پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
"فلسفه و علم" : گزارش شصت و پنجمین نشست یکشنبه های انسانشناسی و فرهنگ
شصت و پنجمین نشست یکشنبه های انسان شناسی و فرهنگ با موضوع «فلسفه و علم» در روز۱ آذر ماه ۱۳۹۴، ازساعت۴ تا ۷ بعداز ظهر با همکاری پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد. در این نشست فیلم مستند «ابوریحان بیرونی» ساخته آقای محمدرضا اصلانی به نمایش درآمد. سخنرانان این نشست آقای دکتر موسی اکرمی ( پژوهشگر و استاد دانشگاه) درباره «رابطه علم و فرهنگ» صحبت کرد. همچنین آقای مقدم مهدوی (مدیرگروه کتاب و سردبیر اعضای وابسته در انسانشناسی و فرهنگ) صحبتهای خودشانرا با عنوان «دانایی، درآمدی بر یک ایده» ارائه کردند.
درباره فیلم ابوریحان بیرونی
این فیلم اثر محمدرضا اصلانی است که در مدت زمان حدودا بیست دقیقه به زندگی و آثار ابوریحان بیرونی از منظر آثار و کتب و آثار خودش و دیگر کسانی که از وی نام بردهاند می پردازد. و جهان بینی خاص بیرونی و دیدگاهش را از منظر آثارش مطرح میکند.
سخنران اول: دکتر اکرمی
موضوع سخنرانی: رابطه علم و فرهنگ
طبیعی است که اگر قرار باشد راجع به این صحبت کنیم اول در یک دانش مرتبه پایینی باید ببینیم علم و فرهنگ چیست؟ معمولا در دانش مرتبه دوم یعنی فلسفه، علم و فلسفه فرهنگ میشود بحث کرد. فلسفه علم چیزی است که شناخته شده است. به یک معنا در یک فراعلم هستیم. در مورد فلسفه علموقتی بخواهیم صحبت کنیم همینطور که در کشور ما مشهور شده وقتی بخواهیم راجع به فلسفههای خاص صحبت کنیم و چیستی آن علم و احتمالا مبانی و دست آوردهای فلسفی آن علم را بدانیم در فلسفه فرهنگ نیز باید همین تلاش را بکینم که فرهنگ چیست و پیوند فرهنگ و بقیه حوزههای معرفتی بشر چگونه است.
موضعی که من دارم یک واقعگرایی در رئالیسم فلسفی و واقعگرایی علمی است. باور من این است باید در مورد چیزی که علم و یا فیزیک در مورد آن صحبت میکند در 5 حوزه نگاه واقع گرایانه را داشته باشیم:
- متافیزیک و هستیشناسی که آنچه که من فیزیکدان دارم راجع به آن صحبت میکنم و اولین چیزی که باید بپذیرم این است که مستقل از ذهن من و چیزی است که استقلال وجودی دیگر دارد و اگر وابستگی وجودی دارد من بپذیرم.
- در حوزه معرفت شناختی علم راجع به هر چیزی که صحبت میکند میتواند به ما دانشی عرضه کند که مطابق واقع است و حالا خودش طیفبندی از واقعگرایی خام گرفته تا انتقادی و غیره دارد.
- در حوزه دلالتشناسی و معناشناسی آنچه که گزارههای علمی به آن دلالت دارد آن مدلولهای مورد نظر دارای هستی بیرون از ذهن ما هستند و قرار است به آنها ارجاع داده شود. در چهارچوب نظریه صدق مقاومتی قرار است نظریه حاکی باشد از شی یا هستی و یا رویدادیکه از آن سخن میگوید و این مطابق با واقعیت باشد.
- همچنین در روش شناسی نیز اینگونه است.
انواع توانش
برای کاربست این نگرش به حوزه فرهنگ خوب است که من بگویم بنابر یک سنت ارسطویی یا شاید حتی کانت باورم این است که ما انسانها سه توانش داریم، قوه معرفتی، که میتوانیم علم پیدا کنیم و عمل و کنش داشته باشیم و، توان ثِنایی است به معنای ارسطویی کلمه که عمدتا در کشور ما یک جور صنعت و خلاقیت هنری است و حالا بنابر سنت ارسطوی عملا درگیر هستیم و و توان و سنت زیبایی شناختی.
در این رابطه برای اینکه بتوانیم توانشهای خودمان را داوری کنیم از حوزههایی بهره میگیریم. در حوزه معرفت از گذارهها و عیارهای صدق و کذب استفاده میکینم. در ارتباط با عمل نیز از درستی و نادرستی عمل صحبت میکنیم که بسیار گسترده است. همچنین داوریهایی که ما میکنیم بر پایه خوبی و بدی است. مثلا در حوزه اقتصاد وقتی از عمل صحبت به میان میآید درستی و نادرستی ملاک است و حوزه معرفتی آن صدق و کذب بردار است. در حوزه زیبایی شناختی بر پایه زیبایی و زشتی است و طبعا این یک طیفبندی گوناگون از خود ارسطو تا امروز دارد.
بخش معرفتی
این بخش را به پنج دستگاه باور مدعی شناخت تقسیم میکنم که تا حدی از افلاطون مانده است که شناخت عبارت است از باور صادق موجه.
دین، فلسفه، علم، عرفان و اسطوره که هرکدام موضوع و روش شناختی خاص خودشان را دارند. علم به یک معنا امروز محور بحث ما است.
علم
علم چونان یک دستگاه باور مدعی شناخت، عبارت است از مجموعهای از گزارهها و یا فرمولهای معرفتی که رابطه کمی ریاضیاتی خاصی را میان دو یا چند ویژگی عینی یک یا چند رویداد فیزیکی یا ذهنی یا اجتماعی که هم مجموعه علوم اجتماعی و هم مجموعه علوم انسانی را دربربگیرد، به گونهای قابل آزمون تجربی تکرار پذیر هستند که میشود برای این گزارهها شرایطی را فراهم کرد که برای دیگران هم قابل آزمون باشد، قابل توافق بین الاذهانی هستند که میتواند مورد نقد و توافق شما نیز باشد، که میتواند ضمن حفظ همسازی با نظریات پیشن برخوردار از ویژگیهای فوق با آنها همساز باشد، ارجاع به واقعیت مستقل از ذهن دارد و هدفش روایتی هر چه نزدیکتر به واقعیت است.
وظایف علم
از رویداد مورد نظر توصیف، تبیین و پیش بینی کنیم که وظایف علم است. علاوه بر همه اینها تصرف در واقعیت مورد مطالعه راجع به هر چیز که صحبت میکینم اگر گزارههای ما علمی است قرار است که نه تنها به ما تبیین بدهد بلکه امکان تصرف در واقعیت را نیز به من بدهد و در مواردی از جمله علوم طبیعی مثل فیزیک به من امکان ابزارسازی نیز بدهد. نمونهاش موبایل و لپتاپ که اینها گزارههای فناورانهای هستند که مبتنیبر دستآوردهای علمی هستند که امکان تصرف در واقعیت و ابزار سازی را به من دادند.
بر این اساس ویژگیهای علم به این ترتیب است:
- تبیینکنندگی و پیشبینیکنندگی.
- برخورداری از روشی کم و بیش استاندارد که نتیجه مشاهده آزمایش در یک زبان ویژه است در پیوند با دیگر گذارههایی که نتیجه آزمایش و مشاهده هستند.
- فراتاریخی یا ناتاریخی و قانون نهاد بودن این گزارهها است، گزارههای علمی در یک تاریخ ویژه نمیگنجند. اینکه قانون نهاد هستند، چیزی که ما از کانت داریم و امروزه ما علم را تقسیمبندی به قانوننهاد یا ایده نگارانه میکنیم. این شناختها در واقع تاریخی هستند مثل باستانشناسی یا تاریخ یا حتی کیهانشناسی که باید در بستر تاریخ آنها ار مطالعه کنیم. ولی مثلا فیزیک یا شیمی به طور مشخص قانون نهاد هستند و متعلق به یک دوره تاریخی خاص نیستند.
- عینیت.
- بیطرفانه بودن و دوری از پیشداوری.
- قابلیت تفاهم بین الاذهانی.
- آزمون پذیری تجربی.
- تکرار پذیری.
- برخورداری از همسانسازی.
- قادر به بیان علمی میان رویدادها (رابطه علی میان پدیده ها).
- تاثیرپذیری (روی آن به شواهد جدید باز است و میتواند تصحیح شود).
- قابلیت تبدیل به نظریه جامع دیگر شدن یا قابلیت جذب نظریه جامع دیگر. علم در نظریات خودش بسیار مقتصد است ولی در نتایجی که به ما عرضه میکند هر چه بیشتر سخاوتمند است و قدرت تبدیل کنندگی هر چه وسیع تر را دارد.
- علم در مطالعات اجتماعی و علوم انسانی و هر مطالعاتی باید نتایج آن صوری و ریاضیاتی باشد. به گونهای که هر عنصر نظریه یا در پیوند از واقعیت مورد بررسی نظریه باشد و بتوانم نشان بدهم که هر عنصر نظریه من چه در حوزه اجتماع، علم و طبیعت مابه ازای بیرونی دارد که تنازعی برقرار باشد با کل واقعیتی که دارد راجع به آن سخن میگوید. در این صورت دانش من ریاضیاتی میشود و میبینم که حوزه جامعهشناسی و اقتصاد آن را پذیرفته است.
فرهنگ
مجموعه فرآوردههای آگاهانه و ناآگاهانه انسان در بهرهگیری از سه توانش معرفتی عملی و ثنایی در زمینههای دانش و کنش و ارزش در عرصههای گوناگون زیست جمعی در سطح خانواده، قوم، نژاد، جنسیت، ملیت و جهان؛ متجلی در اندیشه، باور، زبان، حرکت، صوت، ابزار، نماد و کار بر روی ماده با عناصر گوناگون ثابت و متغییر برای بیان باورها و احساسهای کم و بیش جمعی انسانها در مورد خودشان و انسانها و جهان و چگونگی زیست جمعی و معنایابی برای زیست و هویت جمعی است که نهایتا به صورت دین، عرفان، اسطوره، افسانه، هنر، اخلاق، ایدئولوژی، سرگرمی، بازی، ورزش، خوراک، پوشاک، فناوری، اندیشه سیاسی، عقاید زندگی اجتماعی، اندیشه رابطه اقتصادی، مجموعه عادات آیین فولکلور، باور خرافی، رسانه و در نهایت حفظ میراث گذشتگان چه به صورت تاریخیو فرهنگی جلوهگر میشود.
مجموعه درهم تنیده آن یک هویت یگانهو در عین حال متکثر است. در هر حال ما اگر ایرانی هستیم یک هویت هزار تکهای از این فرهنگهای گوناگون هستند که در نهایت فرهنگ ما را ساخته است که متشکل از چندین خرده فرهنگ یا فرهنگهای مستقل و نسبی در حوزههای گوناگون است.
بر اساس این تعریفی که از فرهنگ شد به نظر میرسد که فرهنگ دارای بخشبندیهای دو تایی است.
در فرهنگ یک پیوستار فضا- زمان در نظر میگیریم.هم زمان، هم مکان و هم آدمهایی که در آن فعالیت میکنند و فرهنگ میآفرینند. در این پیوستار میتوان برای فرهنگ یک بخش مستقل و یک بخش کما بیش متغیر دید. بخشهای مطلق و نسبی و رسوبی و شناور و در حال حرکت و بخشهای کمابیش مشترک و نامشترک بین انسانها، قدیمی و سنتی در برابر جدید و مدرن، فراگیر و محدود، جمعی و فردی، بخشهای کمابیش همساز و ناهمساز با یکدیگر، بخشهای برخوردار از حضور دانسته و حضور نادانسته، بخشهای کمابیش مطابق و نامطابق با معیارهای سهگانه صدق و راستی و زیبایی.
بخشهایی از فرهنگ به معنای عام را میتوان خاصتر دانست که عناصر آنها در پوستار زمانی مکانی فرهنگی در سطح خانواده و جهان از ویژگیهای زیر بیشتر برخوردار هستند. عناصری که ثابتتر هستند همسانی بیشتری با بخشهای دیگر دارند و رسوبیتر هستند و حضور نادانسته دارند و بخشی از هویت گروهی شدند که دارند در سطح خانواده تا جهان زیست جمعی میکنند ودر تطابق بیشتر با معیارهای صدق و زیبایی میباشد.
فرهنگ میتواند دارای یک سری ویژگیهای خاصباشد. اجازه داوری میدهد، اصولا سامان دهنده فضای زیستی است که وجودش کاملا انکار ناپذیر است به گونهای که نقش فضای اندیشگی و رفتاری را دارد، ما در فرهنگ به دنیا میآییم زندگی میکنیم و میمیریم. این خیلی گریز ناپذیر است که نتیجه زیست جمعی و پیوندهای گروهی است که هرچه پیچیده تر باشد در کل بیشتر است.
بخش مادی و غیر مادی دارد که بخش مادی شامل نمود فیزیکی آن بخش میشود، مثل معماری و پوشاک و غیره؛ بخش دوم که غیرمادی است مثل فلسفه، دین، ادبیات به معنای عام باورهای اسطورهای و ناملموس سازمانها و نهادهای گوناگون اجتماعی همگی میراث ناملموس فرهنگ هستند. برخورداری از استمرار در طول زمان و مکان در شرایط و علل خاص در چهارچوب واقعگرایی علمی هستند.
اگر بتوان هر یک از عناصر فرهنگ به معنای عام را متاثر از کلیت فرهنگی و متصل به آن دانست علم میتواند کمتر از سایر عناصر دیگرمتاثر از این کل یا بخشهای دیگر آن باشد. بستگی دارد که ما چطور به علم نگاه میکنیم و اینکه چطور علم متاثر از معنای فرهنگ به معنای عام باشد.
علم بنا بر تعریف آن در چهارچوب واقعگرایی علمی میتواند و باید کمتر از همه عناصر دیگر متاثر از این کل و بخشهایی از آن و همینطور متصل به آن باشد، برای مثال علم دینی و علم ایرانی و علم ارسطویی بگوییم که از نظر من اینها معنا ندارد.
بخش معرفتی فرهنگ که قبلا در پنج بخش در مورد آن صحبت کردیممتاثر از بخشهایی میباشد که به نسبت برخورداری از عناصر شناختی، همانقدر عنصر شناختی درونش قویتر باشد؛ یعنی در واقع باورهای صادق موجه این بخشها واز این ویژگی برخوردار هستند که حضورشان دانسته است و از این نظر متفاوت با بخش تجلیات فرهنگ است که حضورشان نادانسته است و دارای استقلال هستند.
بر این اساس علم در دو مقام قرار میگیرد، یکی در مقام بخشی از فرهنگ، اما ما علم را با فرهنگ نمیسنجیم بلکه با علمِ فرهنگ میسنجیم. چون خود فرهنگ یک واقعیت قابل مطالعه است که در فضای علمی و فلسفی قابل مطالعه است کهفلسفه فرهنگ و علم فرهنگ میشود. پس این علم فرهنگ است که با خود فرهنگ مقایسه میشود.
رابطه علم و فرهنگ
در نگاه اول این دو در تناسب با یکدیگر هستند و از آن ترکیبهای مختلفی به دست میآید. ترکیب اول علمِ فرهنگ است. که نسبت مضاف و مضاف الیه است مثلا علمی که درباره فیزیک و طبیعت است نه علمِ فیزیک. علمِ فرهنگ یعنی علمی که موضوعش فرهنگ است. علمِ فرهنگی که نسبت صف و موصوفی دارد مانند علم اسلامی و علم اخلاقی و غیره که در مواردی دارای معنا است و در مواردی بیمعنا میشود و دارای تناقض میشود. فرهنگِ علم در نسبت مضاف و مضاف الیه است و نسبت خاصی از علم است که از جنس فرهنگ است. یا پذیرفتن چیزی به مثابه معرفت عملی به نام فرهنگ که در بررسی موضوعاتی مانند علم باید آن را از دید فرهنگ نیز بررسی بکنیم. یعنی نسبت فرهنگ مثل فرهنگ علم، فرهنگ انتخاباتهمسایگی و..... فرهنگِ علمی که در صفت و موصوف است مثل فرهنگِ ژاپنی و فرهنگِ اسلامی است. البته در مواردی که دقت وجود ندارد صورت صفت و موصوفی میتواند صورت مضاف و مضاف الیه به خودش بگیرد. مثلا فرهنگِ روستایی بشود فرهنگِ روستا یا فرهنگی که در روستا وجود دارد و البته اینها مشکلات زبان ما هستند.
ببین علم و فرهنگ یک نسبت عام و خاص وجود دارد. علم از یک طرف بخشی از فرهنگ است ولی فرهنگ به خودی خودش علم نیست. فراگیر تر از علم است و بخشی از آن ممکن است اصلا ضد علم باشد. اگر فرهنگ را به صورت یک هزار تکه در نظر بگیریم بخشهایی از آن به طور مشخص در بعضی مواقع در برابر علم قرار گرفته است.
تاثیر علم و فرهنگ بر هم
این دو در تعامل با یکدیگر است. تعامل علم و فرهنگ داد و ستدهای گوناگونی است و جلوههای گوناگون رابطه این دو مثلا در علم و فلسفه، علم و هنر، علم و دین، علم و اخلاق است و این تعاملهای گوناگون علم با بخشهای خاصی از فرهنگ است. علم و فنشناسی و علم و موسیقی که در این ارتباط از تاثیر علم بر فرهنگ و به عکس میتوان نام برد.
علم به هر حال بر فرهنگ تاثیر میگذارد، چون علم بخشی از معرفت ما است که بیشتر از بخشهای دیگر با طبیعت معرفت و اجتماع سر و کار دارد. اگر دست آوردهای علمی خاصی داریم باید بتواند روی بخش فرهنگ تاثیر خاص بگذارد، اما عکس این را ما تجویز نمیکنیم و اگر فقط و فقط دو مقام را برای علم میگذاریم، یکی مقام گردآوری و دیگری مقام داوری است، علم اگر بخواهد در حوزهای دستآورد علمی داشته باشد، انگیزههای مختلف دینی علمی و غیره میتواند داشته باشد. اینجا مقام گردآوری دادههاست، نوع نگاه من، فرهنگی که در آن زیست کردهام، جهانبینی که دارم، تاثیر میگذارد که من بیشتر به چیزی توجه دارم، چه بخشی از علم برایم مهم باشد. در مقام گردآوری چه چیزهایی را انتخاب کنم.
در مقام داوری چون معیارها علمی است من اجازه ندارم فرهنگ را با آن ترکیب کنم. اینجا این بحث به وجود میآید که هربخشی از فرهنگ حق ندارد خودش را به علم ترکیب کند. بنابراین علم دینی،علم اسطوره، علم بودایی هیچ کدام تجویز نمیشود. در مقام گردآوری شاید روی دیدگاههای یک دانشمند تاثیر بگذارد، اما در مورد باور صادق موجه در حوزه علوم اجتماعی و علوم انسانی یا حوزه علوم طبیعی، اینجا دیگر هیچ بخشی از فرهنگ حق ندارد که خودش رابه علم تحمیل کند. بنابراین فقط تاثیر علم بر فرهنگ تجویز میشود. یک دانشمند بنابر اینکه نگرش و دیدگاه خاصی دارد به سمت خاصی از آن میرود اما در مقام داوری نمیتواند دیگر از آن استفاده کند. گاهی ممکن است که ضد علم باشد. برای مثال سیستم بطلمیوسی وقتی خواست به جای سیستم کوپرنیکی برود چه اتفاقی افتاد؟ نهایتا میتوان به محاکمههای گالیله توجه کنیم.
فرهنگ کاملا با علم مقابله کرد و به هر حال با ابوریحان آشنا شدیم که در کل جهان اسلام همتایی ندارد. نظر شخصی من این است که در اینجا به ابوریحان کم لطفی شده و نادیده گرفته شده. وی در مقام داوری در مورد دست آورد علمی خودش هیچ جنبه ای از فرهنگ را نمیپذیرد و همچنین ابوریحان نیز اینگونه است. این همه در روششناسی علمی میگوییم که ابوریحان تراز اول است به همین دلیل است. وی کتاب التفهیم را نوشته است ولی این یک کتاب سفارشی است و برای ریحانه خاتون نوشته شده است و قرار است که برای وی اخترگویی و بخش غیرعلمی و شبه علمی آن را بنویسد. در 350 صفحه ابتدای کتاب اختصاص به ریاضیات، هندسه و نجوم وبعد در خصوص تنجیم مینویسد. ولیپیش گفتار میگوید که من این تنجیم را قبول ندارم. وی تمام این بخش تنجیم را بسیار دقیق و با نظم خاصی به تحریر درآورده، ولی نظرش این است که آن را قبول ندارد. بنابراین با این مثال روشن شد که در مقام داوری فرهنگ حق ندارد برای علم داوری کند.
تفاوت و تشابه
می توان در این خصوص ساعتها بحث کرد که این دو در حوزه روش، هدف، صدق، عقلانیت، عینیت و ذهنیت، باور چه ارتباطهایی با هم دارند.
جمع بندی
در واپسن تحلیل گفتیم که فرهنگ دارای سه بخش است،برای پذیرفتن هر بخش هم معیارهایی وجود دارد. سه بخش فوق مستقل از هم نیستند بلکه در چهارچوب پیوند عام معرفت، کنشگری، و آفرینشگری با هم پیوند دارند. بخش معرفتی هم خود به پنج بخش تقسیم میشودکه قبلا گفته شد. هر کدام از بخشهای زیر معرفتی، ثنایی و عملی زیر بخشهای خاص خودشان را دارند.تمامی این بخشهادر بستر فضا زمانی که گفته شد با هم میآمیزند و تنوعهای عجیب و پیچیدهای از فرهنگ را از سطح خانواده تا ملی و منطقهای و بومی عرضه میکنند.اگر قرار باشد داوری صورت بگیرد بر پایه صدق و زیبایی و راستی است و اینجا داوری صورت نمیگیرد. فرهنگ خود پاسخگوی بجای نیازهای افراد است و بی دلیلی به وجود نیامده است ولو اینکه این نابجا و یا بجا باشد. بخش معرفتی در مقایسه با دو بخش دیگر عملی و ثنایی نقش محوری دارد.
در پیوند با صدق و اهمیت شناخت، جایگاه محوری از آن علم است، چون ما با جهان واقعیت و جهان علم و طبیعت سر و کار داریم، علم برای ما نقش محوری دارد ولی در عین حال بقیه آنها هم هر کدام نقش خاص خودشان را دارند که ما هیچ کدام را نفی نمیکنیم.
ضمن دوری گزینی از علممداری، من علم را مهمترین تجلی فرهنگ بدانم، البته این بسیار مهم است اما ما اینها را در مقام داوری نمیگیریم. مثلا رایشن باخ میگوید اگر امروز فیلسوفی بخواهد درباره فضا- زمان حرف بزند و توجه نکند که فیزیکدان درباره فضا- زمان چه میگوید، حرفهای بیهوده میزند. سوال خوبیدر قدیم مطرح شده است که ارسطو و افلاطون و هر کسی به آن پاسخ داده است ولی فیلسوف امروزی باید با توجه به دست آوردهای علم امروزی به آن پاسخ بدهد نه اینکه به تنهایی بنشیند و به موضوع فکر کند که از آن چیزی حاصل نمیشود. طبعا در خصوص موضوعی مثل فضا- زمان نظر دانشمند از نظر فیلسوف برای من ارجحتر است.
در بررسی تعامل هر حوزه فرهنگ با علم در خصوص ستیز و عدم ستیز آن با علم باید در موردش داوری بکنیم. اگر دیدیم بخشی از فرهنگ دارد با علم میستیزد و مانعی بر سر راه آن با روشهایی موجود است مثل داوری انتقاد و غیره بپذیریم که علم در اینجا باید حرف بزند. چنان که در خصوص رویارویی هر کدام از حوزههای فرهنگی چنانچه تا حدودی از صدق نظریه علمی آگاه بودیم باید طرف علم را بگیریم. چنانچه این در تاریخ علم هم اتفاق افتاده، گالیله وقتی بهش میگویند که ماموریت داری که سیستم بطلمیوسی و کوپرنیکی را مقایسه کنید، این کار را انجام میدهد و کتاب two systemرا مینویسد و نظریه کوپرنیک را قبول میکند و آن را داوری میکند. البته در خصوص گالیله توصیفهای زیادی گفته شده است. از گالیهای که برتولد برشت توصیف میکند تا کتابهای جدیدتر، ولی این را میدانیم که این ماموریت به وی داده میشود، گالیلهای که در کلیسا و واتیکان کسانی بودند که وی را دوست میداشتند. و این برای اولین بار در تاریخ بشر اتفاق میافتاد که بین دو نظام داوری میکند و کوپرنیک را قبول میکند. بنابراین وقتی ما از نظریه علمی مطمئن میشویم نظریه فرهنگی نباید جلوی آن را بگیرد.بخشهای دیگر معرفتی بر حسب برخورداری از احتمال صدق بیشتر و کذب کمتر را با اینها میسنجیم. همچنین بخشهای عملی نیز که احتمال درستی بیشتر دارد و بخشهای ثنایی که زیبایی بیشتر دارند، بر حسب برخورداریشان از ارزش خاص خودشان برخوردار هستند.
چیزی که شاید بشود آن را توصیه کرد، میتوان از چیزی به نام فرهنگ حکیمانه و یا حکمت فرهنگ صحبت کنیم که بخشهایی از فرهنگ خاص است که باقی میماند، مشترکتراست و غیره که نتیجه همه تجربیات بشری در طی قرون است از ادبیات فلسفه و دین وهر چیزی که بتوان فکرش را کرد، و طبعا در این فضای فرهنگی جایی برایآن علم راستین است که ببالد و خوب رشد کند. این فرهنگ حکیمانه برگزیده از بهترینهای آن فرهنگ است که این بهترینها خودشان را بروز میدهند، اما طبیعی است که ما نمیتوانیم یه یک بخشنامهای بدهیم و بگوییم اینها بهترینها هستند اما با ایجاد یک فضای سالم و تعامل و نقد این بخشهای گوناگون آرام آرام یک فضای فرهنگی را میتوان شکل داد.
با تعریف جامعی که من از علم و فرهنگ دادم که شاید کلی هم به نظر میرسید، ما میپذیریم که علم و فرهنگ داد و ستدهایی با هم دارند علم از جنس فرهنگ است و در یک مقامی و در یک مقام دیگری از جنس علمِ فرهنگ است. من باور دارم که فرهنگشناسی در حوزه علمی عبارت است از علمِ فرهنگ که فرهنگ را به مثابه یک پدیده مستقل از ذهن ما میگیرد کهبخش مهمی از علوم انسانی است که بایستی دانشمند فرهنگ به آن بپردازد و به باور من با نگاه واقع گرایانه به آن بپردازد و آن را داوری کند که ما بتوانیم به فرهنگ هر چه پالوده تر، حکیمانه تر برسیم تا بتوان بخشهای دیگر فرهنگ مانند دین هنر فلسفه همگی بتوانند خوب ببالند.
سخنران دوم: آقای مقدم مهدوی
موضوع سخنرانی: دانایی درآمدی بر یک ایده
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
همانطور که از عنوان نیز برمیآید این کاری است که من آن را دارم انجام میدهم و این بخشی که من ارائه میکنم بخش درآمدی بر این کار است. در پیش فرض فرهنگ ما توانایی نتیجه دانایی قلمداد شده که در این مورد من از فردوسی وام گرفتهام.
چیزی که من میخواهم عنوان کنماین است که میخواهم ببینم در عصر حاضر که دانایی گفته شده تا امروز که علم این همه پیشرفت کرده و ما که مدعی این دانایی هستیم متناسب با پیشرفتهای علمی این دانایی هم پیشرفت کرده است یانه. مثالهای من مثالهای ملموس در جامعه است.
در حوزه پزشکی این اتاق عمل و تجهیزات آن است اما چیزی که ما میبینیم در جامعه مساله چاقی است و این یعنی اینکه آن همه ادعا در حوزه پزشکی و پیشرفت آن در سادهترین مساله این حوزه کتابی منتشر میشود در ده دوازده سال که به چاپ هشتادم میرسد نام کتاب معجزهای برای چاق هاست، که این مشکل پزشکی را حل کند ادعایی که ما این همه روی آن مانور میدهیم. ولی اینکه ما این همه داناییم در این حوزه ولی هنوز برای چاقی نمیتوانیم راهکاری ارائه دهیم و بیشترین آمار مرگ و میر در حوزه بیماریهای غیر واگیردار است.
یک مثال از حوزه معماری این است که البته به ذهن من رسید. برج میلاد در دل یک شهر مثل تهران وجود دارد. معماران خارجی میآیند و این را میبینند و بعد میپرسند که آیا در این شهر کوه وجود دارد یا نه، بعد میبینند که بله کوه هست و بعد تعجب میکنندکه در دل شهری که اطرافش کوه است، نیاز به برج مخابراتی ندارد. این مثالی است که به ذهن من رسید. استفاده از برج و آن همه تجهیزات صرف نظر از نوع معماری آن آیا نشان این است که تواناتر و داناتر شده ایم.
در مشکل آب که چیزی است که همه با آن آشنا هستیم و ایران بزرگترین مشکلش آب است. سیاستگذاریهایی که در این حوزه شده و اینکه اوایل انقلاب که جهاد تشکیل شد به عنوان یک اقدام انقلابی مجوز حفر چاه عمیق را دادند والان در واقع مانع میشوند، یعنی حفر چاههای عمیق در آن دوره یک اشتباهی بوده که الان قابل جبران نیست. همچنین سدسازیها برای مهار آب که هیچ ضرورتی هم برای آن نبوده است.
اتیمولوژی یا ریشهشناسی
این واژه معادلش حکمت است. ریشهشناسی مختصری از آن انجام دادهام که نشان میدهد که دانایی ریشه پهلوی دارد از ریشه دان و داناکی که اسمفاعلش همون داناک که همان داناست. اینها صورتهای مختلف صرفیاش است به معنی زیرکی، خردمندی، حکمت، آگاهی، فرزانگی و فضیلت استو ریشه واژه حکمت که عربی است از حکم به معنای بازداشتن که همان چیزی که به دهنه اسب میزنند و فرمانروا را هم به همین جهت حاکم میگویند که از ظلم و ستمگری بازمیدارد. و ریشه انگلیسی این واژه هند و اروپایی است که دلالت ضمنی بر ادراک حسی و دیدن دارد.
تعاریف فلاسفه از دانایی چیست؟ هراکلیتوس فیلسوف یونانی پیش از سقراطی میگوید که دانایی در نیروی داوری و قضاوت راستین یعنی تشخیص راست از ناراست، درست از نادرست خوب، از بد نمود پیدا میکند.
کنفسیوس هم میگوید که دانا ندانید کسی را که نتواند به یک موضوع از هشت زاویه مختلف بنگرد. در همه تعاریف همه فلاسفه در دو چیز مشترک هستند تفکر و تعمل و داوری که داوری درست باشد که حالا این دانایی از چه راههایی به دست میآید.
این را میتوان به مثلثی تشبیه کرد که هر ضلع آن شامل تامل تقلید و آموزش و تجربه است. تامل که اصیل ترین راه است یعنی دروننگری و ژرف شدن. تقلید هم یعنی اینکه بنگرید به کسی (از نوع خوب و مثبت) و تجربه هم یعنی آزمودن همه این راه هاست.
اندیشمندان غربی یک هرمی را ترسیم کردند که دانایی در راس این و آغازش با دیتا است و دانایی در راس این هرم است. تا اینجا مباحث با مبانی و تعریف مرور کردیم از اینجا وارد و مثال و مصداق میشویم. رویکردی در فرهنگ و حوزه روشنفکری ما وجود دارد که از یکی از نمایندگان این رویکرد است که کتابی راتحت عنوان امتناع اندیشه در فرهنگ دینی دارد و در آن مدعی است که ایرانیانو اندیشیدن به مصداق آتش و پنبه است. ایرانی که به دنیا آمده باشی فرقی نمیکند در چه ایامی هستی، اندیشیدن محال است.
چیزی که من میخواهم مطرح کنم در نقد این نیست؛ بلکه به عنوان یکی از مثالهای این مبحث در واقع نقد میکنیم. که از دو عبارت ساده استفاده میکنم یکی اینکه یک ایرانی اندیشمند مقیم خارج به عنوان یک فیلسوف بگوید که اندیشیدن محال است اگر اینگونه است پس خودش چگونه اندیشه است و این یک پارادوکس است.
مثالهای تاریخی آن هم که آقای دکتر به آن اشاره کردند مثل رازی و ابن مقفع و همه اینها در دل همان فرهنگ دینی اندیشهاند. فرهنگ پژوهش بزرگ کشورمان جناب آقای جلال ستاری در کتاب گفت و گو با جلال ستاری به این ایراد ایشون پاسخ دادند.
در اینجا این وضعیت داناییدر جامعه ما به چه شکل است.
من دو سه سال پیش در یکی از جلسات شرکت کرده بودم، سخنران آن جلسهاستاد دانشگاهی بود که خودش آثار زیادی دارد و تحصیل کرده آمریکاست. ایشان میگفتند که برای دفاع از تز دکتری در دانشگاه، حداقل باید سه هزار تا کتاب را یا دیده باشی یا خوانده باشی، من همان جا بلافاصله یا ماشین حساب حساب کردم و دیدم که امکان ندارد در یک دوره ده ساله و اصلا چه ضرورتی به این کار است برای کسی که از تز دکتری در رشته علوم سیاسی یا فلسفه بخواهد دفاع کند، این همه کتاب دیدهبخواند و همین مسله برایم سوال شده بود و این نوع تفکر در بیرون از جلسه و جامعه را به راحتی میتوان دید. مقالات و کتابها و تزها همه ی چیزهایی که غیر قابل فروش هستند ولی به راحتی میتوان خرید و به آن درجه هم رسید. در واقع واکنش جامعه به چنین فرآیندی عکسی است که فرق بین درک و مدرک را نشان میدهد.
کتابخانه را میبینید که من خودم نمیتوان به آن دست بزنم چون شبیه دکور است و این فرهنگی است که گسترش پیدا میکند. کتاب، شکل و شمایلش، قطر و اندازهاش و این در واقع نشانه دانایی نیست.
در وضعیتی که میگویند، یک ایرانی میگوید برای ایرانیان اندیشیدنشان محال است ویکی میگوید سه هزار جلد کتاب بخوانیم. در واقع دارد میگوید که من خودم این کتابها را خوانده ام و در همان جلسه هم حرف قابل قبول و قابل استدلالی نزد و مساله این بود.
ما اسم این وضعیت را چه چیز میتوانیم بگذاریم. مفاهیم دانایی، دوگانه دانایی و نادانی مفاهیمی است که من برای وضعیت موجود استفاده کردم که نه وضعیت دانایی است و نه نادانی چون با این همه دانشگاه و علم نمیشود گفت نادانی وجود دارد.
شروع بحث با فردوسی بوده و در جمع بندی بحث هم این مفهوم را میخواهم از شاهنامه بگیرم که از بسیار دانی استفاده کرده، البته فردوسی این مفهوم را معادل دانایی گرفته و من میخواهم یک بازتعریفی از این ارائه بدهم و این دوگانه دانایی و نادانی را بشکنم و یک طیف سه گانهای را به نام دانایی، بسیار دانی و نادانی بسازم. وقتی که بسیار دانی جای دانایی را میگیردما عملاکنترل جهان پیرامون را از دست میدهیم این مساله که مطرح شد فقط مربوط به ما نیست. در بخش پایانی سخنان جناب اکرمی هم به این اشاره شد و این فقط مساله ما نیست و بیشتر مساله غرب است و تفاوت راهکار ما با آنها این است که غربیها حکمت پژوهش دارند، ولی ما به آن شکل نداریم.
نیکولاس ماستره که فیلسوف علم انگلیسی است کتابی به نام از معرفت تا حکمت دارد کهدر آنجا معرفت را فلسفه بد میداند و راهکارش این است که میگوید بیدرنگ به تحول آکادمیک نیازمند هستیم و وظیفهای که برای دانشگاه لحاظ میکند این است که چه چیزی در زندگی ارزشمند است و چگونه باید فهمیده شود.
با این شعر مولانا سخنم را تمام میکنم:
اقتضای جان چو ای دل آگهیست هر که آگه تر بود جانش قویست
دکتر فکوهی:جمعبندی بحث
ظهور دولت ملی و انقلاب صنعتی و شکل گرفتن علم در معنای دانشگاهی همیشه مطرح بوده و در سالهای اخیر این بحث شدت گرفته، به این قضیه با دو صورت میتوان نگاه کنیم یکی دیدگاه محلی یعنی موقعیتی که علم در کشور ما دارد واین یا نگاه توصیفی دارد یا آسیب شناختی که نگاه من همیشه آسیب شناختی بوده و میتوان نگاه تحلیلی باشد که دیدگاه جهان شمولتر باشد و دیدگاه دکتر اکرمی بیشتر جهان شمول است. این بحث مهمی است.
البته یک نوشته یا چند نوشته یا چند جلسه رسالت این راندارد که مشکلی را حل کند و این جلسه هم نمیتواند مساله رابطه بین علم و فرهنگ را حل کند. در انسانشناسی شاخه انسانشناسی علم را داریم و همینطور در جامعهشناسی و چندین اسم بسیار مهم در ایران که شناخته شده هستند و در حوزه بین المللی هم بسیار شناخته شده و قابل ارجاع هستند مثل بوردیو، و کتابهایی که در زمینه تولید اجتماعی علم نوشته و تز وی این است که علم و تمام حوزههای شناخت یک محصولاجتماعی هستند و از این دفاع میکند که اگر عالم بخواهد این را زیر سوال ببرد؛ مساله اساسی است که نقد انسانشناسی را در پی دارد و به خودش هم این را برمیگرداند و این بحث بازتابندگی خیلی مهم است. وی میگوید هر جامعهشناسی از جمله خود من وقتی که موضع جامعهشناسی میگیرد و ادعایش این باشد که پشت علم قایم بشود و موقعیت اجتماعیش بر موضع و بحثی که میکند به دلیل روششناسی که دارد بدون تاثیر است.
تاریخ علوم اجتماعی این را نشان میدهد که کسانی که روی موضوعات خیلی نزدیک کار کردند بنا بر موضوعاتشان نتایج کاملا معکوسی حتی باروششناسیهای خیلی نزدیک هم گرفتند.
حالا این مطرح میشود که موضع چقدر تاثیر دارد؟ کسی مثل ریکاردو و یا کینز یا مارکس یا اسمیت همگی به نوعی دانشمند بودند، ولی نتایجی که از مطالعه اقتصادسیاسی میگیرند 180 درجه در مقابل هم قرار دارد و حالا این سوال مطرح میشود که آیا در علوم غیر فیزیکی میشود از واژه علم صحبت کرد. کسانی که در حوزه علم هستند به این عقیده دارند که در حوزههای علوم انسانی و اجتماعی علم نمیتواند به همان صورتی تعریف شود که در علوم فیزیک یا طبیعی تعریف میشود. از طرف دیگر اینها به صورت مفصل نزد بوردیو و ادگار مورن بحث شده است. ادگار مورن کتابی مفصل در 7 جلد منتشر کرده به نام روش که بسیار پیچیده است. وی مهمترین فیلسوف فرانسوی در عصر حاضر هست که به مساله علم در علوم اجتماعی و انسانی پرداخته است. مورن نظریاتی را که میخواهند ساختار علمی را نادیده گرفتهو توصیف صرف بکنند، قبول ندارد و از روش پوزیتویستی طرفداری میکند که ابزارهایی را داشته باشد کهبتواند پیچیدگی اجتماعی را مورد بررسی قرار دهد.
باید بدانیم که سنجش متفاوت است و لزوما نباید همراه با اعداد و ارقام باشد. درمباحث توسعه سازمان ملل شاخصهای انسانی را مطرح کردهاند، ولی همه آنها قابل اندازه گیری و کیفی هستند اگر چیزی قابل اندازه گیری نباشد قابلیت مقایسه از دست میرود ونمیتوانیم چیزی را مطرح کنیم. مثلا میخواهیم بگوییم که علم در ایران پیشرفت کرده یا نه و قبلا شاخصهای کمی بود ولی شاخصهای کیفی باید کمی شوند تا بتوان راجع به آنها بحث کرد.
فیلسوف و دانشمند دیگری که بسیار مطرح است برونا لاتور است که امروزه در جهان بسیار مورد ارجاع است و او هم مساله نقد علوم اجتماعی بر علوم طبیعی را مطرح میکند و این نقد بیشتر تاثیرش در علوم اجتماعی بوده و به دلیل اینکه تقلید از علوم طبیعی در علوم اجتماعی به انحراف کشیده شده است و من به عنوان کسی که در مقابل کسانی هستم که سو استفاده ازکمیتمیکنند به آن انحراف پارسونی میگویم که در علوم اجتماعی انسانی از فاصله سالهای 1950تا 1980 اتفاق میافتد قبل و بعد از این علوم چیزی نیست که ما در ادبیات پارسونی میبینیم.
از جمله این افراد پارسونز و لازارسفلد هستند که هر دو مدعی این بودند که به فرمولهایی دست پیدا کردهاند که جامعه را میتوان بر آن اساس تجزیه و تحلیل کنند. آنها دورکیم را به عنوان بنیانگذار علمی که ازش سخن میگویند نام میبرند. و چنین چیزی را نمیتوان به وی منسوب کرد چرا که وی کسی است که صور ابتدایی حیات دینی را نوشته و نمیتوان این کتاب را از نوعی دانست که از این روش علمی استفاده میکند ودورکیم همچنین کتاب خودکشی را نوشته است. اتفاقی که بعد از سالهای 80 میافتد که به آنبازگشت از دورکیم به زیمن ووبر میگوییم، این است که علوم اجتماعی بعد از سالهای 80 به شدت تحت تاثیر وبر است وبر و زیمن دو مرتبه کشف میشوند چون چشماندازهایی دارند که در کار کسانی مانند پارسونز و غیره بسیار پر رنگ شده است، چرا که استفاده از علم در مفهومپوزیتویستی و آزمایشگاهی است که به نظر کسانی که بعد از سال 80 کار میکنند نمیتواند پاسخگو باشد. بنابراین علوم اجتماعی باید به کلی از علوم طبیعی فاصله بگیرد. در اینجا نظر مورنی و کارخای کسانی مثل بوردیو مهم است. بوردیو کتابی مثل عشق هنر و موزههای اروپایی را مینویسد وکتابهای دیگری که به شدت کمی است و یا کتابی مثل تمایز که روشهای کمی و کیفی را با هم ترکیب میکند.
متاسفانه در کشورما ابتدا یک پدیده را به موقعیت آسیب میبریم و بعد در آن موقعیت آن را آنالیز میکنیم. ما ابتدا از دانشگاه و استاد یک موقعیت آسیب زا میسازیم و بعد آنها را زیر سوال میبریم. اینجا به صحبتهای دوستان برمیگردم که علم را نمیتوان زیر سوال برد و نقدی که در سیستم جهانی به آن شده را نمیتوان به عنوان آسیب علم مطرح بکنیم. متاسفانه در کشور ما به علم آسیب خورده و سواستفاده شدهو به نقد آن هم آسیب زده است و علم معنی مشخصی دارد و شخص من را درگیر گروه روشنفکران میکند. من خودم هم روشنفکر هستماما من هرگز در چنین تکستهایی ادعا نمیکنم که دارم علمی صحبتم میکنم. نثر علمی با ادبی متفاوت است و استدلال و روایت این دو با هم متفاوت است. من خودم سردبیر مجله علمی دانشگاه تهران هستم و نمیتوانم به افراد این را بفهمانم که مقاله علمی نمیتواند یک روایت ادبی باشد و روایت ادبی جایگاه خودش را دارد. ما برای اینکه چیزی را به شکل علمی بخواهیم بیان کنیم باید از روشش استفاده کنیم این علم را از روش عام و شناخت فلسفی وزیباشناختی و مردمی جدا میکند. به طور کلی چیزی که ما از انسانشناسی میگوییم این است که ما نمیتوانیم وارد سلسله مراتب سیستم ارزشی انواع شناخت بشویم و این کار فوق العاده خطرناکی است و اگر ما وارد این سیستم بشویم باید به نوعی خشونت پس از آن را بپذیریم، بنابراین انتخاب در سیستم جهانی دارد به طرف آن میرود.
ماپس از انقلاب اطلاعاتی در حال گذار به جامعه پساعلم هستیم، یعنی شناخت جدیدی از علم که در آن انحصار شناخت را مطرح میکند، ما وارد تیپی از پیچیدگی شدیم که به طرف گشودگی شناخت میرود.در ابتدا ما در گشودگی شناخت بودیم و انحصار آن بعدا به وجود میآید یعنی یک عمر ثانویه است و این را فوکو در کتاب نظم و ساختمان بیان میکند. بیرونی در آن واحد هم فیلسوف و هم ریاضیدان وهم ادیب استو کسی مثل خیام همه اینها را دارد ولی در سیستم انحصاری همه علمهای دیگر را رد میکند که برای خودش اعتبار زدایی بکند. این نقد عمومی است که در انسانشناسی بعه فرآیندهای علمی وجود دارد. در انسانشناسی خنثی بودن عمر علمی فی ذاته مورد بحث است و عمر علمی لزوما به وسلیه کنشگران اجتماعی و سفارش کسانی به وجود میآید که اینها در سیستم اجتماعی دارای منافعی هستند.
در جهان مدرن نمیتوان در نظر گرفت که امر علمی خنثی بودن خودش را حفظ کند و نمیتوان به صورت امر مطلق پذیرفت. ممکن است که البته دانشمندانی این کار رابکنند ولی تجربه ما از همین مسائل بعد از انقلاب نشان میدهد که دانشمندانی که خودشان را از حوزه علمی بیرون کشیدند حاضر نبودند در دستکاریهایی شرکت کنند که به نوعی بااخلاق علمی در تضاد بودند. البته بحث اخلاق علمی خیلی مهم است. که آیا هرچیزی علمی است یا اینکه هر چیزی میتواند علمی باشد و در عین حال غیر اخلاقی باشد. این سوالی است که انسانشناسی به طور خاص مطرح میکند و در سیستمهای اجتماعی هم در شکل گیری کمسیونهای اخلاق در کشورهای مختلف به وجود آمده و چیزی که در این کمیسونها غیر اخلاقی تشخیص داده شود عالمان کشور حق ادامه دادن آن را ندارند. از جمله کلوناژ که بنابر تصویب، تحقیقات روی آن متوقف شد پس کمیسونهای اخلاق صرف علمی بودن را مبنای پژوهش قرار نمیدهند. بحث مشروعیت اخلاق علم و فرهنگ چهارچوب مباحث ما را شکل میدهد.
سوال از دکتر اکرمی
با توجه از تعریفی که شما از علم فرمودید آیا ما وارد رویکرد اثباتگرایی نمیشویم که یک امر قطعی رامطرح میکند وآیا نگرشهای ما به علم تغییر نکرده استو آیا رویکردهای متاخر علوم انسانی علم نیستند و یا مثلا فهم و دانش عامه علم نیست؟
پاسخ دکتر اکرمی: من گفتم که علم مجموعهای از گزارههای به هم پیوستهای است که قرار است در چارچوب نگرش واقعگرایی در مورد یک امر واقعی گزارشهایی بدهد که قرار است این گزارشها صادق باشد و ویژگیهای پانزده گانه را داشته باشد.هر کسی میتواند تعریفی از علم داشته باشد و تعریف من از آن این است. علم شما علمی است که در هر صورت با آن نمیشود کاری کرد و تاثیر خاصیرا نمیتوان پیشبینی کرد و تبیین و دخالت در عالم واقع هم نمیتوانید بکنید. شما راجع به این لیوان باید نظر بدهید، اگر نظری بدهید که این را تبیین کنید و پیش بینی کنید که در مورد این لیوان چه اتفاقی میافتد مثلا آتش بگیرد و بعد بر اساس تبیین این لیوان تغییر ایجاد بکنیم و هزار بلای آسمانی سرش بیاوریم. آیا شما با تعریفی که از علمتان دارید میتوانید پیش بینی و تبیین کنید. من فیزیک ارسطو و فن سماعی ابن سینا را تدریس کردم که در مورد گرانش به گونه ای سخن گفته که میگوید که این اگر سقوط میکند به این علت سقوط میکند این از خاک درست شده و میگوید که این اگر سقوط میکند به این علت سقوط میکندو غیره.... اگر این علم است آیا ویژگیهای علم را دارد میشود با این تبیین کرد و پیش بینی کرد و تصرف کرد در عالم واقع و با آن به فضا رفت، محال است که بتوانیم با این علم کاری بکنیم.
میگویند که هاتف اصفهانی گفته است که هر ذره را که بشکافیم آفتابیش در میان بینی، من میگویم وی دارای بصیرت فوق العادهای است که در جهان به گونهای شاعرانه و عارفانه نگاه میکند و اگر کسی بگوید که این علمی است که انرژی هسته دارد و راجع بهش صحبت میکند و با این میتوانید انرژی تولید کنید، میگویم شما تا وقتی الکترون و نوترون نشناختید و نمیدانید که چطور انرژی آزاد میکنند و چهار تا هسته هیدروژن تولید میکنند شما نمیتوانید همجوشی هسته ای داشته باشید. باید بتوانیم با دقت زیادی اینرا محاسبه کنیم. شما نمیدانید که پروتونی وجود دارد چون آن را نمیبنید ولی دانش فیزیک به شما میگوید که این وجود دارد. چون دارای اس پی است که بیست و دو بار دور خودش میچرخد. شما میتوانید این را میدان مغناطیسی قرار بدهید و اتفاقات زیادی برایش بیافتد با این میتوانید دستگاه ام. آر. آی بسازیم ودکترها با دقت فوق العاده ای مغز مارا معاینه میکنند. با این شعر هیچ کدام از این کارها را نمیتوانیم انجام دهیم.
شما امروز از تلفن همراه استفاده میکنید، بهمیدان مغناطیسی کوآنتومی احتیاج دارید باید بفهمید که الکترون رفتار کوآنتومی اش چگونه است و با دقت فوق العاده آن را بسنجیم و میلیاردها موج و اتفاقات آن را بفهمید و ابزار در عالم خارج بسازیم. اگر قرار است که علمی دیگری تعریف شود و هزاران نفر به قول آقای فکوهی راجع به لیوان هزاران نظر بدهند، من میگویم که همشان غلط یا یکی از آنها درست است. در حوزه علوم انسانی و فقر و فحشا دهها دانشمند گوناگون دهها نظر بدهند متفاوت با همدیگر، اینها نظرها و تعاملات شبه علمی گفتهاند اگر هیچ کدامشان به من اجازه تبیین و پیش بینی در عالم واقع و برانداختن فحشا بر اساس این علم رابه من نمیدهند، این علم نیست ودروغ و کذب است و یا یکی از آنها درست است. آنقدر از برچسب پوزیتویسم نترسید، چون یک اهرمی شده در کشور ما میخواهند علم را بکوبند. ما در کشوری زندگی میکنیم که متاسفانه علم در آن تولید نمیشود، در حوزههای گوناگون ما مقلد هستیم. (در علوم انسانی که اگر بخواهیم اسمش را علوم انسانی بگذاریم چون برای مثال فلسفه را هم در گروه علوم انسانی میگذارند فلسفه اصلا علم نیست.) و میگویند جامعهشناسی و یا انسانشناسی من میگویم اگر علم است بایدآن ویژگیها را داشته باشد و بایستی انسان شناسان در نهایت بتوانند به اندیشه واحدی دست پیدا کنند اگر چیزی به نام فرهنگ به گونهای بین الاذهانی وجود دارد و ما باید در مورد آن مطالعه مشخص بکنیم و نبایستی در مورد آن به اندیشههای گوناگونی برسیم. دهها جامعه شناس در مورد یک پدیده نظرهای گوناگون بدهند و بعد بگویند ما دانشمند جامعه شناس هستیم و بعد حالا کدامرا قبول کنیم و تکثر نظرات میشود و نسبت معرفتی هر کس هرچه گفت همان خوب است. کما اینکه با علم ابن سینا و فوکو و بوردیو به کجا میخواهیم برسیم. البته با فوکو میتوانم آسیبشناسی بکنم. به هر حال باید از فلسفه تحلیلی کمک گرفت که به ما کمک میکند که روی زمین بمانیم اما مبادا که من فکر کنم فقط همین زمین است و فلسفه قاره ای به من کمک کند که من روی فضا بمانم. در بخشی که دارد آسیبشناسی میکند خیلی خوب است و میگوید که کجا داری تند میروی و کجا داری علوم طبیعی را خیلی پر رنگ میکنیو برای علوم اجتماعی الگو سازی میکنی اما به باور من اگر علم اجتماعی میخواهد علم شود بایستی بتواند روزی تمام عوامل تاثیرگذار بر یک پدیده را بررسی کند. البته دکتر فکوهی از انسانشناسان که در آن سوی قاره هستند و فرانسه هستند نام بردند خوب چرا از آن طرف نام نبریم چرا به هارواد وپرینستون نگاه نکنیم و به جامهشناسی نگاه نکینم که دکتری جامعهشناسی از هاروارد دارد و از پرینتسون هم دکتری ریاضی دارد. دو حوزه مطالعاتی متفاوت که بعدا میرود مجله متمتیکال سوسیالژی را منتشر میکند.جامعهشناسی ریاضیاتی که بسیار پیچیده است و در چارچوب نظریه گرافها و سیستمها و شبکه رابطه انسانها اگر بخواهیم علمی داشته باشیم که با آن هم پیشبینی کنیم، هم تبیین و هم تصرف در عالم واقع با آن علم نمیتوان این وظایف را انجام داد. پس در کشوری که این استعداد و زمینه است که همه ما از دست علم فرار کنیم و عملا علم گریز بشویم ولی حالا که قرار است گزاره صادق موجه درباره شی فیزیکی بدهد باید به فیزیک اعتماد کنم.
من نمیتوانم بگویم مولانا در انجام مکانیک کوآنتوم ونسبیت درست گفته، مولانا به عنوان یک عارف درجه یک و یک فیلسوف درجه یک بینش وسیعی دارد که میتواند یک پیوندهایی را در جهان ببیند ولی اینها را نمیتوانم من در عالم خارج ببینم وتبیین کنم پس اگر بخواهیم همه اینها را با هم در بیامیزیم دچار مشکل میشویم. اگر در آینده جهان از آنِ علم نیست پس قرار است چه چیزی جای آن را بگیرد. مثلا الان مشکلات پزشکی وجود دارد. در آینده قرار است مشکلات پزشکی با پیوند ژنتیک و کشت سلول بنیادی درمان شود. اگر قرار باشد ما اینها را ندانیم در آینده چطور میخواهند اینها حل بشوند. اگر در آینده بر اساس بیولوژی دارورا به صورت هوشمندی بسازیم که بفهمد که یک بیماری وجود دارد اشکال در نبودن یک ایزوتوب کربن در فلان جاست و دارو انقدر هوشمند باشد که این را بفهمد. اگر قرار باشد علم نباشد پس این کار را چه چیزی میخواهد انجام دهد؟ جامعهشناسی وانسانشناسی ودین کدامیک جوابگو خواهند بود؟
اینگونه نیست که ما بگوییم داریم وارد جهان پسا علم میشویم. البته علم باید سر جای خودش بنشیند و بداند که نباید به خیلی از جاها دست درازی بکند مثلا اگر بخواهیم مطالعه عینی بکینم مال شماست اگر جامعهشناس و فرهنگشناس و غیره هستید، اما قرار است دانش هستهای تولید شود و یا هر علمی که قرار است باید به عهده علم باشد و البته علم باید در حوزههای دیگر دخالت نکند و در جمعبندی باید بگوبم که بستگی دارد که ما چه تعریفی از علم میکنیم. در مقام گردآوری نمیتوانیم بگوییم دانشمند مستقل از فضا و محیط خودش است.
علم تاریخمند و زمانمند و مکانمند است در خلا که به وجود نمیآید اما در مقام داوری عرض میکنم که چطور میتوانم به دین و فلسفه و عرفان اجازه بدهمکه در حوزه علمدخالت بکنند. اما میتواند در نقد شرایط مثلا ساخت بمب اتم بگوید که با تحلیل شرایط ساخت آن دانشمند اسیر قدرت و استبداد است. به تعبیر ساده فکوهیجهان آینده ما باید طوری باشد که هر چیزی سر جای خودش باشد، ما نیاز داریم به قصه و مثل و شعر و موسیقی،اما باید بتوانیم اینها را داوری کنیم. من حق این را دارم که داوری کنم که تکنولوژی خوب است یا بد و این حق من است.بحثهای فلسفه اخلاق که گفتند کاملا قابل تایید است دانشمند در جاهایی نمیتواند کار انجام دهد در جاهایی سد است و در هر حوزه ای اجازه فعالیت ندارد از حوزه ای فراتر از علم میآیند و میگویند این کار را انجام نده و ما هنوز مساله فلسفی آن را حل نکردیم و همچنین مساله سو استفاده وحشتناک هست. اما حرفهایی که مثلا بودریار میزند راجع به علم اصلا چیزی است که تخصصی راجع به آن ندارد.
دکتر فکوهی: گذشته علم خیلی پرافتخار نیست. اکثر جنایات دو قرن اخیر را دانشمندان انجام دادند و علم خودش در زده و صف اول جنایت بوده است. این یک سر نیست که علوم در درجه اول در مراکز نظامی تامین اعتبار میشود. اینترنت که در سالهای 90 وراد بازار شد، قبلش نظامیان امریکا ازش استفاده میکردند. اینجا بحث این نیست که ما بخواهیم به علم حمله کنیم میخواهیم به تبیینی از نگاه عینی برسیم. من فکر نمیکنم بتوانیم بگوییم این واقعیت است و چیزی جز آن نیست آزمایشهایی که در زمان هیتلری انجام شد، همش علمی بود و هدف علمیاشهم اعلام میشد. مثلا هدفش این بود که سربازان آلمانی که به روسیه اعزام میشوند تا چه حد در برابر سرما مقاومت کنند وبرای همین آدمهای زنده را برهنه میکردند ودر یخ میخواباندند و اندازه میگرفتند که چه زمانی طول میکشد که قلبشان بایستد و مغزشان را میشکافتند. یکی از وسواسهای فاشیست این بود که مغز یک یهودی باید دارای ساختار خاصی باشد به همین جهت تعداد زیادی یهودی را کشتند تا بتوانند آنالیز علمی کنند. این را در مورد انسانشناسی و جامعهشناسی خیلی بدترش را میتوان گفت. من فقط میخواهم این را بگویم که هیچ علم بیگناهی در تمامی علوم نداریم.
اگر من به شما گفتم در حوزه علوم اجتماعی روشهای پوزیتویستی مثل ریاضی حاشیهای هستند، این نظر من نیست با نگاهی به همان دانشگاه پرینستون که گفتید تعداد معدودی مجله در ارتباط با ریاضی و جامعهشناسی وجود دارد و بحث علوم اجتماعی به صورت گسترده در خود ایران زیر سوال رفته است. قبلا در مجلههای علمی میخواستند حتما چهار تا جدول بگذاریم تا بگویند علمیاست، اما امروزه فرق کرده و جماعت علمی خودش به این مهم رسیده است. بحث یک بحث باز است و من معتقد به این هستم که راجع به یک لیوان میتوان هزار نظر داد که یکی نظر علمی است و این را یادآوری بکنم خود عالمان بیشترین اختلاف را باهم داشتند. اگر ما با این مهم پیش برویم که باید یک نظریه داشت این ناقض اصل ابتذال پذیری علمی است وبنابراین نمیتوانیم بگوییم نظریه که بعد از این میآید و این را ابطال میکند چگونه بوجود میآید. اظهار نظر قطعی کردن با خود روحیه علمی سازگار نیست.
پاسخ دکتر اکرمی به دکتر فکوهی: من با صحبتهای آقای دکتر موافق هستم اما بحث من این است که علم و دانشمندان این کار را کردند یا کسانی که از دانشمندان سو استفاده کردند. شما یک دانشمند برای من مثال بزنید و بگویید که این خودش جنایتکار بوده است ما به غیر از هایزنبرگ کسی را نداشتیم او هم که الان اسنادش درآمده که چقدر تحت فشار بوده است و در آلمان دستی خطایی مرتکب میشود برای اینکه نتواند به آلمان هیتلری کمک کند که بمب بسازد. خطا میکند که همه میگویند این غول فیزیک چگونه این خطا را کرده است.
دکتر فکوهی: تمام پزشکانی که در دادگاه نورنبرگ در فاصله 1945 تا دادگاه در زندان خودکشی کردند که محاکمه نشوند وتمام پزشکانی که در این دادگاه به اعدام محکوم شدند همگی دانشمند بودند. البته بیشتر از اینها ما جامعه شناس جنایتکار داریم.
دکتر اکرمی: فرض بگیریم که تعدادی از دانشمندان در این جنایت دخالت کردند آیا این خود علم است که جنایت کرده یا سو استفاده کردند. علم ابزار در دست یه تعداد آدم است.آقای دکتر به درستی به اینترنت اشاره کردند اما امروزه اینترنت به ابزاری تبدیل شده که بسیاری از مراودات مارا تسهیل کرده حالا اگر سو استفاده میکنند وبنیان گذار فیسبوک اطلاعات رابه سی. آی. ای میفروشد بحث دیگری قضیه است و باید آنرا محکوم کرد ولی ربطی به خود علم ندارند.
دکتر فکوهی: شما به یک ذاتگرایی علمی اعتقاد دارید که علم ذاتا پاک است.
دکتر اکرمی: خیر من به این اعتقاد دارم که علم ذاتا پاک است و شناخت است که میتوان این شناخت را در هر جایی استفاده کرد.
دکتر فکوهی: این نظر محترمی است ولی با واقعیت جهان امروز به هیچ عنوان خوانایی ندارد. این نظر من است به عنوان یک آسیبشناس و نظر اکثریت کسانی است که روی این کار میکنند.
دکتر اکرمی: شما برای دو هفته تصور کنید که بگویند در این دو هفته استفاده از تمامی امکانات علمی ممنون است. خوب شاید بگوییم که برمی گردیم به زندگی جنگل که خوب بعید است و همدیگرو میکشیم وغیره. علم به خودی خود ذات مثبت و منفی ندارد. علم یک شناخت است و یک ابزار که در جهت مثبت و منفی از آن استفاده میکنیم. زیست فردی هم همینطور است. من همه حرفای شما را میپذیرم. این سو استفاده از علم است ولی نفس خود علم بی طرف است و معرفت علمی دقیقترین نوع معرفت است ولی با معرفتهای دیگر هم فقط میتوان خوش بود. مثلا معرفت عرفانی یا ما را به جایی میرساند یا اینکه لذت میبریم در تعمل شخصی خودمان. از گالیله به این طرف البته که از علم سواستفاده شده و در آینده هم خواهد شد و محکوم است ولی ربطی به خود آن ندارد.
دکتر فکوهی: آمیشا در امریکا الان 300 سال است که دارند بدون علم زندگی میکنند. من فقط میگویم که زندگی جهنم نخواهد شد. میزان خشونتی که در آمیشا است بسیار کم است و از هیچ یک از چیزهای علمی استفاده نمیکنندواصلا ضد خشونت هستند. یک فیلم خیلی جالب در این مورد به اسم شاهد که میتوانیدزندگی اینها را در این فیلم ببینید. بحث من این بود که جامعه آمیش رابا بخشهایی از همان شهر پنسیلوانیا مقایسه کنیم. که یک جهنم واقعی در تکنولوژی است من میگویم که با قاطعیت نمیتوان گفت.
دکتر اکرمی: بیشتر از چند روز اقامت در روستایی دورافتاده بدون تکنولوژی امکان پذیر نیست. به قول کانت ما هر عملی که انجام میدهیم میخواهیم قاعده عمومی بشود. من ترجیح میدهم به روستا بروم وبعد به همه توصیه میکنم که به روستا بروند. خوب هفت میلیارد آدم به روستا بروند.
دکتر فکوهی: شما گفتید ما اگر یک هفته خودمان را به دوری از مزایای تکنولوژی مدرن محکوم کنیم، میتواینم به جهنم برسیم. من گفتم اگر تمام این افراد اینجا بتوانند یک هفته به یک روستا بروند نمیشود چون برای مثال اگر برق یک شهر را برای یک روز قطع بکنید میرسیم به یک جهنم واقعی، منتها این دلیل پاکی علم نیست بلکه قدرت کاری کرده که نمیتوانیم یک روز بدون علم بمانیم.
دکتر اکرمی: علم جامهشناسی در کشور ما به حدی است که آقای دکتر ساروخانی در کتاب خودشان به نام ریاضیات نام بردند و خودشان هم عقیده دارند که دارای ریاضی بسیار بدوی و ابتدایی است. این جامعهشناسی ریاضی در ابتدای راه است و حدودا بیست مجله در آن زمینه است حتی فیزیک هم در ابتدای راه است.
دکتر فکوهی: اولا که بیست مجله نیست، ثانیا در پایان راه است نه در آغاز راه. آخرین نفسهای پوزیتویسم در علوم اجتماعی است. و جایش را علوم پسامدرن میگیرد. علوم طبیعی ادعایش این بود که از طریق مطالعه فیزولوژیک بدن انسان مثل جمجمه صورت و اندامها میتواند افراد جنایتکار را شناسایی کند و اگر این تقویت بشود جنایت از بین میرود. تجربه قرن بیستم نزدیک به سیصد میلیون را در همان قرن به کشتن داد و منجر به فاشیسم و نژادپرستی و تحمل ناپذیری دیگری و غیره شد. این در علوم اجتماعی است.
دکتر اکرمی:پس جای خودکشی دورکیم را چه چیز بگیرد؟
دکتر فکوهی:جای خودکشی وی را صدها و بلکه هزاران کتاب گرفته. به مراتب بهتر از دورکیم هم جای ویرا گرفته است. تحلیل کمی عمر خودش را کرده است. در تمام دنیا به طرف فرهنگ شناسان میآیند در جایی که بن بست علمی وجود دارد. ما از فرانسه آلمان آمریکا و غیره که نمیتوانیم جلوتر باشیم. در همه این کشورها کمیسیون اخلاقی از ادیان و هنر و انجمنهای مدنی و حقوقی یک نماینده میآیند که دانشمند حرفش را میزند و همه را باید قانع کند و اگر قانع نشدند نمیتواند کارش را انجام دهد. بنابراین علم نمیتواند هر کاری بکند. فقط میتواند بگوید برای مبارزه با فقر میشود این کار را کرد. مالتوس کسی بود که به شکل علمی میخواست با مساله جمعیت مبارزه کند اگر جهان بر اساس آرای وی میرفت جلو (که تاحدودی هم جلو رفت) جهان از این جنایاتی هم که در قرن بیستم رفت، بیشتر جنایت میدید.
دکتر اکرمی: برای این که علم در کار نبوده است، امروزه کسی نمیگوید که کار مالتوس علمی بوده است.
دکتر فکوهی: این جلسه نشان داد که بحث بین علوم دقیقه و علوم اجتماعی و انسانی زیاد است.
دکتر اکرمی: علوم دقیقه و علوم نادقیقه وما این را میپذیریم.
دکتر فکوهی: البته ما دقیقه را اینجا به معنی سطحی نگری میگوییم.
جلسه با بحث و گفت و گو و خنده در کنار صرف چایی به پایان رسید.
پیوست | اندازه |
---|---|
30878-8.pdf | 284.03 KB |
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست