چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
شعر درباره همسر (شاعرانه با شریک زندگی)
شعر درباره همسر، همسری را از زوایای مختلف نگاه میکند. در مطلب پیش رو، ابتدا نمونههایی از کاربرد واژه همسر در شعر سنتی ایران نقل شده است. یکی از شعرهای تعلیمی زیبا درباره زن و همسر سرودهای از سعدی شیرازی است که بعضی از ابیات آن بسیار مشهور هستند و در مطلب حاضر متن کامل آن آورده شده است. گرچه واژه همسر در شعر کهن ایران اکثراً در معانی کفو، همقدر و هممرتبه به کار رفته است. در شعر معاصر همسر شریک زندگی معنی میدهد که شاعر گاهی مستقیم به نام او اشاره میکند مانند شعر اخوان ثالث برای همسرش توران که آن را در قالب چهارپاره سروده است. اشعار نو درباره همسر نیز در ادامه مطلب آمده است که زیباترین آنها شعر شاملو برای همسرش آیدا است. شما را به خواندن مجموعه متنوع شعر درباره همسر دعوت میکنیم.
شعر کهن پارسی درباره همسر
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت
چو یاری موافق بود در برت
همه روز اگر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود در کنار
کرا خانه آباد و همخوابه دوست
خدا را به رحمت نظر سوی اوست
چو مستور باشد زن و خوبروی
به دیدار او در بهشت است شوی
کسی بر گرفت از جهان کام دل
که یکدل بود با وی آرام دل
اگر پارسا باشد و خوش سخن
نگه در نکویی و زشتی مکن
زن خوش منش دل نشان تر که خوب
که آمیزگاری بپوشد عیوب
ببرد از پری چهره زشت خوی
زن دیو سیمای خوش طبع، گوی
چو حلوا خورد سرکه از دست شوی
نه حلوا خورد سرکه اندوده روی
دلارام باشد زن نیک خواه
ولیکن زن بد، خدایا پناه!
چو طوطی کلاغش بود هم نفس
غنیمت شمارد خلاص از قفس
سر اندر جهان نه به آوردگی
وگرنه بنه دل به بیچارگی
تهی پای رفتن به از کفش تنگ
بلای سفر به که در خانه جنگ
به زندان قاضی گرفتار به
که در خانه دیدن بر ابرو گره
سفر عید باشد بر آن کدخدای
که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرایی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
چون زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
اگر زن ندارد سوی مرد گوش
سراویل کحلیش در مرد پوش
زنی را که جهل است و ناراستی
بلا بر سر خود نه زن خواستی
چو در کیله یک جو امانت شکست
از انبار گندم فرو شوی دست
بر آن بنده حق نیکویی خواسته است
که با او دل و دست زن راست است
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
زن شوخ چون دست در قلیه کرد
برو گو بنه پنجه بر روی مرد
چو بینی که زن پای بر جای نیست
ثبات از خردمندی و رای نیست
گریز از کفش در دهان نهنگ
که مردن به از زندگانی به ننگ
بپوشانش از چشم بیگانه روی
وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی
زن خوب خوش طبع رنج است و بار
رها کن زن زشت ناسازگار
چه نغز آمد این یک سخن زان دوتن
که بودند سرگشته از دست زن
یکی گفت کس را زن بد مباد
دگر گفت زن در جهان خود مباد
زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پاری نیاید بکار
کسی را که بینی گرفتار زن
مکن سعدیا طعنه بر وی مزن
تو هم جور بینی و بارش کشی
اگر یک سحر در کنارش کشی
بوستان سعدی
❆❆❆❆❆❆❆
هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او
هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او
❆❆❆
نحس شاگردی که با استاد خویش
همسری آغازد و آید به پیش
مولانا
❆❆❆❆❆❆❆
بخت من بین چگونه یار منست
کاین چنین یاری اختیار منست
همسری یافتم که همسر او
نیست کس در دیار و کشور او
❆❆❆
به تنهائی قناعت کن چو خورشید
که همسر شرک شد در راه جمشید
❆❆❆
ترا من همسرم در هم نشینی
به چشم زیر دستانم چه بینی
❆❆❆
مرا چون من کسی باید به ناموس
که باشد همسر طاوس طاوس
❆❆❆
تا همسر تو نگردد آن ماه
از وی نکنم کمند کوتاه
❆❆❆
در پای توام به سر فشانی
همسر مکنم به سر گرانی
❆❆❆
گفتمش همسر تو سایه تست
تاج من خاک تخت پایه تست
❆❆❆
پذیرفت شاهنشه از مادرش
نهاد افسر همسری بر سرش
نظامی
❆❆❆❆❆❆❆
عندلیب خوش سماع او جاودان گویا بود
دست برد از همسران خویش و ز اهل و تبار
سنایی
❆❆❆❆❆❆❆
ایا شاهی که از شاهان نیامد کس ترا همسر
ایا میری که از میران نباشد کس ترا همتا
فرخی سیستانی
❆❆❆❆❆❆❆
زخم که جانان زند همسر مرهم شناس
زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه
خاقانی
❆❆❆❆❆❆❆
کردم نظر به فکر در احکام نه فلک
جز نو عروس غم نشد از عمر همسرم
انوری
❆❆❆❆❆❆❆
خوابت نگیرد، ار نبود همسر تو زن
زان غسل واجبیست، که با زن برابری
اوحدی
❆❆❆❆❆❆❆
فلک نه همسری دارد نه هم کف
بخون ریزی دلش اصلا نگفت اف
همیشه شیوه کارش همینه
چراغ دودمانیرا کند پف
باباطاهر
❆❆❆❆❆❆❆
دختری کش دایه دوران نیابد همسری
دختری کش مادر گیتی نزاید خواهری
دختری کاباء و اجداد گرامش یک به یک
تا به آدم یا امامی بوده یا پیغمبری
بنت شاه اولیا موسی ابنجعفر فاطمه
کش بود روحالقدس بیرون درگه چاکری
هاتف اصفهانی
❆❆❆❆❆❆❆
میپزد باز سرم بیهده سودای دگر
میکند خاطر شوریده تمنای دگر
هوس سروقدی گرد دلم میگردد
که ندارد به جهان همسر و همتای دگر
عبید زاکانی
❆❆❆❆❆❆❆
ای خوش آن دم که به بستان تو مینالیدم
سرو بالای تو میدیدم و میبالیدم
باغ رخسار تو میدیدم و دل میدادم
گرد گلزار تو میگشتم و گل میچیدم
جان به سودای تو میدادم و میرنجیدی
خون ز بیداد تو میخوردم و میخندیدم
نکته عشق تو رفتم که نگویم، گفتم
محنت هجر تو گفتم که نبینم، دیدم
هر سر موی مرا از تو امید دگر است
وه که با این همه امید بسی نومیدم
مهره مهر تو از کام دلم بیرون جست
بس که از زلف تو چون مار به خود پیچیدم
فکر نوشین دهنت بودم و شیرین سخنت
هرچه میگفتم و هر نکته که میسنجیدم
من اگر سبزه خط تو نبویم چه کنم
برگ سبزی است که از باغ محبت چیدم
حاصلم هیچ نگردید به غیر از افسوس
آن چه در مزرع دل تخم امل پاشیدم
تو گزیدی همه را بر من و از غیرت عشق
من کسی غیر تو در هر دو جهان نگزیدم
همسر بوالهوسان نیز فروغی نشدم
من که یک عمر به جان عشق بتان ورزیدم
فروغی بسطامی
❆❆❆❆❆❆❆
همسر پرهیز نگردد طمع
با هنر انباز مکن عار را
❆❆❆
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست
❆❆❆
مشک حیفست که با دوده شود همسر
کبک زشتست که با زاغ شود همدم
❆❆❆
اگر بعقل و هنر، همسر فلاطونی
وگر بدانش و فضل، اوستاد لقمانی
بسمان حقیقت، بهیچ پر نپری
به خلوت احدیت، رسید نتوانی
در آن زمان که رسی عاقبت بحد کمال
چو نیک در نگری در کمال نقصانی
❆❆❆
از چه، دلش میل مدارا نداشت
از چه، سر همسری ما نداشت
❆❆❆
خرمم، با آنکه خارم همسر است
آشنا شد با حوادث، هر که زیست
❆❆❆
چو پنبه، خوار بسوزد، چو نی بنالد زار
کسیکه اخگر جانسوز را شود همسر
پروین اعتصامی
❆❆❆❆❆❆❆
تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم
شهریار
منتخب شعر معاصر برای همسر
با نوازشهای لحن مرغکی بیدار دل
بامدادان دور شد از چشم من جادوی خواب
چون گشودم چشم، دیدم از میان ابرها
برف زرین بارد از گیسوی گلگون، آفتاب
جوی خندان بود و من در اشک شوقش گرم گرم
گرد شب را شستم از رخسار و جانم تازه شد
شانه در گیسوی من کوشید با آثار خواب
وز کشاکشهاش طرح گیسوانم تازه شد
سایه روشن بود روی گیتی از خورشید و ابر
ابرها مانند مرغانی که هر دم میپرند
بر زمین خسسبیده نقش شاخهای بید بن
گاه محو و گاه رنگین لیک با قدی بلند
برهها با هم سرود صبحدم خواندند و نیست
جز: کجایی مادر گمگشته؟ قصدی ز آن سرود
لک لک همسایه بالا زد سر و غلیان کشید
جفت او در آشیان خفته ست بر آن شاخ تود
آن نشاط انگیز روح شادمان بامداد
چون محبت با جفا آمیخت در غمهای من
حزن شیرینی که هم درد است و هم درمان درد
سایه افکن شد به روح آسمان پیمای من
خنده کردم بر جبین صبح با قلبی حزین
خندهای، اما پریشان خندهای بی اختیار
خیره در سیمای شیرین فلک نام تو را
بر زبان آوردم تابنده مه، جانانه یار
ناگهان در پرنیان ابرها باغی شکفت
وز میان باغ پیدا شد جمالی تابناک
آمد از آن غرفه زیبای نورانی فرود
چون فرشته، آسمانی پیکری پر نور و پاک
در کنار جوی، با رویی درخشان ایستاد
وز نگاهی روح تاریک مرا تابنده کرد
سجده بردم قامتش را لیک قلبم میتپید
دیدمش کآهسته بر محجوبی من خنده کرد
من نگفتم: کیستی؟ زیرا زبان در کام من
از شکوه جلوهاش حرفی نمییارست گفت
شاید او رمز نگاهم را به خود تعبیر کرد
کز لبش با عطر مستی آوری این گل شکفت
ای جوان، چشمان تو میپرسد از من کیستی
من به این پرسان محزون تو میگویم جواب
