چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
خسته از شهر بخش ۴
● ادیسه ایرانی کریم
صحبتهای مسعود جوزانی آنقدر واقعی است که میشود باورش کرد و این احتمالا از اتفاق نادری است که یک کارگردان در یک گفتوگو فقط و فقط از فیلم یک کارگردان دیگر تعریف میکند و علیرغم کسوتش به سادگی و صداقت اعلام میکند که «افتخار میکنم در جایی فیلم میسازم که مجیدی فیلم میسازد.» این را بعد از این گفته میگوید که مجیدی باعث شده است شرمنده نباشم در این سینما حضور دارم. قبل از آن آقای جوزانی فیلم مجیدی را با فیلم پول برسون مقایسه میکند و بنابر دلایل فراوان توضیح میدهد که این فیلم بهتر است و بعد اشاره میکند که برسون از فیلمسازان مورد علاقهای اوست.
● فیلمهای زیادی ساخته شدهاند که هدف اصلیشان زندگی آدمهای حاشیه است. فکر میکنم نگاه مجید مجیدی به این آدمها طور دیگری است و این آدمها در کارهایش مشخصهها و مولفههای دیگری دارند. در فیلمهایی که ساخته شده است معمولا تکیه عمده روی قصه است تا نشان دادن کاراکتر و مشخصههای این آدمها در آن موقعیت. بگذارید یک جور دیگر بگویم چون فکر میکنم این شکل سوال مناسب شروع این مصاحبه نیست. بگذارید اینجوری شروع کنم. شما به عنوان کسی که مجیدی را میشناسید فکر میکنید چه دغدغهای باعث میشود که او تصمیم بگیرد فیلم بسازد.
به نظر من مجیدی بیشتر دنبال انسان و هویت و ارزشهای انسانی است. اینها ارزشهایی هستند که بعضی وقتها به نظر میرسد از یاد رفتهاند. من فکر میکنم او دنبال ظرف خوبی میگردد که این دغدغهها را بیان کند. آدمهای حاشیهای هم چند دسته هستند. آدمهایی هستند که از بازویشان نان میخورند. آدمهایی که لزوما لمپن و بیکار نیستند بلکه با تمام وجودشان تلاش میکنند و نان بازویشان را میخورند و فکر میکنم این فضا هنوز بکر است.
این یک میدان آماده است که روی آن کار کنی و علت انسجام یک جامعه را بفهمی. این مسائل دیدنی نیستند، بنابراین توضیحشان در تصویر مشکل است. مثل عشق، نیکی و یا خدا. اینها در پردهای از ابهام هستند. ما به ازای آنها، نمیشود به راحتی چیزی را تصویر کرد. سخت است که بروی به این واقعیت پی ببری. فضایی که مجیدی به کار میبرد بستری است که میتوان در آن این چیزها را نشان داد و اینها را در این فضا مطرح کرد و اخلاقی را که این مفاهیم و کلمات در زندگی پدید میآورند و علت ادامه دادن زندگی این آدمها و تلاش مستمرشان را در این فضا بیان کرد.
● به نظرم مجیدی از لحاظ ریشههای مذهبی و اجتماعی مربوط به بخشی است که اگر در دوره جنگ فیلمساز میشد احتمالا فیلم جنگی میساخت، اما او مربوط به نسل بعد از دوره جنگ است. خودش به عنوان یک بازیگر در فیلمهایی بازی کرد که عمدتا سیاسی بودند: فیلمهایی مثل بایکوت، تشکیلات و فیلمهای دیگر که فیلمهایی سیاسی از تاریخ معاصر بودند. به عنوان یک هنرمند بازیگر آن دوره را طی کرد، دورهای سینمای جنگی هم گذشته بود یا اینکه اقلا دوره اینکه کسی بیاید فیلمساز جنگی شود نبود. او یک نسل بعد از آن بود و با نگاهی به همه این فضاها رفت به سمتی که شما میگویید: انسان...
