یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
گفتوگو با آندری زویاگینتسف
(تصویر: آندری زویاگینتسف)(Andrei Zviagintsev)
* من خیلی اتفاقی از دنیای سینما سر در آورده ام و ازهمین رو از موضع یک بیگانه به ماجرا نگاه میکنم با سوالهایی غیر تخصصی و بیشتر معطوف به معنا ومضمون فیلمها. چندی پیش فیلم شما را دیده ام و فکر میکنم صحبت از همین نام فیلم می تواند شروع خوبی برای آغاز گفت و گو باشد.
بهنظرم «تبعید»، ترجمهای که در فارسی از اسم فیلم شما شده، ترجمه چندان درستی برای این عنوان نیست. «Banishment» یعنی محکومشدن به چیزی. درواقع، یک نوع مجازات و راندهشدن. موضوع فیلم بهنظرم همین بود و شاید بشود آنرا به این ترتیب خلاصه کرد: وقتی زندگی کردن خود یک مجازات میشود: هبوط.
بله، معنای درستِ فیلم، طبعاً، «راندهشده» است. اگر بخواهم خیلی روشن درباره عنوان فیلم حرف بزنم، قاعدتاً باید بگویم منظورِ فیلم، دقیقاً، همان چیزی است که شما گفتید. راندهشدن انسان از بهشت و زندگی انسان در زمین، که قاعدتاً اشارهای است به کتاب مقدّس. در واقع، اگر با اشارات مسیحی آشنا باشید، متوجه میشوید که فیلم اساساً درباره این موضوع است. اگر چه این اشارات عمداً در فیلم واضح نیستند...
* اشارات مسیحی کاملاً در فیلم دیده میشود. همین اشارات مسیحی است که پایان فیلم را دوگانه کرده است. فیلم ذاتاً اثری تراژیک است، اما صحنههای سرخوش زیادی هم در آن وجود دارد. لابد چیزی شبیه زندگی.در انتهای فیلم ما زنانی را در مزارع سرسبز میبینیم که با آن شروع تیرهوتار کاملا در تضاد است. انگار همهچیز به یک امید، یا چیزی شبیه به این ختم میشود. یک نوع خوشبینی مسیحی.
آن خانمهایی که در مزارع سرسبز میبینیم، بهنظر خودم، نشانه این بود که چرخه زندگی ادامه دارد و در پس هر سختی میشود امیدوار بود که آینده بهتری در راه است. «آلکس» (کنستانتین لاوروننکو) ـ شخصیت اصلی فیلم ـ سختیهای زیادی را در زندگی گذشتهاش تحمّل کرده بود. اما اگر نظر خودم را بخواهید، فکر میکنم زندگی، درواقع، مثل تونلی است که هرچند در ابتدا تاریک بهنظر میرسد، ولی اگر به انتهایش نگاه کنید نور را میبینید. غم موجود در این فیلم هم به همین نقطه ختم میشود. گذشتن از آن و رسیدن به نور. این چیزی است که برایم مهم بود. البته فکر میکنم اگر از ابتدا این امید را نشان میدادم، تمام مساله تبدیل به نکتهای پوچ میشد که تنها ظاهر جذابی دارد و دلم نمیخواست که این اتّفاق بیفتد. ولی در فیلم تلاش شد که این مسیر سخت به نوعی سرخوشی ختم شود. این سرخوشی کاملاً عمدی بود. بشر با تحمل این سختی است که به نقاط روشن میرسد. برای همین با اینکه فیلم فضای تراژیکی دارد، اما میتواند در انتها به نقطه امیدی برسد که همان نور و روشنی است. این همان مسیری است در که فرهنگ مسیحی هم به آن اشاره میکنند.