من خدای ذوق و موسیقی خدای شعر و عشق
من خدای روشنیها من خدای آفتاب
از میان ابرهای خسته این امواج نور
نیزههای تیرگی پیر ای زرین من است
خسته خاطر عاشقان هستی از کف داده را
هدیه آوردن ز شهر عشق ، آیین من است
نک برایت هدیهای آورده ام از شهر عشق
تا که همراز تو باشد در غم شبهای هجر
ساحلی باشد منزه تا که درج خاطرش
گوهر اندوزد ز غمهای تو در دریای هجر
اینک این پاکیزه تن مرغک، ره آورد من است
پیکری دارد چو روحم پاک و چون مویم سپید
این همان مرغ است کاندر ماورای آسمان
بال بر فرق خدای حسن و گلها گسترید
بنگر ای جانانه توران تا که بر رخسار من
اشکهای من خبردارت کنند از ماجرا
دیدم آن مرغک چو منقار کبود از هم گشود
میستاید عشق محجوب من و حسن تو را
مهدی اخوان ثالث
❆❆❆❆❆❆❆
طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا وب کن، دل به وب ها بزن
تکیه به شانهام بده، دل به ترانهام بده
راوی آوارگیام، راه به خانهام بده
یکسره فتح میشوم، با تو اگر خطر کنم
سایه عشق میشوم، با تو اگر سفر کنم
شبشکن صد آینه با شب من چه میکنی؟
این همه نور داری و صحبت سایه میکنی
وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع میکنم ولولهای دوباره کن
با تو چه فرق میکند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم
افشین یداللهی
❆❆❆❆❆❆❆
از عاشقی نشانه بیاور برای من
من عاشقم، بهانه بیاور برای من
من قانعم، کبوتر پرواز نیستم
یک دام، آب و دانه بیاور برای من
یک زنجره شبانه برایت میآورم
یک حنجره ترانه بیاور برای من
یک ذره مهربان شو و با مهربانیات
خورشید را به خانه بیاور برای من
از های و هوی صلح بزرگان دلم گرفت
یک قهر کودکانه بیاور برای من
جواد زهتاب
❆❆❆❆❆❆❆
شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن
دل شکستهام اگر نمیپرم قبول کن
این که دورِ دور باشم از تو و نبینمت
جا نمیشود به حجم باورم، قبول کن
گاه، پر زدن در آسمان شعرهات را
از من، از منی که یک کبوترم قبول کن
در اتاق رازهای تو سرک نمیکشم
بیش از آن چه خواستی نمیپرم، قبول کن
قدر یک نفس که خلوتت به هم نمیخورد
گاه نامه میبرم میآورم، قبول کن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بی تو من نه عاشقم، نه شاعرم، قبول کن
آب... وقتی آب اینقَدَر گذشته از سرم
من نمیتوانم از تو بگذرم قبول کن
مهدی فرجی
❆❆❆❆❆❆❆
من به غیر تو نخواهم چه بدانی چه ندانی
از درت روی نتابم چه بخوانی چه برانی
دل من میل تو دارد چه بجویی چه نجویی
دیدهام جای تو باشد چه بمانی چه نمانی
من که بیمار تو هستم چه بپرسی چه نپرسی
جان به راه تو سپارم چه بدانی چه ندانی
ایستادم به ارادت چه بود گر بنشینی
بوسهای بر لب عاشق چه شود گر بنشانی
میتوانی به همه عمر دلم را بفریبی
ور بکوشی ز دل من بگریزی نتوانی
دل من سوی تو آید بزنی یا بپذیری
بوسهات جان بفزاید بدهی یا بستانی
جانی از بهر تو دارم چه بخواهی چه نخواهی
شعرم آهنگ تو دارد چه بخوانی چه نخوانی
مهدی سهیلی
❆❆❆❆❆❆❆
از بند عقل خویش وا گشتم
در باغ رویاها رها گشتم
در جستجوی بهترین فردا
از حال امروزم جدا گشتم
دنبال مرد آرزوهایم
از ابتدا تا انتها گشتم
با این خیالاتی که من دارم
در نیستان و نا کجا گشتم
پیدا نکردم هیچکس را من
اصلا پشیمانم چرا گشتم
برگشتم و در شهر تاریکی
دنبال مردی بیعصا گشتم
در جستجوی عشق معمولی
یک مرد خوب و با خدا گشتم
افسوس آن هم کیمیائی بود
اندر طلب، خود کیمیا گشتم
سپیده لواسانی
❆❆❆❆❆❆❆
مرد خوب و مهربان قلب من
هیچ میدانی گرفتارت شدم؟
هیچ میدانی که در این روزها
بیقرار روز دیدارت شدم؟
ای دو چشمت صافتر از آینه
سرزمین چشمهایت جای کیست؟
قلب پاکت را به کی بخشیدهای؟
در کنار رد پایت پای کیست؟
من درین گوشه از این شهر غریب
حسرتم با تو دمی همصحبتیست
ای تمنای دل حیران من
روی لبهای تو رد نام کیست؟
ساده عاشق کردهای جان مرا
با تو دنیایم تماشایی شده
آسمانی میشوم با نام تو
وای دنیایم چه دنیایی شده!
مرد زیبای دلم تو تا ابد
امپراطور دل تنگم بمان
زیر لب یک لحظه نامم را ببر
شعرهایت را برای من بخوان
کاش از بین تمام این جهان
چشمهایت سهم این عاشق شوند
عاقبت یک روز همدستت شوند
دستهای من اگر لایق شوند
مهدیه زارع
شعر درباره جدایی عاطفی همسران
یار من همسر گرفت و عشق من بر باد رفت
یاد من از یاد برد و با رقیبم شاد رفت
آن همه عشق و امید و عهدها بر باد شد
آن همه سوز و گداز و اشکها از یاد رفت
با سرود آه من بزم عروسی ساز کرد
با جهیز اشک من در خانه داماد رفت
دلبری پیمان شکست و عاشقی از درد سوخت
مرغکی در دام ماند و شادمان صیاد رفت
باده خوشبختی و شادی من بر خاک ریخت
لاله امید من پرپر شد و بر باد رفت
آنکه عشقش از ازل با هستیم پیوند یافت
آنکه مهرش تا ابد در جان من افتاد، رفت
آن نهال نیکبختی آن بهار آرزو
آنکه بُد در باغ رویا خوشتر از شمشاد رفت
آنکه در افسونگری کرد این همه غوغا، گریخت
آنکه در عاشقکشی کرد آن همه بیداد، رفت
گفتمش: پس عشق من؟ با خنده گفت: ای وای! مُرد
گفتمش: پس یار من؟ با عشوه گفت: ای داد! رفت
خسرو فرشید ورد
❆❆❆❆❆❆❆
دگر مثل هرشب نگو شب به خیر
کجایش به خیر است آخر شبم
بکش دست آهسته بر گونهام
ببین سخت سوزان و داغ از تبم
نگو خواب خوبی ببینی گلم
مگر خواب دارد دو چشمان من
در اندیشهام کی رسد آن زمان
نباشد به دست تو دستان من
تو خوابیدهای مثل هرشب چه خوب
و بیدار چشمان من رو به در
نمیدانی از من و شبهای من
ندارد، ندارد، ندارد سحر
کنار تو هستم من روسیاه
کنار تو جسمم به ظاهر خموش
ولی روح من عاشق دیگری
دلم میکشد بار این غم به دوش
ندانستی از درد من مرد خوب
که گفتی به چشمان من شب به خیر
ندانستی آخر دلم با تو نیست
دلم میل دارد دگر سوی غیر
اگر چه به ظاهر تو مرد منی
دل من ولی با تو دارد ستیز
اسیرم به این خانه و زندگی
ندارم دگر چارهای جز گریز
دگر مثل هرشب نگو شب به خیر
که یادم میافتد به تنهاییام
که یادم میافتد به پایان شب
به صبح پر از شور رسواییام
خطایی نکردم بگویم ببخش
اگر پست هستم و یا نقطهچین
بکش یا رها کن مرا مرد خوب
به چشمان من صد تمنا ببین
ببین آرزو دارم عاشق شوی
به یکباره مهرت به من کم شود
کسی دل ببندد به چشمان تو
تمام دلت خالی از غم شود
دگر مثل هرشب نگو شب به خیر
من از با تو بودن، ببین، خستهام
اگر چه تو خوبی ولی درک کن
که دل را به مردی دگر بستهام
مرجان علیشاهی
❆❆❆❆❆❆❆
شنیدم رفتی و همسر گرفتی
خیال عاشقی از سر گرفتی
پرستو بودی و من دام عشقت
نشستی یک زمان و پر گرفتی
همه دلگرم عشق و رقص و آواز
دل من میکند سوی تو پرواز
به صد لبخند شرم آلوده گویی
که من رفتم نمیآیم دگر باز
میان شاخه گلهای دسته
عروسان به تختی در نشسته
به جشن نامزدی یک حلقه زرد
بر انگشت بلورش حلقه بسته
همه دلگرم عشق و رقص و آواز
دل من میکند سوی تو پرواز
به صد لبخند شرم آلوده گویی
که من رفتم نمیآیم دگر باز
پرویز وکیلی
❆❆❆❆❆❆❆
کجای این جنگل شب پنهون میشی خورشیدکم؟
پشت کدوم سد سکوت پر میکشی چکاوکم؟
چرا به من شک میکنی؟ من که منم برای تو
لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو؟
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هقهقمو؟
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
سفر نکن خورشیدکم ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو
نذار که عشق من و تو اینجا به آخر برسه
بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
نوازشم کن و ببین عشق میریزه از صدام
صدام کن و ببین که باز غنچه میدن ترانههام
اگر چه من به چشم تو کمم، قدیمیام، گمم
آتشفشان عشقم و دریای پر تلاطمم
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
ایرج جنتی عطایی
شعر درباره دوست داشتن همسر
در بگشای و به درون آی
نزدیکتر و نزدیکتر
مرا خواهی یافت
روی یک موج بلند
روی یک قله کوه
روی یک شاخه تر
روی بغض یک شبنم
و لغزش یک طلوع
و صدایی که تا ابد خواهد ماند:
دوستت دارم
یعقوب عباس پور
❆❆❆❆❆❆❆
مثل ماهی که محتاجه به آب دوستت دارم
مثل رؤیایی که تعبیر میشه تو خواب دوستت دارم
نگاهت چه خاطره خوشی در دلم بجای گذاشت
قسم به همان خاطرههای ناب دوستت دارم
ای نقطه شروع همه عشق و خوبیها
قسم به وب های روشن و مهتاب دوستت دارم
ای خوب من جواب معمای عاشقی تویی
میخوانم در سطر هر کتاب دوستت دارم
تو ای همزاد آبی دریا بیا و با من باش
که تو را تا ابد من نیمه جان؛ من مرداب دوستت دارم
زمستان سردم؛ دلم یخ زده ولی...
