پنجشنبه, ۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 23 January, 2025
سکه بیرونق خاطرهبازی
این روزها سکه خاطره بازی خیلی پررونق است و با تحریک حس نوستالوژیک، میتوان مشتری جلب کرد و پولی درآورد؛ یکی «بچه های دیروز» تولید میکند و دیگری دفترچه های «یادتونه؟»، کسی با یک صندلی لهستانی بر رونق کافه اش میافزاید و دیگری با بریده تصاویر «سیاه و سپید» فردین و بیک ایمانوردی خود را جذاب نشان میدهد. این خاطره بازی ها البته کپی کمکیفیت و نسبتا مبتذلی است از آنچه در اروپا جریان یافته و حال واجد ویژگی های اقتصادی و اجتماعی هم شده است. چرا می گویم کپی مبتذل، چون اساسا نوستالوژی در یک بستر عینی و ملموس شکل میگیرد؛ در شهری که ساختمان ها و کافه ها و کوچه هایش امکان ساخت «نیمه شب در پاریس» را فراهم کند، در پراگ و لندن و برلین که با همه مدرنشدن شان، می توان گذشته را هم سراغ کرد. اما شهر تهران اساسا خاطرهای نمی سازد که بعدتر حس نوستالوژیک برانگیزد، نه امروز که از 100 سال پیش. محمدعلی فروغی، روز جمعه 15 اردیبهشت سال 1283 شمسی (6 می 1906)، وقتی هنوز معلم سادهای در مدارس تهران بود، در دفترچه خاطراتش مینویسد: «صبح، ما را زود بیدار کردند برای رفتن به شاهزاده عبدالعظیم. آقا [منظور پدرش ذکاءالملک فروغی است] و من و برادرم و حاجی محمدحسین و برادرش و پسرش، همه با هم رفتیم و نورالله خان و سیلمان خان و مولانا و عزتالله و حاجی محمدعلی، رفیق حاجی محمدحسن و دو نفر شاگرد آنها بودیم. گلبندک سوار واگن شدیم تا گار راه-آهن نشستیم. بی معطلی به شاهزاده عبدالعظیم رسیدیم. باغ سراجالملک رفتیم. پیش از ظهر با نورالله خان و برادرم و حاجی ابراهیم رفتیم طرف مغرب شاهزاده عبدالعظیم به خیال دیدن محلی که چند سال قبل با سعیدالاطبا و حاجیخان رفته بودیم در سبزهزار، سیزده به در، نان و ماست خورده بودیم. آن محل را نتوانستیم پیدا کنیم. وضع تغییر کرده بود...» این نوشتهها نشان میدهد که از 100 سال قبل هم کسی نمیتوانسته در تهران تجدید خاطره کند چون هیولای ساختوساز و تغییر و نوسازی، چیزی از خاطره باقی نمیگذاشته است.
فروغی چند روز پیشتر هم البته نوشته بود: «غروب آمدم طرف منزل. ابر غلیظی بالا آمده و رعد و برق میزد. اما عمده طرف کوه بود و اینجا باران مختصری آمد. منزل که رسیدم گفتند حاجی محمدحسن آمده و امشب اینجا میآید. آمد. پسرش را هم آورده و تا دو ماه دیگر خیال دارد کسانش را هم بیاورد. صحبت از اصفهان کرد و گفت بد شده و در واقع حالا هیچ چیزش از طهران بهتر نیست». این یعنی همان هیولای مکنده، به واسطه نوسازی، تهران را به برترین شهر ایران بدل کرده بود. بدل کرده بود و بدل کرده است تا تغییر و تحول سریع، با قید بیحساب و کتاب و منطق، بشود یکی از پیشانینوشتهای پایتخت.
چندی بعد هم که بانگ مشروطه خواهی بلند شد و مردمان ایران در جستوجوی عدالتخانه، به دارالشورا رسیدند، باز تهران بود و تحولات سریع، اینبار به واسطه تغییرات اجتماعی و الزامات سیاسی. مشروطه آمد اما نماند و چندی بعد، رضاخان با چند عراده توپ تهران را تسخیر کرد؛ رئیسالوزرایی را برای سیدضیاء گرفت و فرماندهی قوای نظامی را برای خود. اینبار تحولات تهران، حساب و کتاب هم داشت و قرار بود نشان دهد عاملان کودتای سوم اسفند در پی اصلاحاند. حساب و کتاب دیگری هم داشت که کسی درنیافته بود؛ قزاق سودای سروری داشت و باید مظاهر قاجار را میزدود. این بود که عملجات بلدیه به جان خیابانها افتادند و به اسم تعریض و تسطیح، تا توانستند شهر را از نشانه های سلطان صاحبقران و خان مظفر زدودند.
رضاخان که بر تخت نشست، چهره تهران را تغییر داد به قیمت پاک کردن همه خاطرات ساکنان این شهر. تکیه دولت و سنگلج قربانی مدرنیسم شدند، گرچه فقط مظاهر شهر مدرن شد و نه مناسباتش. حال پایتخت صاحب ساختمانهای مجلل و خیابانهای عریض بود اما سلطان میتوانست نخستوزیرش، محمدعلی فروغی را زن ریشدار خطاب و خانه نشیناش کند یا با زور، املاک مردم را تصاحب کند. بنابراین تاریخ نویسان «رضاشاه کبیر» باید مینوشتند: «در این هنگام که عمران و آبادی و خیابانکشی و نوسازی شهرها که اجمالا مستلزم تخریب ساختمانهای واقع در مسیر خیابانها بود، با مخالفت عده ای از صاحبان املاک و کهنهپرستان مواجه شد و چون مسئولین شهرداریها به موجب قانون توسعه معابر، ناچار به تخریب ساختمانهای واقعه در مسیر خیابانها بودند، صاحبان املاک پس از تخریب، در نوسازی و ایجاد بناهای جدید مسامحه و در واقع با این عمل خود یک نوع مبارزه منفی بروز میدادند.»
دوران رضاخان هم گذشت و به تدبیر همان فروغی، فرزندش محمدرضا بر تخت نشست که البته تا «شاهنشاه» شدن، 12 سالی منتظر ماند. اگر در 12 سال نخست، دست دولتش برای بهرهگیری از کمکهای اصل چهار ترومن دراز بود، در 12 سال دوم و سوم، دلارهای نفتی به اندازهای بود که پایتخت را صاحب برج کند و بزرگراه و شهرک های تازه ساز. پهلوی دوم فرنگ را خوب سیاحت کرده بود و گمان میکرد «تمدن بزرگ»اش با چند ساختمان و خیابان بنا میشود. همانگونه که ناصرالدین شاه تصور میکرد میتواند در دل تهران شانزلیزه را شبیه سازی کند... این همه اما از شهر، هویت زدود و تهران شهری شد سرگردان میان سنت و مدرنیسم درست بسان ساکنانش.
این سردرگمی شهر در سالهای پس از انقلاب هم ادامه یافت و گاه تعمیق هم شد. اینبار البته شهوت مدرنیسم نبود که خود را بر در و دیوار شهر تحمیل میکرد که الزامات اقتصادی و اجتماعی ناشی از جنگ بود. پایتخت، بیمارگونه بر جمعیت و وسعت خود میافزود و مدیریت شهری هم وقتی بعد از یک دهه خواست ترافیک و آلودگی را چاره کند، پیکر قدیمیترین بافتهای شهری را خراشید تا شمال و جنوب تهران به هم نزدیکتر شوند. این بار سفره نفت رنگینتر بود و بنابراین سازهها بزرگتر شدند و خیابانها عریضتر! پایتختی مدرن با مترو و بیآرتی و برج مخابراتی، تونل و به تازگی بزرگراه دوطبقه، و احتمالا تا چندی دیگر آسمانخراش با ساکنانی که کوچکترین حس تعلقی به آن ندارند و خود را «شهروند» این شهر نمی شمارند. عجیب نیست که وقتی دلزده میشوند، اتوبان نواب را میپیمایند، به فرودگاه میروند و ساعتی بعد در دبی یا ابوظبی، «توریست» میشوند.
کدام ما میتوانیم برای کودکانمان از کوچههای کودکی سخن بگوییم؟ کدام خانه پدربزرگ و مادربزرگ را میتوانیم محمل خاطرهای کنیم برای فرزندانمان. از این وسیعتر و مهمتر، چه بر سر مکانهایی آمده که خاطره جمعی ساکنان پایتخت را میساختهاند؟ غیر از حسینیه ارشاد، کدام فضای شهر یادآور مبارزات آزادیخواهان این شهر است؟ نمیپرسم خانه های عینالدوله و مخبرالسلطنه کجاست، یا چه بر سر پارک اتابک و مقتل آزادیخواهان مشروطه آمد یا سیدین مشروطه از کجا انقلاب را هدایت میکردند. حتی توقعی نیست که نشانی از خانه فروغی و فروزانفر و بهار و خانلری و... مانده باشد و حتی اثری از کاشانه مصدق و کاشانی. اما میتوان پرسید که پاتوق شریعتی کجا بود و چه از آن مانده؟ میتوان سوال کرد که دهکده کوچک جماران کجای تهران امروز است؟ نسبت آن مخروط زشت خیابان مجاهدین با مجلس شورا چیست؟ و...
تهران برای ساکنانش خاطره نمیسازد که هیچ، خاطرات آنان از کودکی و نوجوانی را هم به سرعت محو میکند و به کام نوسازی مداوم و سود اقتصادی ناشی از آن میکشاند. شهری هم که خاطره نسازد «شهروند» نخواهد داشت. شاید بتوان با «بچه های دیروز» و «محله ما» کسانی را پای تلویزیون نشاند و حس نوستالوژیکشان را تحریک کرد، اما با «سرای محله» نمیتوان ساکنان محلاتی را که دائم در حال تغییر و تبدیل و تحولاند، به شهروند بدل کرد؛ شهروند باید از محیط زندگیاش خاطره داشته باشد تا کمکم هویتی برایش پدید آید و حس تعلقی. تهران امروز شهر تناقض است، شهر ضدخاطره.
این مطلب در چارچوب همکاری رسمی میان انسان شناسی و فرهنگ و نمایه تهران منتشر می شود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست