چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
همزبانی و بیزبانی
زبان، ابزاری است برای برقراری ارتباط، و زبان گفتاری، مهمترین این ابزراها است. زبان مشترک یکی از مهمترین ویژگیهای یک فرهنگ است و حتی اگر یک فرهنگ مادر بهواسطه مسائلی همچون مرزبندیهای تصنعی و سیاسی، چند پارچه شود، باز هم این زبان مشترک است که میتواند ارکان یک فرهنگ مشترک را همچنان استوار و پابرجا نگه دارد.
ایران کنونی و افغانستان، تا چندی پیش زیر لوای یک فرهنگ مشترک بودند و زبانشان نیز در این میان، مشترک بود. بخش مهمی از دغدغههای محمدکاظم کاظمی، شاعر و ادیب خوشآوازه معاصر افغانستان به این امر باز میگردد که گاه آنها را در سلسله یادداشتهای روزنامهای و گاه در قالب کتابهایی به زبان ساده، اما منسجم بررسی میکند.
کاظمی، محمدکاظم (1390)، همزبانی و بیزبانی، تهران: عرفان. چاپ دوم.
در آغاز، نویسنده در طرح مسأله، اشاره به توانمندی گسترده زبان فارسی تا دو سه سده پیش و افول ستاره اقبالش اشاره میکند. دلایل چندی برای این افول برشمرده میشود که یکی از آنها، کشیده شدن مرزهای سیاسی بین سرزمینهای فارسیزبان است. اما آنچه نگاه کاظمی را به خود معطوف داشته این است که «این مرزها که نخست فقط سیاسی بودند، کمکم هویتی فرهنگی هم یافتند» (ص: 16). وی البته در همان آغاز اشاره میکند که هر آنچه درباره مسائل زبان فارسی در دو کشور ایران و افغانستان مینویسد، دامن زبان فارسی در تاجیکستان را هم گرفته (که به زور و فشار روسیه، نامش از فارسی به تاجیکی دگرگون شد)، اما بهواسطه ناآشنایی نویسنده با حوزه زبان فارسی در تاجیکستان امروز، به آن کشور نپرداخته است (ص: 11).
به جز یادداشت نگارنده و طرح مسأله، مطالب اصلی کتاب در پنج بخش کلی مرتب شده که هر بخش خود به چند زیربخش تقسیم میشود.
«بیان همزبانی» در این بخش نویسنده برای اینکه نشان دهد فارسی ایران با فارسی دری افغانستان یک زبان یکسان است، چندین نمونه از نثر نویسندههای معاصر افغانستان را گواه آورده است. او این نویسندگان را از میان کسانی گزینش کرده که سابقه زندگی در ایران ندارند تا این شائبه به وجود نیاید که تحت تأثیر محیط زندگی، واژههای فارسی ایرانی وارد ادبیات و نثر فارسی دری افغانستان شده است. تکههایی از آثار نویسندگانی همچون صلاحالدین سلجوقی (1274- 1349 خ)، میرغلام محمد غبار (1276- 1356 خ)، احمدعلی کهزاد (1287-1361 خ)، عبدالحی حبیبی (1328ق-1363 خ)، اعظم رهنورد زریاب (1323- )، سرور آذرخش (1327خ- )، حسین فخری (1328خ- )، سپوژمی زریاب (1329خ- ) و خالد نویسا (1350خ- ) نشان داده شده که بهطور کامل برای یک ایرانی قابل فهم است و از میان این همه متون نمونه، تنها سه واژه در زبان دو کشور متفاوت بود. نویسنده سپس اشاره میکند که در کل زبان فارسی رایج در افغانستان، دویست واژه وجود دارد که برای ایرانیان نامفهوم است (ص: 26).
در ادامه، نویسنده به چهار مرکز عمده زبان فارسی در افغانستان، یعنی هرات، کابل، بامیان و مزارشریف اشاره کرده که با هم تفاوتهای قابل ملاحظهای در لهجه دارند. اما کاظمی با مقایسه لهجه هراتی با لهجه کابلی و لهجه رایج در ایران، نشان میدهد که لهجه هراتی به فارسی ایران نزدیکتر است تا فارسی رایج در کابل؛ و برای اثبات این مدعا، جدول تطبیقیای از بسیاری واژهها در این سه منطقه را نشان میدهد.
اما ماجرا وقتی جالبتر میشود که در جدولی مشابه، برخی واژهها را در خراسان ایران با تهران و افغانستان مقایسه کرده و نشان میدهد که واژههای مورد استفاده در خراسان بیشتر شبیه به لهجه کابلی است تا لهجه تهرانی. مثلاً در خراسان و افغانستان، پاوزار و پیزار برای کفش به کار میرود که در نوشتههای کهن فارسی نیز به همین شکل یاشبیه آن (پایافزار) به کار میرفته است.
در ادامنه نویسنده به دنبال نشان دادن ریشههای تفاوت برخی واژگان در دو سوی مرز است و برای هر کدام از دلایلی که در زیر برمیشمریم، شواهد بسیاری ارائه میکند: 1- متروک شدن یک واژه در یک نیمه از این قلمرو زبانی؛ 2- تأثیر زبانهای دیگر (برای نمونه زبان فارسی ایران بیشتر تحت تأثیر فرانسوی بود و فارسی افغانستان تحت تأثیر انگلیسی)؛ 3-تغییر شکل و تغییر تلفظ واژگان؛ 4- تفاوتهای دستوری (برای نمونه در ایران میگویند پختن، در حالیکه در افغانستان میگویند پخته کردن)؛ 5- تفاوت در ترکیبسازی (برای نمونه در ایران میگویند لاکپشت و در افغانستان میگویند سنگپشت)؛ 6- تفاوت در حوزه کاربرد واژگان (برای نمونه در ایران جاده را برای راههای بین شهری و در افغانستان برای درون شهری به کار میبرند)؛ 7- ابداعات امروزین (در ایران واژه فرودگاه ساخته شد و در افغانستان میدان هوایی)؛ 8- نیازهای طبیعی (در ایران که مرز دریایی زیادی وجود دارد، واژههای زیادی برای دریانوردی و وسایل نقلیه روی آب میتوان یافت؛ اما افغانستان به دلیل محصور بودن در خشکی واژگان چندانی در این زمینه ندارد).
«یک زبان و دو نام» در این بخش کاظمی بر این مسئله متمرکز میشود که چرا با وجود شباهت و بلکه همسانی، دو نام مختلف دارد. وی فرضیات مختلف در این باره را بررسی کرده و نادرستی تکتکشان را نشان میدهد. از جمله اینکه دری، گونه خاصی از فارسی است که در افغانستان رواج دارد. وی برای نشان دادن این نادرستی، متون نثر و اشعار بسیاری را از شعرا و ادیبانی همچون ناصرخسرو، فردوسی، منوچهری، مسعود سعد، سنایی غزنوی، انوری، خاقانی، نظامی، عطار، سعدی، امیرخسرو دهلوی، مولانا، حافظ، اوحدی مراغهای، جامی، وحشی بافقی، فروغی بسطامی، اقبال لاهوری، ملکالشعرای بهار، شهریار و قهار عاصی گواه میآورد که نشان میدهد کاربرد نامهای دری و فارسی برای این زبان یکسان است و این دو واژه به جای یکدیگر مینشینند.
بیتردید حرف اصلی و رک و راست را نجیب مایل هروی بیان کرده، آنجا که مینویسد: «اینکه امروزه زبان فارسی رایج را در افغانستان دری مینامند و در ایران فارسی و در تاجیکستان تاجیکی، فکری است که خاستگاه استعماری دارد» و در ادامه در این باره توضیح بیشتر میدهد (ص: 66).
کاظمی در ادامه همین بخش، نشان میدهد که زبان رسمی و رایج در افغانستان نیز همیشه با نام فارسی شناخته میشده و برای اثبات این مدعا، بسیاری از اسناد رسمی، نشریات و کتب تاریخی و ادبی افغانستان تا پیش از سال 1343 را نشان میدهد که در همه آنها نام «فارسی» به کار میرفته است. اما در این دهه و سال 1343 که اوج ملیگرایی افغانستان بر پایه پشتونگرایی بود، به یکباره نام زبان را از فارسی به «دری» تغییر میدهند (ص: 69). به باور دکتر ولی پرخاش احمدی، «واقعیت این است که این مدافعان نظریه ملیسازی محض پشتو بودند که با پذیره شدن دری به جای فارسی میان دو گونه یک زبان مشترک، در ذهن خودشان خدشه آفریدند و تفاوت تراشیدند» (صص: 71-2). این نکته اکنون نیز به همین شکل ادامه دارد؛ به گونهای که استادان زبان و ادب فارسی در افغانستان بر نام فارسی تأکید دارند و حاکمان که غیرتاجیکاند، اصرار بر دری نامیدن این زبان دارند.
کاظمی به یک ایراد دیگر دری نامیدن زبانشان هم اشاره دارد؛ فارسی در همه جای دنیا بهعنوان یک زبان پربار شناخته شده است، اما در هیچ کتابخانهای در کشورهای دیگر نمیتوان قفسهای برای کتابهای دری یافت (ص: 75).
در بخش دیگر، کاظمی به «افتخارات فرهنگی» میپردازد. در اینجا کاظمی به درستی گلایههای مردم افغانستان را درباره مصادره مفاخر افغانستان امروز به نام ایران امروز بیان میکند. وی شرح میدهد که در گذشته نام ایران به مناطقی بسیار فراتر از مرزهای سیاسی ایران امروز اطلاق میشد و کشور ایران این شانس را داشته که این نام را حفظ کند. اما بهتر است اشاره شود که آن همه مفاخر فرهنگی مربوط به ایران بزرگ فرهنگی بوده که امروزه در سرزمینهای مختلفی تکه تکه شده است. خلاصه آنکه مردم افغانستان دوست داشتند «در وضعی که فارسیزبانان افغانستان و تاجیکستان زیر فشار حاکمیتهایی غالباً فارسیستیز بودند و دستشان از همه جای کوتاه بود، مردم ایران هم از جانبی دیگر به این فشار نیفزایند» (ص: 81).
«داد و ستدهای زبانی» برخی واژگان ممکن است در ایران با افغانستان متفاوت باشد. همانگونه که در برخی موارد افغانستانیها میتوانند از واژههایی که در ایران کاربرد یافتهاند استفاده کنند، بسیاری از واژهها را هم میتوان یافت که در افغانستان کاربرد داشته و بهتر و مناسبتر از واژههایی است که در ایران به کار میرود. داد و ستد زبانی بین این دو کشور میتواند به پربارتر شدن زبان فارسی در هر دو سوی این مرزهای ساختگی یاری برساند و در این راه برخی نمونهها را بیان میکند. البته برخی موارد هم جای چند و چون دارد. برای نمونه گچِ نوشتن را در افغانستان تباشیر میگویند و کاظمی با این استدلال که ممکن است با گچ ساختمانی اشتباه شود، تباشیر را مناسبتر میداند (ص: 105). اما باید در نظر داشت که هر واژه را در زمینه متنیاش معنا میکنند و میفهمند. زمانی که معلم به دانشآموز میگوید: «برو دو تا گچ بیاور» دانشآموز سریع میفهمد که منظور معلم گچ نوشتن است نه گچ ساختمانی. یا اگر یک بنّا به فروشگاه مصالح ساختمانی رفته و بگوید چهار تا گچ بدهید، فروشنده ذهنش به سمت گچ نوشتاری نمیرود. و یا واژه هفتتیر در زبان فارسی ایران را نامناسبتر از تفنگچه افغانستانی میداند که یکی از دلایلش، تشابه با میدانِ هفتِ تیر در تهران است (ص: 107). اما باید به خاطر داشت آن میدان را هفتِ تیر (با کسره پس از واژه هفت) مینامند و صدا میزنند که متفاوت از هفتتیر است. دیگر اینکه اگر کسی گفت «بیا برویم هفتِ تیر»، کسی فکر نمیکند منظورش این است که برویم به سراغ تفنگ هفتتیر. یا اگر کسی گفت: «با هفتتیر شلیک کرد»، کسی گمان نمیبرد که با میدان هفتِ تیر شیلک کرده است.
همچنین کاظمی بارها (حتی در کتابهای دیگری همچون «این قند پارسی») به فعلهایی همچون «بهل» و «هشتن» اشاره میکند که در افغانستان رایج است و میتواند در ایران نیز مورد استفاده قرار گیرد. بهعنوان یک بختیاری که البته سالها درباره فرهنگ و زبان مازندرانی مطالعه و پژوهش کردهام میدانم این فعلها در گویش این دو منطقه (و برخی مناطق دیگر) نیز رایج است. همچنانکه واژه «سنگپشت» نیز بهعنوان نام دیگر لاکپشت که کاظمی اشاره میکند همچنان در افغانستان رواج دارد، در بسیاری نقاط ایران هم رایج است (من در میان بختیاریها به جز نامهای لاکپشت و سنگپشت، «کاسهپشت» را هم برای اشاره به این جانور شنیدهام).
فارغ از این بحثهای حاشیهای، بهطور کلی کاظمی به درستی نشان میدهد از نظر واژگان، فارسی ایران پربارتر است و از نظر آوایی (تلفظ) فارسی افغانستان (ص: 119). اما مشکل اصلی اینجاست که هر کس در افغانستان بخواهد از واژههای فارسی رایج در ایران استفاده کند، متهم به «ایرانینمایی» میشود و با واکنشهای منفی روبرو خواهد شد (ص: 107) و از سوی دیگر، فارسیزبانان ایرانی آشنایی چندانی با ویژگیهای فارسی افغانستان و توانمندیهایش ندارند.
«بهسازی زبان معیار در افغانستان» این بخش پایانی به مسئله زبان فارسی در افغانستان، مشکلات و مسائلش، و نیز راهکارهایی برای اصلاح این زبان میپردازد. با توجه به اینکه زبان رسمی افغانستان، گویش پایتخت است که دارد لهجههای محلی را حذف و در خود حل میکند، میتواند با این لهجهها وارد تعامل شده و واژههای اصیل را از آنها وام بگیرد؛ همچنانکه میتواند از فارسی رایج در ایران بهعنوان یک زبان معیار یاری بگیرد و البته میتواند با زبان پشتو نیز تعامل داشته باشد. برای ناهماهنگیها و نادرستیها در رسمالخط نیز باید چارهای اندیشیده شود.
کتاب با یک «پایانه» که جمعبندی مطالب است، به پایان میرسد و سپس پیوستها را میخوانیم که شامل واژهنامه، یک نظرسنجی، کتابنامه و نامنامه است. در این میان به ارائه توضیحاتی درباره واژهنامه و نظرسنجی میپردازیم.
در واژهنامه، به مهمترین واژههایی که در ایران و افغانستان متفاوت به کار میروند اشاره شده است.
اما جالبترین و اسفبارترین پیوست، نتایج نظرسنجی است که کاظمی از تحصیلکردگان مشهدی به دست آورده و نشان میدهد ایرانیان تحصیلکرده و بهویژه خراسانیهایی که هممرز با افغانستاناند، اطلاعاتشان درباره زبان رایج در افغانستان و مفاخر آن سرزمین بسیار اندک است. در این باره کاظمی در آخرین سطرهای کتابش مینویسد: «یکی از انگیزههای من در نوشتن این کتاب، رنجی بود که از ناآگاهی مردم ایران نسبت به زبان، ادب، تاریخ، جغرافیا و خلاصه همه آثار تمدنی این وطن فرهنگی -جز آنچه در ایران کنونی واقع شده است- میبردم. نتیجه این نظرسنجی برایم از سویی خوشایند بود چون آنرا مطابق فرضیاتی یافتم که با آنها دست به نوشتن برده بودم، ولی از سویی ناخوشایند بود، چون این رنج را تشدید کرد» (ص: 218).
پینوشت: کاظمی در همین باره و پس از چاپ نخست کتاب «همزبانی و بیزبانی»، سلسله یادداشتهایی را در نشریه انصاف منتشر کرد که بعدها بهصورت کتابی جداگانه با نام «این قند پارسی» (تهران: عرفان. 1389) منتشر گردید. دستکم نیمی از مطالب این کتاب، تکرار مطالب همزبانی و بیزبانی است که البته به نظر میآید برای مخاطبان نشریه انصاف نوشته باشد و نیمی دیگر، مطالبی تازه. شاید کاظمی با این کار خواسته این همزبانی را آنچنان تکرار کند تا فارسیزبانان دو سوی مرز را به اندیشیدن، بررسی و آموختن بیشتر درباره زبان فارسی در سوی دیگر مرز بنشاند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست