یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مجموعه شعر درباره پدرم


شعر درباره پدرم برای هر شاعری معنای متفاوتی دارد. برخی از شاعران خصوصاً شاعران کهن پدر را اصل و نسب که برای فرزند مانند ریشه درخت است؛ در شمار می‌آوردند. این پدر بیشتر وظایف تربیتی را برعهده دارد. در شعر معاصر از لحاظ احساسی و عاطفی به جایگاه پدر اشاره می‌شود؛ کسی که پناهگاه و حامی عاطفی برای خانواده است. گزیده‌ای از بهترین اشعار درباره پدر را در وب بخوانید.


	مجموعه شعر درباره پدرم | وب


<h2>گلچین شعر درباره پدرم در قالب‌های سنتی</h2>

بر کوزه‌گری پریر کردم گذری

از خاک همی‌نمود هر دَم هنری

من دیدم اگر ندید هر بی‌بصری

خاک پدرم در کف هر کوزه‌گری

خیام

✦✦✦✦✦✦

گفته‌ام بارها و می‌گویم

بی‌وجودش حیات مکروه است

همه‌ عمر تکیه‌‌گاهم بود

پدرم نام کوچکش کوه است

امید صباغ نو

✦✦✦✦✦✦

... پدرم بنده قدیم تو بود

عمر در بندگی به سر بردست

بنده‌زاده که در وجود آمد

هم به روی تو دیده بر کردست

خدمت دیگری نخواهد کرد

که مرا نعمت تو پروردست...

(بخشی از یک قصیده در مدح)

سعدی

✦✦✦✦✦✦

... چندان که بدین قصه فرو می‌نگرم

یک ذرّه نمی‌رسد ز جائی دگرم

هرچند که شایسته و زیبا پسرم

نه کار من است این و نه کار پدرم...

(در مقام حیرت و سرگشتگی)

عطار

✦✦✦✦✦✦


بار دگر زنده شد کودکیم پشت در

خانه ما منتظر، چشم به راه پدر

خسته نباشی پدر رنج و ملالت مباد

گرچه هیاهوی ما کاهش دردت نداد

باز پدر آمد و باز عطر خوش نان رسید

باز پدر معنی آرامش و ایمان رسید

زین سو و آن سو شدن کاهش دردت نبود

این که پسر بودمت پاسخ رنجت نبود

باز خیال تو بود از پس این سال‌ها

آمده بوی که باز زنده کنی حال‌ها

باز پدر دیدمت از پنجره آسمان

بوی تو را می‌شنوم از در و دیوارمان

ساعد باقری

✦✦✦✦✦✦

پسری را پدر سلاح آموخت

هم کمربست و هم کلاهش دوخت

چون پسر شد به زور پنجه دلیر

هوس بیشه کرد و کشتن شیر

نوجوان هم چو سرو بستانی

رفت یکروز در نیستانی

ماده شیری بدیدش از ناگاه

حمله کرد و گرفت به روی راه

تیر برنا نکرد در وی کار

به سر پنجه در کشیدش زار

پدرش را چو شد ز حال خبر

زود در بیشه شد که: وای پسر!

پسر او از جگر بر آورد آه

گفت: ازین بد مرا نبود گناه

با من، ای مهربان، تو بد کردی

چه توان کرد چون تو خود کردی؟

چون نیاموختی بمن پیشه

بمن آموخت شیر این بیشه

تو بجای آر آنچه بتوانی

تا نباشد ترا پشیمانی

اولین حقت این بود به درست

که کنی در سیه سپیدش چست

دومین پیشه‌ای بیاموزد

که کفافی از آن بر اندوزد

سوم آن کش مدد شوی از مال

تا شود جفت همسری به حلال

دهی از قرب نیکوان نورش

کنی از صحبت بدان دورش

چون تو این احتیاط‌ها کردی

گر بر آورد سر به نامردی

دان که آن را به ظلم کاشته‌اند

وز خدا و تو غم نداشته‌اند

چون نیاید سبو ز آب درست

آن ز جای دگر به باید جست

زان مبدل شدست آیین‌ها

که جهان موج می‌زند زین‌ها

مردم اینند؟ چیست چاره ما

جز خموشی و جز کناره ما

شیر مردی به دست می‌نکنند

که برو صد شکست می‌نکنند

نتواند شنید نام درست

آنکه مهرش شکسته باشد و سست

جرم بخشا، به حرمت پاکان

که بگردان بلای ناگاهان

پرده عصمتت تو باز مگیر

به خداوندی از جوان وز پیر

از دم گرگ بگسل این رمه را

پرورش ده به حفظ خود همه را

اوحدی مراغه‌ای

✦✦✦✦✦✦

گر پدر دعوی خدائی کرد

من خدا دوستم خرد پرورد

هست بسیار فرق در رگ و پوست

از خدا دوست تا خدائی دوست

من به جرم نکرده معذورم

کز بزهکاری پدر دورم

پدرم دیگر است و من دگرم

کان اگر سنگ بود من گهرم

صبح روشن ز شب پدید آید

لعل صافی ز سنگ می‌زاید

نتوان بر پدر گوائی داد

که خداتان از او رهائی داد

گر بدی کرد چون به نیکی خفت

از پس مرده بد نباید گفت

هرکجا عقل پیش رو باشد

بد بد گو ز بد شنو باشد

هرکه او در سرشت بد گهرست

گفتنش بد شنیدنش بترست

بگذرید از جنایت پدرم

بگذارید از آنچه بی‌خبرم

(پاسخ بهرام گور به ایرانیان/ هفت پیکر)

نظامی

✦✦✦✦✦✦

مظهرِ بر صبر و وفا ای پدرم، ای پدرم

فخر منی من به فدایت، گهرم ای پدرم

پیرشدی باز که شیری تو پناهم شده‌ای

گر تو نباشی به خدا در خطرم ای پدرم

پای توبوسم که ببخشی تو خطایم ز کرم

نیک بدانم که ترا، بد پسرم، ای پدرم

گرچه خودم یک پدرم، صاحبِ بر یک پسرم

باز تویی قوّت دل، تاج سرم، ای پدرم

شاد شوی شاد شوم، خنده کنی خنده کنم

باغم واندوهِ تو من خون جگرم ای پدرم

دست نوازش به سرم چون بکشی، غصّه رود

کاش تو باشی همه عمرم به برم ای پدرم

مهرِ تو باجان بخرم بی تو فقیرم به جهان

با تو ولی صاحبِ هر سیم و زرم ای پدرم

خسته زِ هر سو که بیایم بنشینم به برت

راحت و آسوده، زِ هر دردِ سرم ای پدرم

گرچه نگفتی که چرا خون جگری خسته دلی

من پدرم، راز تو را، باخبرم ای پدرم

پیرِ فداکارِ جفا دیده چو بینم، به خدا

چهره زیبای تو آید نظرم، ای پدرم

روح اله فردی شکراب

✦✦✦✦✦✦

پدرم بوی خاک و گندم داشت‌

دست در دست‌های مردم داشت‌

روی لب‌های خسته‌‌اش یک عمر

تاول زندگی تبسم داشت

شطی از آفتاب در چشمش

تا دم واپسین تلاطم داشت‌

با دهان سپیده‌ می‌خندید

او که با سوختن تفاهم داشت‌

یاد باد آن سپیده، آن امید

آفتابی که بوی گندم داشت


[اگر شاعر این اثر را می‌شناسید، از طریق بخش نظرات ما را آگاه کنید.]


	مجموعه شعر درباره پدرم | وب


<h2>تک بیت های ناب با مضمون پدرم</h2>

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

✦✦

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

حافظ

✦✦✦✦✦✦

مادرم بخت بده است و پدرم جود و کرم

فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم

✦✦

برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست

که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی

مولانا

✦✦✦✦✦✦

هنوز ترک نصیحت نمی‌کند پدرم

چه می‌کند پدر مشفق از چنین فرزند

✦✦

پدرم گفت که هم زخم هلاکت بخورد

خویشتن هرکه چنین بر سر نار اندازد

گفتم از مدعیان باک مدار ای بابا

چه توان سوخت از آتش که چنار اندازد

نزاری قهستانی

✦✦✦✦✦✦


ظلم کردم ز جهل بر تن خویش

پدرم هم جهول بود و ظلوم

انوری

✦✦✦✦✦✦

دوستی کم نکنم، با تو پسر، ور به مثل

دشمن مادر و خصم پدرم باید بود

اوحدی

✦✦✦✦✦✦

این چنین زار که امروز منم در غم عشق

قول ناصح نکند چاره و پند پدرم

عبید زاکانی

✦✦✦✦✦✦


دو جهان می‌کنم فدای یکی

چه کنم این رسیده از پدرم

شاه نعمت الله ولی

✦✦✦✦✦✦

گویی پدرم داشت علم و دانش

از دانش و علم پدر چه داری‌؟

✦✦

پدرم بود صبوری که ببرد

به جنان رخت از این ویرانه

ملک الشعرا بهار


	مجموعه شعر درباره پدرم | وب


<h2>گلچین شعر نو درباره پدرم</h2>

دنبال چه می‌گردی پدرم؟

چرا صورتت این همه رو به زمین

نزدیک است

من از این تای کمر می‌ترسم

تو هنوز سلام آفتاب‌های بی شماری را نداده‌ای

رو به زمین نه

به آسمان خیره شو

صاف بمان

ستون این خانه نفهم است

یادش نده ویرانی این سقف چگونه ست

رسول ادهمی

✦✦✦✦✦✦

نیم ساعت پیش،

خدا را دیدم

که قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

سرفه کنان

در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

و رو به ایوانی که من ایستاده بودم، آمد

آواز که خواند، تازه فهمیدم

پدرم را با او اشتباهی گرفته‌ام

حسین پناهی

✦✦✦✦✦✦

بو، بوی خوش پیراهن پدر

چُرتِ خُمارِ ظهر، عطر عجیب خواب

گِل نَمور حاشیه، قطره، حوصله، شیر آب

چه شمارش صبوری

«دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!»

بادبزن را از این دست

به آن دست خسته می‌دهم

پدر بوی دریا و گندم و گریه می‌دهد

خُرد و خرابِ سنگ و تابه و طراز

پهلو به پهلو که می‌شود

شوره‌ی خیسِ عرق در بناگوشِ مرده می‌دود

«دردت به جانم عَلو، بادم بزن بابا!»

بو، بوی خوش پیراهن پدر

چند ابر پراکنده بالای کوه

پَرپَر پشه‌ای بال ابروی پیر

عطر خیس حصیر، بادبزن، بوریا

و زندگی که چیزی نیست

که چیزی نبوده است

یعنی قشنگ سخت

سخت و قشنگ و ساده

خوش و گزنده و بی‌تاب

پیاده‌ غمگین، تبسم تلخ

سیدعلی صالحی

✦✦✦✦✦✦

در چشم‌های پدر

خدا زندگی می‌کرد

هیچ وقت نمی‌شد

در چشم‌هایش نگاه کرد و

با او حرف زد

هیچ وقت نمی‌شد

به چشم‌هایش خیره شد

علیرضا اسفندیاری

✦✦✦✦✦✦

پدر

دست‌هایش را تا کرد و در چمدان گذاشت

مادر

چشم‌هایش را در بقچه‌ای پیچید

پدر با چمدان و بقچه بیرون رفت

و با چند دست لباس برای من برگشت

شب شنیدم

که پدر می‌گفت

آن‌ها را به قیمت خوبی فروخته است

سهیل خطیب مهر

✦✦✦✦✦✦

ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ

ﮐﻪ ﺳﻘﻒ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﺸﺪ

ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ

ﮐﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﻣﺤﮑﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ

ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ

ﮐﻪ ﻣﺎ

ﺑﻪ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ

ﭘﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻓﮑﺮ می‌کنم

ﮐﻪ ﺷﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺍﻭ

ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺘﻮﻥﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ

بابک زمانی

✦✦✦✦✦✦

پدرم عاشق مادرم بود ولی هرگز به او نگفت

اما وقتی که مادرم بیمار بود

دکتر درجه تب را

در دهان پدرم می‌گذاشت

نسرین بهجتی

✦✦✦✦✦✦

کور بودیم و

غم‌های پدر را نمی‌دیدیم

مادرم اما بریل می‌دانست

هر شب دردها را

از روی پینه دست‌های پدر مرور می‌کرد

حسین غلامی خواه


گروه فرهنگ و هنر وب



همچنین مشاهده کنید