بر من بتاب که تو را ای آفتاب دوستت دارم
تو چیستی؟ آغاز عاشقی یا آغاز عشق من؟
تو را ای سؤال بی جواب دوستت دارم
فاصله خیال من تا حقیقت عاشقی تویی
تو مثل مجنونی و من چو لیلی بی تاب دوستت دارم
فاطمه رفیعی
❆❆❆❆❆❆❆
ای تو فرشته قلب شکسته من
ای تو گلدسته این دل عاشق من
به خداوندی خدا دوستت دارم
ای تو زیباترین زیبایی، ای رویای بیداری
به خداوندی خدا دوستت دارم
ای بیقرار دلم، ای تک درخت دشت سرخ قلبم
به همین لحظههای مقدس عشق قسم دوستت دارم
ای آنکه چشمت بارانی است، ای تو که روحت شادابی است
و رگهایت از خون محبت جاری است
به آن کعبه مقدس عشق قسم دوستت دارم
ای مست این جان خسته من
ای چشمه جوشان این قلب بی طاقت من
ای مهتاب این شبهای بی تابی من به آن
چهره مقدس عاشقانه ات قسم دوستت دارم
ای ساحل امیدم
ای موج بی قرارم
ای کوه پر غرورم
ای سبزی بهارم
به همین چشمان پر اشکت قسم دوستت دارم
ای زندگی من، ای آغاز من، ای سرآغاز من، ای فردای من
به همان لحظه دیدارمان قسم دوستت دارم
نمیدانم کلمه مقدس دوست داشتن را چگونه بیان کنم تا تو باور کنی که:
دوستت دارم
حامد نوری
ترانه درباره همسر
عزیز راه دورم، بی تو چه سوت و کورم
بی تو به مفت میارزم، به دنیا زیر قرضم
قربونت برم الهی، شاپرک سفیدم
روزنه امیدم، خورشید دل طلاییم، قصیده رهاییم
حالا که حرف دل و راه دلامون یکی شد
آسمون پر وب شبامون یکی شد
هر چی دارم مال تو، باقی عمرم مال تو
شعرهای عاشقونم، اگه نمردم مال تو
مال و منالی ندارم، مال و منالی ندارم
اما وب ها رو هر چی شمردم مال تو
توی قمار زندگی، هر چی که باختیم پای من
هر چی که بردم مال تو
حالا که ما روز و روزگارمون یکی شد
شبهای مهتابی و شبهای تارمون یکی شد
روزگار شبهای تارش مال من
شبهای مهتابی و صبح سپیدش مال تو
روزگار سردی و یأسش مال من
همه سرفرازی و عشق و امیدش مال تو
حالا که عطر نفسهاتو برام ارزونی کردی
با من نامهربون این همه مهربونی کردی
زندگی، صدای چلچلههای سبزه زارهاش مال تو
غرش و پنجههای ببرهای درندهاش مال من
زندگی، نم نم بارون و عطر شالیزارهاش مال تو
آفتاب داغ کویر و تیغ برندهاش مال من
پر پرواز پرندههای عاشق مال تو
چشم جغد و زهر مارهای کشندهاش مال من
مسعود فردمنش
❆❆❆❆❆❆❆
تو که میگی دوستت دارم
شادی به زندگیم میدی
میخوام که هر چی شادیه
با همه قسمت بکنم
تو که میگی دوستت دارم
مثل پروانهها میشم
با گفتن دوستت دارم
پر و بالی تازه میگیرم
تو که میگی دوستت دارم
میخوام هر چی تو دنیا هست به زیر پاهات بریزم
ببرمت تو آسمون وب ها رو دونه دونه
رو زلف موهات بنشونم
تو که میگی دوستت دارم
میخوام که دیوونه بشم
سر بکشم جام میو
اسیر میخونه بشم
تو که میگی دوستت دارم میخوام که غرق بشم
تو اون همه پاکی عشق و صداقتت
اما نه بذار قطره قطره بسوزم و
همه بگن لیلی واقعی منم
دلارام نژاد
❆❆❆❆❆❆❆
بهم بگو فقط تو مال منی
با هرکی غیر این بخواد دشمنی
درسته که عمر خوشیام کمه
درسته چشمام پرِ اشک و غمه
اینم درسته که همیشه تنهام
اما تورو قدِ یه دنیا میخوام
حتی اگه تا آخر زمونه
حسرت چشمات به دلم بمونه
من تا ابد عاشق تو میمونم
برای نازِ چشم تو دیوونم
وقتی تو از راه برسی بهاره
چقدر دلم واسه تو بی قراره
عزیزترین بهونه زندگیم
چه دلنشینه با تو دلدادگیم
شهرو به هم میریزی با یه لبخند
شهرِ منظمو ولش کن....بخند!
بخند که دیوونه خندههاتم
خاطرخواتم... عاشقتم... فداتم
اطلسی نگات که میدرخشه
کاش غم چشماتو به من ببخشه
کاش تا ابد تو قلب من بمونی
کاشکی یه بار شعر منو بخونی
نباشی زندگی چه بیرنگ میشه
دلم برای خوبیات تنگ میشه
کاشکی بیای، کاش سفرت تموم شه
کاش نذاری لحظههامون حروم شه
مهدیه زارع
شعر نو با مضمون همسر
کیستی که من
اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو میگویم
کلید قلبم را
در دستانت میگذارم
نان شادیام را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم
و سر بر شانه تو
اینچنین آرام
به خواب میروم؟
کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ میکنم؟
کیستی که من
جز او
نمیبینم و نمییابم؟
دریای پشت کدام پنجرهای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفتهای
زندگی را دوباره جاری نمودهای
پر شور
زیبا
و
روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشههایم
جان میگیرد
و هر لحظه تعبیری میگردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
با عبور از تاریکیهای سپری شده
کیستی
ای مهربانترین؟
احمد شاملو
❆❆❆❆❆❆❆
مرد بیشتر از این نمیخواهد
یک خانه
بچه
و همسری که دوستش بدارد
اما یک روز
از خواب بر میخیزد
و درمییابد
که روحش
پیر شده
زن بیشتر از این نمیخواهد
یک خانه
بچه
و همسری که دوستش بدارد
اما یک روز
از خواب بر میخیزد
و میبیند
روحش
پنجره را باز کرده
و گریخته
❆❆❆❆❆❆❆
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمیدانم چه کار کنم
آرام میگریم
حال آدمی را دارم
که میخواهد به همسر مردهاش تلفن کند
اما نمیکند
چرا که به خوبی میداند
در بهشت گوشیها را بر نمیدارند
رسول یونان
❆❆❆❆❆❆❆
میگویند اتفاق وقتی افتاد ما با آن مواجه میشویم
تو اتفاق نیفتاده
مرا درگیر کردی
با افتادنت
من بلند شدم
و آسمان چشم شد برای دیدنمان
نیامده دل از من بردی
بی دیدنت
زلیخا شدم
و بی نوازشت
بار گرفتم
و عیسی
در من طلوع کرد
بی هیچ جبرئیلی
بی هیچ سیبی
بی هیچ گندمی
عریان شدم
از زمین به کجا باید هبوط کرد
تو مرا باران میشوی
من تو را خاک
و علفزارها و باغها را من بارور میشوم
دیگر هیچ گرسنهای باقی نمیماند
تو خورشید میشوی و من باد
و عشق را همه جا به سهمهای مساوی قسمت خواهیم کرد
دیگر از زمستان خبری نخواهد شد
به من قول بده بهار من
و آرامش را در اعماق جانم بکار
من طوفانم
اگر به آرامش نکشانیم
میترسم همه چیز را به باد دهم
به قول مادر
قانون زمین همین است
یا زن خوب قصه است یا مرد
طیبه پرتوی راد
همسر در شعر جهان
محل تولدش کجاست
چند ساله است
نمیدانم
و در پی دانستنش نیستم
هرگز نپرسیدم
و به آن نیندیشیدم
نمیدانم
همسرم
بهترین زن دنیاست
درباره او واقعیتهای دیگر اهمیتی ندارد
ناظم حکمت
❆❆❆❆❆❆❆
دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد
نه آبی، نه شرابی
دیگر بوسههای صبحگاهی نخواهند بود
و تماشای غروب از پنجره نیز
تو با خورشید زندگی میکنی
من با ماه
در ما ولی فقط یک عشق زنده است
برای من، دوستی وفادار و ظریف
برای تو دختری سرزنده و شاد
اما من وحشت را در چشمان خاکستری تو میبینم
توئی که بیماریام را سبب شدهای...
در شعر من فقط صدای توست که میخواند
در شعر تو روح من است که سرگردان است
آتشی برپاست که نه فراموشی
و نه وحشت میتواند بر آن چیره شود
و ای کاش میدانستی در این لحظه
لبهای خشک و صورتی رنگت را چقدر دوست دارم
آنا آخماتووا
❆❆❆❆❆❆❆
هرگاه روزی دیگر فرا میرسد
و فراموش میکنم که بگویم صبحت به خیر
از حیرانی و سکوتم غمگین مشو
و گمان مبر که میان من و تو
چیزی عوض شده
آنگاه که نمیگویم دوستت میدارم
یعنی که دوستترت میدارم
صبحت به خیر
آنگاه که هم چون سرزمینی از عبیر و مرمر
مدتها رو به رویم مینشینی
و از رایحه تو چشم میپوشم
یا گلایههای آن پیراهن عطرآگین را سرسری میگیرم
گمان مبر که احساسم بر باد رفته
گمان مبر که قلبم به سنگ بدل شده
تو را ورای دوست داشتن دوست میدارم
اما بگذار آن گونه که در خیالات من است ببینمت
صبحت به خیر
نزار قبانی
مترجم: سودابه مهیجی
❆❆❆
محبوب من باش
و چیزی نگو
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو
عشق من به تو قانونی است
خود آن را نوشتهام
و خود اجرایش میکنم
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوانم
و بگذاری من فرمان دهم
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی
نزار قبانی
مترجم: احمد پوری
گروه فرهنگ و هنر وب
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت
چو یاری موافق بود در برت
همه روز اگر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود در کنار
کرا خانه آباد و همخوابه دوست
خدا را به رحمت نظر سوی اوست
چو مستور باشد زن و خوبروی
به دیدار او در بهشت است شوی
کسی بر گرفت از جهان کام دل
که یکدل بود با وی آرام دل
اگر پارسا باشد و خوش سخن
نگه در نکویی و زشتی مکن
زن خوش منش دل نشان تر که خوب
که آمیزگاری بپوشد عیوب
ببرد از پری چهره زشت خوی
زن دیو سیمای خوش طبع، گوی
چو حلوا خورد سرکه از دست شوی
نه حلوا خورد سرکه اندوده روی
دلارام باشد زن نیک خواه
ولیکن زن بد، خدایا پناه!
چو طوطی کلاغش بود هم نفس
غنیمت شمارد خلاص از قفس
سر اندر جهان نه به آوردگی
وگرنه بنه دل به بیچارگی
تهی پای رفتن به از کفش تنگ
بلای سفر به که در خانه جنگ
به زندان قاضی گرفتار به
که در خانه دیدن بر ابرو گره
سفر عید باشد بر آن کدخدای
که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرایی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
چون زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
اگر زن ندارد سوی مرد گوش
سراویل کحلیش در مرد پوش
زنی را که جهل است و ناراستی
بلا بر سر خود نه زن خواستی
چو در کیله یک جو امانت شکست
از انبار گندم فرو شوی دست
بر آن بنده حق نیکویی خواسته است
که با او دل و دست زن راست است
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
زن شوخ چون دست در قلیه کرد
برو گو بنه پنجه بر روی مرد
چو بینی که زن پای بر جای نیست
ثبات از خردمندی و رای نیست
گریز از کفش در دهان نهنگ
که مردن به از زندگانی به ننگ
بپوشانش از چشم بیگانه روی
وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی
زن خوب خوش طبع رنج است و بار
رها کن زن زشت ناسازگار
چه نغز آمد این یک سخن زان دوتن
که بودند سرگشته از دست زن
یکی گفت کس را زن بد مباد
دگر گفت زن در جهان خود مباد
زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پاری نیاید بکار
کسی را که بینی گرفتار زن
مکن سعدیا طعنه بر وی مزن
تو هم جور بینی و بارش کشی
اگر یک سحر در کنارش کشی
بوستان سعدی
❆❆❆❆❆❆❆
هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او
هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او
❆❆❆
نحس شاگردی که با استاد خویش
همسری آغازد و آید به پیش
مولانا
❆❆❆❆❆❆❆
بخت من بین چگونه یار منست
کاین چنین یاری اختیار منست
همسری یافتم که همسر او
نیست کس در دیار و کشور او
❆❆❆
به تنهائی قناعت کن چو خورشید
که همسر شرک شد در راه جمشید
❆❆❆
ترا من همسرم در هم نشینی
به چشم زیر دستانم چه بینی
❆❆❆
مرا چون من کسی باید به ناموس
که باشد همسر طاوس طاوس
❆❆❆
تا همسر تو نگردد آن ماه
از وی نکنم کمند کوتاه
❆❆❆
در پای توام به سر فشانی
همسر مکنم به سر گرانی
❆❆❆
گفتمش همسر تو سایه تست
تاج من خاک تخت پایه تست
❆❆❆
پذیرفت شاهنشه از مادرش
نهاد افسر همسری بر سرش
نظامی
❆❆❆❆❆❆❆
عندلیب خوش سماع او جاودان گویا بود
دست برد از همسران خویش و ز اهل و تبار
سنایی
❆❆❆❆❆❆❆
ایا شاهی که از شاهان نیامد کس ترا همسر
ایا میری که از میران نباشد کس ترا همتا
فرخی سیستانی
❆❆❆❆❆❆❆
زخم که جانان زند همسر مرهم شناس
زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه
خاقانی
❆❆❆❆❆❆❆
کردم نظر به فکر در احکام نه فلک
جز نو عروس غم نشد از عمر همسرم
انوری
❆❆❆❆❆❆❆
خوابت نگیرد، ار نبود همسر تو زن
زان غسل واجبیست، که با زن برابری
اوحدی
❆❆❆❆❆❆❆
فلک نه همسری دارد نه هم کف
بخون ریزی دلش اصلا نگفت اف
همیشه شیوه کارش همینه
چراغ دودمانیرا کند پف
باباطاهر
❆❆❆❆❆❆❆
دختری کش دایه دوران نیابد همسری
دختری کش مادر گیتی نزاید خواهری
دختری کاباء و اجداد گرامش یک به یک
تا به آدم یا امامی بوده یا پیغمبری
بنت شاه اولیا موسی ابنجعفر فاطمه
کش بود روحالقدس بیرون درگه چاکری
هاتف اصفهانی
❆❆❆❆❆❆❆
میپزد باز سرم بیهده سودای دگر
میکند خاطر شوریده تمنای دگر
هوس سروقدی گرد دلم میگردد
که ندارد به جهان همسر و همتای دگر
عبید زاکانی
❆❆❆❆❆❆❆
ای خوش آن دم که به بستان تو مینالیدم
سرو بالای تو میدیدم و میبالیدم
باغ رخسار تو میدیدم و دل میدادم
گرد گلزار تو میگشتم و گل میچیدم
جان به سودای تو میدادم و میرنجیدی
خون ز بیداد تو میخوردم و میخندیدم
نکته عشق تو رفتم که نگویم، گفتم
محنت هجر تو گفتم که نبینم، دیدم
هر سر موی مرا از تو امید دگر است
وه که با این همه امید بسی نومیدم
مهره مهر تو از کام دلم بیرون جست
بس که از زلف تو چون مار به خود پیچیدم
فکر نوشین دهنت بودم و شیرین سخنت
هرچه میگفتم و هر نکته که میسنجیدم
من اگر سبزه خط تو نبویم چه کنم
برگ سبزی است که از باغ محبت چیدم
حاصلم هیچ نگردید به غیر از افسوس
آن چه در مزرع دل تخم امل پاشیدم
تو گزیدی همه را بر من و از غیرت عشق
من کسی غیر تو در هر دو جهان نگزیدم
همسر بوالهوسان نیز فروغی نشدم
من که یک عمر به جان عشق بتان ورزیدم
فروغی بسطامی
❆❆❆❆❆❆❆
همسر پرهیز نگردد طمع
با هنر انباز مکن عار را
❆❆❆
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست
❆❆❆
مشک حیفست که با دوده شود همسر
کبک زشتست که با زاغ شود همدم
❆❆❆
اگر بعقل و هنر، همسر فلاطونی
وگر بدانش و فضل، اوستاد لقمانی
بسمان حقیقت، بهیچ پر نپری
به خلوت احدیت، رسید نتوانی
در آن زمان که رسی عاقبت بحد کمال
چو نیک در نگری در کمال نقصانی
❆❆❆
از چه، دلش میل مدارا نداشت
از چه، سر همسری ما نداشت
❆❆❆
خرمم، با آنکه خارم همسر است
آشنا شد با حوادث، هر که زیست
❆❆❆
چو پنبه، خوار بسوزد، چو نی بنالد زار
کسیکه اخگر جانسوز را شود همسر
پروین اعتصامی
❆❆❆❆❆❆❆
تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم
شهریار
با نوازشهای لحن مرغکی بیدار دل
بامدادان دور شد از چشم من جادوی خواب
چون گشودم چشم، دیدم از میان ابرها
برف زرین بارد از گیسوی گلگون، آفتاب
جوی خندان بود و من در اشک شوقش گرم گرم
گرد شب را شستم از رخسار و جانم تازه شد
شانه در گیسوی من کوشید با آثار خواب
وز کشاکشهاش طرح گیسوانم تازه شد
سایه روشن بود روی گیتی از خورشید و ابر
ابرها مانند مرغانی که هر دم میپرند
بر زمین خسسبیده نقش شاخهای بید بن
گاه محو و گاه رنگین لیک با قدی بلند
برهها با هم سرود صبحدم خواندند و نیست
جز: کجایی مادر گمگشته؟ قصدی ز آن سرود
لک لک همسایه بالا زد سر و غلیان کشید
جفت او در آشیان خفته ست بر آن شاخ تود
آن نشاط انگیز روح شادمان بامداد
چون محبت با جفا آمیخت در غمهای من
حزن شیرینی که هم درد است و هم درمان درد
سایه افکن شد به روح آسمان پیمای من
خنده کردم بر جبین صبح با قلبی حزین
خندهای، اما پریشان خندهای بی اختیار
خیره در سیمای شیرین فلک نام تو را
بر زبان آوردم تابنده مه، جانانه یار
ناگهان در پرنیان ابرها باغی شکفت
وز میان باغ پیدا شد جمالی تابناک
آمد از آن غرفه زیبای نورانی فرود
چون فرشته، آسمانی پیکری پر نور و پاک
در کنار جوی، با رویی درخشان ایستاد
وز نگاهی روح تاریک مرا تابنده کرد
سجده بردم قامتش را لیک قلبم میتپید
دیدمش کآهسته بر محجوبی من خنده کرد
من نگفتم: کیستی؟ زیرا زبان در کام من
از شکوه جلوهاش حرفی نمییارست گفت
شاید او رمز نگاهم را به خود تعبیر کرد
کز لبش با عطر مستی آوری این گل شکفت
ای جوان، چشمان تو میپرسد از من کیستی
من به این پرسان محزون تو میگویم جواب
من خدای ذوق و موسیقی خدای شعر و عشق
من خدای روشنیها من خدای آفتاب
از میان ابرهای خسته این امواج نور
نیزههای تیرگی پیر ای زرین من است
خسته خاطر عاشقان هستی از کف داده را
هدیه آوردن ز شهر عشق ، آیین من است
نک برایت هدیهای آورده ام از شهر عشق
تا که همراز تو باشد در غم شبهای هجر
ساحلی باشد منزه تا که درج خاطرش
گوهر اندوزد ز غمهای تو در دریای هجر
اینک این پاکیزه تن مرغک، ره آورد من است
پیکری دارد چو روحم پاک و چون مویم سپید
این همان مرغ است کاندر ماورای آسمان
بال بر فرق خدای حسن و گلها گسترید
بنگر ای جانانه توران تا که بر رخسار من
اشکهای من خبردارت کنند از ماجرا
دیدم آن مرغک چو منقار کبود از هم گشود
میستاید عشق محجوب من و حسن تو را
مهدی اخوان ثالث
❆❆❆❆❆❆❆
طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا وب کن، دل به وب ها بزن
تکیه به شانهام بده، دل به ترانهام بده
راوی آوارگیام، راه به خانهام بده
یکسره فتح میشوم، با تو اگر خطر کنم
سایه عشق میشوم، با تو اگر سفر کنم
شبشکن صد آینه با شب من چه میکنی؟
این همه نور داری و صحبت سایه میکنی
وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع میکنم ولولهای دوباره کن
با تو چه فرق میکند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم
افشین یداللهی
❆❆❆❆❆❆❆
از عاشقی نشانه بیاور برای من
من عاشقم، بهانه بیاور برای من
من قانعم، کبوتر پرواز نیستم
یک دام، آب و دانه بیاور برای من
یک زنجره شبانه برایت میآورم
یک حنجره ترانه بیاور برای من
یک ذره مهربان شو و با مهربانیات
خورشید را به خانه بیاور برای من
از های و هوی صلح بزرگان دلم گرفت
یک قهر کودکانه بیاور برای من
جواد زهتاب
❆❆❆❆❆❆❆
شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن
دل شکستهام اگر نمیپرم قبول کن
این که دورِ دور باشم از تو و نبینمت
جا نمیشود به حجم باورم، قبول کن
گاه، پر زدن در آسمان شعرهات را
از من، از منی که یک کبوترم قبول کن
در اتاق رازهای تو سرک نمیکشم
بیش از آن چه خواستی نمیپرم، قبول کن
قدر یک نفس که خلوتت به هم نمیخورد
گاه نامه میبرم میآورم، قبول کن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بی تو من نه عاشقم، نه شاعرم، قبول کن
آب... وقتی آب اینقَدَر گذشته از سرم
من نمیتوانم از تو بگذرم قبول کن
مهدی فرجی
❆❆❆❆❆❆❆
من به غیر تو نخواهم چه بدانی چه ندانی
از درت روی نتابم چه بخوانی چه برانی
دل من میل تو دارد چه بجویی چه نجویی
دیدهام جای تو باشد چه بمانی چه نمانی
من که بیمار تو هستم چه بپرسی چه نپرسی
جان به راه تو سپارم چه بدانی چه ندانی
ایستادم به ارادت چه بود گر بنشینی
بوسهای بر لب عاشق چه شود گر بنشانی
میتوانی به همه عمر دلم را بفریبی
ور بکوشی ز دل من بگریزی نتوانی
دل من سوی تو آید بزنی یا بپذیری
بوسهات جان بفزاید بدهی یا بستانی
جانی از بهر تو دارم چه بخواهی چه نخواهی
شعرم آهنگ تو دارد چه بخوانی چه نخوانی
مهدی سهیلی
❆❆❆❆❆❆❆
از بند عقل خویش وا گشتم
در باغ رویاها رها گشتم
در جستجوی بهترین فردا
از حال امروزم جدا گشتم
دنبال مرد آرزوهایم
از ابتدا تا انتها گشتم
با این خیالاتی که من دارم
در نیستان و نا کجا گشتم
پیدا نکردم هیچکس را من
اصلا پشیمانم چرا گشتم
برگشتم و در شهر تاریکی
دنبال مردی بیعصا گشتم
در جستجوی عشق معمولی
یک مرد خوب و با خدا گشتم
افسوس آن هم کیمیائی بود
اندر طلب، خود کیمیا گشتم
سپیده لواسانی
❆❆❆❆❆❆❆
مرد خوب و مهربان قلب من
هیچ میدانی گرفتارت شدم؟
هیچ میدانی که در این روزها
بیقرار روز دیدارت شدم؟
ای دو چشمت صافتر از آینه
سرزمین چشمهایت جای کیست؟
قلب پاکت را به کی بخشیدهای؟
در کنار رد پایت پای کیست؟
من درین گوشه از این شهر غریب
حسرتم با تو دمی همصحبتیست
ای تمنای دل حیران من
روی لبهای تو رد نام کیست؟
ساده عاشق کردهای جان مرا
با تو دنیایم تماشایی شده
آسمانی میشوم با نام تو
وای دنیایم چه دنیایی شده!
مرد زیبای دلم تو تا ابد
امپراطور دل تنگم بمان
زیر لب یک لحظه نامم را ببر
شعرهایت را برای من بخوان
کاش از بین تمام این جهان
چشمهایت سهم این عاشق شوند
عاقبت یک روز همدستت شوند
دستهای من اگر لایق شوند
مهدیه زارع
شعر درباره جدایی عاطفی همسران
یار من همسر گرفت و عشق من بر باد رفت
یاد من از یاد برد و با رقیبم شاد رفت
آن همه عشق و امید و عهدها بر باد شد
آن همه سوز و گداز و اشکها از یاد رفت
با سرود آه من بزم عروسی ساز کرد
با جهیز اشک من در خانه داماد رفت
دلبری پیمان شکست و عاشقی از درد سوخت
مرغکی در دام ماند و شادمان صیاد رفت
باده خوشبختی و شادی من بر خاک ریخت
لاله امید من پرپر شد و بر باد رفت
آنکه عشقش از ازل با هستیم پیوند یافت
آنکه مهرش تا ابد در جان من افتاد، رفت
آن نهال نیکبختی آن بهار آرزو
آنکه بُد در باغ رویا خوشتر از شمشاد رفت
آنکه در افسونگری کرد این همه غوغا، گریخت
آنکه در عاشقکشی کرد آن همه بیداد، رفت
گفتمش: پس عشق من؟ با خنده گفت: ای وای! مُرد
گفتمش: پس یار من؟ با عشوه گفت: ای داد! رفت
خسرو فرشید ورد
❆❆❆❆❆❆❆
دگر مثل هرشب نگو شب به خیر
کجایش به خیر است آخر شبم
بکش دست آهسته بر گونهام
ببین سخت سوزان و داغ از تبم
نگو خواب خوبی ببینی گلم
مگر خواب دارد دو چشمان من
در اندیشهام کی رسد آن زمان
نباشد به دست تو دستان من
تو خوابیدهای مثل هرشب چه خوب
و بیدار چشمان من رو به در
نمیدانی از من و شبهای من
ندارد، ندارد، ندارد سحر
کنار تو هستم من روسیاه
کنار تو جسمم به ظاهر خموش
ولی روح من عاشق دیگری
دلم میکشد بار این غم به دوش
ندانستی از درد من مرد خوب
که گفتی به چشمان من شب به خیر
ندانستی آخر دلم با تو نیست
دلم میل دارد دگر سوی غیر
اگر چه به ظاهر تو مرد منی
دل من ولی با تو دارد ستیز
اسیرم به این خانه و زندگی
ندارم دگر چارهای جز گریز
دگر مثل هرشب نگو شب به خیر
که یادم میافتد به تنهاییام
که یادم میافتد به پایان شب
به صبح پر از شور رسواییام
خطایی نکردم بگویم ببخش
اگر پست هستم و یا نقطهچین
بکش یا رها کن مرا مرد خوب
به چشمان من صد تمنا ببین
ببین آرزو دارم عاشق شوی
به یکباره مهرت به من کم شود
کسی دل ببندد به چشمان تو
تمام دلت خالی از غم شود
دگر مثل هرشب نگو شب به خیر
من از با تو بودن، ببین، خستهام
اگر چه تو خوبی ولی درک کن
که دل را به مردی دگر بستهام
مرجان علیشاهی
❆❆❆❆❆❆❆
شنیدم رفتی و همسر گرفتی
خیال عاشقی از سر گرفتی
پرستو بودی و من دام عشقت
نشستی یک زمان و پر گرفتی
همه دلگرم عشق و رقص و آواز
دل من میکند سوی تو پرواز
به صد لبخند شرم آلوده گویی
که من رفتم نمیآیم دگر باز
میان شاخه گلهای دسته
عروسان به تختی در نشسته
به جشن نامزدی یک حلقه زرد
بر انگشت بلورش حلقه بسته
همه دلگرم عشق و رقص و آواز
دل من میکند سوی تو پرواز
به صد لبخند شرم آلوده گویی
که من رفتم نمیآیم دگر باز
پرویز وکیلی
❆❆❆❆❆❆❆
کجای این جنگل شب پنهون میشی خورشیدکم؟
پشت کدوم سد سکوت پر میکشی چکاوکم؟
چرا به من شک میکنی؟ من که منم برای تو
لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو؟
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هقهقمو؟
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
سفر نکن خورشیدکم ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو
نذار که عشق من و تو اینجا به آخر برسه
بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
نوازشم کن و ببین عشق میریزه از صدام
صدام کن و ببین که باز غنچه میدن ترانههام
اگر چه من به چشم تو کمم، قدیمیام، گمم
آتشفشان عشقم و دریای پر تلاطمم
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
ایرج جنتی عطایی
شعر درباره دوست داشتن همسر
در بگشای و به درون آی
نزدیکتر و نزدیکتر
مرا خواهی یافت
روی یک موج بلند
روی یک قله کوه
روی یک شاخه تر
روی بغض یک شبنم
و لغزش یک طلوع
و صدایی که تا ابد خواهد ماند:
دوستت دارم
یعقوب عباس پور
❆❆❆❆❆❆❆
مثل ماهی که محتاجه به آب دوستت دارم
مثل رؤیایی که تعبیر میشه تو خواب دوستت دارم
نگاهت چه خاطره خوشی در دلم بجای گذاشت
قسم به همان خاطرههای ناب دوستت دارم
ای نقطه شروع همه عشق و خوبیها
قسم به وب های روشن و مهتاب دوستت دارم
ای خوب من جواب معمای عاشقی تویی
میخوانم در سطر هر کتاب دوستت دارم
تو ای همزاد آبی دریا بیا و با من باش
که تو را تا ابد من نیمه جان؛ من مرداب دوستت دارم
زمستان سردم؛ دلم یخ زده ولی...
بر من بتاب که تو را ای آفتاب دوستت دارم
تو چیستی؟ آغاز عاشقی یا آغاز عشق من؟
تو را ای سؤال بی جواب دوستت دارم
فاصله خیال من تا حقیقت عاشقی تویی
تو مثل مجنونی و من چو لیلی بی تاب دوستت دارم
فاطمه رفیعی
❆❆❆❆❆❆❆
ای تو فرشته قلب شکسته من
ای تو گلدسته این دل عاشق من
به خداوندی خدا دوستت دارم
ای تو زیباترین زیبایی، ای رویای بیداری
به خداوندی خدا دوستت دارم
ای بیقرار دلم، ای تک درخت دشت سرخ قلبم
به همین لحظههای مقدس عشق قسم دوستت دارم
ای آنکه چشمت بارانی است، ای تو که روحت شادابی است
و رگهایت از خون محبت جاری است
به آن کعبه مقدس عشق قسم دوستت دارم
ای مست این جان خسته من
ای چشمه جوشان این قلب بی طاقت من
ای مهتاب این شبهای بی تابی من به آن
چهره مقدس عاشقانه ات قسم دوستت دارم
ای ساحل امیدم
ای موج بی قرارم
ای کوه پر غرورم
ای سبزی بهارم
به همین چشمان پر اشکت قسم دوستت دارم
ای زندگی من، ای آغاز من، ای سرآغاز من، ای فردای من
به همان لحظه دیدارمان قسم دوستت دارم
نمیدانم کلمه مقدس دوست داشتن را چگونه بیان کنم تا تو باور کنی که:
دوستت دارم
حامد نوری
ترانه درباره همسر
عزیز راه دورم، بی تو چه سوت و کورم
بی تو به مفت میارزم، به دنیا زیر قرضم
قربونت برم الهی، شاپرک سفیدم
روزنه امیدم، خورشید دل طلاییم، قصیده رهاییم
حالا که حرف دل و راه دلامون یکی شد
آسمون پر وب شبامون یکی شد
هر چی دارم مال تو، باقی عمرم مال تو
شعرهای عاشقونم، اگه نمردم مال تو
مال و منالی ندارم، مال و منالی ندارم
اما وب ها رو هر چی شمردم مال تو
توی قمار زندگی، هر چی که باختیم پای من
هر چی که بردم مال تو
حالا که ما روز و روزگارمون یکی شد
شبهای مهتابی و شبهای تارمون یکی شد
روزگار شبهای تارش مال من
شبهای مهتابی و صبح سپیدش مال تو
روزگار سردی و یأسش مال من
همه سرفرازی و عشق و امیدش مال تو
حالا که عطر نفسهاتو برام ارزونی کردی
با من نامهربون این همه مهربونی کردی
زندگی، صدای چلچلههای سبزه زارهاش مال تو
غرش و پنجههای ببرهای درندهاش مال من
زندگی، نم نم بارون و عطر شالیزارهاش مال تو
آفتاب داغ کویر و تیغ برندهاش مال من
پر پرواز پرندههای عاشق مال تو
چشم جغد و زهر مارهای کشندهاش مال من
مسعود فردمنش
❆❆❆❆❆❆❆
تو که میگی دوستت دارم
شادی به زندگیم میدی
میخوام که هر چی شادیه
با همه قسمت بکنم
تو که میگی دوستت دارم
مثل پروانهها میشم
با گفتن دوستت دارم
پر و بالی تازه میگیرم
تو که میگی دوستت دارم
میخوام هر چی تو دنیا هست به زیر پاهات بریزم
ببرمت تو آسمون وب ها رو دونه دونه
رو زلف موهات بنشونم
تو که میگی دوستت دارم
میخوام که دیوونه بشم
سر بکشم جام میو
اسیر میخونه بشم
تو که میگی دوستت دارم میخوام که غرق بشم
تو اون همه پاکی عشق و صداقتت
اما نه بذار قطره قطره بسوزم و
همه بگن لیلی واقعی منم
دلارام نژاد
❆❆❆❆❆❆❆
بهم بگو فقط تو مال منی
با هرکی غیر این بخواد دشمنی
درسته که عمر خوشیام کمه
درسته چشمام پرِ اشک و غمه
اینم درسته که همیشه تنهام
اما تورو قدِ یه دنیا میخوام
حتی اگه تا آخر زمونه
حسرت چشمات به دلم بمونه
من تا ابد عاشق تو میمونم
برای نازِ چشم تو دیوونم
وقتی تو از راه برسی بهاره
چقدر دلم واسه تو بی قراره
عزیزترین بهونه زندگیم
چه دلنشینه با تو دلدادگیم
شهرو به هم میریزی با یه لبخند
شهرِ منظمو ولش کن....بخند!
بخند که دیوونه خندههاتم
خاطرخواتم... عاشقتم... فداتم
اطلسی نگات که میدرخشه
کاش غم چشماتو به من ببخشه
کاش تا ابد تو قلب من بمونی
کاشکی یه بار شعر منو بخونی
نباشی زندگی چه بیرنگ میشه
دلم برای خوبیات تنگ میشه
کاشکی بیای، کاش سفرت تموم شه
کاش نذاری لحظههامون حروم شه
مهدیه زارع
شعر نو با مضمون همسر
کیستی که من
اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو میگویم
کلید قلبم را
در دستانت میگذارم
نان شادیام را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم
و سر بر شانه تو
اینچنین آرام
به خواب میروم؟
کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ میکنم؟
کیستی که من
جز او
نمیبینم و نمییابم؟
دریای پشت کدام پنجرهای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفتهای
زندگی را دوباره جاری نمودهای
پر شور
زیبا
و
روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشههایم
جان میگیرد
و هر لحظه تعبیری میگردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
با عبور از تاریکیهای سپری شده
کیستی
ای مهربانترین؟
احمد شاملو
❆❆❆❆❆❆❆
مرد بیشتر از این نمیخواهد
یک خانه
بچه
و همسری که دوستش بدارد
اما یک روز
از خواب بر میخیزد
و درمییابد
که روحش
پیر شده
زن بیشتر از این نمیخواهد
یک خانه
بچه
و همسری که دوستش بدارد
اما یک روز
از خواب بر میخیزد
و میبیند
روحش
پنجره را باز کرده
و گریخته
❆❆❆❆❆❆❆
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمیدانم چه کار کنم
آرام میگریم
حال آدمی را دارم
که میخواهد به همسر مردهاش تلفن کند
اما نمیکند
چرا که به خوبی میداند
در بهشت گوشیها را بر نمیدارند
رسول یونان
❆❆❆❆❆❆❆
میگویند اتفاق وقتی افتاد ما با آن مواجه میشویم
تو اتفاق نیفتاده
مرا درگیر کردی
با افتادنت
من بلند شدم
و آسمان چشم شد برای دیدنمان
نیامده دل از من بردی
بی دیدنت
زلیخا شدم
و بی نوازشت
بار گرفتم
و عیسی
در من طلوع کرد
بی هیچ جبرئیلی
بی هیچ سیبی
بی هیچ گندمی
عریان شدم
از زمین به کجا باید هبوط کرد
تو مرا باران میشوی
من تو را خاک
و علفزارها و باغها را من بارور میشوم
دیگر هیچ گرسنهای باقی نمیماند
تو خورشید میشوی و من باد
و عشق را همه جا به سهمهای مساوی قسمت خواهیم کرد
دیگر از زمستان خبری نخواهد شد
به من قول بده بهار من
و آرامش را در اعماق جانم بکار
من طوفانم
اگر به آرامش نکشانیم
میترسم همه چیز را به باد دهم
به قول مادر
قانون زمین همین است
یا زن خوب قصه است یا مرد
طیبه پرتوی راد
همسر در شعر جهان
محل تولدش کجاست
چند ساله است
نمیدانم
و در پی دانستنش نیستم
هرگز نپرسیدم
و به آن نیندیشیدم
نمیدانم
همسرم
بهترین زن دنیاست
درباره او واقعیتهای دیگر اهمیتی ندارد
ناظم حکمت
❆❆❆❆❆❆❆
دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد
نه آبی، نه شرابی
دیگر بوسههای صبحگاهی نخواهند بود
و تماشای غروب از پنجره نیز
تو با خورشید زندگی میکنی
من با ماه
در ما ولی فقط یک عشق زنده است
برای من، دوستی وفادار و ظریف
برای تو دختری سرزنده و شاد
اما من وحشت را در چشمان خاکستری تو میبینم
توئی که بیماریام را سبب شدهای...
در شعر من فقط صدای توست که میخواند
در شعر تو روح من است که سرگردان است
آتشی برپاست که نه فراموشی
و نه وحشت میتواند بر آن چیره شود
و ای کاش میدانستی در این لحظه
لبهای خشک و صورتی رنگت را چقدر دوست دارم
آنا آخماتووا
❆❆❆❆❆❆❆
هرگاه روزی دیگر فرا میرسد
و فراموش میکنم که بگویم صبحت به خیر
از حیرانی و سکوتم غمگین مشو
و گمان مبر که میان من و تو
چیزی عوض شده
آنگاه که نمیگویم دوستت میدارم
یعنی که دوستترت میدارم
صبحت به خیر
آنگاه که هم چون سرزمینی از عبیر و مرمر
مدتها رو به رویم مینشینی
و از رایحه تو چشم میپوشم
یا گلایههای آن پیراهن عطرآگین را سرسری میگیرم
گمان مبر که احساسم بر باد رفته
گمان مبر که قلبم به سنگ بدل شده
تو را ورای دوست داشتن دوست میدارم
اما بگذار آن گونه که در خیالات من است ببینمت
صبحت به خیر
نزار قبانی
مترجم: سودابه مهیجی
❆❆❆
محبوب من باش
و چیزی نگو
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو
عشق من به تو قانونی است
خود آن را نوشتهام
و خود اجرایش میکنم
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوانم
و بگذاری من فرمان دهم
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی
نزار قبانی
مترجم: احمد پوری
گروه فرهنگ و هنر وب
یار من همسر گرفت و عشق من بر باد رفت
یاد من از یاد برد و با رقیبم شاد رفت
آن همه عشق و امید و عهدها بر باد شد
آن همه سوز و گداز و اشکها از یاد رفت
با سرود آه من بزم عروسی ساز کرد
با جهیز اشک من در خانه داماد رفت
دلبری پیمان شکست و عاشقی از درد سوخت
مرغکی در دام ماند و شادمان صیاد رفت
باده خوشبختی و شادی من بر خاک ریخت
لاله امید من پرپر شد و بر باد رفت
آنکه عشقش از ازل با هستیم پیوند یافت
آنکه مهرش تا ابد در جان من افتاد، رفت
آن نهال نیکبختی آن بهار آرزو
آنکه بُد در باغ رویا خوشتر از شمشاد رفت
آنکه در افسونگری کرد این همه غوغا، گریخت
آنکه در عاشقکشی کرد آن همه بیداد، رفت
گفتمش: پس عشق من؟ با خنده گفت: ای وای! مُرد
گفتمش: پس یار من؟ با عشوه گفت: ای داد! رفت
خسرو فرشید ورد
❆❆❆❆❆❆❆
دگر مثل هرشب نگو شب به خیر
کجایش به خیر است آخر شبم
بکش دست آهسته بر گونهام
ببین سخت سوزان و داغ از تبم
نگو خواب خوبی ببینی گلم
مگر خواب دارد دو چشمان من
در اندیشهام کی رسد آن زمان
نباشد به دست تو دستان من
تو خوابیدهای مثل هرشب چه خوب
و بیدار چشمان من رو به در
نمیدانی از من و شبهای من
ندارد، ندارد، ندارد سحر
کنار تو هستم من روسیاه
کنار تو جسمم به ظاهر خموش
ولی روح من عاشق دیگری
دلم میکشد بار این غم به دوش
ندانستی از درد من مرد خوب
که گفتی به چشمان من شب به خیر
ندانستی آخر دلم با تو نیست
دلم میل دارد دگر سوی غیر
اگر چه به ظاهر تو مرد منی
دل من ولی با تو دارد ستیز
اسیرم به این خانه و زندگی
ندارم دگر چارهای جز گریز
دگر مثل هرشب نگو شب به خیر
که یادم میافتد به تنهاییام
که یادم میافتد به پایان شب
به صبح پر از شور رسواییام
خطایی نکردم بگویم ببخش
اگر پست هستم و یا نقطهچین
بکش یا رها کن مرا مرد خوب
به چشمان من صد تمنا ببین
ببین آرزو دارم عاشق شوی
به یکباره مهرت به من کم شود
کسی دل ببندد به چشمان تو
تمام دلت خالی از غم شود
دگر مثل هرشب نگو شب به خیر
من از با تو بودن، ببین، خستهام
اگر چه تو خوبی ولی درک کن
که دل را به مردی دگر بستهام
مرجان علیشاهی
❆❆❆❆❆❆❆
شنیدم رفتی و همسر گرفتی
خیال عاشقی از سر گرفتی
پرستو بودی و من دام عشقت
نشستی یک زمان و پر گرفتی
همه دلگرم عشق و رقص و آواز
دل من میکند سوی تو پرواز
به صد لبخند شرم آلوده گویی
که من رفتم نمیآیم دگر باز
میان شاخه گلهای دسته
عروسان به تختی در نشسته
به جشن نامزدی یک حلقه زرد
بر انگشت بلورش حلقه بسته
همه دلگرم عشق و رقص و آواز
دل من میکند سوی تو پرواز
به صد لبخند شرم آلوده گویی
که من رفتم نمیآیم دگر باز
پرویز وکیلی
❆❆❆❆❆❆❆
کجای این جنگل شب پنهون میشی خورشیدکم؟
پشت کدوم سد سکوت پر میکشی چکاوکم؟
چرا به من شک میکنی؟ من که منم برای تو
لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو
دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقمو؟
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هقهقمو؟
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
سفر نکن خورشیدکم ترک نکن منو نرو
نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو
نذار که عشق من و تو اینجا به آخر برسه
بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
نوازشم کن و ببین عشق میریزه از صدام
صدام کن و ببین که باز غنچه میدن ترانههام
اگر چه من به چشم تو کمم، قدیمیام، گمم
آتشفشان عشقم و دریای پر تلاطمم
گریه نمیکنم نرو، آه نمیکشم بشین
حرف نمیزنم بمون، بغض نمیکنم ببین
ایرج جنتی عطایی
در بگشای و به درون آی
نزدیکتر و نزدیکتر
مرا خواهی یافت
روی یک موج بلند
روی یک قله کوه
روی یک شاخه تر
روی بغض یک شبنم
و لغزش یک طلوع
و صدایی که تا ابد خواهد ماند:
دوستت دارم
یعقوب عباس پور
❆❆❆❆❆❆❆
مثل ماهی که محتاجه به آب دوستت دارم
مثل رؤیایی که تعبیر میشه تو خواب دوستت دارم
نگاهت چه خاطره خوشی در دلم بجای گذاشت
قسم به همان خاطرههای ناب دوستت دارم
ای نقطه شروع همه عشق و خوبیها
قسم به وب های روشن و مهتاب دوستت دارم
ای خوب من جواب معمای عاشقی تویی
میخوانم در سطر هر کتاب دوستت دارم
تو ای همزاد آبی دریا بیا و با من باش
که تو را تا ابد من نیمه جان؛ من مرداب دوستت دارم
زمستان سردم؛ دلم یخ زده ولی...
بر من بتاب که تو را ای آفتاب دوستت دارم
تو چیستی؟ آغاز عاشقی یا آغاز عشق من؟
تو را ای سؤال بی جواب دوستت دارم
فاصله خیال من تا حقیقت عاشقی تویی
تو مثل مجنونی و من چو لیلی بی تاب دوستت دارم
فاطمه رفیعی
❆❆❆❆❆❆❆
ای تو فرشته قلب شکسته من
ای تو گلدسته این دل عاشق من
به خداوندی خدا دوستت دارم
ای تو زیباترین زیبایی، ای رویای بیداری
به خداوندی خدا دوستت دارم
ای بیقرار دلم، ای تک درخت دشت سرخ قلبم
به همین لحظههای مقدس عشق قسم دوستت دارم
ای آنکه چشمت بارانی است، ای تو که روحت شادابی است
و رگهایت از خون محبت جاری است
به آن کعبه مقدس عشق قسم دوستت دارم
ای مست این جان خسته من
ای چشمه جوشان این قلب بی طاقت من
ای مهتاب این شبهای بی تابی من به آن
چهره مقدس عاشقانه ات قسم دوستت دارم
ای ساحل امیدم
ای موج بی قرارم
ای کوه پر غرورم
ای سبزی بهارم
به همین چشمان پر اشکت قسم دوستت دارم
ای زندگی من، ای آغاز من، ای سرآغاز من، ای فردای من
به همان لحظه دیدارمان قسم دوستت دارم
نمیدانم کلمه مقدس دوست داشتن را چگونه بیان کنم تا تو باور کنی که:
دوستت دارم
حامد نوری
ترانه درباره همسر
عزیز راه دورم، بی تو چه سوت و کورم
بی تو به مفت میارزم، به دنیا زیر قرضم
قربونت برم الهی، شاپرک سفیدم
روزنه امیدم، خورشید دل طلاییم، قصیده رهاییم
حالا که حرف دل و راه دلامون یکی شد
آسمون پر وب شبامون یکی شد
هر چی دارم مال تو، باقی عمرم مال تو
شعرهای عاشقونم، اگه نمردم مال تو
مال و منالی ندارم، مال و منالی ندارم
اما وب ها رو هر چی شمردم مال تو
توی قمار زندگی، هر چی که باختیم پای من
هر چی که بردم مال تو
حالا که ما روز و روزگارمون یکی شد
شبهای مهتابی و شبهای تارمون یکی شد
روزگار شبهای تارش مال من
شبهای مهتابی و صبح سپیدش مال تو
روزگار سردی و یأسش مال من
همه سرفرازی و عشق و امیدش مال تو
حالا که عطر نفسهاتو برام ارزونی کردی
با من نامهربون این همه مهربونی کردی
زندگی، صدای چلچلههای سبزه زارهاش مال تو
غرش و پنجههای ببرهای درندهاش مال من
زندگی، نم نم بارون و عطر شالیزارهاش مال تو
آفتاب داغ کویر و تیغ برندهاش مال من
پر پرواز پرندههای عاشق مال تو
چشم جغد و زهر مارهای کشندهاش مال من
مسعود فردمنش
❆❆❆❆❆❆❆
تو که میگی دوستت دارم
شادی به زندگیم میدی
میخوام که هر چی شادیه
با همه قسمت بکنم
تو که میگی دوستت دارم
مثل پروانهها میشم
با گفتن دوستت دارم
پر و بالی تازه میگیرم
تو که میگی دوستت دارم
میخوام هر چی تو دنیا هست به زیر پاهات بریزم
ببرمت تو آسمون وب ها رو دونه دونه
رو زلف موهات بنشونم
تو که میگی دوستت دارم
میخوام که دیوونه بشم
سر بکشم جام میو
اسیر میخونه بشم
تو که میگی دوستت دارم میخوام که غرق بشم
تو اون همه پاکی عشق و صداقتت
اما نه بذار قطره قطره بسوزم و
همه بگن لیلی واقعی منم
دلارام نژاد
❆❆❆❆❆❆❆
بهم بگو فقط تو مال منی
با هرکی غیر این بخواد دشمنی
درسته که عمر خوشیام کمه
درسته چشمام پرِ اشک و غمه
اینم درسته که همیشه تنهام
اما تورو قدِ یه دنیا میخوام
حتی اگه تا آخر زمونه
حسرت چشمات به دلم بمونه
من تا ابد عاشق تو میمونم
برای نازِ چشم تو دیوونم
وقتی تو از راه برسی بهاره
چقدر دلم واسه تو بی قراره
عزیزترین بهونه زندگیم
چه دلنشینه با تو دلدادگیم
شهرو به هم میریزی با یه لبخند
شهرِ منظمو ولش کن....بخند!
بخند که دیوونه خندههاتم
خاطرخواتم... عاشقتم... فداتم
اطلسی نگات که میدرخشه
کاش غم چشماتو به من ببخشه
کاش تا ابد تو قلب من بمونی
کاشکی یه بار شعر منو بخونی
نباشی زندگی چه بیرنگ میشه
دلم برای خوبیات تنگ میشه
کاشکی بیای، کاش سفرت تموم شه
کاش نذاری لحظههامون حروم شه
مهدیه زارع
شعر نو با مضمون همسر
کیستی که من
اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو میگویم
کلید قلبم را
در دستانت میگذارم
نان شادیام را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم
و سر بر شانه تو
اینچنین آرام
به خواب میروم؟
کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ میکنم؟
کیستی که من
جز او
نمیبینم و نمییابم؟
دریای پشت کدام پنجرهای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفتهای
زندگی را دوباره جاری نمودهای
پر شور
زیبا
و
روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشههایم
جان میگیرد
و هر لحظه تعبیری میگردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
با عبور از تاریکیهای سپری شده
کیستی
ای مهربانترین؟
احمد شاملو
❆❆❆❆❆❆❆
مرد بیشتر از این نمیخواهد
یک خانه
بچه
و همسری که دوستش بدارد
اما یک روز
از خواب بر میخیزد
و درمییابد
که روحش
پیر شده
زن بیشتر از این نمیخواهد
یک خانه
بچه
و همسری که دوستش بدارد
اما یک روز
از خواب بر میخیزد
و میبیند
روحش
پنجره را باز کرده
و گریخته
❆❆❆❆❆❆❆
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمیدانم چه کار کنم
آرام میگریم
حال آدمی را دارم
که میخواهد به همسر مردهاش تلفن کند
اما نمیکند
چرا که به خوبی میداند
در بهشت گوشیها را بر نمیدارند
رسول یونان
❆❆❆❆❆❆❆
میگویند اتفاق وقتی افتاد ما با آن مواجه میشویم
تو اتفاق نیفتاده
مرا درگیر کردی
با افتادنت
من بلند شدم
و آسمان چشم شد برای دیدنمان
نیامده دل از من بردی
بی دیدنت
زلیخا شدم
و بی نوازشت
بار گرفتم
و عیسی
در من طلوع کرد
بی هیچ جبرئیلی
بی هیچ سیبی
بی هیچ گندمی
عریان شدم
از زمین به کجا باید هبوط کرد
تو مرا باران میشوی
من تو را خاک
و علفزارها و باغها را من بارور میشوم
دیگر هیچ گرسنهای باقی نمیماند
تو خورشید میشوی و من باد
و عشق را همه جا به سهمهای مساوی قسمت خواهیم کرد
دیگر از زمستان خبری نخواهد شد
به من قول بده بهار من
و آرامش را در اعماق جانم بکار
من طوفانم
اگر به آرامش نکشانیم
میترسم همه چیز را به باد دهم
به قول مادر
قانون زمین همین است
یا زن خوب قصه است یا مرد
طیبه پرتوی راد
همسر در شعر جهان
محل تولدش کجاست
چند ساله است
نمیدانم
و در پی دانستنش نیستم
هرگز نپرسیدم
و به آن نیندیشیدم
نمیدانم
همسرم
بهترین زن دنیاست
درباره او واقعیتهای دیگر اهمیتی ندارد
ناظم حکمت
❆❆❆❆❆❆❆
دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد
نه آبی، نه شرابی
دیگر بوسههای صبحگاهی نخواهند بود
و تماشای غروب از پنجره نیز
تو با خورشید زندگی میکنی
من با ماه
در ما ولی فقط یک عشق زنده است
برای من، دوستی وفادار و ظریف
برای تو دختری سرزنده و شاد
اما من وحشت را در چشمان خاکستری تو میبینم
توئی که بیماریام را سبب شدهای...
در شعر من فقط صدای توست که میخواند
در شعر تو روح من است که سرگردان است
آتشی برپاست که نه فراموشی
و نه وحشت میتواند بر آن چیره شود
و ای کاش میدانستی در این لحظه
لبهای خشک و صورتی رنگت را چقدر دوست دارم
آنا آخماتووا
❆❆❆❆❆❆❆
هرگاه روزی دیگر فرا میرسد
و فراموش میکنم که بگویم صبحت به خیر
از حیرانی و سکوتم غمگین مشو
و گمان مبر که میان من و تو
چیزی عوض شده
آنگاه که نمیگویم دوستت میدارم
یعنی که دوستترت میدارم
صبحت به خیر
آنگاه که هم چون سرزمینی از عبیر و مرمر
مدتها رو به رویم مینشینی
و از رایحه تو چشم میپوشم
یا گلایههای آن پیراهن عطرآگین را سرسری میگیرم
گمان مبر که احساسم بر باد رفته
گمان مبر که قلبم به سنگ بدل شده
تو را ورای دوست داشتن دوست میدارم
اما بگذار آن گونه که در خیالات من است ببینمت
صبحت به خیر
نزار قبانی
مترجم: سودابه مهیجی
❆❆❆
محبوب من باش
و چیزی نگو
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو
عشق من به تو قانونی است
خود آن را نوشتهام
و خود اجرایش میکنم
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوانم
و بگذاری من فرمان دهم
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی
نزار قبانی
مترجم: احمد پوری
گروه فرهنگ و هنر وب
عزیز راه دورم، بی تو چه سوت و کورم
بی تو به مفت میارزم، به دنیا زیر قرضم
قربونت برم الهی، شاپرک سفیدم
روزنه امیدم، خورشید دل طلاییم، قصیده رهاییم
حالا که حرف دل و راه دلامون یکی شد
آسمون پر وب شبامون یکی شد
هر چی دارم مال تو، باقی عمرم مال تو
شعرهای عاشقونم، اگه نمردم مال تو
مال و منالی ندارم، مال و منالی ندارم
اما وب ها رو هر چی شمردم مال تو
توی قمار زندگی، هر چی که باختیم پای من
هر چی که بردم مال تو
حالا که ما روز و روزگارمون یکی شد
شبهای مهتابی و شبهای تارمون یکی شد
روزگار شبهای تارش مال من
شبهای مهتابی و صبح سپیدش مال تو
روزگار سردی و یأسش مال من
همه سرفرازی و عشق و امیدش مال تو
حالا که عطر نفسهاتو برام ارزونی کردی
با من نامهربون این همه مهربونی کردی
زندگی، صدای چلچلههای سبزه زارهاش مال تو
غرش و پنجههای ببرهای درندهاش مال من
زندگی، نم نم بارون و عطر شالیزارهاش مال تو
آفتاب داغ کویر و تیغ برندهاش مال من
پر پرواز پرندههای عاشق مال تو
چشم جغد و زهر مارهای کشندهاش مال من
مسعود فردمنش
❆❆❆❆❆❆❆
تو که میگی دوستت دارم
شادی به زندگیم میدی
میخوام که هر چی شادیه
با همه قسمت بکنم
تو که میگی دوستت دارم
مثل پروانهها میشم
با گفتن دوستت دارم
پر و بالی تازه میگیرم
تو که میگی دوستت دارم
میخوام هر چی تو دنیا هست به زیر پاهات بریزم
ببرمت تو آسمون وب ها رو دونه دونه
رو زلف موهات بنشونم
تو که میگی دوستت دارم
میخوام که دیوونه بشم
سر بکشم جام میو
اسیر میخونه بشم
تو که میگی دوستت دارم میخوام که غرق بشم
تو اون همه پاکی عشق و صداقتت
اما نه بذار قطره قطره بسوزم و
همه بگن لیلی واقعی منم
دلارام نژاد
❆❆❆❆❆❆❆
بهم بگو فقط تو مال منی
با هرکی غیر این بخواد دشمنی
درسته که عمر خوشیام کمه
درسته چشمام پرِ اشک و غمه
اینم درسته که همیشه تنهام
اما تورو قدِ یه دنیا میخوام
حتی اگه تا آخر زمونه
حسرت چشمات به دلم بمونه
من تا ابد عاشق تو میمونم
برای نازِ چشم تو دیوونم
وقتی تو از راه برسی بهاره
چقدر دلم واسه تو بی قراره
عزیزترین بهونه زندگیم
چه دلنشینه با تو دلدادگیم
شهرو به هم میریزی با یه لبخند
شهرِ منظمو ولش کن....بخند!
بخند که دیوونه خندههاتم
خاطرخواتم... عاشقتم... فداتم
اطلسی نگات که میدرخشه
کاش غم چشماتو به من ببخشه
کاش تا ابد تو قلب من بمونی
کاشکی یه بار شعر منو بخونی
نباشی زندگی چه بیرنگ میشه
دلم برای خوبیات تنگ میشه
کاشکی بیای، کاش سفرت تموم شه
کاش نذاری لحظههامون حروم شه
مهدیه زارع
کیستی که من
اینگونه به اعتماد
نام خود را
با تو میگویم
کلید قلبم را
در دستانت میگذارم
نان شادیام را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم
و سر بر شانه تو
اینچنین آرام
به خواب میروم؟
کیستی که من
اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ میکنم؟
کیستی که من
جز او
نمیبینم و نمییابم؟
دریای پشت کدام پنجرهای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفتهای
زندگی را دوباره جاری نمودهای
پر شور
زیبا
و
روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشههایم
جان میگیرد
و هر لحظه تعبیری میگردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
با عبور از تاریکیهای سپری شده
کیستی
ای مهربانترین؟
احمد شاملو
❆❆❆❆❆❆❆
مرد بیشتر از این نمیخواهد
یک خانه
بچه
و همسری که دوستش بدارد
اما یک روز
از خواب بر میخیزد
و درمییابد
که روحش
پیر شده
زن بیشتر از این نمیخواهد
یک خانه
بچه
و همسری که دوستش بدارد
اما یک روز
از خواب بر میخیزد
و میبیند
روحش
پنجره را باز کرده
و گریخته
❆❆❆❆❆❆❆
دلم برای تو تنگ شده است
اما نمیدانم چه کار کنم
آرام میگریم
حال آدمی را دارم
که میخواهد به همسر مردهاش تلفن کند
اما نمیکند
چرا که به خوبی میداند
در بهشت گوشیها را بر نمیدارند
رسول یونان
❆❆❆❆❆❆❆
میگویند اتفاق وقتی افتاد ما با آن مواجه میشویم
تو اتفاق نیفتاده
مرا درگیر کردی
با افتادنت
من بلند شدم
و آسمان چشم شد برای دیدنمان
نیامده دل از من بردی
بی دیدنت
زلیخا شدم
و بی نوازشت
بار گرفتم
و عیسی
در من طلوع کرد
بی هیچ جبرئیلی
بی هیچ سیبی
بی هیچ گندمی
عریان شدم
از زمین به کجا باید هبوط کرد
تو مرا باران میشوی
من تو را خاک
و علفزارها و باغها را من بارور میشوم
دیگر هیچ گرسنهای باقی نمیماند
تو خورشید میشوی و من باد
و عشق را همه جا به سهمهای مساوی قسمت خواهیم کرد
دیگر از زمستان خبری نخواهد شد
به من قول بده بهار من
و آرامش را در اعماق جانم بکار
من طوفانم
اگر به آرامش نکشانیم
میترسم همه چیز را به باد دهم
به قول مادر
قانون زمین همین است
یا زن خوب قصه است یا مرد
طیبه پرتوی راد
همسر در شعر جهان
محل تولدش کجاست
چند ساله است
نمیدانم
و در پی دانستنش نیستم
هرگز نپرسیدم
و به آن نیندیشیدم
نمیدانم
همسرم
بهترین زن دنیاست
درباره او واقعیتهای دیگر اهمیتی ندارد
ناظم حکمت
❆❆❆❆❆❆❆
دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد
نه آبی، نه شرابی
دیگر بوسههای صبحگاهی نخواهند بود
و تماشای غروب از پنجره نیز
تو با خورشید زندگی میکنی
من با ماه
در ما ولی فقط یک عشق زنده است
برای من، دوستی وفادار و ظریف
برای تو دختری سرزنده و شاد
اما من وحشت را در چشمان خاکستری تو میبینم
توئی که بیماریام را سبب شدهای...
در شعر من فقط صدای توست که میخواند
در شعر تو روح من است که سرگردان است
آتشی برپاست که نه فراموشی
و نه وحشت میتواند بر آن چیره شود
و ای کاش میدانستی در این لحظه
لبهای خشک و صورتی رنگت را چقدر دوست دارم
آنا آخماتووا
❆❆❆❆❆❆❆
هرگاه روزی دیگر فرا میرسد
و فراموش میکنم که بگویم صبحت به خیر
از حیرانی و سکوتم غمگین مشو
و گمان مبر که میان من و تو
چیزی عوض شده
آنگاه که نمیگویم دوستت میدارم
یعنی که دوستترت میدارم
صبحت به خیر
آنگاه که هم چون سرزمینی از عبیر و مرمر
مدتها رو به رویم مینشینی
و از رایحه تو چشم میپوشم
یا گلایههای آن پیراهن عطرآگین را سرسری میگیرم
گمان مبر که احساسم بر باد رفته
گمان مبر که قلبم به سنگ بدل شده
تو را ورای دوست داشتن دوست میدارم
اما بگذار آن گونه که در خیالات من است ببینمت
صبحت به خیر
نزار قبانی
مترجم: سودابه مهیجی
❆❆❆
محبوب من باش
و چیزی نگو
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو
عشق من به تو قانونی است
خود آن را نوشتهام
و خود اجرایش میکنم
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوانم
و بگذاری من فرمان دهم
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی
نزار قبانی
مترجم: احمد پوری
گروه فرهنگ و هنر وب
محل تولدش کجاست
چند ساله است
نمیدانم
و در پی دانستنش نیستم
هرگز نپرسیدم
و به آن نیندیشیدم
نمیدانم
همسرم
بهترین زن دنیاست
درباره او واقعیتهای دیگر اهمیتی ندارد
ناظم حکمت
❆❆❆❆❆❆❆
دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد
نه آبی، نه شرابی
دیگر بوسههای صبحگاهی نخواهند بود
و تماشای غروب از پنجره نیز
تو با خورشید زندگی میکنی
من با ماه
در ما ولی فقط یک عشق زنده است
برای من، دوستی وفادار و ظریف
برای تو دختری سرزنده و شاد
اما من وحشت را در چشمان خاکستری تو میبینم
توئی که بیماریام را سبب شدهای...
در شعر من فقط صدای توست که میخواند
در شعر تو روح من است که سرگردان است
آتشی برپاست که نه فراموشی
و نه وحشت میتواند بر آن چیره شود
و ای کاش میدانستی در این لحظه
لبهای خشک و صورتی رنگت را چقدر دوست دارم
آنا آخماتووا
❆❆❆❆❆❆❆
هرگاه روزی دیگر فرا میرسد
و فراموش میکنم که بگویم صبحت به خیر
از حیرانی و سکوتم غمگین مشو
و گمان مبر که میان من و تو
چیزی عوض شده
آنگاه که نمیگویم دوستت میدارم
یعنی که دوستترت میدارم
صبحت به خیر
آنگاه که هم چون سرزمینی از عبیر و مرمر
مدتها رو به رویم مینشینی
و از رایحه تو چشم میپوشم
یا گلایههای آن پیراهن عطرآگین را سرسری میگیرم
گمان مبر که احساسم بر باد رفته
گمان مبر که قلبم به سنگ بدل شده
تو را ورای دوست داشتن دوست میدارم
اما بگذار آن گونه که در خیالات من است ببینمت
صبحت به خیر
نزار قبانی
مترجم: سودابه مهیجی
❆❆❆
محبوب من باش
و چیزی نگو
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو
عشق من به تو قانونی است
خود آن را نوشتهام
و خود اجرایش میکنم
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوانم
و بگذاری من فرمان دهم
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی
نزار قبانی
مترجم: احمد پوری
گروه فرهنگ و هنر وب
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست