سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

حقایق تاریخی وعده بالفور


حقایق تاریخی وعده بالفور

بحث در خصوص وعده بالفور ابعاد مختلف و متفاوتی دارد و هرگز نمی توان تنها در چنگ برگ این ابعاد را مورد بررسی قرار داد

بحث در خصوص وعده بالفور ابعاد مختلف و متفاوتی دارد و هرگز نمی توان تنها در چنگ برگ این ابعاد را مورد بررسی قرار داد ؛ زیرا این وعده با خود رخدادها، حوادث و فجایع فراوانی را به دنبال داشت و باعث ایجاد تغییرات بسیاری در سطح بین المللی و منطقه ای شد، تغییراتی که جغرافیا و تاریخ و همچنین بافت جمعیتی را ن یز تحت تاثیر خود قرار داد. وعده بالفور باعث دگردیسی در چهره منطقه عربی و اسلامی شد تا جایی که فلسطین تاریخی از روی نقشه پاک شد و این سرزمین مبارک دیگر از حضور ساکنان و صاحبان اصلی اش خالی گشت ؛ البته ما هرگز حاضر نیستیم چنین تغییراتی را پذیرفته و به رسمیت بشناسیم.

بی تردید، وعده بالفور تنها یک وعده صرف که از سوی چهره ای سیاسی در انگلستان قرن بیستم به یهودیان داده شد، نیست ؛ بلکه عامل مستقیم تمامی بدبختی ها و مصیبت های مردم فلسطین است و به گفته یکی از فلسطینیان، وعده بالفور اساس فاجعه قرن بیستم بوده است.

● تلاش ها برای یهودی سازی فلسطین در گذار تاریخ:

فلسطین در گذار تاریخ همیشه در محل توجه یهودیان بوده و این طایفه چشم بر آن داشته اند. یهودیان از زمان خروج شان از مصر و ورودشان به فلسطین (در زمان حضرت موسی) تلاش کرده اند تا این سرزمین را با نام خود ثبت کنند و با استفاده از ابزارهای مختلف، جای پای خود را در آنجا محکم سازند.

کتاب های تاریخی یهودیان و در راس آنها تورات به صراحت به این نکته اشاره داشته است که بنی اسرائیل کوشیدند تا به جای کوچ و مهاجرت به سرزمین های گوناگون، در فلسطین گرد هم بیایند و یک جامعه بزرگ یهودی ـ در سطح یک کشور ـ تشکیل دهند ؛ ولی از آنجایی که یهودیان یک روحیه متخاصم و استعمارگر دارند، منطقه هرگز حضورشان را بر نتابید و این در حالی بود که دیگر ملت ها از جمله قبایل یونانی ساکن جزیره کرت که وارد فلسطین شدند، با ساکنان کنعانی و غیر کنعانی این سرزمین رابطه برقرار کردند و در بافت [جمعیتی و فرهنگی] آن ادغام شدند. ضمنا حمله پادشاه بابل تنها علیه یهودیان بود و هرگز ساکنان اصلی فلسطین را در بر نمی گرفت.

پس در یک جمع بندی کلی می توان گفت منطقه در طول تاریخ حضور یهودیان را تحمل نمی کرد که دلیل این امر را باید در دیدگاه های کینه توزانه و فتنه برانگیزی آنان جستجو کرد.

بعد از ظهور دین مسیح، یهودیان خود را مجبور به همکاری با حاکمان رومی فلسطین می دیدند تا از این راهگذار بقای خود در این سرزمین را تضمین نمایند و از بروز یک آوارگی جدید جلوگیری کنند. همکاری یهودیان با حاکم رومی فلسطین با تعقیب، ضرب و شتم و نیز خبرچینی علیه حضرت مسیح (ع) و پیروان ایشان آغاز شد.

یهودیان در نتیجه همکاری خود موفق به نفوذ در میان رومی ها شدند و خود را به یک قدرت اقتصادی مبدل ساختند، قدرتی که نابودی آن غیر ممکن می نمودند ؛ البته این در حالی بود که رومیان از دسیسه هایی که یهودیان در خفا علیه شان می چیدند، با خبر بودند.

بعد از گسترش دین مسیح و گرایش امپراتور روم به این دین در قرن سوم میلادی، قدرت یهودیان کاهش یافت تا جایی که دیگر از بروز هر گونه چالش با رومیان امتناع می کردند تا مبادا در معرض خطر نابودی قرار بگیرند ؛ به ویژه آنکه به نظر مسیحیان، جماعت یهودی نقش مهمی را در به صلیب کشیدن حضرت عیسی داشته اند. به هر رو، بعد از گرویدن امپراتور به مسیحیت، برخی از یهودیان نیز دین امپراتور را برای خود برگزیدند و برخی دیگر نیز راهی مناطقی همچون "جزیرة العرب" شدند که خارج از سیطره مسیحیان بود.

یهودیان در اروپا نیز قلعه های ویژه خود را بنیان نهادند که به نام گتو شناخته می شد. مردم اروپا جماعت یهودی را مشتی حیوان می دانستند و به بدترین شکل با آنها برخورد می کردند و علاوه بر ضرب و شتم، آنها را از حیات ساقط می کردند ؛ البته این نکته را نباید از یاد برد که شکل برخورد اروپایی ها با یهودیان ـ از نظر جامعه شناسی و روان شناسی ـ واکنشی طبیعی به فتنه انگیزی های یهودیان بود. به هر حال، شکل برخورد اروپایی ها باعث شد تا رابطه ای عمیق میان یهودیان و گتو ایجاد شود.

گتو نقش مهمی در تکوین شخصیت دائم الخوف یهودیان داشت تا جایی که یک فرد یهودی هیچ گاه جرات خروج از دیوارهای قلعه و اختلاط با غیر یهودیان و همچنین مشارکت در حیات سیاسی و اجتماعی را به خود نمی داد ؛ ولی این وضعیت با بروز یک چالش روانی پایان یافت که یک طرف آن خروج از گتو و طرف دیگر آن بقای در این قلعه های دربسته بود. در نهایت، کفه های ترازوی تصمیم گیری به نفع خروج از گتو سنگینی کرد و بدین ترتیب، بحث های جدی در مورد یافتن مکانی برای اجتماع یهودیان مطرح شد، مکانی که بدون هیچ گونه هراسی در آن زندگی کنند و یک کشور مستقل یهودی را برای خود تشکیل دهند.

اندیشمندان یهودی برای یافتن مکانی مناسب جهت جایگزینی با گتو وارد بحث شدند و تلاش های بسیاری نمودند تا سیاستمداران اروپایی را در خصوص ایجاد یک سرزمین جایگزین در آفریقا، آسیا و حتی در استرالیا قانع کنند ؛ البته ترس این سیاستمداران همیشه از این بود که کشور جدید یهودی به یک رقیب حقیقی برای استعمارگران مبدل شود، به ویژه آنکه وضعیت اقتصادی یهودیان نقش مهمی را در سیاست و اقتصاد اروپا بازی می کرد.

● ناپلئون و وعده تاسیس کشور یهودی:

انگلستان، فرانسه، روسیه و آلمان در قرن هجدهم به اهمیت و جایگاه فلسطین در تمامی زمینه ها و عرصه ها پی بردند. برخی از این کشورها همچون انگلستان و فرانسه، فلسطین را به عنوان پل ارتباطی مهم میان مستعمره ها می دانستند. برخی دیگر، فلسطین را سرزمینی مقدس می دانستند که از طریق آن می توان حمایت مسیحیان در جهان را کسب کرد. بعضی کشورهای اروپایی آن را به عنوان دروازه ارتباطات مثبت با امپراتوری عثمانی تلقی می نمودند.

در اواخر قرن هجدهم، فرانسه و انگلستان به فکر حاکمیت بر فلسطین یا حداقل گرفتن امتیازاتی در این سرزمین افتادند که اولین تلاش ها در این رابطه با حمله ناپلئون به مصر و شامات که فلسطین را نیز در بر می گرفت، آغاز شد. بد نیست بدانید که یهودیان هزینه حمله ناپلئون را تامین می کردند ؛ زیرا فرانسه در آستانه انقلاب بزرگ خود بود و مردم از گرسنگی همدیگر را می خوردند.

به هر حال، ناپلئون برای تامین هزینه لازم برای حملات خود شدیدا نیازمند کمک های اقتصادی یهودیان بود و این جماعت نیز مخفیانه با پادشاه فرانسه چنین توافق کرده بودند که در صورت باز کردن جای پایی برای یهودیان در فلسطین، بودجه لازم برای جنگ هایش را تامین می نمایند.

منابع تاریخی حکایت از آن دارد که ناپلئون اولین چهره سیاسی اروپایی بود که به صراحت از تشکیل کشور یهودی در سرزمین فلسطین صحبت کرد و در سخنرانی مشهور خود در آوریل ۱۷۹۹ یهودیان را "وارثان شرعی سرزمین اسرائیل" خطاب نمود و از این جماعت خواست تا برای تحقق آرمان شان برای بازگشت به سرزمین فلسطین و تشکیل مجدد کشور یهودی، با وی در حمله اش به شرق همکاری کنند و به زیر پرچمش درآیند. (۱)

تاریخ گواهی می دهد که ناپلئون با برانگیختن احساسات دینی یهودیان، در صدد به خدمت گرفتن آنها و استفاده از دارایی های شان جهت تکمیل حمله خود به سرزمین شام بود. این پادشاه فرانسوی در صدد بود تا از یهودیان به عنوان حربه ای در جنگ خود علیه انگلستان استفاده کند ؛ ولی حملاتش به شرق در دومین سال خود به شکست انجامید.

بعد از بازگشت همراه با شکست از مصر و شامات، ناپلئون طوایف یهودی ساکن مستعمره های فرانسوی را به برگزاری شورای "سنهدرین" یعنی عالی ترین هیات قضایی که در تاریخ قدیم یهود وجود داشت، دعوت کرد و در توجیه این کار خود، ایجاد مساوات میان یهودیان با شهروندان فرانسوی و نیز آغاز تشکیل کشور یهودی در تبعید (البته تا زمان اشغال فلسطین) را بهانه کرد. (۲)

وعده ناپلئون به یهودیان در خصوص ایجاد یک کشور یهودی، در واقع اساس گرایش جدی و عملی یهودیان به سمت تفکر غلط و اشتباه تشکیل "اسرائیل" بود ؛ البته هیچ کس به این نکته پی نبرد که در حقیقت ناپلئون سنگ بنای تفکر ایجاد کشور یهودی را بنا نهاد.

به هر حال، یهودیان ـ بعد از شکست ناپلئون و عدم تحقق وعده هایش ـ پی بردند که دیگر فرانسه بعد از این همه شکست کمر راست نخواهد کرد و به همین خاطر به سمت انگلستان، آلمان، روسیه و اتریش روی آوردند.

● انگلستان و تشکیل کشور یهودی:

بعد از تجربه ای که یهودیان با فرانسه داشتند، دیگر بحث تشکیل کشور یهودی به جز در خانه یهودیان، به ویژه اندیشمندان این قوم دیگر جایی نداشت و این وضعیت در حدود صد سال یعنی تا ظهور هرتزل (پدر اندیشه صهیونیسم) ادامه یافت.

هرتزل از شرایط بین المللی و نیز ضعف دولت عثمانی استفاده کرد و سریعا برای جلب موافقت رهبران اروپا و نیز سلطان عثمانی برای تشکیل یک کشور کوچک برای یهودیان ـ در هر جای جهان که باشد ـ وارد عمل شد ؛ البته در آن زمان فلسطین در محور توجه قرار نداشت و تنها اولویت خارج کردن یهودیان از کشورهای مختلف و جمع کردن آنها در یک جای مشخص بود. هرتزل در خاطراتش چنین می نویسد:

"در اولین گام با تزار روس وارد مذاکره می شوم تا به یهودیان کشورش اجازه خروج بدهد. بعد از آن نیز نوبت به آلمان و اتریش می رسد. ضمنا با فرانسه نیز در مورد یهودیان الجزایری گفتگو خواهم داشت ؛ البته برای آنکه در دربارهای اروپایی اعتباری داشته باشیم، باید در اولین گام عالی ترین نشان را از آن خود کنم یعنی اول به سراغ انگلستان بروم." (۳)

در سال ۱۸۸۰، "ویلیام هشلر" کشیش سفارت انگلستان در وین نظریه ای را مطرح کرد که بر اساس آن، پروژه صهیونیسم به عنوان یک پروژه الهی توصیف می شد که بر اساس آموزه های توراتی باید برای تحقق آن کوشید.

هشلر در سال ۱۸۸۲ به نگارش کتابی با عنوان "بازگشت یهودیان به فلسطین" (۴) مبادرت ورزید و در هنگام حضورش در وین با تئودور هرتزل و پروژه صهیونیسم آشنا شد و توانست از روابط و نفوذ دینی و دیپلماتیک خود استفاده کند و ترتیب دیدار هرتزل با سزار آلمان و نیز سلطان عثمانی را بدهد تا از این راهگذار به تشکیل کشور یهودی در فلسطین کمک کند. با وجود آنکه دیدارهای میان هرتزل و دو مقام مذکور به شکست انجامید ؛ ولی هشلر ناامید نشد و بعد از انتقال به انگلستان، ترتیب دیدار هرتزل با آرتور بالفور را داد.

بعد از دیدار هرتزل با بالفور، اوضاع به سمت ایجاد یک پوشش مشروع بین المللی برای پروژه صهیونیسم پیش رفت. لوید جرج، نخست وزیر انگلستان اشتیاق فراوانی را به پروژه صهیونیسم نشان داد و حتی در این زمینه گوی سبقت از بالفور نیز ربود. به هر رو، در دوم نوامبر ۱۹۱۷ وعده بالفور در خصوص ایجاد میهن قومی یهود در فلسطین صادر شد.

لوید جرج در کتاب های خود با نام های «واقعیت معاهدات صلح» و «خاطرات جنگ» می نویسد: "حیم وایزمن شیمیدان که خدمات علمی شایانی را در زمان جنگ جهانی اول به انگلستان کرد، باعث آشنایی من با صهیونیسم شد تا جایی که گرایش من به این مکتب از خود وایزمن نیز بیشتر شد." (۵)

برخی تاریخ نویسان معتقدند که توجه انگلستان به منطقه شامات، به ویژه فلسطین بعد از آنی صورت گرفت که کانال سوئز توسط فرانسوی ها احداث شد. بریتانیا سخت در فکر کنترل این گذرگاه آبی مهم در جهان بود و به خاطر قرابت مکانی فلسطین با کانال سوئز، به هیچ کس اجازه سیطره بر این سرزمین را نمی داد. در سال ۱۸۷۹، لرد سالیسبوری چنین نوشت: "استیلا هر کدام از قدرت ها و کشورهای رقیب بر سوریه، ضربه ای سنگین برای انگلستان به شمار می رود ؛ چرا که در این صورت، امپراتوری این کشور که از کانادا در غرب شروع و به استرالیا در جنوب شرقی خاتمه می یابد، به دو نیم تقسیم می گردد و از این رو، بریتانیا باید سوریه را برای خود حفظ کند." (۶)

بعد از برگزاری اولین کنفرانس صهیونیسم در شهر بال سوئیس، انگلیسی ها به این نتیجه رسیدند که تشکیل یک کشور یهودی در سرزمین فلسطین امری ممکن است ؛ به ویژه آنکه آژانس یهود و ثروتمندان یهودی خود را در خصوص حمایت از پروژه صهیونیسم و نیز به نتیجه رساندن طرح اشغال فلسطین متعهد اعلام کردند. به دنبال کنفرانس یادشده، انگلیسی ها گام های متفاوتی را برداشتند که مهم ترین آنها را می توان به صورت ذیل برشمرد:

۱) قطع ارتباط میان فلسطین با محیط عربی و اسلامی اش از راهگذار ایجاد یک سد انسانی که دین، قومیت و تفکراتی متفاوت از این محیط داشتند. انگلیسی ها به بازرگانان یهودی و نیز آژانس بین المللی یهود این اجازه را دادند که به خرید زمین های فلسطین مبادرت ورزند و در نقاط مهم آن شهرک بسازند.

۲) جلب موافقت برخی رهبران سیاسی بانفوذ در جهان عرب در خصوص ضرورت همدردی با یهودیان و ترسیم اسکان یهودیان در فلسطین به عنوان یک اقدام انسانی

۳) آموزش نیروهای نظامی یهودی در میان نیروهای ارتش انگلستان که در مستعمره های مختلف این کشور، به ویژه در هند مستقر بودند.

۴) تجهیز گروه های یهودی به انواع مختلف اسلحه (به بهانه دفاع از املاک و مستغلات شان)

۵) جلب حمایت کشورها و قدرت های بزرگ برای اسرائیل ؛ بد نیست بدانید که انگلیسی ها یا از طریق اعمال فشار به کشورها یا از طریق چشم پوشی از برخی مستعمره ها موفق به تحقق این امر (جلب حمایت کشورها از اسرائیل) می شدند.

در کنار تمامی گام هایی که انگلستان برای اعطای فلسطین به صهیونیست ها برداشت، باید از وعده بالفور یاد کرد که اولین حلقه از زنجیره اقدامات علنی لندن برای اجرای طرح اشغال فلسطین بود.

● حقایق تاریخی وعده بالفور:

وعده بالفور گامی در جهت کمک به پروژه صهیونیسم برای تحقق هدفش در ایجاد یک کشور یهودی بود. انگلستان تلاش های فراوانی را برای تحقق آرزوی یهودیان صرف کرد و در واقع سیاستمداران این کشور، دست به کاری زدند که دیگر کشورهای استعمارگر از انجام آن ناتوان بودند.

به موازات تماس هایی که میان مقامات انگلیسی و سردمداران یهود برای صدور بیانیه (وعده) بالفور در جریان بود، مکاتباتی میان شریف حسین و مک ماهون نیز جریان داشت که در آن، انگلستان به این چهره عرب وعده داده بود که در صورت همکاری برای پایان دادن به حاکمیت عثمانی ها حاکمیت منطقه شامات را به او می سپرد ؛ ولی مک ماهون در یکی از نامه های خود ـ بدون ذکر دلیل ـ به شریف حسین اعلام کرد مناطق غرب شام که بعدها به عنوان کشور فلسطین نام یافت و تقدیم یهودیان شد، جزء مناطق تحت حاکمیتش نخواهد بود. ضمنا شریف حسین نیز به تصمیم مذکور اعتراضی نکرد.

انگلستان، این روباه پیر (به توصیف همپیمان فرانسوی اش) در اثنای مذاکراتش با شریف حسین، مذاکراتی با عبدالعزیز آل سعود داشت و درست خلاف آن چیزی که به شریف حسین در خصوص حاکمیت بر جزیرة العرب وعده داده بود، به این عضو خانواده سعود نیز وعده داد که البته وی بر مکتوب شدن این وعده ها تاکید می کرد.

این استعمار کهنه در برهه مذکور، به همراه فرانسه و روسیه مذاکراتی با جمال پاشا، حاکم عثمانی منطقه داشت و او را تشویق می کرد که از امپراتوری ضعیف عثمانی جدا شود و با اعضای گروه متفقین علیه آلمان همکاری کند. البته خدعه و مکر انگلیسی ها به این حد نیز خاتمه نمی یافت ؛ زیرا این جماعت در عین مذاکره با شریف حسین، عبدالعزیز آل سعود و جمال پاشا گفتگوهایی مخفیانه با فرانسوی ها داشتند و در آن در خصوص تقسیم منطقه تصمیم گیری می نمودند و نتیجه این مذاکرات امضای توافق نامه سایکس ـ پیکو در سال ۱۹۱۶ یعنی تنها چند ماه پیش از وعده بالفور بود ؛ البته این توافق نامه به اجرا نرسید و بعد از جنگ سال ۱۹۲۰، در قالب توافق نامه های جدیدی گنجانده شد، توافق نامه هایی که اساس کنفرانس سن ریمو و نیز معاهده سور بودند. بد نیست بدانید که انقلاب بلشویک ها در روسیه باعث برملا شدن ماجرای سایکس ـ پیکو شد و پرده از ماهیت پست و پلید استعمارگران غربی برداشت.

