چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

شهری كه زائر ندارد


شهری كه زائر ندارد

خانه ای مثل همه خانه های قدیمی شهر, در محله ای كهن در محدوده تهران قدیم خانه ای سرشار از تنهایی و نشانه هایش و صاحبخانه ای كه آن قدر رنجور است كه توان به استقبال آمدنت را ندارد

خانه ای مثل همه خانه های قدیمی شهر، در محله ای كهن در محدوده تهران قدیم! خانه ای سرشار از تنهایی و نشانه هایش؛ و صاحبخانه ای كه آن قدر رنجور است كه توان به استقبال آمدنت را ندارد! اما در این خانه، دست های لرزان همین پیرمرد به سراغ معجزه ای رفته اند از جنس قرآن! چنانكه فقط چند دقیقه پس از ورود كافی است تا همه احساست سرشار از معجزه این دست های توانمند شوند.

غلامرضا مجد معروف به مجدالخطاط- ذی المجد- صاحب این خانه یا بهتر بگویم صاحب موزه ای است كه در دل این تهران شلوغ بی سامان، گم شده است. موزه كوچك خانه او، چنان گرد گرفته گویا كه چشم دل ما را غبار فراموشی و غفلت به نزدیك بینی عادت داده است. خیره شدن به خورشید همیشه سخت بوده پس می پذیریم عذر و بهانه همه آنهایی را كه می توانستند به قرآن های خطی اش نگاهی بیندازند از سر لطف و چنین نكردند. چاپ و انتشار این قرآن های نفیس چه دشوار می نماید برای همه آنهایی كه چشم هایی دارند برای ندیدن و گوش هایی برای نشنیدن!

آنچه می خوانید سرگذشت قرآن هایی است كه در اتاقی كوچك در خانه ای قدیمی در همین تهران، فقط خاك می خورند بی هیچ امیدی!

یك قرآن خطی یعنی یك عمر۶۰، سال باید قرآن بنویسی تا یادبگیری چگونه نوشتن را! و استاد مجدالخطاط پس از سالها قرآن نوشتن، امروز آخرین قرآن خطی اش را معجزه ای می خواند كه گویا خلق آن از حد توان خود او هم فراتر بوده است.

تا به حال ۶ قرآن كامل نوشته ام به خط نسخ، در ابعادی كه درست به خاطر ندارم و در صفحاتی كه تعدادشان را از یاد برده ام. نمی داند! اگرچه همه قرآنها را همیشه در پیش چشم دارد. گویا خیلی در قید و بند ثبت ركورد بزرگترین ها و كوچكترین ها و طویل ترین ها نیست، آن هم در باب قرآن. اهل مصاحبه با رسانه ها هم نیست والا حتماً تا به امروز نامی از او در جریده ای ثبت شده بود، شاید اسباب معروفیتش شود و قرآن هایش را از این همه مهجوریت به در آورد.

وقتی از نگرانی هایش پرسیدم، همچون مادری كه نگران آینده فرزند خویش است، خیره به نگاه كنجكاوم، گفت: قرآن ها! اگر كسی پیدا می شد كه این قرآن ها را به چاپ برساند، دغدغه ای نداشتم!

باور می كنم. زیرا موج نگرانی را كه تا عمق چشم هایش نفوذ كرده، حس می كنم! از طرح سؤال بعدی ام بیم دارم. اما پس از عذرخواهی از حسی كه ممكن است این سؤال در او ایجاد كند، می پرسم: ان شاءالله كه هزار سال عمر با عزت داشته باشید! اما اگر هیچ كسی كتابهایتان را نخرد یا برای چاپشان اعلام آمادگی نكند، بعد از شما چه اتفاقی برای این قرآن ها می افتد؟

نمی دانم. بارها و بارها از موزه های مختلف آمده اند، دیده اند، تحسین كرده اند و رفته اند كه بازگردند و قرآن ها را با خود ببرند؛ اما حتی حاضر نیستند برای آنچه طلب می كنند مبلغ قابل قبول و درخوری بپردازند! من از همه مسئولان امر گله دارم!

● ارزان بدهید تا ببریم!

درد دل هایش را بارها به گوش مسئولان رسانده است اما: اكثراً پشت گوش می اندازند و بی توجهی می كنند. به هركه می گویم اقدامی كند برای چاپ كتابها، می گوید می آیم و می بینم. اما مگر می خواهند بروند بغداد!؟ خوب همین تهران است. بیایند و ببینند و جواب بدهند!

از آنها هم كه آمده اند و دیده اند دل خوشی ندارد: یك بار گروهی از موزه آستان قدس رضوی آمدند قرآن ها را دیدند. خیلی هم تعریف كردند. مسئول گروه گفت: كارها آن قدر ارزنده است كه نمی شود برایش قیمت گذاشت. اما ارزان بدهید تا ببریم!

دلم نمی خواهد بپرسم اما می دانم پاسخش شنیدنی است. شما كه بی مهری دیده اید، از این كه عمرتان را صرف نوشتن قرآن كردید، پشیمان نیستید؟

می خندد. شاید به سؤالی كه از شور پروانگی بی خبر است، شاید هم به خاطر همه حظی كه در طول نوشتن قرآن ها برده است. پاسخ قاطعش همه شبهه ها را برایم از بین می برد:

▪نه! اصلاً! چرا پشیمان باشم؟! من این كار را برای رضای خدا انجام دادم. برای رضای خدا خیلی كارها می شود كرد، اما قرآن از همه بالاتر و اعلی است! شما كاری بهتر از این نشانم بدهید انجام می دهم!

و تأكید می كند كه پشیمان كه نیستم هیچ، خیلی هم راضی ام! چون یقین دارم خدا كار آدم را بی اجر و پاسخ نمی گذارد. من بارها و بارها مهر تأیید كارهایم را از خدا گرفته ام.

و از خاطره ها والهام هایش می گوید.

یك بار حین نوشتن یكی از قرآن ها، به این فكر افتادم كه این قرآن در چند صفحه تمام می شود؟ تازه ابتدای كار بودم. نمی توانستم تخمین بزنم! شب خوابیدم. در عالم رویا پیغام آمد كه این قرآن در ۷۶۰ صفحه تمام می شود و وقتی قرآن تمام شد، شماره صفحه آخر را نوشتم:۷۶۰ .جمله بعدی اش تكانم می دهد: هنگام نوشتن قرآن، پیام های عجیبی دریافت می كنم، این قرآن نوشتنش هم اسرار عجیبی دارد.

و باز می گوید: یك شب ساعت ۱۱بود، دراز كشیده بودم. احساس كردم از این اتاق (همان اتاقی كه قرآن ها را در آنجا نگهداری می كند) صداهایی می آید. انگار جمعیت زیادی در آنجا جمع بودند و همه با هم صحبت می كنند. صداها مثل صدای زنبور عسل بود. مبهم . گویا آدم ها می آمدند تا قرآن ها را ببینند. به ناگاه دیدم ۴ نفر جلو آمدند و مقابلم ایستادند. زیبا و شبیه به هم، حتی لبا س هایشان. جلوتر كه آمدند شناختمشان؛ جبرائیل، میكائیل، اسرافیل و عزرائیل. جبرائیل دست گذاشت روی شانه ام و گفت: مجدالخطاط، آمدیم قرآن ها را دیدیم و داریم می رویم.

● پاسخی برای زحمات؟

و بعد همه گلایه هایش را یكجا با این جملات بیرون می ریزد: همه آنها كه توجه نكردند، مسئولند. با ۲۳هزار تومان حقوق معلمی بازنشست شدم و حالا ۲۰۰هزار تومان حقوق می گیرم. یك خدمتگزار فرهنگی باید این قدر درآمد داشته باشد؟ این كجای عدالت است؟ هزینه همه كارها را به تنهایی می پردازم و هیچ درآمدی هم از این راه ندارم. در حالی كه با مطالعه روی رسم الخط های مختلف قرآن می نویسم. این است پاسخ زحمات كسی كه یك عمر برای این مملكت كار كرده است؟

گرچه به نستعلیق و ثلث هم گرایش هایی دارد، اما برای نوشتن قرآن، نسخ را بیشتر می پسندد. معتقد است: فقط قشری از هنرمندان طالب قرآن به خط نستعلیق اند. نسخ دیگر برای قرآن جا افتاده است. مردم ما، قرآن احمد نیریزی و طاهر خوشنویس را بهتر و بیشتر می پسندند تا خط عثمان طه را. قرآن نوشته عثمان طه با رسم الخط مألوف و مأنوس ایرانی ها، فرق های اساسی دارد. من قرآن هایم را به سبك نیریزی نوشته ام كه البته اصلاحاتی را هم در مواردی اعمال كرده ام.

● امید به چاپ

و من نمی دانم به حال كدام یك غبطه بخورم! به حال این همه فرشتگان مقرب كه به تحسین قرآن ها برآمده اند یا مردی كه جز نگارش قرآن ها، آن هم بدون هیچ گونه حمایتی، كاری در این دنیا نداشته و اكنون امیدش فقط به چاپ و انتشار آنهاست.

كاش كسی پیدا می شد كه هم پول خوبی داشت و هم سلیقه و توانایی كافی. چون چگونگی چاپ قرآن ها خیلی برایم مهم است. در چاپ، نباید فاصله خطوط و كلمات به هم بخورد. كیفیت چاپ باید عالی باشد. همان طور كه من برای نوشتن قرآن ها زحمت كشیده ام، باید برای چاپ و انتشار آنها هم درست و به جا هزینه كرد.

و این امیدی است كه استاد را تا به حال سرپا نگهداشته است. راست می گوید. جعبه و میز خاتم كاری شده قرآن ها- كه حاصل هنر بهترین خاتم كاران شیرازی است- و وسواسش در نگهداری از این گنج های خاموش كه فریاد اعجازشان تا به آسمان ها هم رسیده گواه صحت كلام اوست. پنج سال طول كشیده تا ششمین قرآن كاملش را بنویسد. سر سوره ها به خط ثلث است و متن قرآن به خط نسخ. حین نوشتن به همه سبك های ثلث نویس ها و نسخ نویس ها مراجعه كرده، همه را به ترازوی تجربه و مطالعه، سبك و سنگین كرده و بهترین ها را برگزیده است. وقتی گنجینه های خاتم كاری موزه اش را به رویم می گشاید تا قرآن های صحافی شده را برایم ورق بزند، بیش از آن كه به معجزه دست هایش خیره شوم دلم به حال همه مظلومیت قرآن ها می سوزد. مظلومیتی كه نشانی كهن از مهجوریت های ۱۴۰۰ ساله این كتاب آسمانی دارد.

می پرسم: چقدر به دولت جدید امیدواری؟

می گوید: امیدوارم.۱۰۰ درصد. آنها قرآن را چاپ می كنند.

و اگر نكنند چه می كنی؟

هیچ! صبر! غیر از این چه می توانم بكنم؟

و او امیدوار است تا دولت جدید و وزیر ارشاد همین دولت، كه این همه بر قرآنی شدن امور و برنامه های خود تأكید دارند برای این قرآن ها قدمی بردارند و بار خستگی ۴۰ سال نوشتن را بر دوش استاد سبك تر كنند.

وقتمان تنگ است. باید استاد را با بیم ها و امیدها و همه درد تنهایی اش تنها بگذاریم و برویم. نمی دانم! شاید وقتی با گزارش چاپ شده ام نزد استاد بازمی گردم، همه چیز حل شده باشد. شاید كسی مثلاً مسئولی كه به فكر نام نیست یا ناشری كه به دنبال نان نیست، قرآن ها را برای چاپ برده باشد. شاید هم بعد از چاپ گزارش، این كار را بكنند. نمی دانم! اما امروز من هم مثل او امیدوارم این قرآن ها چاپ شوند تا همه كسانی كه خواندن را از قرآن استاد احمد نیریزی و استاد طاهر خوشنویس آموخته اند و همه آنهایی كه نسبت به رسم الخط فارسی علاقه و تعصبی دارند دیگر ناچار نباشند با رسم الخط های نامأنوس، قرآن را به سختی بخوانند. دلم می خواست استاد مجدالخطاط در سده های پیشین می زیست شاید امروز ناشران برای چاپ قرآنش، سر و دست می شكستند و گوی سبقت از هم می ربودند زیرا دیگر نیازی نبود حق النگارش قرآن ها را بپردازند. اما استاد گویی خود تمام آرزویش را در كلامی كه بر كناره میزهای خاتم كاری شده قرآن ها حك كرده، گفته باشد كه:

من لی غیرك، اسئله كشف ضری و النظر فی امری

محبوبه زمانی علویجه