من یک دیدگاه دیگر دارم. به نظرم آدمها با هم متفاوت هستند. مثل اثر انگشت آدمهای مختلف که با هم متفاوت است، آدمها نسبت به وقایع و اتفاقات به شکل متفاوتی برخورد میکنند و افکار و حتی اعتقاداتشان شکل میگیرد. از بین این اتفاقات و حوادثی که بهوجود میآید آدمهای کمی هستند که به شکلی پالایش شده بیرون میآیند و از دنیای بیرون از خودشان پختگی را کسب میکنند و فولاد آبدیده میشوند. از جنگ، از سیاست و از همه چیز و از این شرایط که به وجود آمده تجربه میکنند چون خودشان هم در آن سهیم بودند و میزان نفوذ آثارشان در جامعه را هم آگاهانه یا ناآگاهانه تحلیل میکنند و در کارشان دخالت میدهند.
معمولا در هر دهه آدمهای کمی هم هستند که میتوانند این پدیدهها را تصویر کنند و برای این کار، آن را از کانال ذهنیشان میگذرانند، ویران میکنند و دوباره آن را به شکلی میسازند که میپسندند. مجیدی یکی از نمونههای استثنایی این دوران است. همه این تجربیات را کرده و دارای یک استعداد هم بوده. این استعداد در درونش پرورش پیدا کرده و حالا سعی میکند انسان را مطرح کند چون زیربنای شکلدهنده همه وضعیت جهان امروز به هر حال انسان است. او نگاه میکند به انسان و به اعتقادات درونی انسان و شیوه ارتباط خودش با ناشناختهها و به نظر من به این دلیل این بستر را انتخاب کرده که راحت این مسائل را بیان کند.
قبل از اینکه در مورد این فیلم صحبت کنیم بگویم و دلم میخواهد این مساله به شکل خوبی منعکس شود که این فیلم روح مرا پالایش کرد. من مطمئن هستم دیدن این فیلم روح انسان را پالایش میکند. شما اگر به کامپیوتر بار اضافه بدهی و اطلاعات بیربط و بیاساس و trash در آن جمع کنی، بعضی وقت ها لازم میشود که این اطلاعات را دیلیت کنی. احساس من این است که ما اگر کامپیوتر بودیم این فیلم این آشغالها را دیلیت میکرد و باعث میشد که تو یک لحظه به خودت برگردی.
یکی از لحظات فراموش نشدنی این فیلم وقتی بود که کریم را اخراج میکنند و او یک تخم شترمرغ را که به او رسیده است به خانه میآورد و آنجا کات میشود به اینکه به همراه همسرش با این تخممرغ املت درست کرده و دارند آن را تقسیم میکنند. یعنی بدون آنکه شعاری داده شود زیربناهای فکری و ذهنی این آدم نشان داده میشود. او یک شبان بیآلایش است که دارد به کسانی که دعوی موسیگری دارند درس میدهد و میگوید تو حرف میزنی و من عمل میکنم.
● همین صحنه که گفتید جاری بودن زندگی را هم نشان میدهد. آنجا کریم در اوج گرفتاری است، اخراج شده و گرفتار سمعک دخترش هم هست و آن تخم شترمرغ را هم کارگر افغانی، مشهدی رمضان از سهم خودش به او داده است که گفتید بین همسایگان پخش میکند. وقتی میرسد به خانه با بچهها مهربان است و به زنش هم میگوید میخواهد کار بهتری پیدا کند. جاری بودن و امتداد زندگی و حضور امید قابل حس است.
بله. این آدم آدمی است که به یک واقعیت رسیده. درزندگی غربی از دست دادن کار میشود از دست دادن همسر و خانه و همه چیز. اینجا و در این فضا از دست دادن کار باعث نمیشود که او ناامیدی را به خانه ببرد. میگوید تا فردا خدا کریم است و حتما اتفاقی میافتد. از این فیلمها در غرب زیاد ساخته میشود و اتفاقا یکی را هم آقای نادری ساخته (manhatan by mumber). طرف وقتی کارش را از دست میدهد زن و زندگیاش را هم از دست میدهد و ناامیدی به خانه میبرد و تنها میماند.
ولی وقتی آدمی به این اعتقاد برسد که در گردش دنیا من تنها نمیمانم، با همان عشق با زن و بچههایش روبرو میشود. مهمتر از بچهاش زن اوست. صحنهای که او روی بالا پشت بام ایستاده و به زنش میگوید تابستان بچهها پایین بنشینند و تلویزیون نگاه کنند و ما بیاییم این بالا بخوابیم، آنجا عشق را و لذت از زناشویی را به سادهترین و محترمانهترین و شریفترین شکل بیان میکند.
● و حجب و حیای زن را.
جفتشان را با هم. من واقعا با دیدن آن لحظهها از شوق بغضم میگیرد که زندگی میتواند به همین سادگی باشد.
● نکته جالب هم این است که همه آدمهای دور و برش هم همین حس را دارند. زنش هم میگوید خدا هست و حضورش را باور دارد. آن دوستش که به او میگوید خاله اوغلی هم با همه سادگی همین حسها را القا میکند. انگار همه چیز دست به دست هم میدهند که این زندگی هر چند خیلی مختصر و فقیرانه و با لک و لک جریان داشته باشد و لنگ نماند.
این عبارت لک و لک هم عباراتی است که ما به کار میبریم. آنها دارند زندگیشان را میکنند. بیرون آوردن این نوع زندگیها خیلی جذاب است و آدم را به فکر وا میدارد و وادار میکند که به درون خودش رجوع کند. شاید آن خلوص، اعتقاد راسخ و بیواسطهای که بین این چوپان بیابانی و خدا وجود دارد با هیچ چیز دیگر قابل قیاس نباشد.
نوع نگاه سادهای که به زندگی دارند باعث میشود کانون گرمی داشته باشند که این کانون با هیچ پولی قابل خریدن نباشد. اینها البته یکسری آرزوهای جهانی هم هست. در دهه شصت جوانان آمریکایی میخواستند به این نوع زندگی برسند ولی موفق نشدند. این نوع زندگی که همه چیز را ساده بگیریم. ما نیاز داریم غذا بخوریم، عشق بورزیم و تولیداتی بکنیم که به دردمان بخورد. این آدمها بدون آنکه لازم داشته باشند این شعارها را بدهند، دارند اینطوری زندگی میکنند و این رشکبرانگیز است. اینها به خاطر عشق و اعتقادی است که در وجودشان هست. اینها را یاد نگرفتند بلکه در وجودشان نهادینه شده است.
● وقتی میخواهی همه اینها را فیلم کنی باید بستری فراهم کنی که در آن بستر گم شدن یک شترمرغ آنقدر مهم دیده شود که به گره مهمی در یک فیلم مهم تبدیل شود. این غمها و شادیهای کوچک خیلی نمودهای جالبی در این فیلم دارند.
اشاره خیلی خوبی کردی. کریم وقتی شترمرغ را گم میکند، خودش هم گم میشود. ما هر کدام شکافهای زیادی در روحمان داریم که شیطان به راحتی میتواند درآن تخم بگذارد. اینجا در فیلم اشاره عرفانی خیلی زیبایی میشود. گم شدن شترمرغ به نوعی گم شدن خود کریم است. وقتی شترمرغ گم میشود، به نوعی انگار او در بوتهای ازآزمایش قرار میگیرد. حرکت میکند و به شهر میآید و انگار او هم مثل شترمرغ گم شده است. آنها انگار دارند یک راه موازی را میروند. یک اتفاق تبدیل میشود به تغییر زندگی او. اتفاقی که میافتد این است که این آدم، هرچقدر که به شهر نزدیکتر میشود، چرک میشود و در دور و بر خودش آشغال جمع میکند.
● این بخش بد ماجراست. بخش خوب هم این است که آن مساله برایش اتفاق میافتد که دریک جا ایستاده است و یک نفر میآید ترک موتورش سوار میشود و میگوید برو و او یاد میگیرد که برای گذراندن زندگی میتواند این کار را بکند.
به نظرم در طی این ادیسهای که این آدم طی میکند وارد فضاهای جدید می شود. وقتی کاملا ناامید ایستاده است، انگار یک نفر میگوید تو این کار را بکنی و روزیات میرسد قسمتهای خوب و بد هم دارد. همین آدمی که با یک تخم شترمرغ املت درست میکند و آن را تقسیم میکند، تبدیل میشود به کسی که دری را که هیچ نیازی به آن ندارد وزنش آن را به خواهرش داده و آنها شدیدا به این در نیاز دارند، با زور پس میگیرد. این آدم چرک شده و از آن حالتش خارج میشود. وارد محیطی میشود که آن را نمیشناسد و این محیط دارد او را آلوده میکند. دور و بر خودش را پر از آشغال میکند و این آشغالها نصف خانهاش را گرفته است. آشغالی که حتی نمیگذرد بچهها درست باز میکنند.
● نکته جالب این است که با وجود آنکه قرار است او در این قصه آدم خوب باشد، آدم خوب خوب هم نیست.
بله او آدم است.
● و همین آدم هم قرار است در این فیلم همراه تماشاگران فیلم پالایش شود و این اتفاق در خود فیلم میافتد، وقتی که پایش میشکند و او که دیگر کاری نمیتواند بکند با چشم خودش میبیند که همه آن آشغالها را که دور وبرش جمع کرده بود دارند میبرند، حتی آن در آبی را. او نه میتواند کار بکند و حرفی بزند و نه میخواهد ....
بله. این ادیسهی کریم است. او یک جایی دارد که در یک شرایط حداقل زندگی میکند و بعد شترمرغی را گم میکند و خودش هم گم میشود و میرود دنبال چیزهایی که به او ربطی ندارد و آشغال جمع میکند. این ادیسه اوست. ادیسه هم در سفر تبدیل به یک انسان برتر میشود. میرود و وقتی برمیگردد انسان برتری میشود و کنار زن و فرزندش میرسد. آن آدم اول مهم نیست. مهم این است که در طی یک سفر درونی و بیرونی به آدم دیگری میرسد.
● یک جا در فیلم هست که او در شهر گم شده، دارد وسوسه میشود که یخچال را بفروشد و نزدیک است که در پلیدیها گم شود اما یک جا روی یک ماشین چند تا شترمرغ را میبیند که به او نگاه میکنند و او از غلتیدن در سیاهی نجات پیدا میکند و کات میشود روی جایی که معلوم میشود یخچال را برده و تحویل داده است.
انسان وقتی به دنیا میآید یک طبیعت دارد که به خاک چسبیده و یک فطرت دارد که بلندپروازی میکند و میخواهد بپرد. انتهای طبیعت چیزی به جز مرگ نیست اما انتهای فطرت پرواز است. شترمرغها درحقیقت نهاد خود اوست و کل ماجرا دارد او را برمیگرداند به پاکی نهاد خودش. گریم فوقالعاده آقای سعید ملکان هم جالب است که بینی آقای ناجی را شبیه خود شترمرغ کرده است بدون اینکه بیرون بزند و اذیت کند. اگر دقت کرده باشید آن بینی آدم را یاد شترمرغه میاندازد. شاید نیازی به این هم نبود اما به هر حال میخواسته این حس را بیشتر القا بکند.
● خود فیلم هم با نمایی از شترمرغ شروع میشود و با آن هم تمام میشود. نمای شروع فیلم با تصاویری از شترمرغ است و صدای کریم که دارد ناز و نوازششان میکند و وقتی یک شترمرغ فرار میکند و پیدایش هم نمیشود، میگوید خیلی نامردید و میرود دنبالشان.
و خودش را شبیه به شترمرغ میکند.
● نمای آخر هم با تصویر زیبایی از شترمرغ است و اینها اشاراتی بر طبیعت هم هست و از این میسر هم یک بار دیگر حضور خدا را یادآوری میکند.
چیزی که در این فیلم دوستداشتنی است این است که ما آدمی را میبینیم که فطرت عاشقانهای دارد. این عشق جایش را میدهد به آشغالهایی که دور خودش جمع میکند و فکر میکند هر کدام از آنها دارای ارزشی است. در این سفر ادیسهوار کریم، فطرت او همانی است که عاشق است اما معشوق را عوض میکند. او عاشق زن و فرزند و زندگی و کار و حتی شترمرغهایی است که شبیه خودشان شده که همه را از دست میدهد اما عشقش را از دست نمیدهد و حالا عاشق یکیدیگر شده است.
یک اتفاق ساده باعث میشود که او بفهمد نگه داشتن این آشغالها ارزشی ندارد و او باید برگردد به خودش و در این بازگشت یواش یواش شترمرغ گم شده هم به او نزدیک میشود. یکی میگوید که در فلان جا دیدندش. فکر میکنم زیبایی کار مجیدی هم همین است که همانطوری که شیطان دنبالش میآید و او را میکشاند به سمتی که مثلا آن یخچال را بفروشد، یک چیز دیگر هم هست که مواظب اوست. دو سه جا این اتفاق میافتد. یک جا کسی این یخچال را از او نمیخرد. چند جا از این اشارات هست. یک جا وقتی است که یک نفر هزار تومان به او اضافه میدهد.
یک لحظه تردید میکند. میداند اضافه داده، داد هم میزند که اضافه دادی اما وقتی که نمیشنود، بدش هم نمیآید. به سرعت نمیدود که پول طرف را بدهد. آن پول هزار تومانی را سوا میگذارد در جیبش. بعداً که میخواهد گوجه بخرد اول با پول خودش هزار تومان میخرد و بعد با آن پول حرام هزار تومان دیگر گوجه میخرد که کیسه سوراخ میشود و آن گوجههای حرام میریزد. اشاراتی برای اینکه نشان بدهد در این دنیا توازنی هم وجود دارد. برعکس این هم اتفاق میافتد که کسی که ترک او سوار شده برمیگردد و میگوید این پول را به من اضافه دادی. او به این پول نگاه میکند و انگار دارد به خودش یادآوری میکند یک نفر هست که مواظب اوست. یعنی او هم با دیگری همان کاری را کرده که یکی با او کرد. این فیلم به نظر من خیلی پرقدرتتر از فیلم پول برسون است. این فیلم با همه ایرانی بودنش یک فیلم جهانی است.
● آن پانصد تومان را هم بعدا میخواهد بدهد به دخترکی که اسپند میگرداند اما موقع دادن این پول هم آن شک وجود دارد و آخر هم نمیدهد.
بله. این وسوسه شرایط را واقعیتر و دیدنیتر میکند. در فیلم پول، برسون هم چیزی شبیه این را مطرح میکند که یعنی وقتی خلافی در جامعه راه انداختی به خودت و به کل جامعه برمیگردد. این فیلم برای یک نفر مثل من خیلی بیشتر از فیلم پول برسون کار میکند. برسون از جمله کسانی است که من خیلی دوستش دارم اما مجیدی فیلمی ساخته که اگر پیشروتر از او نباشد، حداقل در حد او هست. فیلم مجیدی یک اتفاق است
● اتفاقها و گرههایی که در فیلم میافتد هم بیشتر روی شخصیت هست تا عوامل بیرونی مثلا یک جا هست که کریم شخصی را سوار کرده که یک چیز شیشهای شکستنی در دست دارد و همهاش به نظر میرسد قرار است اینها بشکنند و برای او دردسر درست شود اما نمیشود و بعد موتور را میگذارد دم در و میرود طبقه سوم و باز به نظر میرسد که قرار است یک نفر آن موتور را بدزدد اما باز هم اینطور نمیشود.
همیشه این القاء میشود که انگار یک نفر مواظب اوست. زیبایی این فیلم یکیاش همین است که تو اشاره میکنی. یعنی ضمن آنکه من گفتم، به تو اجازه نمیدهد که چیزی را پیشبینی کنی یک توقع ایجاد میکند ولی ماجرا را نمیکشاند به سمتی که قواعد جامعه را به هم بریزد. مشکلی که ما در بعد از انقلاب پیدا کردیم این است که افرادی که میخواهند فیلم عرفانی بسازند قواعد جامعه و هستی را به هم میزنند، طوری که انگار قرار است معجزهای اتفاق بیفتد. یک موسیقی عجیب و غریب میآید همه صبر میکنند تا پیری از جایی بیاید که آن اتفاق را باعث شود. فیلم مجیدی میگوید برای آن کس که میبیند، هر لحظه زندگی معجزه است، هر لحظه زندگی یک اتفاق است.
ما در این فیلم خدا را همه جا میبینیم همانطوری که شیطان را میبینم و این خود زندگی است. حضور خدا سبب است. این اسبابی است که برایش به وجود میآید و این کار خداست. این فیلم به نظر من میتواند یک فیلم مرجع باشد برای کسانی که میخواهند دنبال این نوع کارها بروند. مرجعی که نشان میدهد تو برای اینکه حضور خدا را به نمایش بگذاری نیازی نداری که قواعد جامعه را به هم بریزی. یک فیلم جنگی میدیدم که یک دفعه وسط آن در کوهها مشعل روشن میشود بعد اتفاقی میافتد. یک نفر باید بگوید که در جنگ و در زندگی واقعی هیچ وقت چنین اتفاقی نمیافتد . خدا قواعد جامعه را هم نمیزند.
فیلم نشان میدهد که در ریز ریز اتفاقات این دنیا حقیقتی وجود دارد که اگر تو آن را بشکافی، آن حقیقت متجلی میشود. آن حقیقت حضور خدا و حضور شیطان است. خدا هم تو را به سمت خودش میطلبد و هم به شیطان اجازه میدهد تو را وسوسه کند و در تو تخم بگذارد. تویی که باید نشان بدهی کدام را میپذیری و کدام را رد میکنی. تویی که میدانی آن هزار تومان را باید به صاحبش پس بدهی هر چند که این احترامبرانگیز است که کریم برای بچههایش دو کیلو گوجه بخرد اما خودش میداند که این گناه است و این کار را زیبا میکند وقتی که معلوم میشود در همه جا در کنار وسوسههای شیطان خدا هم هست.
● کریم وسط این ماجراها تبدیل به «مردی که به زانو درآمد» هم میشود. اوایل فیلم سمعک را میدهد به دخترش و از او تست میگیرد که معلوم شود آیا او میشنود یا اینکه برای کمک به پدر میگوید که میشنود. اواخر فیلم هم این قضیه تکرار میشود و غرورش میشکند اما آنجا دیگر قضیه را پیگیری نمیکند چون ناتوان شده است و کاری از دستش برنمیآید. یا آنجایی که از گلفروشی بچهها ناراحت میشود و غرورش میشکند اما اواخر فیلم وقتی پاشکسته در خانه افتاده است تاولهای دست حسین را میبیند اما چون به کارکردنش نیاز دارد میپذیرد که او کارش ادامه بدهد. یعنی یک جایی ناامیدی هم هست و... .
... اتفاقا همین مسائل فیلم را طبیعی و واقعگرا میکند. با حرفهایی که ما میزنیم، اگر کسی فیلم را ندیده باشد شاید فکر کند که این فیلم یک فیلم پیچیده فلسفی است اما این فیلم یک فیلم فوقالعاده است که مثل داستان موسی و شبان مولانا گفته شده است.
قصه و شخصیتها اینقدر واقعی هستند که ما لذت میبریم. هشداری است به جامعه که نسل جوان میتواند اتفاقی را به وجود بیاورد. کریم به عنوان نسل قدیم به یک سری چیزها وابسته است اما بعد میبیند که نسل جوان پیرنگی بهتر و مقتدرتر از او دارد و کاری را که شروع کرده بود به نتیجه میرساند و آن اب انبار کثیف، تمیز شده است و بچهها کثافتها داشتهاند نشان میدهد که جهان تازهای دارد ساخته میشود به دست جوانانی که همان اعتقادات و باورها و انگیزهها در آنها هم هست اما شکل عوض کرده است. برای همین است که میگویم فیلم خیلی پر است.
این فیلم از آنها نیست که بشود از آن داستان تعریف کرد. این فیلم فیلمی است که باید دیدنش را به هر کس پیشنهاد کرد. بگویی اگر میخواهی مثل این بشود که تو شب تا صبح با خدای خودت بدون ریا خلوت کنی برو این فیلم را ببینی. آن وقت صبح زیبایی خواهی داشت. قطعا حس میکنی که آشغالها را از وجود خودت دیلیت کردهای و ریختی بیرون و یک آدم دیگر شدهای. وقتی که فیلم را دیدم احساس تمیزی کردم. احساس کردم که رفتهام خودم را در فیلم شستهام و آمدن بیرون احساس کردم که سبک شدم. احساس کردم که خیلی چیزهاست که من فکر میکنم مشکلات زندگی است، اما نیست و من زیادی دارم سخت میگیرم.
این تلخ و شیرینهاست که سببب پیش رفتن و تلاش و جلو رفتن میشود. من بعد از مدتها فیلم دیدم. سینما بود. سینما به معنای وسیع کلمه. سینمایی که دلت میخواهد به همه پیشنهاد کنی که به جای آنکه قصهاش را تعریف کنی برو ببین. این فیلم را باید دید. نباید قصه گفت. نه اینکه فیلم داستان و قصه ندارد. هر لحظه فیلم دارد قصه میگوید اما همه چیزش تصویر است. مجیدی دنبال انسان و کشف معانی است. او میخواهد مفاهیم عمدهای مثل عشق را نشان بدهد و من برای اولین بار در یک فیلم ایرانی دیدم که دارد عشق واقعی را نشان میدهد.
● چیز منفی در این فیلم ندیدید؟
نه. هیچ چیز منفی ندیدم. این فیلم یکی از بهترین فیلمهایی بود که من در طی حداقل پنج سال گذشته دیدم. چه خارجی و چه ایرانی. به نظرم کار مجیدی رشکانگیز است. مجیدی یک اتفاق است و همه ما باید از اوحمایت کنیم. مجیدی را نباید تنها گذاشت. حسادتها خباثتها پشت پازدنها سنگ زدنها، سنگ انداختنها نباید در سینما به وجود بیاید. فیلم مجیدی هم اتفاقا به این نکات اشاره دارد. مجیدی ساده زندگی میکند و ساده فیلم میسازد اما فیلمهایش در عین سادگی از اکثر فیلمهایی که به صورتی توهمزا ساخته میشوند، مهمتر است. امیدوارم همین راه را ادامه دهد.
مجیدی از آن آدمهایی است که وقتی آدمی مثل من میرود فیلمش را میبیند شرمنده نیست که در این سینما حضور دارد و این افتخار به آدم دست میدهد که خدا را شکر من در جایی فیلم می سازم که مجیدی هم فیلم میسازد.
آرش نصیری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست