یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

سلطه مردانه و «تاریخ زنان»(3)



      سلطه مردانه و «تاریخ زنان»(3)
ترجمه نریمان رحیمی
بخش سوم و نهایی

* -این نوشته برگردان فارسی بخش نتیجه گیری کتاب جامعه شناس فرانسوی پیر بوردیو است با نام سلطه مردانه (Masculine Domination). برگردان این بخش از روی ترجمه ی نروژی و با مطابقت با متن انگلیسی انجام شده است.
درباره سلطه و عشق

اینکه روابط جادویی عاشقانه را از تحقیق درباره ی موضوع «سلطه» کنار بگذاریم مانند تسلیم شدن به آن چیزی است که ویرجینیا وولف "لذت وهم زدایی" می نامد (که بدون تردید بخشی از احساس رضایتی است که جامعه شناس گاه به طور پوشیده ای خواهان آن است). (1)
این وسوسه ی بزرگی است، چرا که صحبت کردن از عشق با یک زبان تحلیلی، بدون اینکه فضل فروشی مضحکی جلوه کند، کار آسانی نیست. به بیان دقیق تر پرهیز از تناقض میان حالت غنایی و شاعرانه (lyricism) با حالت خودخواهانه (cynicism)، میان قصه پردازی کردن با حکایت های خنده دار بافتن، کار آسانی نیست. آیا عشق، تنها ولی بزرگ ترین استثنا در قانون سلطه مردانه است؟ یک توقف موقتی خشونت نمادین؟ یا اینکه عشق، بخاطر ظریف و کمتر از همیشه آشکار بودن اش، عالی ترین شکل خشونت نمادین است؟
عشق می تواند شکل نوعی قبول و تسلیم به سرنوشت و تقدیر را بگیرد (amor fati)، چیزی که حداقل در جوامع بربر (Berber) و حتما، همانطور که آمار ازدواج نشان می دهد در خیلی جاهای دیگر، به بسیاری از زنان آموخته است که به آن تقدیر تن بدهند و قبول اش کنند. و یا اینکه به زنان آموخته شده که به مردی که تقدیر اجتماعی برای آنها تعیین کرده، عشق بورزند. در این صورت، عشق، یک سلطه ی پذیرفته شده و مورد تایید است، هر چند که نه در ظاهر ولی در عمل به رسمیت شناخته می شود، در یک رابطه ی عاطفی همراه با خوشبختی یا رابطه ای همراه با رنج. و درباره ی این چه می توان گفت که ضرورت یا خصلت مجبور می کند تا آدمی تن به غیر قابل تحمل ترین شرایط زندگی و پر خطر ترین پیشه ها بدهد؟
ولی بینی زیبای کلئوپاترا*، با همه ی قدرت شرارت آمیز، وحشت آور و سحرآمیز زنان در همه ی افسانه ها: اغوای حوا، دلربایی اومفیل(شهبانوی لیدیا)، جادوی زن ساحره ی شیرکه، برای این است که قدرت رازآلود عشق می تواند روی مردان هم اِعمال شود. گمان برده می شود نیروهایی وجود دارند که در تاریکی و تنهایی روابط خصوصی ("صحبت های اتاق خواب") نقش دارند و گمان برده می شود که این نیروها می توانند مردان را در جادوی روابط عاطفی نگاه دارند و موجب شوند که آنها وظایف اجتماعی خودشان را که در شان آنهاست فراموش کنند. این نیروها برای تغییر اساسی در روابط سلطه تعیین کننده هستند، یک گسست کامل با نظم عادی، معمولی و طبیعی. گسست ای که بعنوان تهاجمی به آن چه طبیعی است قلمداد می شود، طبیعی بودنی که تنها برای تقویت میتولوژی مرد مدارانه بکار می رود.
ولی این به معنی این است که ما هنوز در یک زمینه ی مبارزه یا جنگ بسر می بریم. و این امکان یک توقف روابط مبتنی بر قدرت را که به نظر می رسد برای تجربه ی عشق یا دوستی، اساسی است از میان می برد. در عین حال، در این آتش بس معجزه آمیز، جایی که به نظر می رسد سلطه ی مردانه مغلوب شده و یا از میان رفته است و از خشونت مردانه کاسته شده (اغلب نشان داده شده که زنان، روابط اجتماعی را با برهنه کردن زمختی ها و ددمنشی های آنها، بصورت متمدنانه ای در می آورند)، نقطه ی پایانی بر نگاه شکارچی گرایانه یا جنگ طلبانه ی مردانه به روابط دو جنس گذاشته می شود. همینطور این پایانی است بر راهبردها و استراتژی های سلطه طلبانه که هدف آنها به بند و زنجیر کشیدن، به انقیاد در آوردن و غلبه کردن، از طریق ایجاد نگرانی، ناامنی، انتظارات، سرخوردگی ها، زخم های روحی و احساس شرم و گناه و بدین ترتیب یادآوری یک دادوستد نابرابر است.
اما، همانطور که ساشا ویتمن آن را به این خوبی بیان می کند، این پایان گرفتن نظم و روالی که تا کنون عادی بوده، با یک تکان و یکبار برای همیشه اتفاق نمی افتد. تنها با یک تلاش خستگی ناپذیر و کار مداوم است که می توان جزیره ی زیبا و افسانه ای عشق را در دریای پر تلاطم حسابگری ها، خشونت ها و خودخواهی ها حفظ کرد. جزیره عشق، این دنیای بسته، کامل و خودکفا، مکانی برای وقوع معجزه ها:
معجزه ی عدم خشونت، که برقراری یک رابطه ی واقعا دوجانبه را امکان پذیر می سازد. رابطه ی دوجانبه ای که امکان وفاداری و از خود گذشتگی را فراهم می کند.
معجزه ی تفاهم متقابل که به بیان سارتر به آدمی احساس "حق وجود داشتن" و قبول خویشتن را حتی در تصادفی ترین یا منفی ترین ویژگی ها می دهد، بوسیله ی نوعی مطلق کردن یک اتفاق تصادفی در یک ملاقات (بخاطر اینکه او بود، بخاطر اینکه من بودم).
معجزه ی کنارگذاشتن خودخواهی ها و نفع پرستی ها، که با پیدا کردن شگفتی ها در آن دیگری، بویژه شگفتی هایی که حس آن دیگری را تحریک می کنند، امکان برقراری رابطه هایی را می دهد که هدف شان چیز دیگری جز دوست داشتن نیست و بر پایه ی شادی و آفریدن شادی قرار دارند (2). اینجا ویژگی هایی وجود دارند که از طریق اقتصاد مبادله ی نمادها، به بالاترین درجه ی خود رسیده اند و از طریق اهدای خویشتن و تن خویش مثل یک هدیه ی مقدس، عالی ترین شکل خود را پیدا کرده اند، به طوری که بیرون از چرخه ی بده بستان ها قرار گرفته اند. از آنجا که این هدیه ها، رابطه ی پردوام و غیرابزاری را می سازند، همانطور که دیوید اشنایدر نشان داده، آنها در تقابل با مبادلات بازار کار قرار دارند. مبادلات بازار کار، بده بستان های موقتی و کاملا ابزاری هستند که میان عاملان کاملا تصادفی، یا به بیان دیگر متقابلا و بدون اینکه اهمیت داشته باشد که چه کسی هستند صورت می گیرد. جایی که عشقی که خریداری و بهای آن پرداخت شده، و این واقعا یک تناقض است، مرزی را نمایندگی می کند که بطور عمومی بعنوان حرمت شکنی تلقی می شود.
عشق "ناب"، این "هنر برای هنر" در دنیای عشق، از نظر تاریخی یک پدیده ی نسبتا جدید است، مثل موضوع هنر برای هنر، این عشق ناب به هنر، که از نظر تاریخی و ساختاری با آن مرتبط است. بدون تردید عشق ناب در کامل ترین شکل خود بسیار نادر است و همین مرزی است که تقریبا هیچگاه نمی توان به آن رسید – می توان درباره ی چیزی به نام عشق دیوانه وار (l’amour fou) سخن گفت – که به همین خاطر ماهیتا شکننده است چرا که همیشه با افراطی ترین خواستها ارتباط پیدا می کند. و «دیوانگی» (برای این نیست که آدمی این همه روی "ازدواج از روی عشق" سرمایه گذاری می کند، چیزی که نشان داده شده اینقدر در برابر طلاق آسیب پذیر است؟). و چون آن چیز نابودنشدنی، از سوی بحرانی که یا بوسیله ی بازگشت خودخواهی حسابگرانه بوجود می آید، تهدید می شود و یا از سوی عادت ها و خصلت ها. ولی علیرغم همه چیز به اندازه ی کافی از این عشق ناب وجود دارد، بخصوص نزد زنان، که بتواند بعنوان یک ارزش یا یک ایده آل عملی نهادینه شود. ارزش و ایده آلی که به کوشش و تلاش برای آن می ارزد، بخاطر تجربه ی منحصر بفردی که به همراه خود دارد. هاله ی رازآلودی که این عشق ناب درون آن قرار دارد، بویژه در سنت ادبی، بسادگی می تواند از نظر انسان شناسانه (آنتروپولوژیک) درک شود: آن تفاهم متقابل بر پایه ی یک توقف موقتی مبارزه برای قدرت نمادین قرار دارد. مبارزه ای که جستجو برای تفاهم از یک سو و وسوسه ی سلطه گری از سوی دیگر آن را پدید می آورد. بوسیله ی آن تفاهم متقابل، آدمی خودش را در دیگری باز می یابد، بصورت آن دیگری شناخته می شود، و همزمان بصورت خودش. در بازتابش کامل، و از طریق قرار گرفتن در برابر انتخاب میان خودپرستی و دیگر خواهی و حتی قرار گرفتن در برابر تفاوت میان سوژه و ابژه، این تفاهم به وضعیتی خواهد انجامید که در آن درهم ذوب شدگی و همبستگی ، غالبا در شکل استعاره های (metaphor) رازآلود نماد پیدا می کنند، جایی که دو موجود می توانند در هم فنا شوند بدون اینکه این فنا شدن در دیگری، به فنا شدن خود شخص بیانجامد. با رهایی از بی ثباتی و بی اطمینانی که مختص دیالکتیک آبرو و شرف است، که با اینکه بر پایه ی فرضیه ی برابری و تساوی قرار دارد همیشه در معرض خطر رقابت سلطه گرایانه و سروری طلبانه است. فاعل (subject) عاشق می تواند تنها با یک فاعل دیگر به تفاهم دست یابد. فاعلی که بمانند اولی، سلطه گری را به کناری نهاده است. فاعل عاشق، آزادی خودش را از روی میل به یک فرمانروا واگذار می کند، فرمانروایی که در عوض آزادی خودش را بر می گرداند. این تبادل آزادی از طریق ذوب شدگی در آن دیگری در یک پرده ی بازی آزادانه و در یک اظهار مداوم (با تکرار ساده ی "دوستت دارم") انجام می پذیرد. عاشق دلباخته (مرد یا زن) احساسی تقریبا مانند یک خالق آسمانی دارد، که معشوق (مرد یا زن) را با نیرویی که به او می دهد، از هیچ (ex nihilo) می آفریند (بخصوص نیروی نامگذاری را، که این خودش را در تمامی نام هایی که عشاق یکدیگر را با آنها خطاب می کنند و تنها خودشان از آنها خبر دارند و مانند یک مراسم تقدیس، یک تولد تازه را بیان می کنند، یک آغاز مطلق دوباره، یک تغییر وجودی، نشان می دهد). ولی فاعل عاشق، آفریننده ای است که در عوض و در همان لحظه، بر خلاف یک پیگمالیون سلطه جو و خود-محور، می پذیرد که خودش مخلوق کسی باشد که خودش او را خلق کرده است.
تفاهم متقابل، تبادل توجیهات و دلایل وجود داشتن و بودن متقابل، اثبات و گواهی دو جانبه ی اطمینان ...، همه زنجیره ای از نشانه های اشتراک کامل دو جانبه هستند. دایره ای که جفت عاشق را احاطه می کند یک واحد اجتماعی پایه است، تقسیم ناپذیر و مجهز به یک خودکفایی نمادین قدرتمند، و دوجانبه بودن، قدرت لازم را برای رقابتی موفق با تمامی اشکال تقدس بخشی که معمولا از نهادها و رسومات اجتماعی، این جانشینان سکولار برای خدا، طلب می شود فراهم می آورد.
پانوشت ها:
(1)-  من بارها بخصوص در پایان کتاب «افتراق – یک نقد جامعه شناسانه درباره ی قدرت قضاوت» ص. 249، به نقشی که گشتن بدنبال لذت "روشن بینی" می تواند در آنچه بعنوان شهوت دانستن (libido sciendi) می خوانیم اش اشاره کرده ام. نقشی که بدون دیدن اینکه "لذت وهم زدایی" که غالبا از آن جدایی ناپذیر است، می تواند بخشی از روابط شدیدا منفی را که جامعه شناس طرح می کند، توضیح دهد و یا تا حدودی توجیه شان کند.
(2) – و این کاملا در تقابل با نوع رفتار با دیگران بعنوان ابزار است، که فقط بعنوان وسیله ای برای لذت جویی مورد استفاده قرار بگیرند، بدون توجه به خواسته ها و اهداف خود آنان.
* - اشاره به گفته ی پاسکال درباره ی اینکه اگر بینی کلئوپاترا کوتاه تر می بود، تاریخ سرنوشت دیگری پیدا می کرد. بینی بزرگ نشانه ی سلطه ی کلئوپاترا شمرده می شد.


این ترجمه نخستین بار در  سایت «مدرسه فمینیستی» به چاپ رسیده و به وسیله مدیر این سایت برای تجدید انتشار در اختیار «انسان شناسی و فرهنگ» قرار داده شده است.