* جملهای از شما خواندهام که گفته بودید: «زندگی یک وجه پیدا و یک وجه ناپیدا دارد و کار سینماگر این است که وجه ناپیدای واقعیت را نشان دهد. کار هنرمند مثل ظهور عکس است .» شرح این نکته که چگونه سینما می تواند بدون درغلتیدن به تظاهر و فرمالیسم، یک «پسِ پرده ای» را بر ملا کند برای مخاطب ایرانی فیلم شما می تواند جالب باشد. تفاوت جستجوی معنا و نمایش آن در جامعه ای که در آن معنا سالهای سال ممنوع بوده مثل روسیه شما با جامعه ای که در آن معنا مدیریت می شود و به آن سفارش می شود، مثل کشور ما، بسیار است. در اینجا با توسل به یک صحنه نیایش وچند گنبد و گلدسته و توسل به امامزاده و..معناگرایی را تضمین شده می بینند.
البته در روسیه هم وضعیت فیلمهای معناگرا درست مثل ایران شده است. بعضی از کارگردانهای روس هم فکر میکنند با نشان دادن کلیسا و کشیش و آداب عبادت میتوانند فیلمهای معناگرا بسازند. اما این نکته را یادشان میرود که خدا هیچوقت چهره خودش را برای بندگانش باز نمیکند. خدا در قلب انسانها خیلی خصوصی و کاملاً پنهان عمل میکند. اگر بخواهیم همان ابتدای فیلم سمبلی از خداوند را نشان دهیم، دیگر ارزش همه خوبیهای او کمرنگ میشود و دیگر به چشم نمیآید. در حالیکه خوبی خدا امری درونی و کاملاً خصوصی است. اینکه نشان بدهیم یکی مدتی به کلیسا میرود و بعد آدم خوبی میشود، بهنظرم تنها از بین بردن حقیقت است. من اسلام را درست نمیشناسم و نمیدانم درباره انسان چه نظری دارد و با آن چگونه برخورد میکند. اما در مسیحیت، عیسی مسیح میگوید معبد، خودِِ انسان است. خیلی وقتها خدا خودش را نشان میدهد، یا درواقع نشانهای از خودش را، اما خیلی آرام و پنهان این کار را میکند. اما اینکه چرا من در فیلمهایم از این موضوع استفاده نمیکنم، خب، به خاطر این است که میدانم کاملاً شیوه زنندهای است. دینها و مذاهب زیادند و افکار مختلفی در این مورد وجود دارد. اما خدا یکی است. عیسی مسیح میگوید چیزی که دیده نمیشود همیشگی است و آنچه دیده میشود گذراست. بهنظرم این همان چیزی است که در ساخت این نوع فیلمها باید به آن توجه کرد.
* یکی از صحنههای زیبای فیلم همان صحنه خاکسپاری همسر الکس است. در آن صحنه، دوربین در نمایی از بالا، دو راهی راکه از کلیسا آغاز شده و اندک اندک دو شاخه می شود را نشان میدهد. یکی راهی ساخته شده و صاف و یکدست و دیگری راهی انشعابی کج و معوج که مردم ساختهاند. این صحنه خیلی نمادین است.
این اشاره کاملا درستی است. بهنظر خودم هم نمادی است از برداشت غیررسمی و البته با عشق و علاقه از دین. درواقع، این همان برداشتی است که خود من هم دارم.
* اینها تجربههای زندگی است یا تاثیر فیلمهایی که دیدهاید؟
خب، من قبل از اینکه وارد حرفه کارگردانی شوم بازیگر بودم. درواقع، با این مقوله بیگانه نبودم. اما این را هم انکار نمیکنم که پیش از شروع کار فیلمسازی، آنقدر فیلمهای خوب در فیلمخانهها و سینماهای مختلف دیدهام که حتماً روی من اثر گذاشتهاند. قاعدتاً همه فیلمهای خوبی که از کارگردانهای خوب دیدهام، روی نگاه من به مقوله فیلمسازی بیتأثیر نبوده است. با این همه فکر میکنم این نکتهای که میگویید، تاثیر مستقیم خودِ زندگی روی من است که به کارم هم سرایت کرده. تجربه زندگی در درک مسائل مهم حسّی چیزی است که نباید از آن غافل شد. بنابراین، فکر میکنم بیشتر چیزهایی را که در فیلمهایم هست، از خودِ زندگی آموختهام.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست