سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
درگذشت هما ناطق، تاریخ شناس ایرانی در فرانسه
تاریخ شناس
1313-1394
هما ناطق تاریخ شناس برجسته ایرانی و از متخصصان تاریخ قاجار روز جمعه 11 دی ماه 1394 در پاریس درگذشت. هما ناطق دختر ناصح ناطق از نویسنگان و پژوهشگران گرانقدر ادبیات ایران بود. وی در طول عمر 81 ساله خود خدمات زیادی به تاریخ نشاسی ایران انجام داد. انسان شناسی و فرهنگ درگذشت این بانوی خردمند را به خانواده ایشان و اهل فرهنگ ایران تسلیت گفته و در زیر برخی از مطالب منتشر شده درباره ایشان در چند روز اخیر را می آورد.
هما ناطق در ویکیپدیا
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%D8%A7_%D9%86%D8%A7%D8%B7%D9%82
«هما ناطق» درگذشت
شرق: هما ناطق، نویسنده، پژوهشگر و استاد دانشگاه در رشته تاریخ، در پاریس درگذشت. هما ناطق در سال ۱۳۱۳ در ارومیه زاده شد. پدربزرگش یک روحانی به نام میرزاجواد ناطق بود که در مبارزات مشروطه حضور داشت. پدرش در اروپا تحصیل کرده بود. در کودکی بههمراه خانواده به تهران نقلمکان کرد و دوران ابتدایی را در مدرسه فیروزکوهی و متوسطه را در دبیرستان انوشیروان دادگر و سپس در نوربخش (تهران) گذراند. پس از اتمام دبیرستان، در مهرماه ۱۳۳۳ با بورس دولت فرانسه به پاریس رفته و دوره کارشناسی تا دکترای خود را در آنجا گذراند. پایاننامهاش درباره احوال و تفکر سیدجمالالدین اسدآبادی بود. این تحقیق با کمکهزینه مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه در سال ۱۳۴۶ منتشر شد. او همزمان با همکاری ژیلبر لازار اقدام به ترجمه اشعار شعرای معاصر ایران کرد. او در فرانسه به عضویت کنفدراسیون دانشجویان درآمد و فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد. ناطق در ۱۳۴۷ به تهران بازگشت، ابتدا در مؤسسه مطالعات اقتصادی مشغول به کار شد که چندان ربطی به علایق و تحصیلاتش نداشت. رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، سیدحسین نصر که کتاب زندگی سیاسی سیدجمال اسدآبادی تألیف ناطق را دیده بود، درخواست استخدام وی را در دانشگاه مطرح کرده بود و بهاینترتیب هما ناطق از سال ۱۳۴۸ تا سال ۱۳۵۹ به تدریس در دانشکده تاریخ دانشگاه تهران پرداخت. در این مدت یکبار در سال ۱۳۵۲ به دانشگاه پرینستون دعوت شد و به مدت یکسال در بخش تحقیقات خاورمیانه آن دانشگاه تدریس کرد. پس از انقلاب و در سال ۱۳۵۹ به فرانسه بازگشت، مدتی را به تشویق غلامحسین ساعدی به تحقیق درباره رابطه ایران و عثمانی و روسیه پرداخت. در سال ۱۳۶۳ بهعنوان استاد تماموقت در مؤسسه پژوهشهای ایرانی دانشگاه سوربن مشغول به کار شد.
درگذشت پژوهشگر ایرانی تاریخ در فرانسه
وی در سال 1313 در ارومیه به دنیا آمد و پس از انجام تحصیلات ابتدایی و متوسطه در تهران با بورس دولتی فرانسه به پاریس رفت و تحصیلات عالی خود را تا مقطع دکترا در پاریس به انجام رساند.
هما ناطق نویسنده، پژوهشگر، استاد دانشگاه سوربن و تاریخ نگار دوران قاجار و مشروطه، جمعه یکم ژانویه 2016 (11 دی ماه) در پاریس درگذشت.
به گزارش ایرنا، هما ناطق پژوهشگر تاریخ معاصر و مولف کتاب های «بازرگانان در داد و ستد با بانک شاهی و رژی تنباکو (برپایه آرشیوامین العرب)»، «از ماست که برماست» و «مصیبت وبا و بلای حکومت» است.
به گزارش خانه کتاب، وی در سال 1313 در ارومیه به دنیا آمد و پس از انجام تحصیلات ابتدایی و متوسطه در تهران با بورس دولتی فرانسه به پاریس رفت و تحصیلات عالی خود را تا مقطع دکترا در پاریس به انجام رساند.
پس از بازگشت به تهران به استخدام گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران درآمد و ضمن تدریس در دانشگاه چندین کتاب در زمینه تاریخ معاصر ایران به قلم وی منتشر شد.
کتابهای «بازرگانان در داد و ستد با بانک شاهی و رژی تنباکو (برپایه آرشیو امین العرب)،
«افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر شده دوران قاجار»و «تحقیقی درباره میرزا ملکم خان و روزنامه قانون» و دو کتاب «از ماست که برماست؛ مصیبت وبا و بلای حکومت)» از جمله تالیفات این نویسنده است.
عصر ایران
هما ناطق، پژوهشگر نامدار تاریخ درگذشت
هما ناطق، پژوهشگر تاریخ و استاد دانشگاه سوربن، در پاریس چشم از جهان فروبست. او از پژوهشگران پر کار و در برخی از حوزههای تاریخنویسی راهگشا بود.
رسانهها خبر دادند که هما ناطق، پژوهشگر تاریخ، روز جمعه (اول ژانویه ۲۰۱۶ /۱۱ دی ۱۳۹۴) در پاریس درگذشته است. هما ناطق از پژوهشگران نامی تاریخ بود و تحقیقات زیادی برای تاریخنویسی در عصر قاجار و مشروطه انجام داد. او مدتی به عنوان استاد در موسسهی پژوهشهای ایرانی دانشگاه سوربن مشغول به کار بود.
هما ناطق در سال ۱۳۱۳ در ارومیه زاده شد. دورهی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران گذراند و در سال ۱۳۳۳ با بورس دولت فرانسه برای ادامهی تحصیل رهسپار پاریس شد.
ناطق در دانشگاه سوربن این شهر دورهی کارشناسی و دکترای خود را در رشتهی تاریخ گذراند. رسالهی دکترای او دربارهی سید جمالالدین اسدآبادی بود که بعدها به عنوان کتابی به زبان فرانسه منتشر شد.
هما ناطق در فرانسه در کنفدراسیون دانشجویان ایران فعالیت میکرد. او در سال ۱۳۴۷ به تهران بازگشت و به استخدام گروه تاریخ دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران درآمد. ناطق در همین ایام ضمن تدریس در دانشگاه چندین کتاب در زمینهی تاریخ معاصر ایران به رشتهی تحریر درآورد.
همکاری هما ناطق با فریدون آدمیت در زمینهی تاریخ مشروطیت، یکی از فصول مهم کار تحقیقی او بود که حاصل آن انتشار چند کتاب مشترک و انفرادی است.
هما ناطق در سال ۱۳۵۲ به دعوت دانشگاه پرینستون به مدت یک سال در بخش پژوهشی آن دانشگاه تدریس میکرد. او پس از انقلاب در سال ۱۳۵۹ به پاریس بازگشت. در سال ۱۳۶۳ به عنوان استاد تاریخ در دانشگاه سوربن مشغول به کار شد.
کتابهای "از ماست که بر ماست"، "مصیبت وبا و بلای حکومت"، "تحقیقی دربارهی میرزا ملکم خان و روزنامه قانون"، "افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده در دورهی قاجار"، "کارنامه و زمانهی میرزا رضا کرمانی" و "کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران" از مهمترین آثار هما ناطق است.
علی دهباشی نیز با تایید خبر گفت: هما ناطق جزو انگشتشمار زنان پژوهشگر بود. او حتی در جهت شناسایی تاریخ مشروطیت آغازگر بود. پدرش مهندس محمد ناطق ناصح مردی ایراندوست، شاعر و نویسنده بود، به همین سبب او در خانوادهای بزرگ شد که نسبت به تاریخ و فرهنگ ایران حساسیت و علاقه ویژهای داشتند؛ بنابراین بسیار زود خود را پیدا کرد.
سردبیر مجله بخارا درباره فعالیتهای دانشگاهی ناطق معتقد است : ناطق بعدها با همسرش، ناصر پاکدامن در دانشگاه تهران تدریس کردند. همکاری او در زمینه تاریخ مشروطیت با دکتر فریدون آدمیت فصل دیگری از کارهای جدی پژوهشیاش بود که حاصل آن همکاری در طی 20 سال چندین کتاب مشترک و انفرادی است. این موضوع نمونهای از همکاری موفق دو محقق با هم است که بعدها الگوی پژوهشگران دیگر در کار مشترک نیز شد.
دهباشی ادامه داد: بدیهی است کارهای پژوهشی و تحقیقاتی دکتر هما ناطق گنجینه ارزشمند تاریخ و فرهنگ ایران است. رساله دکتری او که به زبان فرانسه نوشته شده و هنوز بعد از گذشت 50 سال از آن دفاع میکرد بیمانند است. او درباره سیدجمالالدین اسدآبادی پژوهشی گسترده و فراتر از یک رساله دکترا عرضه کرد که امیدوارم به زودی به زبان فارسی ترجمه شود.
سایت مد و مه
http://www.madomeh.com/site/news/news/4830.htm
لطفالله آجدانی
پژوهشگر تاریخ معاصر درباره هما ناطق
«هما ناطق» از آن دست تاریخ پژوهانی بود که به اسناد و متون تاریخی، نظری ژرف نگرانه داشت. به تعبیر دیگر، یکی از زوایای تاریخ نگارانه او، معرفی و انتشار اسناد و متون تاریخی نویافته به شکلی گسترده و قابل توجه بود تا جایی که آثارش توانست راه تحلیل و تحقیق را برای دیگر مورخان باز کند.
پایان نامه دکتری هما ناطق درباره سید جمال الدین اسدآبادی بود. پژوهشی که فصل جدیدی در باب شناخت اندیشههای او گشود. همچنین او در مشروطه پژوهی اش، بعضی متون و لوایح مغفول را که میان رجال سیاسی آن روزگار رد و بدل شده بود منتشر کرد. این تاریخ نگارِ تازه درگذشته، تلاش میکرد تا جز به زبان اسناد تاریخی سخن نگوید. اگرچه هر مورخی ممکن است در مواجهه با پدیدههای مختلف، دچار کاستیها و ناراستی هایی شود - که البته او هم از این قاعده مستثنی نبود - اما تلاش وافر و کم نظیری در ارائه دقایق و ظرایف علمی متکی بر اسناد کرد. دیگر آنکه به زعم بسیاری از پژوهشگران، سعی کرد تا تاریخ نگاری اش، آلوده به نگاههای ایدئولوژیک و تعلقات سیاسی نشود. با این حال که ممکن است نسبت به برخی از نتایج و دستاوردهای تحقیقی هما ناطق، نگاه متفاوت و حتی متضاد داشته باشیم، اما نباید مانع از آن شود که سهم ارزشمند او را در اعتلای تاریخ پژوهی متکی بر اسناد و متون تاریخی نادیده بگیریم.
ناگفته نماند ناطق بیش از همه به تحلیل تاریخی روی آورد و زمینه را برای تحقیق گسترده تر و جدیدتر مورخان در موضوعات تاریخی فراهم کرد.
روزنامه ایران
http://iran-newspaper.com/Newspaper/BlockPrint/109173
گفتگوی علی دهباشی با هما ناطق
انتشار ۱۴ دی ۱۳۹۴
با خبر شدیم که دیروز ، دوازدهم دی ماه ۱۳۹۴، دکتر هما ناطق چشم از جهان فروبست. آنچه میآنچه می خوانیم گفتگویی است که علی دهباشی چند سال پیش با او داشته است. یادش گرامی باد.
در سفری که در شهریورماه بـه قـصد مـشارکت و سخنرانی در چهارمین کنفرانس انجمن ایرانشناسان اروپا به پاریس رفتم، فرصتی دست داد تا طی چند جلسه با خـانم دکتر هما ناطق استاد دانشگاه سوربن، درباره پژوهشهای ایشان راجع به تاریخ ایران به گفتگو بـنشینم. بخشی از گفتگو با ایشان را میخوانید.
ـ با آثـار شـما کمابیش اما نه بطور کامل و مضبوط آشنائی داریم. اما خیلی کمتر از سابقه تحصیلات شما میدانیم. در اینباره بفرمائید.
ـ من در ۱۳۱۳ خورشیدی در ارومیه زاده شدم. دوران تحصیلات ابتدائی را در مدرسه فیروزکوهی و متوسط را در دبیرستان انوشیروان دادگر و سپس در نوربخش (تهران) گذراندم. در مهرماه ۱۳۳۳ با بـورسی از دولت فرانسه به پاریس آمدم. دورههای لیسانس و فوقلیسانس و دکترای خود را در این کشور به پایان بردم. رساله دکتری را در احوال و تفکر «سید جمال الدین اسدآبادی» نوشتم و در ۱۳۴۵ در دانشگاه سوربن گذراندم. این اثر با کمک هزینه «مرکز ملی تحقیقات علمی» فرانسه (C. N. R. S.) و با مقدمه مـاکسیم رودنـسون استاد و مورخ سرشناس فرانسه، در ۱۳۴۶ منتشر شد. همزمان در همکاری با استاد ژیلبر لازار به ترجمه اشعاری از شعرای معاصر ایران (از جمله نیما، سپهری، شاملو، سایه، فرخزاد، نادرپور و…) و دیگران برآمدم که بخشی از این ترجمهها هم چنانکه در فهرست آثارم به دست دادهام در فـرانسه منتشر شدهاند.
ـ ماهیت کـار علمی شما در دانشگاه تهران به چه روالی بود؟
ـ در اوایل سال ۱۳۴۷ به ایران بازگشتم. نخست یک سالی در موسسه مطالعات اقتصادی استخدام شدم که با رشته تحصیلی من ارتباط نداشت. کار مهمی هم از پیش نـبردم، مگر اینکه کـتاب «چهره استعمارزده» آلبرممی استاد جامعهشناس فرانسوی (با مقدمه ژان پل سارتر) را که در تحلیل روحیه استعمارگران و استعمارزدگان بیاهمیت نیست، به فارسی برگرداندم. و به تفنّن مقالاتی نهچندان ارزشمند در نشریه «آرش» و «فردوسی» نوشتم.
همان سال دکتر سید حسین نصر، که در آن تاریخ رئیس دانشکده ادبـیات بـود، و کـتاب زندگی سیاسی «سید جمالالدین اسدآبادی» را دیـده بـود، درخواست اسـتخدام مرا در گروه تاریخ داد و من از ۱۳۴۸ تا ۱۳۶۰ در آن دانشکده به تدریس تاریخ اجتماعی ایران در دوره قاجار و تاریخ عثمانی پرداختم. در این میان در ۱۳۵۲ به دانشگاه پرینستون (امریکا) دعوت شدم و یـک سـال در بـخش تحقیقات خاورمیانه آن دانشگاه تدریس کردم. یکی دو مقاله هم در نـشریه Iranian Studies مـنتشر کردم. همچنین نگارش کتاب «قتل گریبایدوف» را به یاری مجموعه اسناد آن دانشگاه در دست گرفتم که به تأسف باید بگویم آن اسناد و یادداشتها را دیـگر در دسـترس نـدارم. در راه بازگشت از امریکا به سراغ آرشیوهای وزارت خارجه انگلیس رفتم. از اسناد جـنگهای ایران و روس مجموعه نامههای فارسی عباس میرزا نایبالسلطنه عکسبرداری کردم. بنا بود آن نامهها را با همکاری شادروان دکتر اسماعیل رضوانی کـه در هـمین زمـینه اسناد کتابخانه مجلس سنا را گرد آورده بود، منتشر کنیم. آن کتاب نیمهکاری هم از میان رفت.
از نـوشتههای دوره اقـامتم در ایران، میتوانم از چند اثر تاریخی نام ببرم: مجموعه مقالات درباره جنگهای ایران و روس با عنوان «از ماست که بر ماست»؛ «روزنامه قـانون مـیرزا مـلکم خان»؛ «آخرین روزهای لطفعلی خان زند» با همکاری جان گرنی استاد دانشگاه اکسفورد، «افکار اجتماعی و سیاسی و اقـتصادی در آثـار مـنتشر نشده دوران قاجار» در همکاری با دکتر فریدون آدمیت، و «مصیبت وبا و بلای حکومت». از آن نوشتههای جدی گذشته، مقالات پراکـنده، داستانهای کـوتاه و بـویژه نقدهائی در مجلههای نگین، راهنمای کتاب، مجله تاریخ، الفبا، کتاب جمعه و در نشریات دیگر منتشر نمودم.
ـ اما برخی از تـحقیقات تـاریخی شما در همین چند سال اخیر انتشار یافتهاند.
ـ بله، در آذرماه ۱۳۵۹ روزگار از نو مرا به فـرانسه پرتـاب کـرد. چندی بیکار بودم. تا اینکه غلامحسین ساعدی که با ما دوست بود مرا ترغیب کرد که بـه جـای نشستن رو به دیوار، بار دیگر راه کتابخانهها و بایگانیها را در پیش گیرم. خود او هم مقدمات نشر «الفبا»را فراهم آورد. چهار سـال تـمام در آرشـیو وزارت خارجه و آرشیو ملی فرانسه به رونویسی اسناد برآمدم.
در آرشیوهای آن وزراتخانه مجلدات و گزارشهای سیاسی و اقتصادی ایران و عـثمانی و روسـیه را که حق عکسبرداری نداشتم، از ۱۸۴۰ تا ۱۹۱۲ یادداشتبرداری کردم. پروندههای دستنخورده و بیشمار درباره مدارس ایران، میسیونرها، اقلیتهای مـذهبی، احزاب، انجمنها، جنگ ارمـنی- آذری، مهاجرت ارمـنیان به ایران، جنبشهای انقلابی قفقاز، سوسیال-دموکراسی، انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، تنظیمات عثمانی، روابط ایران و عثمانی، و پرونده اشخاصی نظیر حیدر عمو اوغلی و میرزا مـلکم خـان و دیـگران یافتم. از پروندههای جلد نشده چون حق عکسبرداری داشتم، تا جائی که میسر بود، عکس گـرفتم. پس بـه این فکر افتادم که بر پایه بخشی از این اسناد ناشناخته کتابی زیر عنوان «باکو در ۱۹۰۵، تبریز در ۱۹۰۶» فراهم آورم که هـنوز در دسـت دارم.
دوره دوم خدمت دانشگاهی من از ۱۳۶۳ آغاز شد. در سپتامبر همین سال بود که پروفسور ژیلبر لازار کـه در شـرف بازنشستگی بود و جانشین ایشان استاد شارل هـانری دو فـوشکور کـه هر دو کارهای مرا میشناختند، استخدام مرا به دانشگاه «سوربن جـدید» پیشنهاد کـردند تا این زمان تدریس بخشی از دروس تاریخ و ادب فارسی را یک استاد افغانی بر عهده داشت کـه بـه امریکا منتقل شد. این را هم بگویم کـه پدرم ـ ناصح نـاطق ــ از بـنیانگذاران کـتابخانه موسسه مطالعات ایرانشناسی در این دانشگاه بود، چنانکه اسـتاد لازار در مـصاحبه بدان اشاره میکند، (نشریه بخارا، شماره ۴). پدرم نهتنها نسخههای گرانبهای بسیار از متون کلاسیک شـعر و ادب فارسی را به آن دانشگاه هدیه کرد، بلکه هـمه آثار کسروی و دکتر آدمـیت را نـیز او به این موسسه داد.
دومین دوره کار دانـشگاهیام را از ۱۳۶۳ (۱۹۸۵) بـدینسان با سمت استاد تماموقت در موسسه پژوهشهای ایرانی دانشگاه سوربن آغاز کردم و تدریس جـنبشهای فـکری و مذهبی سده نوزدهم، متون تاریخی، قرائت نسخههای خـطی و بـایگانیها، ترجمه (از نـشریات) و زبان فارسی را عهدهدار شـدم. هربار هـم مجالی یافتم باز بـه سـراغ آرشیوها و کتابخانهها رفتم. در سال ۱۹۹۵ (۱۳۷۳) بعد از ژیلبر لازار نوبت بازنشستگی استاد فوشکور از موسسه تحقیقات ایرانی رسید. پس از کنار رفـتن ایـن دو دانشمند، موسسه از نظر علمی افت کرد و دیـگر اعـتبار سابقش را بـازنیافت. در ضـمن آقـای فوشکور یکی دو ماه پیـش از ترک موسسه، در یک جلسه رسمی با حضور همکاران دانشگاهی، آرشیو «آلفونس نیکلا» مورخ نامدار و دیپلومات دوران قاجار را برای ردهبندی و چـاپ بـه من سپرد. این گنجینه پنج کارتن بـزرگ انـباشته از اسـناد گـوناگون را در بـر میگرفت و سالها بود کـه در مـخزن کتابخانه خاک میخورد و کسی از هستیاش آگاه نبود. هرگز هم معلوم نشد که این اسناد از کجا آمدهاند و چگونه و از چـه زمـانی بـه دانشکده ما منتقل شدهاند.
از آنجا که نیکلا مـقارن انـقلاب مـشروطیت، از ۲۱ فـوریه ۱۹۰۶ قـونسول فـرانسه در تبریز بود، بیشتر این اسناد دوران مشروطیت، جنگهای داخلی تبریز و شکست مشروطیت را در بر میگیرند. از میان این پروندهها میتوان به گزارش سیاسی نیکلا از تبریز، به مکاتباتش با دولتمردان و برخی آزادیخواهان ایران، به مجموعه روزنامههای مشروطهخواهان آذربـایجان، و بویژه شبنامههای گروههای موافق و مخالف در مشروطیت، به ترجمههای خود او از آثار روشنفکران آن دوره، به نوشتههایش درباره شیخیگری و دیگر جنبشهای صوفیان سده نوزده، و نیز به ترجمههای پدرش از خیام، حافظ، سعدی، هاتف اصفهانی، عراقی و دیگران اشاره داد. بنا بر تعهدی که داشتم در طی چهار سـال هـمه این اسناد را ردهبندی و فیشبرداری کردم و امسال به دانشکده سپردم. برای تحقیقات شخصی خودم نیز از همه این مجموعه عکس گرفتم که هم اکنون در اختیار دارم. نمونههائی هم در برخی از نوشتههایم از جمله در «کارنامه مدارس فرنگی» بدست دادهام.
در ایـن دوره اقـامت در فرانسه کتابها و مقالاتی چند به فارسی و فرانسه منتشر کردهام. اما شالوده برخی از آثارم مانند «کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی» کشنده ناصرالدین شاه و «بـازرگانان در دادوسـتد با بانک شاهی و رژی تنباکو» را در تـهران و بـر پایه اسناد حاجی محمد حسن امینالضرب ریخته بودم که آقای دکتر اصغر مهدوی بیدریغ در اختیارم نهادند. این دو پژوهش را پس از آمدن به فرانسه و افزودن اسنادی از آرشیوهای فـرانسه در خـارج از کشور به چاپ سپردم. در ایـن سـالهای اخیر انتشارات توس کتاب «بازرگانان…» را از نو منتشر کرد. این را هم بیفزایم که از اسناد آرشیو امینالضرب هنوز پروندهای درباره قحطیهای ایران، نامههائی از سید جمالالدین و از میرزا رضا کرمانی در اختیار دارم که هنوز منتشر نکردهام.
از دیـگر پژوهـشهایم در غربت، یکی هم «ایران در راهیابی فرهنگی» است که در تشریح زمانه محمد شاه و حاجی میرزا آقاسی نگاشتم، تا شاید حق آن صدراعظم به ناحق بدنام را در خدمت به ایران ادا کرده باشم. اسناد این کتاب افزون بر سفرنامهها و متون چاپی، بر پایـه گـزارشهای فرانسویان و انگلیسها از ایـران و ترکیه و مکاتبات حاجی میرزا آقاسی تکیه داشت.
بنای کتاب «کارنامه مدارس فرانسوی در ایران» که تازهترین پژوهش من هم هست، افزون بر آرشیو نـیکلا و اسناد دولتی فرانسه، بر پایه اسناد «سازمان ملی اسناد» ایران بود. به مثل در ارتباط با بخش مـدارس آلیـانس فـرانسه و آلیانس یهود، من برای آن سازمان نامهای نوشتم و آقای لیلاز مهرآبادی کتابدار آن سازمان بیدریغ از اسناد مربوط به این دو آموزشکده عـکس بـرداشتند و برایم فرستادند. چنانکه در مقدمه کتاب نامبرده از ایشان سپاسگزاری نمودهام.
همچنین در نشریه «چکیدههای ایرانشناسی» قلم میزنم که از اعضای هیات تـحریریهاش هستم. در ایـن نـشریه نقد و بررسی کتابها و مقالات منتشر شده درباره دوران قاجار را عهده دارم. مقالاتی هم به زبان و فرانسه و انگلیسی نـوشتهام، از جمله درباره: سید جمال و ملکم و میرزا آقا جان در استانبول، روزنامه قانون ملکم خان، دانشجویان ایرانی در لیـون در سده نوزده و چند اثـر دیگر.
ـ کتابها و نـشریات ایران را از چه راه فراهم میکنید؟
ـ در مورد کتابهای چاپی ایران، بیشتر معلومات ما ایرانیان در فرانسه یکی از طریق «انتشارات خاوران» تأمین میشود که در حومه پاریس کتابخانه و چاپخانه آراسته است. نیازمندیهای پژوهندگان را از هردست که باشند، از ایران سفارش میدهد و نـوشتههایشان را به رغم اینکه روی دستش میمانند زیر چاپ میبرد. این انتشارات پل ارتباط اصلی میان ما و ناشرین ایران است، چنانکه نشریه «بخارا» نیز به همت «خاوران» پخش میشود. همچنین از تهران خانم شامبیاتی هرماه فهرست بخشی از کتابهای منتشر شده در ایران را برای بـرخی علاقمندان ارسـال میدارد تا اگر خواستند سفارش بدهند.
ـ اکنون چه کاری در دست دارید؟
ـ کار اصلی من همان پژوهشی است که از سالها پیش با عنوان «باکو در ۱۹۰۵ و تبریز در ۱۹۰۶» در دست گرفتهام. در واقع نوشتههای دیگر من در خارج از کشور در حاشیه هـمان اثر مـفصل شکل گرفتهاند. رشته مقالههائی که هماکنون درباره تاریخ «تنظیمات» عثمانی که خودتان در «بخارا» منتشر میکنید، در واقع فصلهائی از همان کتاباند.
این نکته هم به یادآوری میارزد که افزون بر اسنادی که نام بردم، امروز ما به «کتابخانه عثمانی» هم دست یـافتهایم. بدین شـرح که از دو سال پیش گروه آموزش زبان ترکی در دانشکده ما برچیده شد. کتابخانه آن گروه بیصاحب ماند و به ناچار به موسسه ایرانشناسی انتقال یافت. این کتابخانه از نظر مناسبات ایران با عثمانی، زبان فارسی در عثمانی، نشریات گـروه «ترکان جـوان» در دوره مـشروطیت ۱۸۷۶ و ۱۹۰۸، درگیری ترکان با ارمنیان، جنگهای بـالکان و سـفرنامهها و یـادبودهای دولتمردان وقت، سخت بااهمیت است.
از آغاز امسال که خانم نسرین رآیتی، مسئولیت تنظیم این کتابخانه را عهدهدار شدند، من توانستم به یاری ایشان به آن گنجینه دست بـیابم و در ایـنجا از ایـشان سپاسگزارم. همچنین از خانم رآیتی خواهش کردم که یادداشتی درباره این کـتابخانه نـاشناخته برای خوانندگان «بخارا» فراهم آورند، چه بسا به کار دانشپژوهانی آید که در این رشتهها تحقیق میکنند و نیز ایکاش دستاندرکاران کشور ما مانند سـایر کـشورها از آرشـیوها و نسخههای خطی مربوط به ایران، که در کتابخانهها و بایگانیهای کشورهای اروپائی مدفونند، عکس یـا دستکم میکروفیش تهیه میکردند تا این میراثهای تاریخی را از دستبرد روزگار در امان دارند.
ـ چه تجربیاتی از تدریس در دانشگاه تهران و سوربن اندوختهاید؟
ـ کلاس درس و رابطه اسـتاد و دانـشجو در ایـران و فرانسه تا اندازهای متفاوت است. پایه درس در اینجا بر اسناد و کتابشناسی است. به آسانی نـمیتوان نـظریه شخصی یا عقیدتی داد و یا زیاده کلیبافی کرد. دانشجو باید در پژوهشها و پایاننامههای تحصیلی روی موضوعاتی کار کند که برای خـود اسـتاد تـازگی دارند. کار استاد در واقع راهنمائی شاگرد است برای بهرهبرداری از منابع و آموختن روش تحقیق در یک حـوزه مـحدود و مـشخص. بدینسان دانشجویانی که درباره تاریخ ساسانیان و یا هر دوره پیش از اسلام کار میکنند باید زبان پهلوی بخوانند کـه در دانـشکده مـا و در بخش ایرانشناسی اجباری است. در ربط با تاریخ اسلام باید عربی بدانند و یا اگر بخواهند بـه روابـط ایران و عثمانی بپردازند باید زبان ترکی بیاموزند. ازاینرو گاهی پیش میآید که برخی از دانشجویان ایرانی کـه بـا ایـن روشهای آموزشی آشنا نیستند با مشکلاتی چند روبرو شوند. و یا چون در برگهای امتحانیشان آنچنانکه بـاید مـستند و مستدل نمینویسند از عهده امتحان برنمیآیند. گاهی هم دانشجویان درخشانی داریم که از ایران میآیند و حتی زبـان فـرانسه را بـهتر از ایرانیان خارج از کشور مینویسند که مایه شگفتی است. این هم گفته باشم که برای من هرگز تـدریس در پاریـس جای کلاسهای ایران را نگرفته است. در ایران دانشجویان با گونهای تشنگی و کنجکاوی استاد را بـه دادگـاه مـیخواندند. از این رهگذر در سازندگی خود استادها سهم داشتند. هنگامی هم که سیراب نمیشدند و آنچه را که میخواستند نمیآموختند، تخمه میشکستند!
ـ با تـحقیقاتی کـه در رشـته تاریخ دارید از نگرش کلی خودتان در موضوع تاریخنویسی جدید بفرمائید.
ـ این مبحث مفصلی است کـه مـقولات گوناگونی را در بر میگیرد. حقیقت این است که در این زمینه من چندان صاحبنظر نیستم، بلکه از صاحبنظران و تاریخنگاران زمانهام تاثر پذیرفتهام. ما ایـن را هـم میدانم که با نگرش تاریخی و یا روش تحقیق برخی هم همسو نیستم. به مثل نوشتههای کـسروی و یـا نـاظمالاسلام کرمانی را از بابت نشر اسناد بااهمیت میدانم، اما روش و شـیوه تـاریخنویسیشان را معتبر نمیشناسم. از میان تاریخنگاران دوران معاصر دکتر آدمیت را استاد خود میدانم. آنچه از ایشان آموختهام بـه اخـتصار این است:
در موضوع تاریخ میتوان گـفت کـه معیار آن کـمابیش بـطور مـشخص شناخته شده و ابهامی ندارد – یعنی تحقیق در حوادث تـاریخی زنـدگی انسان آنطور که دقیقا وقوع یافتهاند. در توضیح آن باید گفت حوادثی در متن تـحقیق تـاریخ قرار میگیرند که مفید به مـعنی از نظرگاه شناخت انسان در جـهان طـبیعت باشند. انحراف از آن معیار اصلی ما را بـه بـیراهه میکشاند. یعنی چیزی میآفرینیم که هر عنوانی بر آن بگذاریم به هرحال تاریخ نیست. در آن جهت عمومی، نگرش تاریخی صـرفاً بـر پایه دانش تحقّقی قرار دارد. مـنطق و روش تـحقیقی اسـت که دانش تـاریخی را در بـستر اصول علمی به راه کـمال مـیبرد؛ علمی که پایهاش بر حاکمیت عقل ریخته شده؛ روش آن تجربی و عینی است، انتقاد عقلی عنصر اصلی لایـنفک آنـست و از فلسفه عقل جدید سرچشمه میگیرد. این منطق خـشک تـاریخی با مـقولات عـرفانیات و کـشف و شهود و شور جنون و افـسانه و عالم اسرار کار ندارد. حتی تفسیر نظری تاریخ را هم کنار میگذارد. البته این وجهه نظر مخالفانی دارد. مختارند.
اما درباره قـانون یـا قوانین طبیعی که حرکت تاریخ را مـیسازند: از مـطالعه تـطبیقی تمدنها ـ یعنی سـیر جـامعههای انسانی از توحّش بـه مـدنیّت، قانون ترقی را میتوان کلید درک حرکت تاریخ شناخت. و آن از ذات ترقیپذیری انسان به راه تحول تکاملی که قانون حیات آدمی است، نشات مـیگیرد. مشتبه نـشود قـانون ترقی در تاریخ بدان معنا نیست که جـامعههای انـسانی هـمواه سیر تـرقی مـمتد و مـستمر و بدون وقفهای را طی کردهاند. ابدا اینطور نیست؛ بلکه حرکت تمدن فرازونشیب داشته و دارد، سنگلاخ پستی و بلندیهائی را پیموده است. این تعبیر معقول یکی از مورخان است که: حرکت تاریخ در جهت ترقی همچون حرکت دندانههای ارّه اسـت، از دندانه ریز شروع میشود و در حرکت فرازونشیب دندانههای بزرگ و بزرگتر همواره به جلو میرود. این منطق ترقّی یا تحول تکاملی جامعههای انسانی از مراحل پست ابتدائی و قبیلهای به سوی مدنیت جهانشمول خیرهکننده است. این بود بـخشی از انـدیشههای فریدون آدمیت در زمینه «تئوری تاریخنویسی» جدید؛ و میخواند با اندیشههای پل وین Paul Veyne در شیوه نگارش تاریخ. او نیز بر آن است که تاریخنویسی رفتن از جزئیات است به کلیات. «سرشت تاریخ دانائی بر پایه اسناد» است. پس «تاریخ دانستن است از برای دانستن» همانند هـرعلم دیـگر. اما کار هر تاریخنگار به تنهائی «ناتمام» است، و همواره با «کمبود اسناد» روبروست. کمبودهائی که آیندگان باید تکمیل کنند. به بیان دیگر و برای نمونه: یک تاریخنگار سرگذشت یک شهر باستانی را به دست مـیگیرد و هـرچه در این زمینه میداند، روی کاغذ مـیآورد. سالها بـعد تاریخنگار دیگری با مدارک تازه و نویافته از راه میرسد و اعلام میکند: در همان شهر فلان بنا یا فلان تپه هم بوده که پژوهشگر پیشین ندیده بود. اما نگارش تـاریخ یـک «فعالیت روشنفکرانه» است، بیآنکه با سیاست سـروکار داشـته باشد. به مثل میتوان درباره جنگ نوشت اما به عنوان پژوهشگر و نه «میهنپرست». به عبارت دیگر تاریخنگار تنها «سخن از آنچه بود میراند و نه از آنچه میشایست بود». یا به گفته «وبر» تاریخنویسی با «داوری» و پیشداوری بیگانه است. ایدئولوژی برنمیدارد.
ـ پس نظر شما درباره تـاثیر تـاریخنویسی روسها در ایران چیست؟
ـ تاریخنویسی ایدئولوژیکی و استالینی را حزب توده در ایران باب کرد. با اندیشههای از پیشساخته و با شعار «هرکه با ما نیست بر ماست» به میدان آمد. تیشه به ریشه شک علمی و استقلال اندیشه زد، که پیشزمینههای آفرینش هر اثر عـلمی و هـنری به شـمار میآیند. با تبلیغ الگوبرداری از «ایوانف»ها به تحقیق جوانان برآمد. چنین بود که بعضی نویسندگان به خود اجازه دادند درباره تاریخ «طبقاتی» ایران از دوره مـاد تا دوران معاصر یکسره قلمفرسائی کنند. به یاد میآورم که یک بار چندین تـن دانـشجو بـه سراغ دکتر زریاب خوئی رفتند که در آن سالها تاریخ ساسانیان و صدر اسلام را درس میداد. گفتند: «ما میخواهیم شما تاریخ اقتصادی و طبقاتی ایران آن دوران را بـه مـا بیاموزانید». دکتر زریاب پاسخ داد :«من اینکاره نیستم» اصرار ورزیدند. تا اینکه یکی دو جلسه از وضع اقتصادی بـغداد سـخن گـفت. همین موضوع را پرسش امتحانی تعیین کرد. حتی یک نفر از عهده پاسخ برنیامد. آنگاه به اعتراض آمدند که «سئوال سـخت بود»!ش بدتر اینکه نقد تاریخی – که بازآفرینی و بازنگری یک اثر بر پایه اسناد و مدونات نـوین است ـ به دشنامگوئی و اتهامزنی بـدل شـد. تا آن زمان تاریخ فرهنگی ایران با آنهمه نابردباری و خشونت لحن آمختگی نداشت. دستکم ورد زبان بیشتر مردم پند خواجه شیراز بود که هشدار میداد: «با دوستان مروت با دشمنان مدارا». بدبختانه فرهنگ حزب توده و طرد به جـای استدلال هنوز در قلم و زبان ما ایرانیان زنده است. تا جائی که حتی در کنگره ایرانشناسی که همین روزها در پاریس برگزار شد، یکی از پژوهشگران فرنگی موضوع گفتارش را خشونت اهل قلم در ایران، برگزیده بود.
ـ پیام شما پس از سی سال تدریس بـه دانـشجویان ایران چیست؟
ـ چگونه میتوانم از این راه دور نسخهنویس جوانان ایران باشم. حتی نمیدانم امروز در آن گروه تاریخ دانشگاه که روزگاری میشناختم چه میگذرد. مگر اینکه به پیرانهسر، اندرزهای کهنه آن روزگاران را از سر گیرم و بگویم: رابطه شاگرد با استاد نـباید بـازتابی باشد از «هر چه استاد ازل گفت بگو میگویم». هرآنکه در پی آموختن است چه بهتر که شک علمی را نیز رهنمون خود کند که رابطه مراد و مرید را به گفتگوی علمی برگرداند، تا اگر روزی خود بر مسند استادی تـکیه زنـد، سخن تازهتری برای آموزاندن داشته باشد. از کلیبافی بیشتر درمیگذرم. حرف دیگری ندارم. جز اینکه: یاد آن اوقات که میافتم «دل میرود ز دستم». سپاسگزارم.
مجله بخارا
http://bukharamag.com/1394.10.11243.html
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رافائل گروسی نیچروان بارزانی رهبر انقلاب حج عراق مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم
شهرداری تهران تهران حجاب هواشناسی قوه قضاییه آموزش و پرورش قتل فضای مجازی پلیس سازمان هواشناسی شهرداری باران
خودرو ایران خودرو بازار خودرو قیمت دلار بانک مرکزی قیمت طلا قیمت خودرو دلار حقوق بازنشستگان مسکن قیمت بورس
نمایشگاه کتاب سریال افعی تهران مسعود اسکویی زنان تئاتر محمدعلی علومی تلویزیون دفاع مقدس سینمای ایران صدا و سیما سریال کتاب
مغز دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان گوشی هوشمند
اسرائیل رژیم صهیونیستی حماس غزه فلسطین جنگ غزه آمریکا روسیه رفح اوکراین طوفان الاقصی نوار غزه
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر ذوب آهن نساجی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی سپاهان رئال مادرید جواد نکونام
هوش مصنوعی اپل سامسونگ آیفون باتری گوگل مایکروسافت تلفن همراه ماهواره ناسا
رژیم غذایی بیمه کاهش وزن زیبایی چای دندانپزشکی فشار خون بیماران خاص سبزیجات