سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
زمانی برای مستیِ «بچه پولدارها»: شکاف «حقیقت» بر پیکرهی ایدئولوژی
تصویر: سایت ایران اکونومیست
اخلاق فروپاشیده آنچه گاه «بورژوازیِ» ایران نامیده می شود، به سرحد سقوطآزادی هولناک رسیده است؛ اگر در این گزاره شکی باقی مانده باشد شاید نگاهی گذرا به صفحهی «بچه پولدارهای تهران» در شبکههای اجتماعیکافی باشد تا نهایت لومپنیسمِ حاکم بر زیست روزمرهی این «طبقه»ی فرو رفته در زوال را نشان دهد. درباره این زندگی پر تجمل و بی حاصل دربرابر زندگی سخت جماعت بزرگی از مردم بسیار نوشته اند و از آن مهمتر، این مسئله در میان جوانان اینترنتدوست ایرانی واکنشهایی تحسینبرانگیز و قاطع برانگیخته است. قصد ما از این نوشته به هیچوجه تقبیحِ اصل این حرکت و تحسین واکنشهای اعتراضی به آن نیست، چرا که یقیناً در این موارد حق مطلب به تمامی ادا شده است. ما در این یادداشت قصد داریم به نکتهای مغفول در میان تحلیلها بپردازیم؛ این که چگونه ممکن است در زمانهای که تمامی رسانههای جریان اصلی به خدمت همین به اصطلاح «بچه پولدار»ها درآمدهاند و برای تطهیر آنها کمرِ همت بستهاند، چنین واکنشهای قاطعانهای به خصوص از طرف جوانان اصطلاحاً «طبقه متوسط»ی (که از قضا گروهِ هدفِ همان رسانهها هم هستند)، به وجود آید؟ آیا این مسئله طبیعیست؟ و اگر طبیعیست چگونه باید با تناقضاتِ آن کنار آمد؟
ظاهراً زمانهی حمایت علنی از مردم کم درآمد و تاکید بر نیازهای معیشتی انی اقشارو اقداماتی نظیر حمایت از حقوق کارگران دیگردر گذشته است. امروز در هیچ طیفی از جریانات سیاسی و رسانهای کشور خبری از از این رویکردها نیست، هرچه هست حمایت از «روحیهی کارآفرینی» در جامعه است و تأکید بر اخلاقیاتِ «طبقهی متوسط». اما «کارآفرین» کیست و «طبقهی متوسط» چیست؟ مطمئناً اگر از هر کدام از سردبیران محترمِ جریان مسلط رسانهای بخواهید این دو مفهوم را برای شما توضیح دهند، چیز دندانگیری عایدمان نخواهد شد؛ چرا که آنها فرزندِ زمانهی خود هستند! زمانهای که هر چیزی و همه چیز، قشری و سطحی و «جهانی» شده است و موجِ جدیدِ تبدیل و تبدلاتِ فکری و اجتماعی همهی ساحت فرهنگ را درنوردیده (اگر نخواهیم از لفظ «شخم زدن» استفاده کنیم). و چنین است که حضور نام-واژههای جدید برای نیازها و اهداف قدیمی ضرورت مییابد. امروز و در زمانهی پستمدرن شدنِ ناگهانی فکر و رسانه و درست بعد از عصرِ عروجِ دلآورانهی نئولیبرالیسمِ فاشیستی در تمام دنیا، کار درستی نیست که «بچه پولدارها» را «سرمایهدار» یا «بورژوا» یا حتا «کارفرما» نامید؛ درست این است که باید آنها را با نامهایِ لوکسی مثل «کارآفرین» یا «اقشارِ مولدِ ثروت» (و نه خدای ناکرده، «اقشارِ محتکرِ ثروت») خطاب کرد. و خُب طبیعتاً در طرفِ مقابل هم باید تمام تلاش خود را مبذول این نمود که «طبقهی فرودست و کارگر» را دچار توهمِ «تعلق به طبقهی متوسط» کرد. امروز زمانهی شیک بودن است و سردبیران و ژورنالیستهای مزدبگیرِ آنها نیز همانطور که گفتیم فرزند زمانهی خود هستند.
اما واقعاً «کارآفرین» کیست؟ کارآفرین از نگاه جریانات مسلط فردیست فداکار که با ازخودگذشتگی لطف کرده و در جامعه برای سایر افراد فرصت شغلی یا کار ایجاد میکند. این تعریف با حذف وجهِ آسمانی از شخصیتِ فردی «کارآفرین» چندان تعریف غلطی هم نیست: کارآفرین به راستی در اقتصادِ یک جامعه شغل ایجاد میکند و دیگران را به کار فرا میخواند. به نظر نمیرسد مشکل صحتِ ظاهری این تعریف باشد؛ مشکل اصلی جایی دیگر و دقیقاً در وجهی خودنمایی میکند که اولاً فردی و در ثانی ناکافی بودن این تعریف را دریافته باشیم. وقتی به تولید در جامعه از منظری فردی (بین «کارآفرین» و «کارکن!») نگریسته شود و آن را به عنوان یک رابطهی اجتماعی در نظر نیاورند، مفهوم کار به کلی از محتوای خود خالی میشود. از طرف دیگر هنگامی که کار را نه به مثابهی فرایندی که در آن یک نفر ابزار تولید را تحت مالکیت خود دارد و عدهای دیگر را که هیچ چیزی به جز نیروی بازو یا مهارتهای فکری خود در اختیار ندارند، مجاب به پذیرشِ صرف انرژی خود برای تولید محصولی -به قصد تملک ارزش اضافیِ حاصل از فعالیت آنها در این فرایند- میکند، بلکه به عنوان یک فرایندی دوطرفه، آزاد، برابر و البته با نیتهای خیرخواهانه برای رونق تولید و شکوفاییِ اقتصاد ملی تصویر میکنند، به درستی متوجه میشویم که در اصل و البته در سطح، تعریف «کارآفرین»، تعریف غلطی نیست، بلکه فقط، تعریفی است که همه چیز را در مورد «کارآفرین» نمیگوید!
اینجا مشخص میشود که استفاده از واژهی «کارآفرین» و تعریفِ ضمنیِ همبسته با آن، تنها با توجیحات ایدئولوژیک، منطقی جلوه خواهد کرد. در واقع «کارآفرین» با «سرمایهدار» هیچ تفاوتی ندارد اما مشکل آنجاست که واژهی «سرمایهدار»، واژهایست که در قرن بیستم به خوبی تعریف و معناپذیر شده است و طبیعتاً نمیتوان در قرن بیست و یکم و در زمان تغییرِ پارادایمی مختصات فکری بشر، همچنان از آن استفاده کرد (به زعمِ جریانات مسلط البته)، چراکه مخاطب در مورد آن خاطراتی دارد و این خاطرات اصلاً چیزهای مناسبی برای امروزِ او نیستند. بنابراین باید برای این فردِ تاریخیِ واحد، نامی تازه برگزید و با تمسک به تعریفی ناقص، گفتمانی جدید و سمپاتیک برای آن ایجاد نمود. این وظیفهی ذاتیِ یک ژورنالیستِ نولیبرال است؛ وظیفهای که در گذر زمان و با طی شدن روندهای روزمرهساز، حتا برای خودِ رسانهها نیز قابل شناسایی نبوده و به یک اصلِ بدیهی تبدیل میشود.
در مورد «طبقه متوسط»ی بودن اقشارِ «کارکُن» هم باید نکاتی را به سیاق تحلیل فوق بیان داشت: اولاً و قبل از هر چیزی باید دانست که «طبقهی متوسط» به عکس «طبقه کارگر» و «بورژوازی» که از صد و پنجاه سال پیش به این سمت دارای تعاریفی همهگیر و مشخص بودهاند، هیچ تعریفِ مستقل و غالبی ندارد. طیف تعاریف از نوپدید بودن این «طبقه» تا حدوسط فرض کردن و جایگزینِ «خرده بورژوازیِ» قرن نوزدهمی بودنِ آن متغیر است، پس این درست همان چیزیست که به کار ژورنالیست، استاد دانشگاه و اصطلاحاً متفکرِ نئولیبرال میآید. امروز همه سعی دارند که خود را جزء طبقهی ماوراءالطبیعیِ «متوسط» معرفی کنند؛ هژمونی فرهنگی دنیای جدید، چنان حیثیتی از «اقشار فرودست» یا «طبقه کارگر» سلب کرده است که هیچ کس دوست ندارد این ننگ اجتماعی را بر پیشانیِ خود حمل کند. بنابراین زمینه برای فعالیتِ ژورنالیستِ نولیبرال به طرز اولی مهیا شده است. امروز جامعه، نوعی قشربندی تازه را در سر دارد؛ آرمانی که به گونهای کاریکاتوروار با آرمانِ «جامعهی بیطبقه» در قرون نوزدهم و بیستم همخوانیِ مضحکی دارد؛ توهمی که به ما میگوید «طبقهی متوسط» آنقدر بزرگ شده که در سرتاسر جامعه تنها یک طبقهی بزرگِ متوسط باقی مانده و دو زائدهی میکروسکپی بر آن: یکی اقشار کماهمیتِ «فرودست» (که متأسفانه بهگونهای ازلی-ابدی کاملاً قابل حذف شدن نیستند) و دیگری نخبگانِ «نوآور» و «کارآفرین» که لطف کرده و امر تولید را در کفِ باکفایتِ خود گرفتهاند.
اما بیاییم به سیاق پاراگرافهای بالا تعریفِ مورد اجماع در جریانات فکری-رسانهای غالب پیرامون «طبقهی متوسط»را مورد واکاوی قرار دهیم: طبقهی متوسط از نگاه یک نئولیبرال هیچ معیار اثباتپذیر و قابل اتکایی (نظیرِ نقش این طبقه در روابط تولیدی جامعه یا جایگاه سیاسی و حتا فاکتورهایی مثل کارکردِ اعمال قدرتِ نیابتی از طرف «طبقه مسلط» از طریق مدیریت بنگاههای تولیدی یا خدماتی و...) ندارد. از نظر او، «طبقه متوسط» گروهی از مردم است که نه روابط تولیدی، بلکه مختصاتِ فرهنگیِ آنها، آنان را از سایر طبقات و اقشار متمایز میکند. گروهی از مردم که مهارت و تحصیلات دارند، نسبتاً محافظهکار، مبادیِ آداب، آزادیخواه و هوادار حقوق بشر هستند و از درآمدِ نسبتاً معقولی (به نحوی که حداقل نیازهای اولیهی انسانی را به صورت کامل رفع کند) نیز برخوردارند. این تعریف فراتر از تعریف کارآفرین که به نظر میرسد تنها، ناکافی باشد، کاملاً دروغین و ایدئولوژیک است؛ چرا که با نیمنگاهی به تعاریفِ کلاسیک، یک کارگر هم میتواند همین مختصات را داشته باشد. یعنی در عین اینکه ارزش اضافیِ حاصل از کار و مهارت خود را به سرمایهدار میبازد، درآمدِ در ظاهر معقولی داشته باشد و «بافرهنگ» و «مدرن» هم به نظر برسد. بنابراین به نظر میرسد با یک چنین تعریف شلختهای نمیتوان به جنگ تعاریف کلاسیک رفت؛ اما هژمونی غالبِ جریانات مسلط فکری و رسانهای، آنان را از این نبردِ ازپیشواگذارشده، بینیاز میکند و این چنین است که نئولیبرالها به راحتی امروز در مورد طبقه متوسطِ بزرگِ ناموجود، دروغ میگویند؛ انها با سوءاستفاده از گسترش بخش خدمات و فعالیتهای مالی و تجاریِ اقتصاد جهانی (که خود زاییدهی سیستمِ اقتصادیِ حاصل از تفکراتِ آنهاست)، سعی دارند تا توهم متعلق بودن به طبقهای جعلی و ناموجود به نام «متوسط» را به کارگران حقنه کرده و تعلق به طبقهی کارگر را به یک انگِ اجتماعی بدل کنند.
امروز ضروری است تا آگاهی جدید طبقاتی به طرز مضاعف و با فُرمی تازه در میان کسانی که ابزار تولید را در اختیار ندارند و محصول کار خود را خودخواسته به غیر واگذار میکنند، ایجاد شود. طبق تعاریف کلاسیک، کسی که در یک دانشگاه تدریس میکند یا یک کارمند که در ادارهای (خواه دولتی یا خصوصی) دست به تولید خدمات میزند یا آن کسی که با مدرک کارشناسی و بالاتر از آن به خدمت یک بنگاه تجاری درآمده است، همان کسی است که ارزش اضافی حاصل از کار خود را به کسی دیگر واگذار کرده است و این یعنی تعلق طبقاتی به همان طبقهای که ذکر ناماش موجبِ خجالتزدگی افرادِ «بافرهنگ» است. متأسفانه چیزی که از بروز هرگونه آگاهی واقعی در زمانهی ما جلوگیری میکند، ایجاد ارزشها و احساسات درونی شدهی تازهای توسط رسانههای جریان اصلی، در میان طبقات قدیمی است.
واقعیت این است که منطق حاکم بر روابط اجتماعی و اقتصادی در سالهای اخیر در نسبت به دهههای پیش از آن تغییری بنیادین نکرده است. در دنیایِ ظاهراً جدید هم همچنان اکثریتی باید کار کنند و عده دیگر تنها با در دست داشتن مالکیت ابزار تولید، محصولِ کار آنها را تصاحب. تنها تفاوتی که دنیای جدید با دنیای سی سال قبل دارد این است که تشخص اجتماعی «سرمایهداران» در ساحتِ نظر، اندیشه و البته رسانهها و افکار عمومی به طرزی اعجاب انگیز فزونی گرفته و آنها در نقش قهرمانان ملی ظاهر شدهاند. البته قدرت رسانهها در یکپارچه جلوه دادن وضعیت، ابداً بینهایت نیست برای مثال میتوان به افشاگریهای رسانهای چند سال اخیر نگاه کرد یا ماجرای صفحهی «بچه پولدارهای تهران» را مورد توجه قرار داد.
وقتی همین رسانهها به علت رقابتهای درون جریان سیاسی مسلط، اخبار مربوط به رانتهای چند میلیارد دلاری و فساد تهوعآور اقتصادی «کارآفرینانِ محترم» را به خوبی پوشش میدهند، میتوان دانست که این رسانههای در ظاهر متحد هم میتوانند دچار خطاهای استراتژیک شوند. هرچند که حتا با مشخص شدن افتضاحات مربوط به فرایندِ خصوصیسازی اقتصاد هم این رسانهها همچنان از صرافت قهرمانسازی از «سرمایهداران» یا همان «کارآفرینان» نیافتادهاند، ولی مشخص است که کمکم و با گذر زمان ظاهر آهنینِ منطقِ پوچِ خود را از دست خواهند داد. باید توجه داشت که وضعیت در دستانِ جریان مسلط به صورتی یکپارچه تحتِ انقیاد نیست، و همواره میتوان به شکافها و تعارضات درونی این ایدئولوژی امیدوار بود.
گذشته از شکافهای سیستماتیک در جریان غالب رسانهای (که البته در اکثر مواقع قابل کنترل است)، در وجهی دیگر نیز نباید فراموش کرد که بمباران تبلیغاتیِ ایدئولوژی حاکم به صورت اتوماتیک تنها در مقابل یک چیز کاملاً به زانو درمیآید: و آن چیزی نیست مگر درخشش انکارناپذیرِ «حقیقت»! اگر باورندارید به واکنش صاحبان گوشیهای هوشمند و مصرفکنندگان اینترنتِ پرسرعت در ماجرایِ اخیرِ «بچه پولدارهای تهران»، توجه کنید، جایی که اگر شما کامنتهای معترضانِ آنلاینِ این صفحات را در خلأ مطالعه کنید، قطعاً دیگر هیچ تصوری از این که اینها همان مخاطبان اصلی «مهرنامه» و «بیبیسی فارسی» هستند، نخواهید داشت. مخاطبی که ما آن را با مشخصهی طرفداری از «کارافرینان» و مفاهیم همبستهی آن میشناختیم، ناگهان در مقابل ساعتهای میلیارد تومانی و ماشینهای چند میلیاردی و آپارتمانهای سوپرلوکس، دچار شکافی در آگاهی کاذب خود میشود، مخاطبِ ما ناگهان برمیآشوبد چراکه به خوبی میداند این انصاف نیست که کسی ساعتی به قیمت یک میلیارد تومان به مچ ببند در حالی که او درگیریِ جانفرسایی بر سرِ مهیا کردن چند میلیون تومان پول، برای افزودن به مبلغِ رهن خانهی کوچکِ اجارهای خود در مرکز تهران، با صاحبخانهی دندانگِردش دارد، علاوه بر این او به خوبی میداند که این منطقی هم نیست! چگونه او با تحصیلاتِ عالیه شش روزِ هفته، روزانه هشت ساعت کار میکند و تنها از پس هزینههای روزمره برمیآید و کسی دیگر، ظاهراً (و بنا به شرایطِ موجود در عکسها) تنها کاری که نمیکند «کار» است و با این وجود در جکوزی شخصی خود «آناناس میخورد و بلدرچین میلنباند»؟
مخاطبِ آنلاینِ ما در این لحظه «بچه پولدارها» را نه به عنوان «کارآفرینِ محترم» که با نام بیمسمایِ «سرمایهدارِ زالوصفت» (همان لفظی که در این سالها برای تمسخر نوعی تفکر دمُده از آن استفاده میشد) شناسایی میکند و از آن بیشتر، به صورت ناخوداگاه دیگر خود را نه یک «طبقه متوسطی» که عضوی از «اقشار فرودستِ» جامعه میداند؛ اینجا همان جاییست که ناگهان «حقیقت» از زیر لایههای متعددِ آگاهی کاذب سرباز میکند و با درخششی کورکننده به سطح میآید.
در این میان به نظر میرسد که تنها اشتباه «بچه پولدارها» این بوده که به جای استفاده از نام مستعار و یا لاپوشانیهای محافظهکارانهی همیشگی، با نام واقعی و بدون هیچ ملاحظهای برای خود صفحاتی در شبکههای اجتماعی ساختند تا به دیگران بفهمانند فرقشان با آنها چیست! «بچه پولدارها» که احتمالاً فرزندان برومندِ همان «کارآفرینان محترم» و قهرمانانِ فداکار ملی هستند، به علت ضعف فرهنگی و کمبودِ مفرطِ تعقل در محیط اجتماعی اطراف خود، نمیدانستند پروژهای که پدرانشان با کمک متخصصین کاربلد به راه انداخته و سالها برای آن زحمت کشیدهاند، نباید به این سادگی و تنها برای خودنماییهای ابلهانه به گند کشیده شود.
«بورژوازی» نوکیسهی ایرانی، طبقهای منحط است که حتا در نسل جدید خود نتوانسته حداقل بالانس لازم مابینِ «سرمایهی اقتصادی» و «سرمایهی فرهنگی» برای بقاء با استفاده از ابزارهای موجود را به وجود آورد و همین هم احتمالاً میتواند تمام زحمات سالهای اخیرِ اکثریت قریب به اتفاق روزنامهگاران، اساتید دانشگاه، کارشناسان، محققان و برنامهسازان تلویزیونی را در عرض یک دهه یا کمی بیشتر دود کند و به هوا بفرستد. جای بسی امیدواری و خوشحالیست که «حقیقت» هنوز در جایگاهِ تنها قلهی فتح نشده به دستِ سرمایهداری باقی مانده و هماوست که بیتوجه به منطق انباشت، راه خود را به سویِ آینده باز میکند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست