینده آنیم، با نیک گفتن و نیک اندیشیدن و رفتار نیک.

بهار که می شود...

نویسنده : آهنگ نخعی