ضمنا در دهه بیست، چرچیل به چهره های ذی نفوذ منطقه در خصوص عدم تشکیل کشور یهودی وعده داد و گفت: "بحث تنها بر سر ایجاد یک پناهگاه برای این افراد مسکین (یهودیان) است." (۷)

● انگیزه های حقیقی صدور بیانیه بالفور:

همان طور که پیش از این گفتیم، انگلستان خیلی زود متوجه اهمیت و جایگاه فلسطین در مسائل اقتصادی شد ؛ ولی دلیل اصلی صدور بیانیه بالفور را باید در همسویی بریتانیا با جنبش صهیونیسم جستجو کرد که البته بسیاری از این نکته بی خبرند. به هر رو، انگلستان با انگیزه های ذیل به صدور بیانیه بالفور اقدام ورزید

۱ ) تحقق آموزه های دین مسیحی: در دوره مذکور گرایش ها به سمت صهیونیسم مسیحی تشدید یافت، صهیونیسمی که بازگشت یهودیان به سرزمین فلسطین را شرط اصلی بازگشت مسیح، گرویدن یهودیان به دین عیسی و پایان دنیا می داند.

به دیگر سخن، اقدام انگلیسی ها در بسترسازی برای ورود اشغالگران یهودی به سرزمین فلسطین در واقع یک فعالیت دینی مسیحی از سوی صهیونیست های غربی بود یعنی در واقع این اقدام بریتانیا، نه به خاطر دلسوزی برای یهودیان بلکه به منظور اجرای آموزه های دینی افراطی گرایانه مسیحی بود.

۲) جلب حمایت یهودیان جهان در جنگ هایش: بارزترین نمونه این امر را می توان در فشار یهودیان آمریکایی بر واشنگتن برای ورود رسمی به جنگ در سال ۱۹۱۷ یافت.

۳) رقابت با امپریالیسم بر سر حاکمیت و منافع استراتژیک: در دوره ای که فرانسه به حکم رابطه با مسیحیان کاتولیک و روسیه به خاطر مناسباتش با جماعت ارتدوکس جای پایی را برای خود در فلسطین باز کرده بودند، انگلستان تنها کشوری بود که در میان ساکنان اصلی این کشور هیچ همپیمانی نداشت و از همین رو، به فکر آن افتاد تا این ائتلاف و همپیمانی را با صهیونیست ها ایجاد کند. از سوی دیگر، موقعیت استراتژیک فلسطین به عنوان نقطه تلاقی سه قاره و نیز تلاش آلمان، روسیه و فرانسه برای تثبیت پایگاه شان در این سرزمین ـ خواه به صورت ایجاد خط آهن از برلین تا بغداد، خواه به صورت کنترل تنگه بسفور و خواه با تلاش برای کنترل کامل شام ـ انگلستان را بر آن داشت تا به شکل جدی در پی گسترش نفوذ خود در فلسطین باشد تا از این طریق، راه را بر روی حاکمیت رقبایش بر این منطقه (در دوره بعد از جنگ) ببندد و منافع استراتژیک خود را برای مدتی طولانی تضمین نماید. (۸)

۴) واداشتن یهودیان روسی و یهودیان کشورهای بیطرف به حمایت از نیروهای متفقین و جلوگیری از پیوستن یهودیان به سنگر حزب کومونیست که مخالف ادامه جنگ از سوی روسیه بود.

۵) برخورداری یهودیان جهان از یک موقعیت عالی مالی و نقش مسائل اقتصادی در رقم خوردن جنگ به نفع نیروهای متفقین

۶) اجرای وعده ای که انگلستان به حییم وایزمن (اولین رئیس رژیم صهیونیستی و یکی از بنیانگذاران این رژیم) در خصوص ایجاد میهن ملی یهود داده بود. به دنبال موفقیت حیم وایزمن یهودی، استاد شیمی دانشگاه منچستر انگلیس در کشف ماده ای موسوم به "استون" که از قدرت انفجاری بالا نیز برخوردار بود، دولت وقت این کشور پیشنهاد خرید اختراع مذکور را به وی داد و تاکید کرد که بهای آن هر چه باشد، می پردازد.

وایزمن اعلام کرد که تنها در مقابل موافقت دولت انگلستان با ایجاد یک میهن ملی برای یهودیان در فلسطین حاضر است تا ماده ابتکاری خود را در اختیار ارتش بریتانیا بگذارد که این پیشنهاد با موافقت لوید جرج، نخست وزیر وقت این کشور رو به رو شد و این مقام انگلیسی وزیر خارجه اش یعنی بالفور را مسئول اعلام آن وعده مشهور کرد.

۷) در سال ۱۹۵۲، وزارت خارجه انگلستان اسنادی سری مربوط به سال های میان ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۹ را منتشر کرد که برخی آنها مربوط به اسکان یهودیان در فلسطین بود. در چهارمین جلد از مجموعه نخست این اسناد، یادداشتی از آرتور بالفور وجود دارد که تاریخ آن به سال ۱۹۱۷ باز می گردد و در صفحه هفت این مجلد جای گرفته است. متن این یادداشت به شرح ذیل است:

"احساس ساکنان اصلی فلسطین هرگز برای ما مهم نیست ؛ البته این امر برای هیات آمریکایی مهم است. چهار قدرت بزرگ جهان خود را ملزم به حمایت از صهیونیسم می دانند. به هر حال، صهیونیسم بر حق باشد یا باطل و خوب باشد یا بد، هیچ تفاوتی ندارد ؛ زیرا وجودش با سنت های گذشته ما، نیازهای حال حاضر ما و امیدهای آتی ما گره خورده است. صهیونیسم از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است و نظر و تمایلات هفتصد هزار عرب ساکن فلسطین در مقایسه با آن هیچ است."

در بخشی دیگر از یادداشت فوق الذکر در خصوص اسکان یهودیان در فلسطین چنین سفارش شده است: "اگر صهیونیسم در صدد حل مشکلات یهودیان در جهان است، باید این اجازه را بدان داد تا تعداد هر چه بیشتری از یهودیان را به فلسطین انتقال دهد ؛ ضمن آنکه صهیونیسم باید بر منابع و ثروت های آبی نیز کنترل یابد خواه این مهم از طریق گسترش مرزهایش به سمت شمال (لبنان) محقق شود یا از طریق عقد معاهده با سوریه (تحت اشغال فرانسه) برای استفاده آب هایی که از "الهامون" سرچشمه می گیرد و به سمت مرزهای جنوبی این کشور سرازیر می شود. ضمنا کنترل منابع آبی ایجاب می کند که مرزهای فلسطین اراضی واقع در کرانه خاوری رود اردن را نیز شامل شود."

بالفور در کتاب خود با نام "عقیده و انسانیت" ( Theism and Humanity ) می نویسد: «خداوند به یهودیان وعده بازگشت مجدد به سرزمین موعود را داده است. این بازگشت شرط ظهور مسیح است و این ظهور باعث رهایی انسانیت از بدی ها و محنت ها می شود و به دنبال آن صلح و آسایشی هزار ساله بر عالم حکمفرما می شود که پایان آن، آغاز قیامت است.»

بالفور این فرهنگ را از خانواده، به ویژه مادرش به ارث برده است. ایمان مادر به عقاید پروتستانی که اساسا در پیوندی محکم و عمیق با عهد عتیق و نیز پیش گویی های توراتی بود، تاثیر فراوانی بر باورهای دینی فرزند گذارد. (۹)

به خاطر تمامی انگیزه هایی که در بالا برشمردیم، بریتانیا حاضر شد تا وعده تشکیل میهن ملی را به یهودیان بدهد و آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه وقت انگلستان در نوامبر سال ۱۹۱۷ با ارسال نامه ای بر لرد روچیلد چنین نوشت:

● لرد روچیلد عزیز!

بسیار مایه خوشحالی است که به نیابت از حکومت اعلی حضرت مطلب زیر را که تامین کننده آرزوهای یهودیان و صهیونیست هاست و به وزارت امور خارجه پیشنهاد و با آن موافقت شده است، به اطلاع جنابعالی برسانم.

«حکومت اعلی حضرت به موضوع تاسیس وطنی ملی برای ملت یهود در فلسطین به دیده موافق می نگرد و نهایت سعی خود را برای تحقق این هدف به کار می گیرد، مشروط بر این که هیچ گونه اقدامی که ناقض حقوق مدنی و دینی پیروان دیگر ادیان غیریهودی در فلسطین و حقوق و وضعیت سیاسی یهودیان در کشورهای دیگر باشد، صورت نگیرد.»

بسیار خرسندم اگر اتحادیه هیات های صهیونیستی را در جریان این مطلب قرار دهید.

ارادتمند شما آرتور بالفور

● روچیلدها کیستند؟

موسس خاندان روچیلد "اسحاق اکانان" بود. وی با لقب روچیلد خوانده می شد که از ترکیب دو واژه آلمانی ROT و SCHILD شکل گرفته و به معنای سپر سرخ بود. عبارت ترکیبی مذکور اشاره به سپر سرخی داشت که جد پدری آنان در قرن شانزدهم بر سر در قصرش در فرانکفورت می آویخت و از یهودی بودن ساکنان قصر حکایت داشت. مایر آشمل روچیلد در کار تجارت مسکوکات قدیمی بود و کار هدایت خاندان روچیلد را بر عهده داشت. او پنج فرزند داشت که هر کدام را به یکی از کشورها فرستاد و در پی آن، روچیلدها موفق شدند که در کشورهای محل سکونت شان نهادها و موسسات بزرگ مالی را تشکیل دهند ؛ البته نباید این نکته را فراموش کرد که آنان یک شبکه گسترده مالی را تشکیل دادند تا از این راهگذار سود و پول فراوانی را برای اقلیت یهودی کره خاکی جمع کنند.

روچیلدها در کشورهای مختلف همگام با سیاست دول آن کشور عمل می کردند. به عنوان نمونه در زمان جنگ های ناپلئون در اروپا، روچیلدهای ساکن فرانسه از ناپلئون در برابر اتریش و انگلستان و دیگر کشورها حمایت می کردند و حال آنکه روچیلدهای مقیم اتریش و انگلستان از کشورهای محل اقامت شان علیه فرانسه جانبداری می نمودند ؛ ولی در نهایت هدف همه روچیلدها تامین منافع یهودیان بود که همین امر بازنمود روشنی از اخلاق فاسد یهودیان است.

لئونیل روچیلد (۱۸۶۸ ـ ۱۹۳۷) مسئول نهادهای مالی خاندان متبوعش در انگلستان بود و به عنوان رهبر اقلیت یهودی انگلستان فعالیت می کرد.

وی رابطه صمیمی با حیم وایزمن، اولین رئیس رژیم صهیونیستی و ناحوم سوکولوف داشت و توانست دولت بریتانیا را در خصوص کمک به یهودیان برای ایجاد یک میهن ملی قانع سازد.

لئونیل به خاطر نقشی که در حمایت صهیونیسم داشت، به عنوان رئیس افتخاری اتحادیه صهیونیسم در انگلستان و ایرلند منصوب شد.

لئونیل بعد از پیروزی در کسب موافقت بریتانیا جهت تشکیل میهن ملی برای یهودیان در فلسطین، دست از کار نکشید و به ایجاد یک لشکر متشکل از یهودیان همت گمارد. این لشکر در زمان جنگ جهانی در قالب ارتش انگلستان فعالیت می کرد.

جیمز آرماند روچیلد (۱۸۷۸ ـ ۱۹۵۷) نیز مسئولیت جمع آوری نیروهای داوطلب را برای لشکر یهودیان بر عهده داشت و بعد از آن نیز ریاست هیات شهرک سازی در فلسطین را بر عهده گرفت. ضمنا پدر آرماند نیز عهده دار تامین بودجه لازم برای شهرک سازی و نیز اجرای پروژه های کمک به اسکان یهودیان در فلسطین بود و از مهم ترین طرح هایی که با هزینه وی اجرا شد، باید به ساختمان کنست در شهر قدس اشاره کرد. (۱۰)

● وعده بالفور از نگاه حقوق بین الملل:

جنبش جهانی صهیونیسم وعده بالفور را به عنوان سندی قانونی در دفاع از خواست خود برای تشکیل کشور یهودی می دانند. سوال اینجاست که آیا بیانیه بالفور، دارای اعتبار قانونی و حقوقی است؟ حقوقدانان در این نکته اجماع دارند که این بیانیه غیر قانونی است و دلیل این امر را باید در موارد ذیل جستجو کرد:

یکم)

مجوزی که بالفور به یهودیان برای تشکیل میهن ملی داد، هرگز یک معاهده نیست و غیر قانونی به شمار می رود ؛ زیرا این مقام بریتانیایی سرزمینی را به یهودیان بخشیده که دولت متبوعش هیچ گونه حقی را در مورد آن نداشته است یعنی اینکه انگلستان مالک فلسطین نبوده است که به بخشش آن مبادرت ورزد.

نیروهای انگلیسی، اشغال اراضی فلسطینی را به صورت تدریجی و با تصرف شهر غزه در هفتم نوامبر ۱۹۱۷ آغاز کردند و پس از آن نیز در شانزدهم نوامبر همان سال یافا را اشغال نمودند و پس از آن نیز در نهم دسامبر ۱۹۱۷ وارد قدس شدند. بد نیست بدانید که فلسطین در آن زمان (حاکمیت عثمانی ها) جزئی از ایالت طرابلس و بیروت به شمار می رود و دولت عثمانی هرگز وعده بالفور را نپذیرفت و تاکید کرد که یهودیان هیچ حقی در مورد فلسطین ندارند. ضمنا ساکنان عرب فلسطین نیز مخالفت خود را با وعده انگلیسی بالفور اعلام کردند و در مقابل اطماع اشغالگرایانه صهیونیسم مقاومت نمودند.

دولت انگلستان با صدور بیانیه بالفور نشان داد که خود را در مورد تعیین سرنوشت کشورهای تحت اشغالش اختیاردار می داند و این اجازه را به خود می دهد تا از سرزمینی که هیچ حقی در مورد آن ندارد، به جماعتی دیگر ببخشد بدون آنکه در این میان نظر صاحبان سرزمین را جویا شود و همین امر باعث می شود تا این بیانیه از نظر حقوق بین الملل غیر قانونی تلقی شود و برای فلسطینیان الزام آور نباشد.

دوم)

وعده بالفور غیرقانونی است ؛ زیرا طرف مقابل بریتانیا در این بیانیه یک کشور نیست، بلکه شخص یا اشخاصی چند هستند. وعده بالفور خطاب به فردی موسوم به روچیلد است که هرگز یک طرف رسمی و دولتی به شمار نمی رود.

یکی از شروط صحت هر گونه توافق نامه یا معاهده بین المللی آن است که طرف یا طرف های معاهده در گام اول باید کشورها باشند و در مرحله بعد، این کشورها باید از استقلال کامل برخوردار باشند یا اینکه یک رژیم سیاسی به رسمیت شناخته شده به شمار روند.

در یک جمع بندی باید گفت که عقد معاهده با افراد از نظر حقوق بین الملل باطل است و علاوه بر آنکه هیچ الزامی را برای غیر طرف های قرارداد به وجود نمی آورد، حتی برای خود طرف های قرارداد نیز الزام آور نمی باشد.

سوم)

وعده بالفور به خاطر مضمونش نیز غیر قانونی است ؛ زیرا به صهیونیست ها، وعده اخراج فلسطینیان از سرزمین شان و اعطای آن سرزمین به یهودیان داده شده است. از جمله اصول اولیه معاهدات بین المللی، مشروعیت موضوع مورد بحث در معاهده است یعنی اینکه موضوع از نظر مبادی اخلاقی و نص قانون قابل پذیرش و قبول باشد و هر گونه معاهده که این شرط در آن نباشد، ملغی شناخته می شود و هیچ گونه الزامی را با خود به همراه ندارد.

چهارم)

وعده بالفور یک توافق نامه غیر قابل قبول است ؛ زیرا پژواک آشکار تضییع حقوق ملت فلسطین به شمار می رود و این امر مخالف مبادی اخلاقی، حقوق بشر و بین الملل است ؛ زیرا بر اساس قوانین بین المللی، هیچ طرفی حق ندارد حق حیات و اقامت در سرزمین اجدادی را از افراد بگیرد و آنها را به زور بکوچاند.

● بالفورهای بعدی:

بیانیه بالفور، اولین وعده ای که به یهودیان در طول تاریخ داده نشده نیست و آخرین آن نیز نخواهد بود. بی تردید، این بیانیه تنها یکی از تلاش های غرب برای ایجاد یک غده سرطانی در قلب امت عربی و اسلامی و همچنین ادامه وعده هایی بود که ناپلئون به یهودیان در مورد تشکیل یک میهن ملی در فلسطین داد.

اگر نیک بنگریم، می بینیم که یهودیان امروز با افرادی (آمریکایی ها) سخاوتمندتر از بالفور رو به رو هستند. امروز مقامات آمریکا شبانه روز رژیم صهیونیستی را به حمایت های گسترده، تضمین برتری نظامی و امنیتی بر اعراب، چشم پوشی از جنایت های مداوم نظامیان اشغالگر در حق ملت فلسطین و نیز فشار بر جامعه بین الملل جهت جلوگیری از هر گونه اقدام اعتراض آمیز علیه تل آویو وعده می دهند و می خواهند بستر را فراهم کنند تا رژیم غاصب قدس آخرین نفر فلسطینیان را در سرزمین اسرا و معراج از بین ببرد. که البته هرگز صهیونیست ها این روز را به چشم نخواهند دید.

امروز جهانیان ثمره کاشته های ناپلئون، بالفور، بوش و تعداد زیادی از این قبیل خادمان یهود را به نظاره نشسته است. ثمره تلخی که ظهورش برای ملت فلسطین شش دهه در به دری، بازداشت، کشتار و محاصره را به دنبال داشته است و البته تا زمانی که اشغالگران در سرزمین فلسطین حضور دارند، این وضعیت ادامه می یابد.

آنچه امروز در غزه شاهد آن هستیم، یکی از آن مراحل تلخی است که فلسطینیان در طول شصت سال گذشته پشت سر گذاشته اند و بارها و بارها از سوی یهودیان مورد ظلم و ستم واقع شده اند، یهودیان که پایه های موجودیت خود در فلسطین را با حمایت های فرانسه، آمریکا و انگلستان تثبیت نموده اند.

نویسنده: وسام حسن الباش

۱ـ George E.kirk – A short history of the middle East – Methuen – London – ۱۹۹۶ – p:۱۴۷

۲ ـ امیل توما، جذور القضیة الفلسطینیة، مرکز الأبحاث، م.ت.ف ، بیروت، حزیران ۱۹۷۳، ص ۲۹

۳ ـ خاطرات هرتزل ـ کشور یهودی ـ ص ۲۰

۴ ـ همان منبع، ص ۵۴۶

۵ ـ محمد السماک، البعد الدینی فی وعد بلفور

۶ ـ امیل توما، ستون عاما من الحرکة القومیة العربیة الفلسطینیة، ص

۷ ـ م. علی الحتر (موقع الکترونی)، وعد بالفور و سایکس بیکو ... الذکری و الدرس الذی لایحفظه أحد منا ... ووعد بوش

۸ ـ د. داود عبدالله، ندوة عامة فی مقر مجلس العموم البریطانی بعنوان: "وعد بلفور و دوره فی نشوب الصراع" ۲/۱۱/۲۰۰۲

۹ ـ محمد السماک، منبع پیشین

۱۰ ـ داستان زندگی لرد روچیلد نیز از پایگاه الکترونیکی ذیل اخذ شده است: SSNP.NET